نتایج جستجو برای عبارت :

در او هرچه بگفتند از کم بیش

خبر وصلت فرخنده افشین چو رسید خبری بود که شد باعث شادی و امید جمله یاران عزیزی که شنیدند خبر تهنیت با د بگفتند بر این فتح و ظفر اهل مجمع همه گفتند درآن جشن و سرور دست پر پا بگذارند به آن محفل نور گفت مطهر که من از خطه پاک کاشان افکنم قالی دستباف به زیر پاشان کرمی گفته من از نصف جهان گز آرم برسر سفره عقد پشمک یزد بگذارم باسلق و نقل تقبل شده میثاقی است خوردنش خوشمزه و حاصل آنهم چاقیست گونی پر ز برنجی که بود ممتازی حاصل دست بسیم است خدایش راضی پسته
الهی ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به . الهی امروز صبح قلبهایمان رامملو ازعشق و محبت فکرمان را آسوده وخیرو برکت به کار و زندگی مان ببخش. با نام خدای عشق و ایمان آغاز میکنیم سه‌ش
 درویشی بود که در کوچه و محله راه می رفت و می خواند: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی، اتفاقاً زنی مکاره که صدای درویش را شنیده بود گفت: من پدر این درویش را در می آورم.زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه ها گفت : من به این درویش ثابت می کنم که هرچه کنی به خود نمی کنی.از قضا زن یک پسر داشت که ۷ سال بود گم شده بود یک دفعه پسر پیدا شد درویش را دید و سلام کر
ای یار جفاکرده پیوندبریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیدهدر خواب گزیده لب شیرین گل انداماز خواب نباشد مگر انگشت گزیدهبس در طلبت کوشش بی فایده کردیمچون طفل دوان در پی گنجشک پریدهمرغ دل صاحب نظران صید نکردیالا به کمان مهره ابروی خمیدهمیلت به چه ماند به خرامیدن طاووسغمزت به نگه کردن آهوی رمیدهگر پای به در می‌نهم از نقطه شیرازره
۷ داستان کوتاه در نفرین به هرچه قانون» به کتابفروشی‌ها رسید چهارشنبه ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۵۹ فرهنگ و هنر/ ادبیات و کتاب مجموعه‌داستان نفرین به هرچه قانون» نوشته مجید اسطیری از سوی انتشارات نشر اسم وارد بازار کتاب شد. به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا ، مجموعه داستان نفرین به هرچه قانون» نوشته مجید اسطیری از سوی انتشارات نشر اسم راهی بازار نشر شد. نفرین به هرچه قانون» شامل هفت داستان کوتاه است که در
بعدها برایت خواهم گفت چرا میخواستم به دنیا بیایی. میخواستم هرچه خودم نچشیدم و تجربه نکردم و لذت نبردم تو بچشی و تجربه کنی و عشق کنی. میخواستم هرچه نتوانستم موهایم را به باد بسپارم، دوچرخه سواری کنم و حقوق کامل داشته باشم تو بتوانی و حقش را داشته باشی. میخواستم مثل ققنوس که میمیرد و ازخاکسترش ققنوسی جوان متولد میشود بسوزم تا تو بشوی جوجه جوانی که هرچه مادرش نداشت و نتوانست او تجربه کرد. میخواستم تو تجربه حیات و زندگی ایده آل دوباره ای باشی که
دلنوشته های عسل جون یک دسته گل سرخ بهاری تقدیم توباد آوازه عشق آن قناری تقدیم توباد صحراودمن که چشم تومی بیند باهرچه گلهای ارغوانی تقدیم توباد هرچه که برای خود من می خواهم باعشق وصفای مهربانی تقدیم توباد هرچه که دراین جهان پاک وزیباست بارویش هرچه زندگانی تقدیم توباد بابودن توهمیشه جان میگیرم فرخنده سعید باستانی تقدیم توباد روزت همه نوروزباشادی وشعف این قلب حقیر باعشق خدایی تقدیم توباد نوروزمبارک ای هستی من این روزسپندارتقدیم توباد نور
دلنوشته یکی از دوستان عزیزم:مدت هاست اسیر شده ام در خلوت تنهایی ام.مدت هاست در منجلاب گناه گیر کرده ام هرچه بيشتر دست و پا میزدم بيشتر فرو میرفتم هرچه بيشتر دست و پا میزدم بيشتر فرو میرفتم هرچه بيشتر تقاضای کمک می کردم بيشتر فرو میرفتم نگاهی به اطرافم کردم کسانی را دیدم که صدایم را شنیدن ولی به کمکم نیامدند در تاریکی روزگار نوری را دیدم که به طرفم می آمد نور امیدم بود در دنیای بی کسی ام تنها او بود که به من نزدیک شد. درست زمانی که به فریاد دلم
حاج آقا دولابی (ره) :✅خداوند فرمود:هرچه دیدی هیچی مگو!من هم هرچه دیدم هیچی نمیگم.  یعنی تو در مصائب صبور باش و چیزی نگو، منم در خطاهایت چیزی نمیگم.
(هیچ کجا عزیز تر ازوطن نبود.)با آنکه وقتی در رم هستید،انگار دارید توی دل تاریخ زندگی می کنید،با اینکه وقتی درمیلان هستید می توانید به هرچه،هرچه،هرچه که بخواهید درلحظه دسترسی داشته باشید،با آنکه ونیز به گمان من حیرت انگیز ترین نقطه دنیاست.اما همه ی اینهابه یک وجب خاک ایران نمی ارزد.باورکنید.وقتی آنجاهستیدتازه می فهمید چه لذت هایی رادرزندگی سرزمین خود دارید.منم بوی غذاهای آشپزخانه ی مادری و عطر درخت بهارنارج حیاط پدری را باهمه ی رویاهای و
با فتوا دادن هرچه دروغ گو‌ کثیف که راه جنسی را برای خودشان باز می‌کنند  و از دوختران جوان سو استفاده می کنند به عنوان سیغ؟ و اگر جوانی مرتکب چنین کاری شود آنها را حرام میدانند، و اگر ی یابسیجی مرتک کار جنسی با دوختری شوند آن را حلال می دانند؟؟؟توف به کارهای فریبی این
نه مگر من راضی میشدم؟؟ کسی یادش نیست ولی من خوب یادم مانده که گلها را برایم استادانه دسته کرد اما من نگرفتم من نخواستم. آسمان را نشانم داد پر از ستاره، پر از چشمک اما من چشمانم را بستم آب ها را، زمین را، سبزه را، پروانه ها را و هرچه بود اما باز من ندیدم. فکر کنم لجش گرفت و رفت و تمام هرچه هنر داشت را جمع کرد و چشمهای تو را به دست خودش نقاشی کرد و تو را با گرمترین و گیراترین گل آفرید و تمام روشنی ها و مهربانیهای روحش را در تو دمید و بعد دستم را گرف
هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست گفتمش بیا،عاشقم هنوز خنده کرد و گفت:درغمت بسوز هرچه میکشم ای یاران،ازجفای اوست گریه های من ای یاران،از برای اوست درفراق او عاشقان،خسته جان شدم این ترانه را چگونه سرکنم که بی زبان شدم میشود بهار،عاشقان،جاودان از او پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم رفته ای برون،چون جوانیم طی شد این چنین،زندگانیم دردلم هنوز ای یاران،اشتیاق اوست ناله های من ای یاران،از فراق اوست درفراق او عاشقان،خسته جان شدم این ترانه را
حمد بی علت خدا را لایق است    علت و معلول بر وی عاشق استآن خداوندی که در عرض وجود     هر زمان خود را به نقشی وانمودجمله ذرات جهانِ مرآت اوست      هرچه بینی مصحف آیات اوستجمله عالم عابد و معبود اوست    هرچه بینی ساجد و مسجود اوستجمله موجودات بی کام و زبان       حمد او گویند پنهان و نهان
من چادرم را دوست دارم، چرا که سیاهیش نشانه رفته و بر زمین نشانده است هرچه سیاهی و ظلمت را، هرچه نگاه زهرآلود را!من چادرم را دوست دارم، چرا که سنگینی نجابتش، خم کرده است کمر دشمنان را و حصار امن و ایمنش، نقش برآب کرده است نقشه‌های بدخواهان و هرزه‌دلان را!
#شعر
▫ما گدایان خیل سلطانیم▫عاشق بودجه‌های ایرانیم
▫بنده نامم قلامعلی!» باشد▫هرچه منصب که هست در آنیم
▫می‌گذارم» به‌روز شکر خدا▫یا گزارم»؟ هنوز حیرانیم
▫نام سعدی است زنده به ما▫چون‌که از رو و حفظ می‌خوانیم
▫لطف دولت چو سوی ما افتاد▫صاحب سفره‌ای پر از نانیم
▫تنگ‌چشمان نظر به بودجه کنند▫ما تماشا نکرده بِستانیم
▫تو به جیب تُهی‌ت می‌نگری▫ما به فکر حقوق آسانیم
هرچه گفتیم جز حکایت پول▫در همه عمر از آن پشیمانیم
▫سعدیا! بی وج
1.
هرچه بازتر می شود این در بی صدای چوبی-شیشه ای بزرگتر می شود این توده ی بی امانی
 
