نتایج جستجو برای عبارت :

این عشق مع گردد اگر معشوق خواهد

معشوق من. 1 معشوق من، در دیده­ ام، نوری ز هستِ خالق است سجده بر محبوب حق بر عاشقان پُر واجب است 2 معشوق من، در فکر من، آمیخته شد با روح من او قبله­ ی جانان شد و دیوانگی شد سهم من 3 معشوق من در فخر و ناز از فکر عاشق بی نیاز بغض گلویم را شکست، تک دلربای یکه از 4 معشوق من، با دل غریب، بی مهر و پر زرق و فریب بر خواست من ظلمش زیاد، زخم زبانش بَس عجیب 5 معشوق من، با من چه کرد! با مهر و عشقم در نبرد آواره­ ی کوه ها شدم با اشکِ دل با آهِ سرد 6 معشوق من، خوارم
عشق به معنای حقیقی خود شناخته شود، آنگاه پی بردن به عاشق و معشوق و ویژگیهای آنها نیز سهل و آسان خواهد شد. عشق انسان را به بندگی معشوق می کشاند. اگر معشوق خداوند باشد یا کسی که انسان را به خدا پیوند می زند, اين بندگی معطوف به خداوند و توحیدی خواهد بود ولی در غیر اين صورت بندگی غیر خدا و شرک و انحراف و گمراهی است. پس ویژگی عاشق بندگی و سرسپردگی و فنای در معشوق است. عاشق واقعی اراده ای از خود ندارد و آنچه اجرا می کند خواست و اراده معشوق است.
ابر آمد و از چشم ترش اشک چکیدبوسید لب کوه و به معشوق رسیدآه از دل کوه بخار شد بالا رفتلرزید ز سرما و به تن کرد سفیدباد آمد و از حسد به خشم آمد و برداين صحنه عاشقانه را رنگ پریدعاشق نه سخن گفت نه نالید زهجرابر هرچه صدا کرد چیزی نشنیدبارید زخشم و ریخت بر دامن کوهمعشوق ندانست که عاشق چه کشید 
مناجات عرفانی السلام علیک یا اباعبدالله ماجرای من و معشوق. مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام 1 خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام یا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما رو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام زلف دلدار چو ر همی‌ فرماید برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر عاقبت دانهٔ خال تو
پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است پشت سر هر آنچه كه دوستش می داری و تو برای اينكه معشوقت را از دست ندهی بهتر است بالاتر را نگاه نكنی زیرا ممكن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است كه هر چیز پیش او كوچك جلوه می كند پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است اگر عشقت ساده است و كوچك و معمولی اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح خدا چندان كاری به كارت ندارد اجازه می دهد كه عاشقی كنی تماشایت می كند و می گذارد كه شادمان باشی اما هر چه كه در عشق ثابت قدم تر شوی خدا
 ▫️دوست داشتن به عنوان ارزشیابی مثبت از دیگران تعریف می شود. عشق ورزیدن از نظر کیفی با دوست داشتن متفاوت است و دارای سه عنصر اساسی است :▫️دلبستگی: نیاز به حضور فیزیکی و حمایت عاطفی معشوق▫️مواظب بودن: حس نگرانی و مسوولیت پذیری نسبت معشوق▫️صمیمیت: تمایل به تماس و ارتباط محرمانه و نزدیک و خواهان همراهی فکری و احساسی کامل با معشوق بیش تر از هر کس دیگر.
