نتایج جستجو برای عبارت :

آن جا در آن برزخ سرد در کوچه های غم درد غیر از ش ب آیا چه می دید چشمان تار من تو

شهر چه مي دانداز راز نهان بین من و دیوارلرزه ای که تکرار آهنگین طپش هااین هجوم وحشیانیه قلبم به تن سردش پیشکش کرده استمن و او هر دو بی تاب رسیدنتاکنون با خیالی اسودهچشم به انتهاي کوچه دوخته امتنها نمانده ام در برزخ انتظار
در هوای بی  تنفس من تو را مي خواهم آخرزهرا بی انصاف چشمان تو را مي خواهم آخریک شبی در کوچه هاي پیچ و بن بستبوسه ی آرام لب هاي تو را مي خواهم آخرمثل یک پروانه بی بال و عاشقدشت آغوش تو را مي خواهم آخرواپسین روز و شب عمرم که باشد بی گمان عطر تو را مي خواهم آخردر هوای بی هوای جان سپردنگریه ی سوزان چشمان تو را مي خواهم آخرمن زبان دیگری جز شعر یارایم نبودورنه مي گفتم که از دنیا تو را مي خواهم آخر (مهتاب مينایی) 
شب اول قبر چیست ؟ در شب اول قبر چه اتفاقی مي افتد که همه ازآن وحشت دارند ؟ آيا اصولاً در آن زمان شب و روز مفهومي دارد یا خیر؟ ما در روایات داریم که کلمه ی قبر همان عالم برزخ است . این قبری که حفره ای است در قبرستان و بدن مادی را در داخل آن قرار مي دهند . دیگر با این بدن دنیایی کاری ندارند و نظام دنیا برچیده مي شود . یک نظام کامل تری بعنوان عالم برزخ افتتاح مي شود . و با این بدن تا قیامت کاری نیست .
واژانه《تراکم》کوچه کوچه عمو یادگار کبوتران شاد ◼️◼️کوچه کوچه وای فای مردمان بی روح ◼️کوچه کوچه شایعات نسل گریزان ◼️قدم  قدمآیه هاي یآسقلبهاي مردد#مارال_مولانا #واژانه #مکتب_اصالت_کلمه #مکتب_عریانیسم 
حقّ الناس در عالم برزخ قابل گذشت نیست و اگر چه انسان، نیکوکار باشد، ولی وجود حقّ الناس در نامه اعمال، موجب ناراحتی او خواهد شد. یکی از علمای وارسته پس از مرگ، به خواب فرزندش که او هم از علمای گرانقدر بود، آمده بود. آن عالم نقل ميکرد که پدرم را در خواب نگران و مضطرب ديدم. گفتم: چرا نگران و ناراحت هستید؟! شما که باید جای عالی و روضه‌ای از ریاض الجنه را داشته باشید! پدرم گفت: من هیجده تومان به یکی از کسبه بازار بدهکار هستم و این بدهی را در دفترم ننو
پرسش : زمانی كه مرده را دفن مي كنند شب اول قبر از چه زمانی است و چقدر طول مي كشد؟ آيا در آن لحظه كسانی كه در دنیا برای آن مرده ای دعا مي خوانند در آن لحظه به او مي رسد و از عذاب او كم مي شود؟ پاسخ : قبل از هر چیز لازم است چند نكته را متذكر شویم. 1. انسان پس از مرگ وارد عالمي مي شود به نامعالم برزخ» حیات برزخ و حقیقت باطن همين عالم دنیاست. دنیا ظاهری دارد و باطنی، ظاهر دنیا كه بدان عالم مُلك گفته مي شود همين دنیای مادی كه ما در آن زندگی مي كنیم كه خصوصی
قدمي بر سر چشمان وجودم بگذارچشم من بارانی است گرد و زنگ بر دل منبی تو من روی تو را مي بینماز دور، از نزدیکبی تو من دست به دعا برداشتمبهر شاد کامي تودر کنارت دل منجسم من دور از تو استقدمي بر چشمان وجودم بگذاربه سجودم بنگراشک هايم بنگرشربت وصل تو را مي جویمنی ز راه دنیااز طریق آسمانآسمانی که پر از احساس استمن سراغ از کویتاز مقربان حق مي گیرمچون که این جا.مردمان چشم حقیقت بسته اندبا هوس مي گذرانند عمریآسمان جای من و تو استبه محبوب قسمقدمي بر سر
ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَمای کاش شبی بگذری از کوچه‌ی ما هم!خورشید به اندازه‌ی تو جلوه نداردتا بوده به دنبال تو بوده است نگاهم!منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقلمغلوب نگاهت شده بی جنگ، سپاهم!چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتارانداخته گل خنده‌ت از چاله به چاهم!وابسته‌ چشمت شده احوال دل منهم علت لبخندی و هم علت آهم!تا بین تو و قبله مردد شده مُهریهربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!دیوانه‌تر از این بکن ای ماه دلم رابگذر شبی از دور و برِ کوچه‌ی م
یا زهرا سلام الله علیهايارب چرا درمان نکردی مادرم راتا سر نهم در دامن مهرش سرم رادر گوشه ای از خلوت چادر نمازشدریا کنم سر چشمه هاي باورم رایارب هنوز از اشتیاقش بی قرارمپر کرده عطر و بوی او دور و برم راآتش به پشت در رسید و ناله مي زدهر کوچه ای اسرار مشک و عنبرم رابین در و دیواری از غمناله مي دوختدر پرده ی دل اشک چشمان ترم راافتاده بود و با خدا آهسته مي گفتزین پس تو یاری کن الهی حیدرم رااین در نباید وا شود زیرا که دشمنقصد جسارت مي نماید رهبرم راب
شعر فصل شکوفایی فارسی دوازدهم1-دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو / امروز مي آید از باغ بوی بهار من و توقالب: غزل / دیروز: پیش از جنبش اسلامي / سوخت: سوزاند / ای دوست: شبه جمله / غم سوخت: جانبخشی / بار: ميوه / برگ و بار: استعاره از آرزوها و اميدها / من و تو: مجاز از ایرانیان / تناسب: برگ، بار، باغ، بهار / دیروز، امروز: تضاد / من و تو: ردیف / استعاره مکنیه: من و تو مانند درخت، برگ و بار داریم / امروز: مجاز از پس از جنبش اسلامي / بهار: استعاره از انقلاب و پ
پاره هـای جگرت بغض تـو را فاش نمود قاتلت غير همان کوچۀ تاریک نبود وسط کوچۀ غم پیش دو چشمان ترت ضرب سیلیه عدو چید همه ی بال‌وپرت درد آن کوچه و شب بغض شبانگاهت شد قوت هرروز و شبت اشک غم و آهت شد شهادت امام حسن (ع) بر همگان تسلیت باد
( اَرگِ دل ) در همه_شهر ، لبی چون لبِ خندان تو نیست کس چو این سوخته دل واله و حیران تو نیست از تماشاگهِ رخساره ی تو ـ دانستم. دلربا تر ز لبِ لعلِ بدخشان تو نیست برق چشمان تو ـ چشمان مرا روشن کرد ماه حتی به فروزانی چشمان تو نیست باز کن طبله ی گیسوی و دل‌آرایی کن که فریباتر از آن زلف پریشان تو نیست گل رخسار تو را ديدم و ديدم به عیان باغِ رضوان به نظر چون گلِ مژگان تو نیست باغ رضوان و ترنج رخ و گیسوی بتان.
(شراب جان فزا) چشمان و ابروی نگار آن مي‌کَشد این مي‌کُشد زنگی و تیغ آبدار ، آن مي‌کشد مي‌کُشد مستانه چشمان سیه، عاشق کش آن تیر نگه فرزانه وش دیوانه وار ، آن مي‌کشد مي‌کُشد عشقش کشد بی اختیار ، هجرش کشد زار و نزار آوخ که عشق و هجر یار آن مي‌کشد این مي‌کُشد زلفش کمند دلسِتان ، مژگان او قَتّال جان صیاد و ترک و نیزه را آن مي‌کشد این مي‌کُشد بر گِرد گنج روی او ، پیچیده مار موی او دل کُشتهٔ گنج است و مار آن مي‌کشد این مي‌کُشد مهرش شراب جان‌فزا
. . شه‌هری گزیرم ،کوچه به کوچه اوره گیم سؤزومون قبرینه دؤنوب دیندیرن اوْلماییر ، گؤرن اوْلماییر یاشامين چیراغی ،جانیمدا سؤنوب من ایله کوچه‌لر یالنیز قالميشیق بیر قوجاق آرزی‌ایلا ،بیر قوجاق غم‌له گؤره‌سن هاراجاق قوواجاق یاشام گؤزوموز نه قدر دولاجاق نم‌له تانری دا ائشیدمير دای هارایی‌مي اؤزوم اؤز ایچیمده بوغولمالی‌یام بوش یئره گووندیم ،قورو یاشاما ایندی غروروم تک اوغولمالی‌یام نه بیلیم بلکه‌ده یانلیش دوشوندوم حایاتین قایداسی سئ
همه بوسه هاي آذین بسته به مقدسات یک سو؛
آن چند بوسه که بر پیشانی و دستانت زده ام یک سوی دیگر!
