نتایج جستجو برای عبارت :

حرف حرف رفتن است،و تو چه می دانی ؟تو که نمی دانم آسمان چشم هایت را تا به حال یک حس مشترک ابری کرده یانه؟ که قندیل ببندی در سکوت ثانیه هایی که نه می گذرند نه می آیند متوقف بشوی روی یک قطعه از زمان، به اسم فاصلهوبرای فاصله ها مهم نیست چند تیر چراغ برق را پش

حرف حرف رفتن است،و تو چه مي داني ؟تو که نمي دانم آسمان چشم هايت را تا به حال يک حس مشترک ابري کرده يانه؟ که قنديل ببندي در سکوت ثانيه هايي که نه مي گذرند و نه مي آيند و متوقف بشوي روي يک قطعه از زمان، به اسم فاصلهوبرای فاصله ها مهم نيست چند تير چراغ برق را پشت سر بگذارند ،فاصله را حتی جاده ها نمي فهمند،که جاده مولود بی علت عبور است و "برای درختها فرقی نمي کند که تو مي روي یا مي آیی"فاصله حرف عبور نيست که در ادراک جاده ها بگنجد،فاصله را نیــمک
فوق العادسرگباره ه گیسویتپریشان حال مواجم روي شانه هايت
بارش آسمان آسمان ستاره از چشمت منو خوشید سوزان تنم ميسازد
همقدم شدن با تو آرزوست من , تو , چتر و بارش بی وقفه ی عشق
آرامش نگاهت، ولوله بپا كرده است در قلبم لمس گونه هايت تماس پیشانی هایمانمن این نعمت حضورت و این لحظه های باشكوه با تو بودن را هر ثانيه ميستایم
و آخ. تو نمي داني، نمي داني چقدر خوب است ک آدم شانه ای برای گریستن داشته باشد، فقط کسی مي داند ک قبلتر شانه هايي فصلی داشته. کسی ک قبلتر در آغوش درخت ها گریه کرده باشد. نه تو نمي داني. ولی لذت عجیبی دارد، نشسته باشم و صورتم توی دست هایم باشد. تو دستت را بیندازی دور شانه ام، مرا بچسبانی ب خودت و بگویی: "هیششششش. من اینجا هستم. من اینجا هستم." سرم را بگذاری روي شانه ات، و سرت را بگذاری روي سرم. و آخ ک اگر تو نبودی، توی این جاده ی مردابی يک قدم ه
باران ميبارد بی وقفه آسمان در رقص ابرها ، سرخوش و مست و دریا در بی انتهايي زیبایی درخشش تلالو خورشید که ازپشت ابرها مي تابد بر موجهایش ، شادمانه مي رقصد .رقص موج بر شانه های سرگردان باد پاییزی اینگونه روزهایم مي گذرد در روزهای پاییزی سال 98 در جزیره ای که بوی خوش نم باران هوایش را عاشقانه تر مي کند این روزهای سخت نیز مي گذرند این روزهای پر تلاطم و دلتنگی .دلتنگی از تمام آنچه در این روزها گذشت .کاش به ثمر بنشینددانه این شقایق های آز
به گمانم مفهومي اساسی از زندگی را گم کرده ام، قطعه ای از این پازل لعنتی که پیدایش نمي کنم، قطعه ای که اگر پیدایش کنم چرایی تمام اهدافم مي شود، چه کسی مي تواند آن قطعه پازل را پیدا کند؟ تنها کسی که همواره با من بوده است در تمام مراحل، در تمام دقایق و در تمام ثانيه های زندگی من جاری بوده است، کسی یا چیزی یا انرژی فراتر از من، آری به گمانم خدا ميداند، اما سکوتش را نمي فهمم، خدایا سوکتت را نمي فهمم چه حکمتی در سکوت تو نهفته است؟
روزها مي گذرند با غمي سمج و چسبنده كه سینه ام را رها نمي كند! با نگرانی برای آينده،نیتی از حال و دست روي دست گذاشتن و درجا زدن و كشیده شدن در جا! با روياهای رنگارنگ و فریبنده،آرزوهای بزرگ ولی كوچك،حسرت های بی پایان،پرونده های بازی كه بسته نمي شوند،پرونده هايي كه قبل از شروع شدن تمام مي شوند و خواب دیدن چیزی شبیه آزادی.هر روز و هر شب. و عاجز بودن از درك این مفهوم.خواستن و در تمنای آن سوختن.عطشناك و حریص در پی آن گشتن.هر گوشه ای،روزنه ای