تفاوت عشق و دوست داشتن از نگاه دکتر علی شریعتی
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می‌گیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند
عشق طوفانی و متلاطم است
د
فاصله ، شٱن میان عاشق و معشوق نیست که فاصله ،  فراق است و فراق، بیابان که بیابان گرم که تاول است ، چرا که اين بادیه را نهایت ، وصال نیست .و وصال ، هم آغوشی تن هاست . برانگیخته شدن برای رسیدن به یک شدن و اعتراضی شریف به  دو بودن است ؛ وصال جوشش است جوششی سرسام آور برای معصوم شدن.که وصال تعهد می آورد و تعهد ، معصومیت ،و اينگونه  وصل ، تعهد است ، سوگندی مقدس فرای درک زهاد و ظاهربینان.عاشق و معشوق در فراق مستهلک اما در وصال به شناخت می رسند که شناخت زد
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج اين عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
یکم از خودم بگم که الان دیوانه ام انگار و تنم در پی عطر تن یار است و دلم در قفس سینه ی معشوق! حالا یکم از معشوق بگم که الاندر بر من نیست و من تشنه و جویای وصالم!من وصله به اویم که وجودم به وجودش گره خورده!کز هر سر زلفش هنری بارد و از هر سخنش دُرّ گرانی! دیگه چیزی واسه گفتن نمیمونه!ولی اگه بخوام از دلیل ساخت وبلاگ بگم !اين ذهن چراغیست که در حفره ی اندوه نهان است!چون نغمه ی سازیست که بر پهنه ی انبوه فغان است!پس گر دلم آشفته و ذهنم نگران است اين خانه پ
باسمه تعالی عاشق و معشوق قصیده (۱۸) عشق ها گاهی مجازی باشد و گاهی نهان عشق عارف بر خدا باشد، کند آتش فشان عشق خورشید دل است و عامل نور و صفا می کند احیا، دگرگون،قلب هر پیر و جوان حق تعالی می نهد آنرا درون آدمی تا رساند عاشقان را در جوار جان ستان عشق باشد مرکب اهل دل و اهل سلوک می برد عشاق را ، در ماورای اين جهان دل کند لرزان و سازد شعله ای آتش فزون روح سوزان می شود خواهان یار و هم زبان عشق اسطرلاب اسرار است واسباب عروج همچو پیچک می تند بر جسم و بر ا
ای فصل غیر منتظر داستان من! معشوق ناگهانی دور از گمان من ای مطلع امید من ای چشم روشنت زیبا‌ترین ستاره‌ی هفت آسمان من آه ای همیشه گل که به سرخی در اين خزان گل کرده‌ای به باغچه‌ی بازوان من در فترت ملال و سکوتی که داشتم عشق تو طُرفه حادثه‌ی ناگهان من ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من حس کردنی‌ست قصه‌ی عشقم نه گفتنی ای قاصر از حکایت حسنت بیان من با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر من زنده‌ام به مهر تو ای مهربان من!
1 هنگام نماز در سجودم زده است شلاق به پیكر كبودم زده است آن شوق كه از برق نگاهت جوشید كبریت به خرمن وجودم زده است 2 آرامش و اضطراب دارد مردم! هم پرسش و هم جواب دارد مردم! هنگام وداع، پیر عاشق می گفت: دنیا همه اش حساب دارد مردم! 3 چشمان مرا همیشه تر می خواهد دل برده و باز بیشتر می خواهد معشوق عزیز و مهربانم اينبار از عاشق خود خون جگر می خواهد 4 ماه آمد و دیده بست با اين حرفت چون لاله به خون نشست با اين حرفت گفتی كه: تو را دوست ندارم دیگر آهسته دلم شكست
 گر حال دل هر دلداده دلداری خوب بود دگر دنیا برای دل غمی نمیفرستاد گر غم هر دلی دلبری کردن برای صاحب دلش بود دگر دنیا برای دل ترسی نمیفرستاد ترس هر دلی برای کم شدن محبت دلداده دلبرش برای مهربانی های دلش است مهربانی های دل مهربان و بی ریا را با  جان نمی شود خرید دل گر دل باشد دلش از آن دل دلدار باشد دگر غمی نیست عشق گر عشق باشد عشق از آن مهربانی دل باشد دگر در محبت شک نیستدر دلتنگی دل با نگاه گیرای معشوق حس واقعی دل پیدا می شود مهربانی دل با آغ