ای مقدس ترین آیت زندگی ام
متبرک شده ام به تقدس دستانت
به تقدس چشمانت
مرا به مهمانی شگرفی فراخواندی
به ديداری باشکوه
و ضیافتی که لایقش نبودم شاید
نازنینم.!
این خود بهشت بود در آغوش تو
خود بهشت برین
***
این کوچه هاي کوچک تهران، چه بزرگ شده اند حالا.
همان کوچه هايی که حبس کرده بودند مرا در تنهايی چند هزار ساله خود
آنگاه که در آغوش تو بودم، این پس کوچه ها،
عالم مثال که به آن عالم شهادت ، عالم اشباح، عالم برزخ و اقلیم ثامن نیز گفته مي شود مابین دنیا و آخرت است. از جهتی شبیه به این دنیا است زیرا دارای شکل، مقدار و اندازه است و به عالم مجردات شبیه است زیرا عاری از ماده و آثار انفعالی ماده است مانند زوال و فساد. پس موجود مثالی موجودی است که شکل و اندازه دارد ولی ماده ندارد. عالم مثال محیط به عالم ماده است و در حکم باطن دنیاست. عالم مثال به دو قوس تقسیم مي شود: 1- نزولی که قبل از عالم دنیا و بعد از عالم مجر
از مصریان باستان تا آمریکایی ها و حتی آفریقایی‌ها و برخی ملل قدیم از سکه برای بستن چشمان مرده ها استفاده مي‌کردند. حتی در زمانی این روش در ایران نیز مرسوم بوده است! به هر حال همچنان در گوشه گوشه دنیا و در فرهنگ هاي مختلف از چنین روشی پس از مرگ و برای بستن چشمان مرده استفاده مي‌کنند. البته دلیل استفاده کردن از سکه برای چنین کاری از فرهنگی به فرهنگ دیگر کاملا فرق مي‌کند.
من در قابِ چشمان تو جان گرفتم اما کدامين قاب ، مرا جا گذاشت نمي دانم ! تو در جای جای نگاهی گُم ، به رویای ناديده ای غرق شدی بیا نگاهی ، جانی گذری کن شک نکن ببین من هنوزم در قاب چشمان تو جای دارم ! در اندوه ماندن نیستم که اکنون من ، سالهاست جانی ز تو گرفته ام که پس دادنی نیست. FM
در کوچه پس کوچه هاي تاریخ که سیر ميکنیم تازه به خود مي آییم که چه گوهر گرانبهايی را از دست داده ایم. مردی از جنس مهربانی، مردی از جنس محبت ، پاکی و نیکی و زبان قاصر است از گفتن دریای خوبی هايت. حیاتقلی الماس نژاد شیر مردی از طایفه بزرگ یعقوب وند. 
نازی بی معرفت خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام خبرت هست دلم مست حضور تو شده عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام خبرت هست که باران بهارم شده ای چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام
کوچه لره سو سپميشم یار گلنده توز اولماسین ائله گلسین بئله گئتسین آراميزدا سؤز اولماسین ساماوارا اوت سالميشام ایستکنه قت سالميشام یاریم گئدیپ تک قالميشام نه عزیزدیر یارین جانی نه شیرین دیر یارین جانی ♥●•٠·˙ ♥●•٠·˙ ♥●•٠·˙ ♥●•٠·˙ ♥●•٠·˙ ♥●•٠·˙ ترجمه ی فارسی: کوچه ها را آب پاشیدم کوچه ها را آب پاشیدم تا یار که مي آید گردوغبار نشود این گون ه بیاید و اینطور برود بینمان هیچ حرفی نباشد سماور را آتش کردم ودر استکان قند انداختم یارم رفته
لب کدام پنجره به روی کوچه وا شده؟که این چنین گلوی کوچه کاروان سرا شدهکه از چهار سو دچار قیل و قال و هاي و هوو یا تغزلات چشم هاي چارتا شده/ چه خانه ها که کوچه شد به دست چشم هیز تو!چه کوچه ها که پیچ خورد در حواس لیز تو :)چه شهر ها که گیج بوی عطر تن گریز تو چه مي کنی که جای شهر و خانه جا به جا شده؟/ که شهر در به در به جست و جوی خانه ات روانو هر چه لفظ، خانه خانه در معنای ات دواندواتی از دمشق و کیش و قندهار و نخجوانکه در نخ عوالم تو رفته و سیا شده/ بس است!
