نتایج جستجو برای عبارت :

بر صفیر تازیانه هایی که بالا رفتند از علی شریعتی

می خواستم از همه درهايي بنویسم که آدم ها وقتی آن ها را گشودند و بیرون رفتند برای همیشه از تاریخ زندگی مان بیرون رفتند یا از آدم هايي بنویسم که بودنشان در بدترین شب زندگی مان به ما آرامش داد یا از بلاتکلیفی همه ی آن لحظاتی بنویسم که در زندگی، ایستاده با دستی بر دستگیره ی در مردد بین ماندن و رفتن مردیم و ندانستیم باید برویم یا بمانیم. اما نتوانستم چیزی بنویسم
خوشا آنانکه با عزت ز گیتیبساط خویش برچیدندو رفتندزکالاهای این آشفته بازارمحبت را پسندیدند و رفتندخوشا آنانکه در میزان وجدانحساب خویش سنجیدند و رفتندنگردیدند هرگز گرد باطلحقیقت را پسندیدند و رفتندخوشا آنانکه بر این صحنه ی خاکچو خورشیدی درخشیدند و رفتندخوشا آنانکه با اخلاص و ایمانحریم دوست بوسیدند و رفتندخوشا آنانکه که پا در وادی حقنهادند و نلغزیدند و رفتند#شهریار  ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌
دیماه سال قبل پدرم رفت. دو هفته بعدش ساختمان پلاسکو سوخت و آتش نشانها رفتند. چند ماه بعد معدن ذغال سنگ منفجر شد و معدنچی ها رفتند. دیروز عملیات تروریستی در تهران رخ داد و عده ای شهروند بی گناه رفتند.
اما همه اش خبر بد نیست خبرهای خوب هم هست:
چند ماهی است سال نو شده است. چند هفته پیش انتخابات بود و اصلاح طلبان پیروز شدند هم در ریاست جمهوری و هم در شورای شهر. چند نفر از فامیلمان در این یکی دوماه اخیر ازدواج کرده اند.  ماه رمضان هم چهارده روزی است
خب می‌بینم که باز تونستم پست بذارم این متن رو از یه بلاگ عیناً نقل می‌کنم؛ البته با ذکر منبع "روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من، می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.» اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش، با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند، تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو به زنبور کرد و گفت: من او را می‌گزم و مخفی می‌شوم، و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن، و خود نمایی کن.» م
بسم الله نور . خداوند به جبرئیل گفت : آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست نور است و نور تنها نزد من است نور نه در فانوس است نه در شمع نه در ستاره و نه در ماه سفره ای پهن کن و بر آن نور و عشق و هدایت بگذار و گفت:هر کس بر سر این سفره بنشیند سیر خواهد شد سفره خدا گسترده شد از این سرجهان تا آن سوی هستی اما آدمها آمدند و رفتند,,, از وسط سفره گذشتند و بر نور و عشق و هدایت پا گذاشتند آدمها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند گاهی فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای
امشب خیلی کار داشتم اما بچه ها نمی خوابیدند. برایشان قصه گفتم. از چند شب پیش سری دوم قصه های سندباد را شروع کرده ام. حالا سندباد سوار کشتی شده و با دوستانش علاءالدین و علي بابا و شلغم از مسقط به سمت کراچی راه افتاده. یک پرنده نامه ای برایشان آورد که باید به چابهار بروند و . هدف ازسری دوم قصه، آشنایی بچه ها با جغرافیای منطقه و دریا و ماهی هاست. سفر ازبندر بصره شروع شد، به بحرین رفتند و صید مروارید را تماشا کردند به جزیره ابوموسی رفتند و با ها
به طرف هتمن کبیر رفتند و شنل قرمز او را به زور از تنش درآوردند و عصای فرماندهی را از دستش گرفتند و بعد به نزد بارتک رفتند و گفتند: > سپس شنل را به دوش او انداختند و عصای فرماندهی را به دستش دادند و به او کمک کردند تا سوار اسب فرماندهی شود .با صدای بلند هورا می کشیدند و فریاد می‌زدند : > بارتک مات و مبهوت مانده بود ولی احساس خوشحالی و غرور می کرد. حالا فقط جای اردک خالی بود.بارتک گفت: > اردک را آوردند و روی زین اسب بارتک گذاشتند.
