نتایج جستجو برای عبارت :

تحمّل می کند تا در یک لحظه در منزل جانان راه پیدا کند، امّا افسوس که این لحظه ناپایدار است. حافظ سر خوش آمد قدحی می زد رفت فرصتی بود که از دست برفت شربتی از لب لعلش نچشیدیم برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم برفت شد چمان در چمن حُسن لطافت لیکن در گلستانِ وصال

اين شعر حافظ رو بخونید ولی سر سری نهخودت رو بزار جای حافظ که صبح مثلا از خواب بلند ميشی وميبنی تموم زندگیت .عشقت .نفستکسی که بند بند وجودت به نگاهش بند بود نیسترفته وميدونی که اگه خودت رو هم بکشی بهش نميرسیحالا چه حسی داری؟دقیقا با همون حس و حال اين غزل حافظ رو بخون ببین چه سوزی توی اين شعرش هست!شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت

روي مه پيکر او سير نديديم و برفت

گویی از صحبت ما نيک به تنگ آمده بود
 



بار بربست و به گردش نرسیدیم و بر
ذاکر شاهنشه خوبان برفت/تابه جنان در بر جانان برفت/() آن ذاکر بی ادعا/وقت سحر آن مه تابان برفت/#شاعر_استاد_جانبازنغمه سرای علی حیدرکرار رفت/مرد نوای سحر،به سوی دلدار رفت/شاعراهل بیت وصاحب ذکر ونفس/عاقبت از بین ما سید قهار رفت/#مجید_یزدانی
به نام او زعفران، ای عشق نو پيدای طَرق زرِّ اَحمر، شُهره ی سوغات شرق فصل زرد پاییزم نمودی، نو بهار دست خالی یَم نمودی پُر زِ بار لیلی مجنون شُدی ،دراين دیار ویس و رامين را نمودی ، نابكار خامه ات، ابریشمي نابافتست كاسبرگت ،زنبقی افراشتست بوی عطرتو ،چه غوغا مي كند سَردیان را، پر زگرما مي كند! آمدی رنگ ازرُخ گندم برفت رنج از پیشانی مَردم برفت آب كم خواهی؛ولی وقت درو ظَهر چیننده را، كردی چو"دو" نام طَرقی را، گرتو كردی شُهرهِ شرق لیك ویران نمودی د
 
پدری رخت سفر بست و از اين خانه برفت
حیف و صد حیف که آرامش کاشانه برفت
گریه بر خاک پدر مرهم داغ دل ماست
که از اين خاک به شوقِ کویِ جانانه برفت
                                                                         شعر از احسان صادقی
لحظه هایم هرچه بود، با یاد تو گذشت. چه شیرین خوابی برمن گذشت. چشمانم به شوق تو و مژگان بر هم گذشت روي چون ماهت کنارم بودرويایت به حقیقت گذشت در هم آغوشی من و تو با خواب شیرین. من خوابیدنت را به تماشا نشستم سپس. در خواب لبخند زدی جانم، برق نگاهت از دلم گذشت، شب آمد و خواب  شیرین برفت شاید. بودنت در خواب هم، چون باد گذشت، آری لحظه ای شیرین با تو بودن چه زود ميگذرد. من همه شب سر بر بالین خیالت ميگذارم غرق در دریای وجودت، به رويای شیرین ميرس
عشق آمد وتوبه را چو شیشه   بشکست چون شیشه شکست کیست که او داند بست گر هست شکسته بندان هم عشق است از بند   و گشاد   او کجا   شاید جست#### عشقت به دلم در آمد وشاد برفت  باز  آمد ورخت  خویش بنهاد برفت گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین بنشست وکنون رفتنش از یاد برفت#####عشق توچنین حکیم و استاد چرا است مهر  تو چنین   لطیف  بنیاد    چرا است  بر  عشق چرا  سوزم  اگر  او خوش  نیست ور عشق خوش است اين همه فریاد چرا است 
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکردیاد حریف شهر و رفیق سفر نکردیا بخت من طریق مروت فروگذاشتیا او به شاهراه طریقت گذر نکردگفتم مگر به گریه دلش مهربان کنمچون سخت بود در دل سنگش اثر نکردشوخی مکن که مرغ دل بی‌قرار منسودای دام عاشقی از سر به درنکردهر کس که دید روي تو بوسید چشم منکاری که کرد دیده من بی نظر نکردمن ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمعاو خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
