نتایج جستجو برای عبارت :

آدمها فراموش نمیکنند فقط دیگر ساکت میشوند

آدمها هدف نیستند، نمیشود تعیینشان کرد. وسیله نیستند، نمیشود از آنها استفاده کرد. طرح و برنامه نیستند، نمیشود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمیشود آنها را گرفت. دارایی نیستند، نمیشود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمیشود به نام زدشان.آدمها موسیقی اند، نواخته ميشوند، ما فقط میتوانیم آنها را بشنویم.آدمها قصه اند، روایت ميشوند، ما فقط میتوانیم بخوانیم شان.آدمها شعرند، سروده ميشوند ما فقط میتوانیم زمزمه شان کنیم.اگر روزی دیدی که از
آدمها فراموش نميکنند؛فقط یاد میگیرند گفتنِ دلتنگی،دلتنگی را رفع نمیکند،دلتنگی را کم نمیکند،دو برابرش میکند.فقط یاد میگیرند زل زدن به عکسِ یک آدمِ رفته،به عکسِ یک آدمِ فراموشکار دردی را دوا نمیکند،فقط درد روی درد میشود.فقط یاد میگیرند؛در آوردن خاطرات از آن ته ته های ذهن هیچ نتیجه ای ندارد جز بغض و یک هفته دل درد از سر زیاده روی تویِ غصه خوردن.آدمها فراموش نميکنند؛فقط یاد میگیرند،سلیقه یشان را عوض کنند،پیراهن های چهار خانه یشان را با پ
آیا شما هم رویای کلاس آرام و ساکت را دارید؟ گاهی پیش می‌آید که کلاس شلوغ میشه و سر و صدا و همهمه دانش آموزان بالا می‌رود. اگر معلم یا مربی باشید، حتما زیاد پیش آمده که این جمله را سر کلاس تکرار کردید. ساکت باشید”…. درسته خیلی زیاد؟؟ یک بار دوبار صد بار می‌گویید ساکت” ولی کنترل کلاس کاملا از دست رفته و آخر سر هم این شما هستید که ساکت می‌شوید. در ادامه ترفنده‌هایی داریم تا چطور میشه کلاس درس را کنترل کرد و هم همه و سر و صدا را خاتمه داد.
تمام زندگیمو اشتباه کردم، نباید میرفتم مدارس غیرانتفاعی، نباید با آدمها دردل میکردم، باید ساکت مینشستم یه جا، به آدمها اعتماد نمیکردم، خیلی حرفها رو نمیزدم، خیلی کارا رو نمیکردم، خیلی جاها نمیرفتم، باید جواب بعضی ها رو میدادم، باید به بعضی ها رو نمیدادم و .همه ی زندگیمو اشتباه کردم، حس میکنم همه بهم به چشم یه احمق نگاه میکنن! وای! مطمئنم همین حالا هم دارم گند میزنم ولی آینده میفهمم!کی قراره عاقل بشم؟ کی قراره دست بردارم از دردل کردن؟ کی ق
  کاری به کار همديگر نداشته باشیم. باور کنید تک تک آدم ها زخمی‌اندهرکس‌ درد خودش را دارددغدغه‌ی خودش را داردمشغله‌ی خودش داردباور کنید.ذهن‌ها خسته‌اندقلب‌ها زخمی‌اندزبان‌ها بسته‌اندبرای ديگران آرزو کنیمبهترین‌ها راراحتی راهمه گم شده‌ایمیاری کنیم همديگر راتا زندگی برایمان لذتبخش شود. آدم ها آرام آرام پیر نميشوند آدمها در یک لحظهبا یک تلفنبا یک جملهبا یک نگاهبا یک اتفاقبا یک نیامدنبا یک دیر رسیدنبا یک باید برویمو با