کاسه ی ماهتاب من یله شدریخت برفرش آسمان اکلیلمي درخشد نگاه تو در ماهشب،شبِ بیست وهفتم آوریل نورگیج چراغ خواب اتاقمي گریزد ز پرده ی توریحبه ی قند خنده هايت کوخاطره دم کشیده درقوری چشم هايت عجب غمي دارندشادیم در نگاه تو گیر استبوسه ی خون چکیدهای در مندر دودست لبت دوشمشیراست مانده درهفت وهشت زندگیمزیرو رو مي کنی توبسکه مراقله ی کوه دره را پر کردمي فروشی توسکه سکه مرا قلب من چون چراغ قرمزسوختسخت آمدهرآنکه ساده گذشتروي سینه گذاشت پا وُ چنان
‌‌این روزها بی‌احساسم؛ کمي آواره. شاید هم بیخودی الکی ندار. نمي‌‌دانم. يک طوری‌ام این‌روزها. نباید طوری باشم. خبرم هست که خودم گفته‌ام که آسمان خش نمي‌افتد با بالا رفتنهایم. با ناله‌ها و هوارها و چنگ‌هایم. ميدانم که چه همه مشکلات زیادند و من در این اثنا کلی مي‌شود به لذت داشته‌ها و خوشبختی خوش باشم اصلا. وقتی این چشمها را مي‌چرخانی و کلی چیز مي‌بینی که دیگری حتی توی خواب‌هایش ندیده و مهم‌تر دوست‌شان داری. لذت مي‌بری. برایت زند
تا حالا شده هنگامي که از جاده هراز رد مي شوید تا به زادگاهتان برويد و  حسابی خوش بگذرانید و کیف کنید،خوب به آن جاده نگاه کنید که چه اسرار عميقی را در خود جای داده؟مثلا همين چراغ های مخصوص که جاده را با نور خود روشن مي کنند.اگر دقت کرده باشید مي فهميد که سر آن ها خم شده است.فاصله ی آن ها به هم خیلی زیاد است و اکثراً مقداری نور سفید را که چشم را خسته مي کند به جاده مي تابند.اما آن ها که از اول اینگونه نبودند،نور آن ها چند رنگه بود و سرشان اصلا خم
"KAD 04 ترکیه مدل  KRK "معرفی شکل کاربری کنترل فاز کنتاکت S = در صورت بکارگیری در مدار تکفاز،به کنتاکت N متصل شود. کنتاکت 1 = خروجی رله برای اعلام خطا( ) - اتصال به چراغ سیگنال یا آلارم خطا در مدار .( يکی از نشانگرهای U روشن ) کنتاکت 2 = ورودی رله برای فاز(15) – (اتصال به يکی از فازهای L1 / L2 / L3)کنتاکت 3 = خروجی رله برای اتصال به مدار (16)- (چراغ On و     Out همزمان روشن)کنتاکت L1 = ورودی فاز R .کنتاکت L2 = ورودی فاز S .کنتاکت L3 = ورودی فاز T .کنتاکت N = ورودی نول N .پتانسیومتر
من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام ری‌را ميان راه فقط صدای تونشانیِ ستاره بود  که راه را بی‌دلیلِ راه جسته بودیم بی‌راه و بی‌شمال بی‌راه و بی‌جنوب بی‌راه و بی‌رويا  من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام  اسامي آسان کسانم را  نامم را، دریا و رنگ روسری ترا،ری‌را  دیگر چیزی به ذهنم نمي‌رسد حتی همان چند چراغ دور  که در خواب مسافرانْ مرده بودند! من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقایان چرا مي‌پرسید از پروانه و خیزران چه خبر چه ربطی ميان پروانه و خیزر
يکی از قطعات مهم در همه خودروها دیسک ترمز است که نگهداری و مراقب درست آن مي تواند طول عمر آن را بالا ببرد. دیسک ترمز در واقع قطعه‌ای دایره ای در قسمت چرخ ها است که وظیفه آن متوقف ساختن خودرو در هنگام گرفتن ترمز مي‌باشد. این قطعه حیاتی در خودرو دارای يک طول عمر مشخص است و پس از طی این مدت، رفته رفته از کارایی آن کاسته مي‌شود. دیسک ترمز با دو قطعه دیگر خودرو ارتباط مستقیم دارد. اول با چرخ ها که همگام با آن ها شروع به چرخش کرده و همگام با آن ها از ح
این روزها يک قاب عکس خالی ام خالی ام نميداني چه حالی هم عالی ام درست مثل يک دیوانه دیوانه چرا رفتی ازاین خانه نمي دانم بعد رفتنت چی شد حتی آسمان ابري شد مي دانم بر نميگردی ولی ای کاش ميشد بعد تو حال دیگه حال من فقط گریه و اضطرابه نبودی که ببینی که ببینی که چقدر حال من خرابه بگو بگو هنوزم اسمم رو یادته شبا صدا م توی خواب است بعد تو همه اش بی تابم و شب ها نمي خوابم!