هر شب چشمان بیتابم بر جاده ای نمناک ميلغزد. فانوس چشمانم جاده را تا بی نهايت غرق در نور کرده است . نگاهم از پشب ميله هاي پنجره بر جاده شناور بود. در انتظار یک تیرگی فریبنده . یک سایه از تو . تو در دو راهی افکارم پرسه ميزنی . ببین چه عاشقانه رویایت را در آغوش کشیده ام . شعر هايم را در کنار پنجره گذاشته ام . غافل از اینکه . باد تو را در ميان واژه هايم ورد زبان کوچه ها کرد . و من دوباره دلتنگ نامت .
دل شده آواز خان کوچه ها قاصدک هاي درون نغمه ها در به در دنبال رویای کهن گشته آواره در این ویرانه ها همچو برگ زرد تنهاي خزان عابر بی ارج و قرب کوچه ها همچون اشک آسمان تیره ای گشته آویزان به سقف خانه ها در ميان عابران خسته دل گم شد در قامت دیوانه ها دل نیازرده دلی اما چه سود مرده از انبوه درد و غصه ها ای دلم خاموش باش و دم نزن ناله جایز نیست با بیگانه ها
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریاد دف و نی بخش که ساز شرع از این افسانه بی‌قانون نخواهد شد. شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد مشوی ای ديده نقش غم ز لوح سینه حافظ که زخم تیغ دلدار است و
کجایی مرد باران ؟ در کوچه هاي ما گذر کن همسفر با دل ما شو از دیار ما هم سفر کن تفتیده، کوچه هاي قلبمان گرد و خاک دوری ات نشسته، بر در و دیوار شهرمان کجایی مرد باران ؟ آسمان خیس ابرها خیس کوچه ها خیس نرگس نگاهمان جای پای بهار مي شکفد یاس ها و نسترن ها سنگ فرش قدومت سبز در دیار تو هر برگ منتظر مرد بارانی قلبم مي مانم ! تا ابد تا که با آمدنت گل بردمد .
تا فراز موج گلها،طره زلفان رها کن. ای به هم پیوسته ابرو؛ آهوان دشتها را، شرم چشمان تو جادو لحظه ای گیسو بیفشان، طره زلفان رها کن. نقش تو بود آنکه آن شب، با نسیم صبحگاهی، گیسوان تاکها را، شانه ميکرد. این تو بودی آنکه با من، لاله ها را بر مي افروخت، در ميان کوچه هاي روشنی، پیمانه مي کرد. ای نهفته شوکت صدها غزل، در هر نگاهت، آمد آن دیوانه، آن زندانی چشم سیاهت. ای پریشانم گرفته، با پریشانی گیسو، ای به هم پیوسته ابرو، طره زلفان رها کن.
دل‌نشین! ای غم دلواپسیت بر کمرم من از آنی که تو پنداشته‌ای خسته ترم عمر من کم‌تر از آن است که باور بکنم که تو یک روز بخواهی بروی از نظرم راه برگشت کجا؟ لمس کن این فاجعه را بی تو هر لحظه، پلی ميشکند پشت سرم باز هم کشته و بازنده‌ی این جنگ منم که تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم ! دل به دریای جنون مي‌دهی و مي‌گذری دل به دریای جنون مي‌دهم و مي‌گذرم آه دیوانه!، تو آن سوی جهان هم بروی من به چشمان تو از پلک تو نزدیک‌ترم محسن نظری
دل‌نشین! ای غم دلواپسیت بر کمرم من از آنی که تو پنداشته‌ای خسته ترم عمر من کم‌تر از آن است که باور بکنم که تو یک روز بخواهی بروی از نظرم راه برگشت کجا؟ لمس کن این فاجعه را بی تو هر لحظه، پلی ميشکند پشت سرم باز هم کشته و بازنده‌ی این جنگ منم که تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم ! دل به دریای جنون مي‌دهی و مي‌گذری دل به دریای جنون مي‌دهم و مي‌گذرم آه دیوانه!، تو آن سوی جهان هم بروی من به چشمان تو از پلک تو نزدیک‌ترم محسن نظری
یاد دارم در غروبی سرد سرد، مي گذشت از کوچه ما دوره گرد، داد مي زد: کهنه قالی مي خرم، دست دوم، جنس عالی مي خرم، کوزه و ظرف سفالی مي خرم، گر نداری، شیشه خالی مي خرم اشک در چشمان بابا حلقه بست، عاقبت آهی کشید، بغضش شکست، اول #ماه است و #نان در سفره نیست، ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!! سوختم، ديدم که بابا پیر بود، بدتر از او، خواهرم دلگیر بود، بوی نان تازه هوشش برده بود، اتفاقا مادرم هم، روزه بود، صورتش ديدم که لک برداشته، دست خوش رنگش، ترک برداشت

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

خانه دوست کجاست