آدم ها می آیند و می روند. عین رودخانه های فصلی؛ اما کسی به رودخانه های فصلی توجهی نمی کند؛ کسی نامی بر آنها نمی گذارد؛ حتی فراموش میکنی که اصلا کِی آمده و رفته اند.انسان های واقعی، انسان های ماندگار، اقیانوس اند؛  حتی اگر هزاران سال پیش خشک شده باشند، هنوز هم همه ی مردم نام آنها را به یاد دارند.هنوز می دانند که فلان زمان و فلان مکان؛ اقیانوسی وجود داشته؛ اقیانوسی نیلگون و زلال و بی انتها.اما اقیانوس ها اندک اند،و زندگی پُر شده است از رودخانه
شاید نشستن  بر قبر معشوق هم بد نباشد. شاید گاهی باید قاتلان آرزوهایم را بکشند و عسل را به کامم تلخ کنند و پیشکش های شومشان را مقابلم بچینند. شاید گاهی بد نباشد درست قبل از وصال، قبل از پیروزی، معشوق را از آغوشم بربايند و او را جلوی چشمانم در خاک و کثافت و لجن غرق کنند و به جایش تعفن و کثافت را در مقابلم بیارايند و همه منزجر به معشوقم نگاه کنند و از من بخواهند مجد پیشکش منفورشان را گویم. من عزاداری نمی کنم. از آن ها ممنونم. ازشان کینه ای به دل نم
کتاب ۱۸۷ نام کتاب : پرنویسنده :  شارلوت مری ماتیسنمترجم :  میمنت داناژانر : رمان ناشر :   سرناسال چاپ : ۱۳۹۶تعداد چاپ :  اولبها : . تومان  درباره کتاب : کتاب پر ، کتابی ست عجیب و داستانی  عجیب تر از عشقی که بسان یک طوفان یک ارتباط را در هم میپیچد و به صخره میکوبد . مردی که از زندگی خود لذتی نمبرد وارد رابطه ای عاشقانه میشود و چنان در اين عشق غرق میشود که خود را فدای معشوق کرده و مرک را بر میگزیند . چنان که زندگی خود را تماما بر پای اين عشق و بهتر بگ
بهای لاله ی خون خفته پر ثمر تر گرددشهید عاشق اين بیشه زنده تر گرددنماز کعبه ی دل آیه ی وفاداری استکه سینه اش سپر نیزه ی خطر گرددخوشا به حال گلی از ترانه های شبشنسیم صبح امید و دم سحر گرددطبر بساق صنوبر چه می زنی نادان؟که ریشه برکشد از خاک و بارور گرددچو جان ز پیکر خاکین خود رها بیندبرون ز واهمه سیمرغ بال پر گرددمزن به شعله آتش که رونق اين باغبه روی دوش بهاران دوباره بر گرددز داغ سینه ی گل ها شقایقی رویدکه پهنه پهنه صحرایی از شرر گرددهزار تازه
 غزلغزل در لغت به معنای عشق‌بازی و سخن گفتن با ن است و در اصطلاح، غزل قالبی از شعر فارسی است. در غزل مصراع نخست با مصراع‌های زوج غزل هم قافیه است. شعر غزل معمولاً بین ۵ تا ۱۴ بیت دارد و ابیات غزل فارسی از لحاظ مضمون دارای استقلال اند. در آخرین بیت غزل شاعر نام شعری یا تخلص خود را می آورد. شعر غزلغزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم "غزل"رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید. در قصیده
ای که مبتلا به تو شده قلب گرفتار ماهیچ ندانی چه شده با عث رفتار ما ؟عشق، هوا و هوسی نیست که در سر باشدعشق، ریشه ی خود بسته به کردار ماعاشق بیچاره ، کند ، آنچه پسندیده یاریار چرا فکر کند ، نیست در افکار ماعشق اگر نبود، که بود و خواهد بودپیش تـــــــو» نبود ، مخزن اسرار ماعشق رقیب نمی خواهد و تنها تو دل بردیباقی همه غیرند ، دور از ما و اغیار ما گر ناز تو زیبایی اين عشق نبودعشق مبهم میشد در جذبه ی سرشار ماحکم آنچه تو گویی و فعل آنچه تو فرمایینام ت
جفت روحی در سرتاسر زندگیمان معشوق های بسیاری را داریم.
برو در کربلا، دیگر مپرس از رمز استغناشهید ناز او، از تیغ می‌خواهد دَم آبی‌اين بیت بیدل آمیزه‌ای است از عشق و حماسه. شاعر شهدای کربلا را شهید ناز معشوق می‌داند، ولی شهیدانی که آب را از لب تیغ طلب می‌کردند.می‌دانیم که آب‌دادن شمشیر، آن را محکم‌تر و برنده‌تر می‌ساخته است. بیدل به همین اعتبار، گاهی شمشیر را به جوی آب تشبیه می‌کند:کی شود وهم تعلّق مانع وارستگان‌؟آب اگر در جوی شمشیر است، می‌باشد روان‌و حالا، شهیدان ناز معشوق، از اين آب می
رباعی 1
در راه رسیدن به تو، بودم دلشاد
عمر من و اعتبار من ، رفت به باد
در محضر عقد ، گیر ِ شاهد بودم
موهای سفید  ِ من ، گواهی می داد
رباعی 2
اين عشق ، دوباره دردسر می گردد
اين داغ ِ بزرگ ، در به در می گردد
تهدید نمودست ، مرا خواهد کشت
از جنگ فقط جنازه بر می گردد
رباعی3