هم ديگر را فراموش می‌کنیم و هفته ای چند بار به هم تلفن می‌زنیم.هم ديگر را فراموش می‌کنیم و شاید بعد از ماه ها در تلگرام ‌کمی حرف از دلتنگی می‌زنیم.هم ديگر را فراموش می کنیم و بعد از چند سال در جواب " خیلی دلتنگتیم بابا پاشو بیا ببینیمت "و فلان، فقط به یک " منم ؛ ولی خیلی سرم شلوغه! " اکتفا می‌کنیم.هم ديگر را فراموش می‌کنیم و بعد از چندین سال وسط کلی پیام های نخوانده به یک ایموجی "قلب" یا "خنده" رضایت می‌دهیم و از صفحه‌برنامه خارج می‌شویم.هم د
چقدر اینجا ساکت شده البته ساکت بود دیگه ساکت ترم شده! مامان لیلا که نیستالی هم سرگرم فندقشه و کم پیدا .مرضی هم ساکت و کم حرف.کلا خیلی همه محو شدن آدم غصه ش میگیره! کرونا محرم امسال رو هم تو سکوت و غربت فرو بردبرای اولین بار در عمرم عاشورا و تاسوعا رو توی خونه بودیم و هیچ شور و حالی نداشتنه شب عاشورا شمعی روشن کردیم و نه به تماشای هیئتی رفتیم و نه حتی نذری خوردیم! هرچند به خاطر تعطیلی سه چهار روزه رفتم ولایت ولی اونجا هم همه ش تو خونه بودیم! ی
چه میشه کار نکنیم و فقط زندگی کنیم اما پول چی زندگی بدون پول مگ میشه!؟ کاش اونقد میلیادر بودم که نیاز به کار کردن نبود و فقط دور دنیا سفر می کردم و با آدمها معاشرت می کردم و هر کاری از دستم بر میومد بهشون کمک می کردم و خیریه ها شرکت می کردم و مرهم دل آدمها میشدمم خوش اخلاقم میشدیم بعضی از آدمها کار می کنن و بداخلاق میشن . مجبورن پول در بیارن تا خرج زندگیشون بکنن همیشه میگفتم من آدم این دوره مدرن نیستمم.
سالها رنج کشیدم کسی نفهمید چی میکشم کسی نفهمید خنده هام همش ظاهری است کسی نمیدونست قلبم چقدر درد دارهبین آدمها تنهای تنها بودم بارها و باره بخاطر تصمیمم خودم رو سرزنش کردم.به خودم میگفتم حقته پس سکوت کن و بسوزالان هم آدمها ظاهر منو میبینند میگن خیلی خوشبختی.ولی باز هم سکوت میکنم و لبخند میزنم و  میگم آره خوشبختمبه درک که از تو میسوزم.فقط ظاهر آدمها مهمه.
دوست ارجمندی این نوشته را فرستاد:   به آدمها نباید زیاد نزدیک شدآدمها با ابهاماتشان زیباترند.با چیزهایی که در موردشان نمی بینیم و نمی دانیمدوست داشتنی ترند.می شود برای شناخت یک آدم وقت گذاشت،وارد حباب تنهایبش شد و پرده از رازهای مگویش برداشت . اما" نمی ارزد "آدمها از دور زیباترند .
مانده‌ام چگونه تو را فراموش كنم اگر تو را فراموش كنم باید سال‌هایی را نیز كه با تو بوده‌ام فراموش كنم دریا را فراموش كنم و كافه‌های غروب را باران را اسب‌ها و جاده‌ها را باید دنیا را زندگی را و خودم را نیز فراموش كنم تو با همه‌ چیز درآمیخته‌ای! #رسول_یونان
کاری به کار همديگر نداشته باشیم. باور کنید تک تک آدم ها زخمی‌اند. هرکس‌. درد خودش را دارد دغدغه‌ء خودش را دارد مشغله‌ء خودش را دارد باور کنید. ذهن‌ها خسته‌اند قلب‌ها زخمی‌اند زبان‌ها بسته‌اند و. برای ديگران آرزو کنیم بهترین‌ها را راحتی را و. همه گم شده‌ایم یاری کنیم همديگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود آدم ها آرام آرام پیر نميشوند آدمها در یک لحظه با یک تلفن. با یک جمله . با یک نگاه .