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه یاد ایامی که رفتن ساده بود لاله با ما دست بیعت داده بود حرف هامان بوی همت داشتند دوستیها نیز وسعت داشتند آرزومان کربلا بود و نجف جان و سر دادیم در راه هدف یاد بستان و هویزه یاد هور یاد سنگرهای پر شور و سرور چفیه هامان رنگ و بوی یاس داشت رنگ و بوی بیرق عباس داشت همدم شب هایمان سجاده بوده حمله کردن، خط شکستن ساده بود حسرت رفتن بر این دل مانده است دست و پایم سخت در گل مانده است عاشقان رفتند و ما جا مانده ایم زیر با
در پی حضور چند تن از ورزشکاران بانوی ورزش‌های زورخانه‌ای در زورخانه ولیعصر (عج) شهر قدس، مرشد و زورخانه‌دار بلافاصله از منصب‌شان برکنار شدند. به گزارش ایسنا، صبح روز جمعه 23 خرداد تعدادی از بانوان ورزشکار در رشته ورزش‌های زورخانه‌ای به همراه دختر بچه‌ای 8 ساله‌ به زورخانه ولیعصر (عج) در شهر قدس تهران رفتند و در حالی که ورزشکاران مرد در این زورخانه حضور نداشتند، برای لحظاتی با پوشش کامل به میان گود رفتند و اقدام به گرفتن عکس و فیلم از کبا
بد شناسی خداوند اگر هزار جور مردم تلاش کردند وقت هم گذاشتند سوار اتوبوس‌های شدند راه‌های طولانی هم آمدند صدها و هزاران اتوبوس هم در جمکران جمع شدند، رفتند در آن چاه‌ها هزار جور حوائجشان انداختند و برگشتند به شهر خودشان آیا اینها رفتار، اخلاق،صداقتشان اصلاح شده است؟ یا تو خیالات خودشان فکر کردند این نامه را بندازند تو چاه مشکلاتشان حل می‌شود! برای حاجت شخصی رفتند و برگشتند گرچه تو راه هم گفتند و خندیدند یه غذاها و چیزهای هم مجانی به آنها
روز جمعه همسری و سجاد با خانواده همسر رفتند ییلاقشون. خونه پدری که داشتند رو دادند تعمیر کردند و حسابی بهش رسیدند روز جمعه هم چهارتا داداش و خانواده هاشون _منهای من و جاری کوچیکه _ و مادرشون رفتند اونجا عصر همسر و سجاد خسته برگشتند یکی از فرط کار و دیگری بازی حسین می گفت وضع بقیه بدتر هم هست ظاهرا کل روز رو مشغول مرتب کردن خونه برای بعد بنایی بودند الانم که با جاریم صحبت می کردم اونم خیلی خسته بود من نمیدونم این چه فرهنگیه جا افتاده بین این ۴
با درود و سلام فراوان به دوستان عزیز گروه گلستان.مفتخریم که اعلام کنیم به گروه بین المللی تئاتر صفير به سرپرستی فرزاد زیدی نژاد پیوستیم.از همه دوستان به دلیل کم کاری وبلاگ عذرخواهی میکنیم.ازدحام کاری به ما اجازه فعالیت زیاد نمی دهد.
 
 
چون کرونا به شهر ما آمدمفتی و پیر و شیخ دررفتند با پریناز و لیلی و شیرینهادی و اکبر و سحر رفتند سوی اهواز و کیش و قشم و اهرهتل و خانه پدر رفتند گرچه دم می زدند از خدمتدست از پا درازتر رفتند دمشان گرم چونکه جان دادنداز جهان خوب و پر ثمر رفتند 
همه رفتند کسی دور و برم نیستچنین بیکس شدن در باورم نیستنگار من رفتی تو از کنار منوای از من و این دل بیقرار منرحمی کن ای خدا به روزگار مندل ناگرونم که ز یادت برمنمیره این غصه دیگه از سرمیادم بمون ای مهربونیه وقت نشی نامهربونهمه رفتند کسی با ما نموندشکسی خط دل ما را نخوندشهمه رفتند ولی این دل ماراهمون که فکر نمیکردیم سوزوندششبا که تنها توی راهیمحو نگاه اون ستاره هائییادت باشه که یارتیه گوشه ای نشسته تو تنهائیحرفات همش حرف از دوستت دارم بودچش