آنقدر بدی از اين و آن می بینم
اين عشق ِ تو را بلای جان می بینم
پلکی که پرید تیک ِ اعصاب ِ من است
چشم  ِ چپ ِ خود را نگران می بینم
رباعی4
با ناز و کرشمه اش قدَر می گردد
اين غصه چگونه در ب
واقعیت درون آدمی جان می‌گیرد. در واقع واقعیت زاده‌ی زاویه‌ی دید آدمی به حقیقتی است که نمی‌دانم چقدر به دست آمدنی استنمی‌دانم چند سال است که برای دنیا شاخ و شانه کشیده‌ام و سر جنگ داشته‌ام اما حالا دلم می‌خواهد رامش شوم و رامم باشد. دلم می‌خواهد همانطور که هست بپذیرمش، عاشقش باشم، معشوقم باشد. دلم می خواهد بقیه‌اش را به عیش و نوش بگذرانیم و خوش باشیم. دلم می‌خواهد آرام بلغزم در آغوشش تا گرم باشم. دلم می‌خواهد اين راه بسته را باز کنم
کوروش کبیر چه زیبا گفت :اگر در دل کسی جایی نداری، فرش زیر پایش هم نباش.جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی نداره، نبودنت رو انتخاب کن. اينگونه به بودنت احترام گذاشتی.محبوب همه باش، معشوق یکیمهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکی.با هر رفتنی اشڪ نریز و با هر آمدنی لبخند نزنشاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود،آنقدر محکم و مقتدر باش که با اين محبت ها و بی مهری ها زمین گیر نشوی.لازم است گاهی در زندگی، بعضی آدمها را گم کنی تا خودتو پیدا کنی .بعض
                                               به نام خدا سالروز بزرگداشت شمس الدین محمد،حافظ شیرازی رند غزل سرای بی همتای شعر پارسی بر ایرانیان نیک پرور فرخنده و خجسته باد.تا زمیخانه ومی نام و نشان خواهد بودسرماخاک ره پیرمغان خواهد بودحلقه پیرمغان از ازلم در گوش استبر همانیم که بودیم و همان خواهد بودبرسرتربت ما چون گذری همت خواهکه زیارتگه رندان جهان خواهد بودبرو ای زاهد خودبین که ز چشم من و توراز اين پرده نهان است و نهان خواهد بودترک
آزمایشی با چند شرکت کننده انجام گرفته است . در اين آزمایش افراد در حالیکه در دستگاه MRI قرار داشتند، یک بار عکس معشوق خود و یک بار یک عکس غریبه نشان دادیم و عکسهای مغزی آنها را در اين دو حالت مقایسه کردیم. به نظر می آید که دو ناحیه در مغز که مسئول احساس عشق هستند را شناسایی کرده ایم.   اما مشهورترین ماده شیمیایی مربوط به عشق همان فنیل اتیل آمین ( phenylethylamine ) یا PEA است.  اين همان ماده ای است که احساساتی همچون پرواز کردن در آسمان و بر فراز جهان بودن نا
حكایت نی
بشنو از نی چون حكایت می‌كند
از جدایی‌ها شكایت می‌كند
سخن را از نی باید شنید، از آن كس كه نیست؛ آن كس كه هست از هواهای خود
می‌گوید و حدیث نفس می‌كند و حكایت او شكایت از محرومیت‌ها و ناكامی‌های
خاكی اوست. یا حكایت توفیقات وهمی و خیالی كه او را معجب و مغرور می‌كند و
به جور و ستم وامی‌دارد.
اما آن كس كه بندبند وجودش را از هواهای خویش خالی كرده و چون نی لب خود بر
لب معشوق نهاده و دل به هوای او و نفس او سپرده است، حكایتی دیگر و شكایتی
د
هنگامی که قلب تنهایی در تلاطم توهم می کوبد و حس شگرف انزوا ، از خیالات واهی انسان بتخانه ای  پرازدحام از بت های دشواری ها و ترس ها بنا می کند ، و تاریکی و انزوا و خیالات وهم انگیز او را سرگردان میان صفا و مروه ی درونش کرده هر چه سعی می کند راه روشنی نمی یابد ابراهیم تبردار خود شده ، تبرِ به بتکده اوهام خود کشیده و شکن شکنِ ، سلطنت نمرودی انزوای خود را واژگون نماید . بیاید در خود برای رهایی خود با شکن خود شود تا  بتواند قلندرانه و پاک ،  دامن از لا
* من باید با اين دست‌ها گل می‌کاشتم . باید برای پلک‌های غم‌گین معشوقم شعر می‌گفتم . نه اين‌طور . نه اين‌طور که فقط با انگشتانم به زندگی اشاره کنم . ​​​​​​* آه! کاش زندگی بوته‌ای بود که در پاییز گلی عجیب می‌داد .

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

قطعات صنعتی مدل شده سالیدورک و کتیا دلنوشته