امروز دوباره پنج هزار کیلومتر آنطرف‌تر نشسته در شرکتی با همان آدمها. آن بیرون سرد است و اینجا بی نهایت ساکت. دو روز پیش اما نشسته بودیم بالای تپه ای از جنگل های لویزان و به منظره پایین نگاه می کردیم. هنوز فکر می کنم باید یاد بگیرم بتوانم بی خیال و بی طمع تمام روزها را آن بالا بنشینم و فقط بخوانم و شاید بنویسم.باید در این حوالی چهل سالگی یاد بگیرم طمع را به تمامی در خودم بکشم
هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم٬ مثل بچه ها گریه میکردم. آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن. حرف هایی مثل بعدا به حال این روزهات میخندی» یا جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن.»تا مدت ها٬ شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم٬ بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم. خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچو
 توی ابراز احساسات به آدمها، مثل رگبارهای فروردین نباشید. اولش جذاب و پرطرفدار است. اما بعد از چند روز ديگر کسی را به وجد نمی آورد که هیچ، کلافه و عصبی هم میکند. آدمها اولش خود را به هیجان رگبارها می سپارند. از خیس شدن نمی ترسند. یله و بی محابا میروند زیر رگبار. جیغ می کشند. ذوق میکنند. شاعر ميشوند. اما چند روز بیشتر که ادامه پیدا کند، میروند جایی پناه میگیرند. فقط تماشا میکنند. حتی گاهی منتظر می نشینند تا کی تمام شود و جور و پلاسش را جمع کند. حتی
قبلاها که فقط خودم بودم و خواسته هام و مسیری که می دانستم داره کجا میره. اصلا احساس تنهایی نمی کردم.
از وقتی شروع کردم به توجه کردن به خواسته های ديگران. سعی کردم تا مراقبت کنم از آدمهای دور و برم. سعی کردم ببینمشون. احساس تنهایی می کنم.
خیلی دلم می خواد مثل قبل بی اهمیت به رفتار آدمها زندگی کنم. واقعا یه آرامشی داره که نگو.
ولی نمیشه. واسه همین مجبورم هر چند وقت یکبار این احساس مسخره را با کلی منطق آنالیزش کنم تا از خودم دورش کنم.
خدای
کاش آدمها یادشان بماند کسانی را که برایشان از همه چیز گذشتند حتی در نبودنشان نفس نکشیدند، هر روز بیداری بدون آنهااز مرگ بدتر بوده، اما همین ها فقط زجر کشیدند دست روی درد دلشون گذاشتن و آرام و بیصدا گریه کردند.حتی از داد زدن ترسیدند که نکند دادشان اذیتی باشد،اینها یکبار خودشونو میبازن و اگر باختن ديگر راه برگشتی ندارن،چون تمام وجود را میگذارند پای این باخت، فقط نگاه میکنن هر روزکه میگذرد بیشتر تنها ميشوند  از همه فرار میکنند ديگر هیچ ات
چرا فرق می کند تاریکی با تاریکی؟چی می شود آدم با کسانی توی زندگی همراه می شود؟ گیرم برای یک لحظه؟ نگاه ها چرا تلاقی می کنند؟ اتفاقی؟ همه ش اتفاقی؟ چی می شود کسی می آید، کسی می رود؟ فرقی دارد زمانِ ماندن آدمها توی قصه؟ آن که از پنجره ی اتوبوس به تو لبخند می زند با آنکه مرگ، او را از تو جدا می کند فرقی دارند؟ چه فرقی دارد رفتن با رفتن؟توی این بی نظمی مطلق، چه می شود که خواب یک آدم بی ربط را می بینی؟ یا کسی جایی تو را به یاد می آورد؟ چه می شود که آواز