دوباره داغ کرده ام برای من غزل بخوان بپاش دل در آسمان از عشق با زحل بخوان شراب تلخ دور کن دو جام مثنوی بده دو بیت از سحر بگو سه مصرع از عسل بخوان ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش دو قطعه از قمر بگو سپیدی عمل بخوان نوای دل سه گاه شد ، بیا و شور تازه کن ترانه از ابد بگو ، حکایت از ازل بخوان در آسمان ترین زمين طلوع مي کنی یقین سپیده را خمار کن از عشق بی بدل بخوان سحر شد از سرم ببر خماری شبانه را پیاله ای مثل بریز از عشق بی گُسل بخوان دوباره آسمان تهی
سال های سال دنبال راه محال گشتم . . خطاب به خودم دوره مي‌کنم، به بهانه‌ی تولد بعدی روزمره هايي که از پس هم ميگذرند و مرا پس مي‌زنند به عنوان گزارش خبری نيست و فاصله با امر والا بیشتر مي‌شود و بنا به نقل قول ملال درست همان جایی که عظمت درک شده باشد، شکل مي‌گیرد. در آنجایی که نسبت خود با آن را بسنجی، هر لحظه شکاف بین خود و امر والا را تشخیص دهی و از همه مهمتر مدام روي این شکاف و ای فاصله، و البته پر نشدن این شکاف تاکید تاکید کنی.
با دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده؛ رزمایش مشترک تخصصی پدافند هوایی مدافعان آسمان ولایت ۹۹ پایان یافت رزمایش مشترک تخصصی پدافند هوایی مدافعان آسمان ولایت 99 که با حضور نیروي پدافند هوایی ارتش، نیروي هوا فضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و نیروي هوایی ارتش در منطقه سمنان برگزار شد، با موفقیت و دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده، به پایان رسید. به گزارش قرارگاه رسانه‌ای رزمایش، امير سرتیپ قادر رحیم زاده فرمانده رزمایش مشترک تخصصی پدافند ه
نمي دانم دلتان برای کودکی تنگ مي شود یا نه برای تلخ و شیرین همه لحظه ها ، تنگ مي شود یا نه خاطرات کودکی ، تصویر حوض ، سایه درخت ، شوق بازی در کوچه ها برای صدای مهربان مادرم تنگ مي شود یا نه روپوش دبستان ، برف بازی فصل سرد زمستان برای سردی گوله های برف افتاده در یقه ، برای همکلاسی ها تنگ مي شود یا نهبوی کیف نو ، بوی پاکن ، بوی کلاس ، حس خوب 10 ریالی توی جییب برای صدای پای معلم روي پله ها ، برای مزه مداد گلی برای خط قرمز روي مشق ها تنگ مي شود یا نه عصر
 مهر رفت. ابان رسید مهر مهر مرا یاد حرفت مي اندازت ميگفتی مهربان مولی مهربانویم نشدی!! نشدی.!اما هنوز .نهابدی مهرت به دل دارم تو سکوت ميکنی چشم هايت ولی با من چقدر مهربانندتو سکوت ميکنی ولی لبانتحرف ها دارند تو سکوت ميکنی اما ضربان قلبت اهنگ مهر مرا دارند تو سکوت ميکنی موهايت اما دستانم را فریاد ميزنندتو سکوت ميکنی صدایت اما مرا به کنارت ميخواند تو سکوت ميکنی اما دلت سکوتم را ميخواهد به وقت نفس کشیدن در کنارت تا نسیم دلنوازت ر
خاموش شو، خموش! که در ظلمتاجساد رفته‌رفته به جان آيندوندر سکوتِ مدهشِ زشتِ شومکم‌کم ز رنج‌ها به زبان آيند.بگذار تا ز نورِ سیاهِ شبشمشیرهای آخته ندرخشد.خاموش شو! که در دلِ خاموشیآوازشان سرور به دل بخشد.خاموش باش، مرغکِ دریایی!بگذار در سکوت بجنبد مرگ. شاملو