                                         عالم وآدم همه دراضطراب                       عــالم و   آدم همه در   اضطراب                                                     عشق وشرف گشته چوخس روي آب                       کس    نتواند    سخن    دین را                                                    تا که بجــــــــــا   آورد   آئین    را                      فرق بشر با   حَیَوان   هیچ هیچ                             
آقا کریم فرزند حاج حسین قلی که از سال تولد وی اطلاعی در دست نیست؛ در شهرستان فسا به رومه و رومه نگاری آن زمان مي پرداخته است.اين رومه چی خوش طبع در قصیده سرایی و غزل سرایی و مثنوی پردازی از خود آثاری برجای گذاشته است.اين مرد آگاه و خوش طبع چنان که در کتاب آتشکده : نشریه ی انجمن ادبی دبیرستان حکمت فسا آمده است، "ميرزا کریم اقلیدس در حدود ۵۵ سال عمر نموده و در سال ۱۳۳۸ ه.ق دار فانی را وداع و در"شاهزاده قاسم" فسا به خاک سپرده مي شود." بیت زیر
چرا به حافظ لسان الغیب ميگویند و اولین فال حافظ را چه کسی‌ گرفت؟ادوارد براون مستشرق ناميدر جلد سوم تاریخ ادبیات ایران” که به ایران هم سفر کرده در کتاب خود در اين مورد اينگونه مي‌نویسد که چون حافظ از دنیا برفت مردم آنروز به تکفیر او پرداخته و او را باده گسار و ضد دین خطاب کرده و بر آن شدند تا از به خاک سپاری پيکر او در مصلّای شهر ممانعت بعمل بیاورند. چون عده‌ای از بزرگان و دانایان شهر با اين رفتار مردم مخالف بودند و آنها را نهی مينمودند س
انا لله و انا الیه راجعون همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت با اندوه بسیار باخبر شدم شاعر گرانمایه، عضو دیرین شورای شعر وزارت ارشاد اسلامي، استاد احمد نيک طلب (معروف به یاور همدانی) پدر شاعر و نویسنده بابک نيک طلب شاعر، و همکار سابق اداره کل فرهنگی و هنری وزارت آموزش و پرورش، چشم از جهان فرو بست و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا در جوار شاعرانِ زنده‌یاد مشفق کاشانی، محمود شاهرخی، حسین آهی، محمدعلی مردانی، مهرد
 وقتی دل سودایی ميرفت به بستان‌هابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌هاگه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گلبا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌هاای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌هاوی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌هاتا عهد تو دربستم عهد همه بشکستمبعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌هاتا خار غم عشقت آویخته در دامنکوته نظری باشد رفتن به گلستان‌هاآن را که چنین دردی از پای دراندازدباید که فروشوید دست از همه درمان‌هاگر در طلبت رنجی ما را برسد شایدچون ع
ز ایران گویم که سرزنده باد که جاوید باشد و پاينده باد ز مردان خوب و زجنگ آوران ز یاران خوب و ز نام آوران ز وقتی که گشت انقلابی عظیم جهان پر شد از عدل و دادی عظیم امامي بیامد، امامي کبیر که بود صادق و همچو شیری دلیر به جنگ آمد آن دشمن اجنبی به جنگش برفت فرزند نبی بیامد با هرچه توپ و تفنگ برفتیم ما همچو شیر و پلنگ شکست خورد آن دشمن اجنبی چو ما چیره گشتیم بر اجنبی برای تو ایران، جان داده ایم چه آلاله هایی جوان داده ایم تو ای شافعا، عشق ایران زمين بود
دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شب های جمعه نیست. روزبه روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم. آقاجان تنها اميد ادامه زندگیمان تپش های قلب شماست. گویی بی قراری دلهای ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو كه آمدنت نزدیك است! آقاجان دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان جمعه های بی تو بگو! آقاجان بگو كه به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید مي دهد. بگو كه مي آیی و مرهم دل های شكسته و خسته ی ما مي شوی.