۳۱سالِ کامل از رهبری ⁧#‌ای⁩ می‌گذرد. حالا دیگر او مقام نخستِ جهان را دارد در مستبدانِ زنده‌ای که از نردبان قدرت بالا رفتند و هرگز پایین نیامدند. پس از او الکساندر لوکاشنکو با ۲۶ سال قدرت در بلاروس، و امامعلي رحمان با ۲۵ سال در تاجیکستان مقام‌های دوم و سوم را اشغال کرده‌اند. کارنامه او در این ۳۱ سال را در اقتصاد، ت، فرهنگ، امنیت و جامعه مرور کنیم: ‏▪️اقتصاد: اصرار بر ت‌هايي که سرانجام ریال ایران را به کم‌ارزش‌ترین واحد پ
دعوی چه كنی داعیه داران همه رفتند شوبارسفر بند كه یاران همه رفتند در گذشت استاد اصغر فردی ،شهریار شناس بی همتا جامعه ی ادبی آذربایجان و شهریار پژوهان را متاثر ساخت.شخصیتی كه به جرات می توان گفت بعد از مرحوم مهندس لطف اله زاهدی از دوستان نزدیك استاد شهریار ،رموزی در سینه داشت كه با خود برد و جامعه ادبی وشهریار پژوهان را از آن محروم كرد. سالهاست بعضی از اشعار مهم دیوان شهریار به دلایل معلوم توسط ناشرین معروف از دیوان شهریار حذف شده ودست به دست
[contact_info title= "اجاره آپارتمان مبله در شريعتي"] اجاره کوتاه مدت و بلند مدت آپارتمان مبله واقع در شريعتيخیابان شريعتي یک ازخیابان های مهم و طولانی شهر تهران می باشد . این خیابان پل ارتباطی با شمیرا ن قصران می باشد و به شمال تهران می رسد و از حهت جنئبی و شمالی برخوردار می باشد . این خیابان عملکرده تجاری و خدماتی چشمگیری دارد . خیابان های مهم این محله می توانان منطقه به دلیل داشتن فعالیت های تجاری ، سب شده که قیمت املاک و مغازه ها رو به افزایش باشند .
انواع فعل ماضی و مضارع از مصدر رفتن »
ماضی ساده  : رفتم ، رفتی ، رفت ، رفتیم ، رفتید ، رفتند
ماضی استمراری : می رفتم ، می رفتی ، می رفت ، می رفتیم ، می رفتید ، می رفتند
ماضی نقلی : رفته ام ، رفته ای ، رفته است ، رفته ایم ، رفته اید ، رفته اند
ماضی بعید: رفته بودم ، رفته بودی ، رفته بود ، رفته بودیم ، رفته بودید ، رفته بودند
ماضی التزامی : رفته باشم ، رفته باشی ، رفته باشد ، رفته باشیم ، رفته باشید ، رفته باشند
مضارع اخباری : می روم ، می روی ، می رود ، می
پاییز جان! چه شوم، چه وحشتناکآنک، بر آن چنار جوان، آنکخالی فتاده لانهٔ آن لک لکاو رفت و رفت غلغل غلیانشپوشیده، پاک، پیکر عریانشسر زی سپهر کردن غمگینشتن با وقار شستن شیرینشپاییز جان! چه شوم، چه وحشتناکرفتند مرغکان طلایی بالاز سردی و سکوت سیه خستندوز بید و کاج و سرو نظر بستندرفتند سوی نخل، سوی گرمیو آن نغمه‌های پاک و بلورین رفتپاییز جان! چه شوم، چه وحشتناکاینک، بر این کنارهٔ دشت، اینکاین کوره راه ساکت بی رهروآنک، بر آن کمرکش کوه، آنکآن کوچه
در حساس‌ترین بازی هفته نهم لیگ برتر تیم‌های فوتبال تراکتور تبریز و استقلال تهران به مصاف هم رفتند. در نهایت این دیدار با نتیجه ۴ بر ۲ به سود آبی پوشان پایتخت به پایان رسید.گل‌های این بازی را دیاباته (۳) و کریمی برای استقلال و آزادی و انصاری برای تراکتور گنی کردند.استقلال در ادوار لیگ برتر صاحب ۲۷۴ برد و ۱۷۷ مساوی شده که حاصل این عملکرد ۹۹۹ امتیاز برای این تیم است. با توجه به یک امتیاز کم شده از استقلال جمع امتیازات ثبت شده استقلال در سا
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیر و کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و چیزهايي را ببیند که انسان نمی دید . اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند .
بخش دوم
امید و سفر به جنوب کشور
ساحل خلیج فارس
آخر فصل پاییز امید با خانواده‌اش به جنوب کشور سفر کرد. ابتدا آن‌ها به بندرعباس رفتند. در آن شهر امید از برگ‌های درختان اکالیپتوس، سدر، گارم زنگی، انبه و نخل را به مجموعه‌اش اضافه کرد.