 همیشه بهم گفتی بخند دنیا ارزش این نداره بخاطرش بخوای غمگین باشی همیشه میگفتی متولد بهار باید شادوشیطون باشه ازغم دنیارها باشه یادت بهت میگفتم کنار باشی غمی نمیتونه من توخودش درگیر کنه نمیتونه  لبخنده هام ازلبام بگیره .توهم گفتی تا آخرش هستم تا آخر آخر .آخرش این بود بامرام  رفتی وخیلی زود رفتی .بعد توکسی جز خدا رفیق خوبی برام نبود سرسجاده نماز آروم میکنه، دلتنگی میکنم ولی هوام داره تا الانش هم هوام داشت دیگه دل به آدمها نمیبندم .میتر
هیجده سالم که‌ بود مجبور شدم یک نفر را فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریه میکردم. آدمها‌ برام‌ پر از حرفهای نامفهوم‌ بودن. حرف هایی مثل 《 بعدا به حال این روزهات میخندی 》 یا 《‌ جاش رو آدمهای دیگه‌ پر میکنن》.تا مدت ها شب ها رو بی خواب بودم. بعضی از آدما رو توو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم. بعضی وقت ها دلم‌ برای صدا کردن اسمش‌ تنگ میشد و با هر آدمی‌ که اسم اون رو داشت‌ دمخور میشدم. خودم‌ رو مقصر میدونستم‌ و احساس میکردم اگر
چون بلور که در نجابت ساکت ماه و نقره که با طینت تازه‌ی ماهی شعر با من؛ در خلوت‌ های ناشناخته‌ی جان من است اما، چون ماه كه فلس‌هایش را می بخشد به ساکت جاری رود ترانه هایم را من نثار می كنم به رنج های زمین به شوق خیس نگاهی در قرن‌ های آینده‌ی دور و. می مانم.
خب سوال اساسی هم همینجاست! آیا همه آدمها واقعا به اندازه هم خوب هستن؟ جواب دقیقا آن چیزیست که اکثر ما حتی دوست نداریم در موردش فکر کنیم و مثله بسیاری ديگر از اعمال نسنجیده در زندگیمان این سوال را هم بدون اندکی تفکر پاسخ میدهیم و کاملا مطمئن میگوییم : به هیچ وجه من الوجوه اینطور نیست! اصلا مگه داریم که همه آدمها بتونن خوب باشن، اصلا مگه هست، مگه میشه؟؟! بله داریم، هست، میشه آقا یا خانم محترم، اگر ما توانایی درک تقریبا کل جریانات عالم و خلقت را
بسم الله نور . خداوند به جبرئیل گفت : آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست نور است و نور تنها نزد من است نور نه در فانوس است نه در شمع نه در ستاره و نه در ماه سفره ای پهن کن و بر آن نور و عشق و هدایت بگذار و گفت:هر کس بر سر این سفره بنشیند سیر خواهد شد سفره خدا گسترده شد از این سرجهان تا آن سوی هستی اما آدمها آمدند و رفتند,,, از وسط سفره گذشتند و بر نور و عشق و هدایت پا گذاشتند آدمها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند گاهی فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای
آدمها وامانده در راه شناخت هویت خود، عروسک ها را ساختند.عروسک های زیبا.فقط زیبا.بعد ربات ها را ساختند. ربات های قدرتمند، ربات های شگفت انگیز.حالا انسان انگار که هنوز خودش را درک نمیکند بین عروسک بودن و ربات بودن مانده است.زیبای تو خالی باشد؟ یا یک ماشین سرد و منطقی؟آدم به خودی خود تعریفی ندارد. باید چیز ديگری شد.آهنگهای خاصی گوش میکرد. حالش با بقیه فرق داشت. و آنقدر زیبا بود که نگاهش را هیچکس فراموش نمیکند. تا وقتی که رفت برای تبدیل شدن. به چی
چند روز پیش یکی از صمیمی ترین دوستم نامزد کرده بود و خبرش خیلی منو خوشحال کرده بود و امروز از هیجان مراسم تدارک و خرید و لباس باهاش حرف زدم و دیدم که او تغییر کرده بود و ظاهرا حوصله منو نداشته و تغییرش منو ناراحت کرده بود دلیلشم نمیدونم ولی میگن آدمها اگ ازدواج می کنند روابط با دوستان کمرنگ میشن نمیدونم چقد صحت داره یا نه ولی امروز دیگه فهمیدم که نباید توقع و انتظار داشته باشم که همون آدم قبلی میمونه یا نه- اما خیلی ضد حال بود.