چراغ اول چراغ خطر سمت چپ ماشینم را شکسته اند. خم مي شوم لامپ هنوز سر جایش است. من هم اگر بودم زیاد در صرافت این که سر صحنه بمانم ، نمي ماندم و محل را ترک مي کردم. شاید هم ضارب شماره تماسش را گذاشته که تماس بگیرم تا هم عذر بخواهد و خسارتش را برایم واریز کند. ولی رهگذری یا سواره ای شماره را برداشته و تماس هم گرفته و عذرش را پذیرفته و خسارتش را گرفته. سویچ را مي چرخانم منتظر مي شوم بنزین تا گلوی موتور برسد. واقعا همه منتظر مي شوند تا بنزین برسد یا بل
به نام خدا کار این روزهای من اینه که ی گوشه بشینم، ساعتم رو بگیرم دستم، کوک ساعت رو بکشم و شروع کنم عقب عقب رفتن. ثانيه ها را عقب ببرم، آنقدر عقب ببرم تا برسم به لحظه هايي که آخرین بار دیدمت!! مادر جان، این لحظه ها، دقیقا همان برزخ زندگی من هستند!! ثانيه های ساعتم که به لحظه های آخرین دیدار ميرسند، لحظه ای مي خندم، لحظه ای اشک توی چشم هایم جمع مي شوند. نمي دانم باید برای این لحظه ها بخاطر دیدن روي ماه تو خوشحال باشم یا این ثانيه های تلخ آخرین دیدا
"دل من تنگ شده کاش که پیدا بشوي"همدم این دل دیوانه ی شیدا بشوياز تب دوری تو تاب و توان نيست مراکاش مي شد که حبیب من تنها بشويغرق غم گشته دلم در تپش خاطره هاکاشکی مونس دل در همه غم ها بشويدل بریدم ز همه ، نيست مرا حوصله ايکاش مي شد که بیایی و تو با ما بشويخسته از فاصله ها گشته دلم ، کاش شبیراه کوتاه شود ، عازم اینجا بشويلحظه ای قلب من از یاد رخت غافل نيست"دل من تنگ شده کاش که پیدا بشوي"
دلتنگی های آدمي را ، باد ترانه ای مي خواندرویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده مي گیردو هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته مي ماندسکوت سرشار از سخنان ناگفته استاز حرکات ناکردهاعتراف به عشق های نهانو شگفتی های بر زبان نیامدهدر این سکوت حقیقت ما نهفته استحقیقت تو و منبرای تو و خویش چشمانی آرزو مي کنمکه چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیندگوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنودبرای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیردو زبانی که
از تو دورم نمي دانم خوابی یا بیدار.! این را هم نمي دانم که به چه فکر مي کنی؟ چه را در سرت مرور مي کنی؟ هیچ نمي دانم. راستش را بخواهی من هم به تو فکر نمي کنم اما نمي دانم چرا ناگهان قلبم تپیدن مي گیرد و رنگ از رخساره ام دویدن .نمي دانم چرا بی تاب مي شوم؟ نمي دانم چرا حال گریه تمام جانم را تسخیر مي کند؟بی اختیار ،مضطرب و نگران تو را مي جویم . وقتی این نمي دانم های پنهان قاب صورتم را عرصه جولان خود مي کنند و زبان‌به انکارشان باز مي کنم عالمي فریاد : 《 ر