با کمک بابا بادبادک ساخت و به جای چسب مایع از صمغ درخت انبوک (سه ) استفاده کردند. بعد به ساحل رفتند و بادبادک را هوا کردند.
دکتر شريعتي در تاریخ ۲آذر ۱۳۱۲ دیده به جهان گشود و در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در سن ۴۴سالگی چشم از جهان فروبست. دکتر علي شريعتي مردی دانا و عالم بود که در همان زمان زندگانی کوتاه خود توانست سخنان ماندگاری از خود به یادگار بگذارد. امروز با توجه به سالروز درگذشت این عالم فقیه در نیک صالحی تصمیم گرفتیم مجموعه ای از جملات زیبا از دکتر علي شريعتي را برای شما عزیزان قرار دهیم.
روزی بود و روزگاری. کلاغ شیطانی بود که دوست داشت همه را مسخره کند. مادرش به او پیشنهاد داد که این کار را کنار بگذارد و همین‌کار را هم کرد. روزی ننه کلاغ رفت تا غذا بیاورد. و به پسرش گفت: در خانه بمان و از لانه دور نشو. ولی جوجه کلاغ به حرف ننه کلاغ گوش نکرد و از لانه بیرون پرید. افتاد در لابه‌لای تیغ های کاکتوسی و برگ‌ها روی او را پوشاندند. کلاغی جوان در نزدیک‌های آنجا رفت‌ و آمد می‌کرد و جوجه کلاغ را دید. کلاغ جوان رفت تا دوستانش را برای کمک بیا
کتاب خیلی خوبی بود. دلم شاد شد بعد از یه مدت کتاب تخصصی خوبی خوندم. فصل آخرش نکاتی کلی درباره شريعتي بود و سوال جواب.بهترین متنی بود که درباره شريعتي خوندم. حالا چنتا سوال برام پیش اومد که بیشتر به معنا و مفهوم مربوطه باقیش واقعا خوندنی بود.
بسم الله الرحمن الرحیمفَمَنْ یرِدِ الله أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کأَنَّما یصَّعَّدُ فِی اَلسَّماءِ کذلِک یجْعَلُ الله الرِّجْسَ عَلَی اَلَّذِینَ لا یؤْمِنُونَآن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینه اش را برای(پذیرش) اسلام، گشاده می سازد؛ و آن کس را که بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سینه اش را آن چنان تنگ می کند که گویا می خواهد به آسمان بالا برود؛ این
دکتر علي شريعتي نقشی اساسی در بیدارگری اسلامی و طرح اسلام به عنوان یک ایدئولوژی پویا و کارساز داشته و به حق یکی از بزرگترین متفکران تجدید حیات اسلام در جهان معاصر می باشد.29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علي شريعتي است. به همین مناسبت هر ساله به پاس خدمات ارزنده او به نسل جوان این کشور آثار و اندیشه های او همچون استاد شهید مرتضی مطهری مورد نقد و بازخوانی مستمر قرار می گیرد.بی شک او و استاد مطهری دو اندیشمند و دو متفکر تأثیرگذار در جامعه ایرانی بود
 دبستان دكتر علي شريعتي دررود ( درّود) در سال 1308 به همت حاکم وقت دررود؛ میرزا حسین خان مجدالایاله، تأسیس شد. این دبستان به عنوان اولین آموزشگاه بخش زبرخان، در ابتدا به نام دبستان لامعی شناخته می شد.بزرگانی چون دکتر سیدابوافضل حسینی متخصص عفونی، مرحوم دکتر سیدمحمد حسینی فیزیک دان، دکتر سیدمحمد حسینی اقتصاد دان، دکتر عبدالله سعیدی زمین شناس، دکتر ابوالقاسم مختاری متخصص بیماری های ن و بسیاری دیگر از فرهیختگان این شهر، در این مدرسه تحصیل
این سومین روزی بود که آقای توماس ساعت ده صبح به کافه‌ی کنار صندوق امانات بانک مرکزی شیکاگو می‌آمد. با کیف سامسونت سیاهش، میز انتهای بالکن کافه را انتخاب کرد. دستمالی را از جیب کنار پالتوی ضخیم توسی رنگش بیرون آورد و روی میز را پاک کرد. قهوه‌ی آمریکانویش که آمد، نگاهی به آن انداخت. سینی کوچک زیر قهوه را موازی با کناره‌ی گذاشت و کتابش را از کیفش بیرون آورد. رفت و آمد عابرهای بیرون از کافه را به دقت اما زیرچشمی نگاه می‌کرد. هروقت جرعه‌ای از قه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گنجشکی که لانه کرده در گلوی من