من می دانستم که مهمترین خصیصه ی بالا رفتن سن ،فراموشی است ،اما باور کنید اصلا نمیدانستم که آدم توی 37سالگی هم ممکن است فراموشی بگیرد.من فراموشی گرفته ام.به طور دقیق هیچ چیزی را واضح به یاد نمی آورم.همه چیز در لفافه نازکی از توهم پوشانده شده است.ديگر حتی کمتر اسمی به خاطرم مانده.مثلا باید مدتها فکر کنم تا اسم ((آن دختری که ترم 3 دانشگاه همیشه سر کلاس تجارت برایم جا می گرفت یا ژتون نهار میگرفت ))را به خاطر بیاورم.ديگر بیشتر آدمها، برای من به طرز مب
آدمها چگونه عطر ميشوند. که رایحه شان میتواند از درز دیوار ها و لای پنجره ها بدرون بیاید و تو را در کنج دنج اتاقت در آغوش بگیرد. محبوب چگونه ماه میشود که عکس اش در پیاله می افتد که تو هر شب پیش از خواب از آن مینوشی. خدایا مرا به تناسخ ابرهای باران زا ببر. باید کسی باشد که پشت سر مسافران جاده های دور آب بریزد.
انصاف نیست رفتن آدمها با خودشون باشه فراموش کردنشون با ما . همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی وقتـــی بغــــض میکـــُنی وقتـــی دآغونــــی وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه وقتی یکی باید باشه تا آرومت کنه دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی : " بیخـــیال " اما کاش منم میتونستم بگم بی خیال و راحت فراموشت کنم هزار بار تو دلم گفتم بیخیال نازی من رفته فراموشش کن اما این دل نفهم من حرف حساب حالی
امروز رفتم والیبال ثبت نام کردم . یکی از بچه ها که دوماهه باهاش آشنا شدم میگفت چرا انقدر ساکت شدی؟ چرا انقدر تو فکری ؟ بهش گفتم شاید درونم یهو انتخاب کرده ساکت باشه ولی آدمای برون گرا دووم نمیارن و آخرش برمیگردن به حالت قبلشون. تو دلم گفتم" با یه خورده دعوا کردن با خودم تونستم سکوت کنم" سکوت خیلی خوبه . میدونین چرا؟ دلایل خوبی دارم براش .
من برای خودم خط هایی دارم.دور بعضی چیزهازیر بعضی چیزهاو روی بعضی چیزهاگاهی خط قرمز گاهی خط زردو گاهی خط سبزدور بعضی آدمها را خط  قرمز کشیده امآنها  که همیشه سهمی از حس خوبم را به تاراج میبرند.حسودها خودبین ها  و مهمتر از همه آنها که همیشه به من دروغ گفتند.زیر بعضی ها را خط زرد میکشمآدمهایی که تکلیفت را با آنها نمیدانی.مثل فصلها رنگ عوض میکنند و اعتباری نیست نه به تحسین و نه به تکذیبشانروی بعضی چیزها و آدمها  را با برگهای سبز خطی می

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی مهتاب