.اینکه دیگر یار با ما یار نيستیار هست، اما کسی با یار نيست.تا نباشد فاصله، ره بیهده استفاصله بسیار و ره تا یار نيست.من که باید گم شوم هم گشته‌امبی تو هر جایی که آنجا یار نيست.بر درِ دریای هستی موج‌زنخوش‌گمانم، وه که دریا یار نيست.مي‌زند بر سقف دنیایم چراغتا بگوید دین و دنیا یار نيست.گیج‌تر از مور بر اهرام مناز چه مي‌نالم که دردا یار نيست.در دل کابوس خامي سوختمبس که پختم با خود اینجا یار نيست.۲۲ فروردین ۸۸
شبی بارانی و غمگین ، شبی از هر شبم شب ترمرا ميکشت دلتنگی ، ولی او را نمي دانم !دوچشمم خیس و بارانی ،درون سینه طوفانینفس را بغض و دلسنگی ، ولی او را نمي دانمبرایم آسمان باران دو‌چشمان ترش  گریاندرونم برسرش جنگی ، ولی او را نمي دانمشبانگاهان ، سحرگاهان ، برایش بهترین خواهمشود سازِ خوش آهنگی ، ولی او را نمي دانمدعا کردم که هر روزش، بِه از روزِ پسین باشددراطرافش همه گلها و گلرنگی،ولی اورانميدانمدعا کردم که گهگاهی اگر چشمش به خیسی شدهمه شوق و ش
دلم باران مي خواهد از آن بارانها كه مي بارد شرشردلم قدم زدن مي خواهد از آن قدم زدنها كه همراهش تو باشیدلم چتر مي خواهد همان چتر سیاه مردانه ات كه بالای سرم باشددلم مهتاب مي خواهد همان مهتابی كه روشن مي كند تاریكی شب ها رادلم فرهاد مي خواهد همان فرهادی كه برمي كند بیستون را به خاطر شیرینیدلم مجنون مي خواهد همان مجنونی كه از برای لیلی مي شود آواره بیابانیدلم مي خواهد یارم را , همان یار دلدارم را , همان عشق بی پایانم ر انمي داني چه مي داني چه سخت ا
مي داني احساس من بعد از تو تمام شد.لولو آمد برد انداخت پشت کمد جیمز سالیوان.طرف جلوی چشمم جان مي کند، نگاهش مي کنم مي خندم دلقک بازی در مي آورم.فلانی تشنج مي کند، با خونسردی نگاهش مي کنم با خودم مي بافم که خب تهش مرگ است دیگر مگر چه مي خواهد بشود.مي بینی؟ تو مرا دل گنده کردی. دل پمبه ای ترین استاجر تهران را، تبدیل کرده ای به قطعه سنگی خونسرد.هنوز نمي دانم کجایی، ولی یحتمل احساس من را هم با خودت بردی همان ور هايي که هستی.بی زحمت يک قاشق چای خوری اش
فاخته جان هرچه بلد بودم از ذهنم پرید بس که ننوشتم. حکایت تنبلی نيست، که این روزها از فرط پرکاری نحیف‌تر هم شده‌ام. نميدانم چرا مدام عرق مي‌کنم. این روزها انگار دیوارهای خانه به هم نزديک شده‌اند، خانه دم دارد، و امان از این سکوت که این خانه را و این اتاق را زیر سایه خودش کشیده. فاخته جان چرا این‌ها را دارم برای تو مي‌گویم؟ شما که در حال کوچ هستید. گفتید دعا کنم رفتن ساده شود.‌ دیگر از آلودگی اینجا دور مي‌شوید.
به چشمهایم زل زده بود که به او سلام کردم و با او دست دادم! دست‌هایم مي‌لرزید، هنوز بعد از این همه سال. دلم برای کهنه دیوارهای دانشگاه تنگ شده بود. برای تمام دوستانم که دیگر نبودند. انگار از آن همه آدم، تنها منم که توان دل کندن از این چند وجب خاک را ندارم. دست‌هایم مي‌لرزید و به تو فکر مي‌کردم که در ماشین نشسته بودی. دلم مي‌خواست آنجا بودی. حضور دلپذیر.دخترک به تو نگاه مي‌کرد. انگار دلش مي‌خواست بداند تو کیستی. نه تنها او.که حتی شیری هم ا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

پزشک خانواده توانگری