دیدم از دور کسی مست و چمان مي آید گاه اِستاده و گه، رقص کنان مي آید چنگ در دست و شرابی به لب و مستانه مست، با عشوه به قتل دل و جان مي آید موی آشفته، پریشان شده در باد پسین پای کوبان چو پری چنگ ن مي آید پلک تا نیمه کشانده ست به چشمان سیه مژه سوی دل ما همچو سنان مي آید او به ناز آمده ایمان مرا بستاند یا به طرّاری اين تشنه زبان مي آید به گمانم که خبر دارد از احوال کویر که به تسلیخ دل اين گونه چمان مي آید غلامرضا کفایی
  هوالمحبوب الهی آتنا فی الآخرت حُسنتمام زندگی حُسن عاقبت حُسنتو دانی احسن الاحوالِ هرکس عطا کن حالت اين عاشقت حُسنشعر و خط: #اکبرنژادقیمت: شش ميلیون تومانجهت خرید آثار به شماره 09156900501 پیامک بزنید
یه روزایی تو زندگی ادم شاید هیچ وقت دیگه تکرار نشن.اما حتی فکر کردن به اون روزا حال ادمو خوب ميکنه اما افسوس ک امکان دوباره حس کردن اون لحظه ها دیگه امکان ندارهلحظه ها تنها مهاجرانی هستن ک هرگز باز نخواهند گشتجالبه ما ادما از امروزمون متنفریم اما با گذشت زمان دلمون واسه همين لحظه تنگ ميشه
گاهی وقتا نميدونی قراره چی بشه . باهاش بازی مي کنی انگار . فرو مي ری تو نقشی که نیستی : یه حسود بی بخشش. یه غیرتی بی تحمل. یه حسابگر مو رو از ماست بیرون کشنده.یه دیوانه ی زنجیری حتی.بازی مي کنیم تا بازی که تمام شد، سخت تر و محکم تر دوسش داشته باشی و با خیال دوریش  توی  بغلت بکشیش.که زندگی يکنواخت نشه.که لذت با هم بودنمون مستدام باشه.اما یه لحظه هست  و فقط یه لحظه طول مي كشه - که باید بازی رو تمام كنی.باید دوباره خودمون بشیم.باید  اونو بغل كنی و
بازرگان و انوشیروانبازرگانى در زمان انوشیروان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصميم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمين تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود.انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواه
 بازرگانى در زمان انوشیروان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصميم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمين تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود.انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون ام
زندگی من لحظه به لحظه بهتر ميشود. من لحظه به لحظه زندگیم را دوست دارم. خداوند را سپاسگزارم
لحظه سال تحویل 95:اتفاقات تلخ رو پایان بدم. با خودم کنار بیام -> شد لحظه سال تحویل 96: برای کنکور بیشتر وقت داشته باشم -> شد لحظه سال تحویل 97: ببرم از تهران و به فاک سگ بده منو -> شد لحظه سال تحویل 98:عشق به زندگیم بیار و یا مرگ بهم بده یا زندگی -> شد لحظه سال تحویل 99: از ایران بره حتی به قیمت نبودنش + مشغول کارم کن -> داره ميشه:(
يک وقت هایی در شرایطی قرار مي گیری که استرس زیادی دارد و آن را موقعیت سختی مي دانی در آن لحظه است که لکنتت به اوج خودش مي رسد ، تپش قلب حسابی بالا گرفته ، دهان قفل شده و حرکات ثانویه يکی بعد از دیگری خود را نشان مي دهد و در مغزت آشوبی مي شود .در اين لحظه مغزت نمي تواند به چیز دیگری فکر کند و فقط تو مي مانی و سختی آن لحظه و عذابی که مي کشی ، اين ماجرا تمام مي شود امّا فکر و ذکرش و عذابی که مي کشی تمامي ندارد بخصوص در لحظات ابتداییِ بعد از آن ماجرا اگ
من! با تو! ام تنهای تنها…#♪♬هرجایِ اين دنیا که باشی؛…#♪♬من! با تو! ام تنهای تنها…#♪♬من! با تو! ام هر جا که هستی…#♪♬حتی اگر با هم نَباشیم…#♪♬حتی اگر يک لحظه يک روز…#♪♬با هم؛ در اين عالم نباشیم…#♪♬حتّی اگر يک لحظه يک روز…#♪♬با هم در اين عالم نباشیم…#♪♬اين خانه را بگذار و بگذر…#♪♬با من! بیا تا کعبه ی دل…#♪♬باور نکن تنهاییت را…#♪♬من! با تو! ام منزل به منزل…#
استخاره از دیوان حافظفال روزانه حافظ با تعبیر کاملهمه ما ایرانیان بدون شک از دوران کودکی با فال حافظ شیرازی آشنایی داریم. زمانی که افراد يک خانواده یا فاميل به مناسبت های مختلف مانند شب یلدا و یا لحظه تحویل سال نو دور يکدیگر جمع مي شوند به گرفتن فال حافظ مشغول مي شوند.در بیشتر مواقع بزرگتر خانواده یا ریش سفید فاميل که مورد احترام دیگران است و البته از سواد کافی برای خواندن و تفسير غزل های حافظ برخوردار است برای دیگران فال گرفته و تعبیر آن
فردا تولد نوژاست فیم 8 سال پیش و نگاه ميکردم صحیح و سالم رفتی بیمارستان با کلی انرژی دیدن اولین نوه ات .و الان نیستی تا بزرگ شدنش و ببینی و چه قدر افسوس با من برای روزهایی که ندارمت برای لحظه هایی که بدون تو ميگذره
سکوت من و تو دیواریست برای لحظه های شیرینی که با يک سلام آغاز شد و با يک خداحافظی تدریجی مثل غروبی که خورشید به شب ميرسد به انتها رسید . افسوس که واژه هایم شرم حضور دارند وگرنه غزلی ميشد در وصف دوری از توگاه برای تجدید خاطراتم پنهانی مهمان جمله های آرامش بخشت ميشود و دوباره جان ميگیرد لحظه های باتو بودن من .
 دیده اید هميشه لحظه هایی در زندگی ادم هستند که ادم توی خلسه عجیبی فرو مي رود. انگار در حبابی قرار ميگیریم. انگار ميپریم توی دنیای خودمان و لحظه ای از جهان اطراف جدا ميشویم. همان موقع هایی که شش دانگ حواسمان به ان لحظه زندگی مان است. من اسم اين لحظه ها را لحظه های دلنشین و خواستنی گذاشته ام.  .منظور من همان موقعی است که يکدفعه فرصتي دست مي دهد تا به کاری و چیزی که بی نهایت عاشقش هستیم بپردازیم.  
تا تو به خاطر منی، کس نگذشت بر دلممثل تو کیست در جهان؟ تا ز تو مهر بگسلم من چو به آخرت روم، رفته به داغ دوستیداروي دوستی بود، هر چه برويد از گِلم ميرم و همچنان رود نام تو بر زبان منریزم و همچنان بود مِهر تو در مفاصلم حاصل عمر صرف شد، در طلب وصال توبا همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم؟ باد به دستِ آرزو، در طلب هوای دلگر نکند معاونت دورِ زمانِ مقبلم لایق بندگی نیم، بی هنری و قیمتی!ور تو قبول مي‌کنی با همه نقص فاضلم مثل تو را به خون من، ور بکُش
حافظ اشعار بسیاری با مضمون عاشقانه سروده که در اين قسمت تعدادی از بهترین تک بیتی‌های او گردآوری شده‌است. گر من از باغ تو يک ميوه بچینم چه شودپیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود♠♠♠♠♠عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا ميكده سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم♠♠♠♠♠عاشقی را که چنین باده شبگیر دهندکافر عشق بود گر نشود باده پرست♠♠♠♠♠هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشقثبت است بر جریده عالم دوام ما♠♠♠♠♠من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گروه سنجش و ارزشیابی متوسطه اول کرمانشاه