 
2.
برای اعتراف کردن هیج وقت دیر نیست .
قصه اش همان قصه ی  ماهی و آب گل آلود است
اگر روزی نوشتمش با این جمله شروع میکنم :
" وقتی ماهی عاشق گِل و لای شده بود !"
 
 
 
 
#می گفت : [باد هرچه را بيشتر میخواهد بيشتر از خودش دور میکند.]
 
 
#عزیزانم!! این ها خلاص نمیکنند!
کـــــــاری تــــر.
کاری تر !
 
 
ساعت 12:42             
دل ز عشق تو خون توان کردن عقل را سرنگون توان کردن هرچه جز عشق توست از سردل تا قیامت برون توان کردن تا زبون‌گیری آن‌که را خواهی خویشتن را زبون توان کردن تا همه خون خوریم در غم تو هرچه داریم خون توان کردن گوییم صبر کن چه می‌گویی از تو خود صبر چون توان کردن نظری کن که چون بمردم من کی کنی پس کنون توان کردن برامید تو در پی عطار سفر اندرون توان کردن
سلامگاهی میرم سر کیسه ی برنج .که نصفه شده با خودم میگم یعنی دوباره میتونیم برنج ایرانی بخریم؟الان شده کیلویی ۲۴ هزار تومنمنم از برنج غیر ایرانی متنفرمهر پیمانه ای که بر میدارم به یاد مامان بزرگم میفتم هروقت غذا تموم میشد ومیخواستیم سفره رو جمع کنیمدستاشو میبرد بالا میگفتالهی شکررر خدایا ما هرچه کم کردیم توزیاد کنپ.ن :ان هذا لرزقنا ما له من نفاد 
بسم یکتاخالق پدیداورندی عدل انصاف دراین هستی. ای که در پی تو دلم اسیر شد ،کاش میشد نشانی از راهت بدیدم بس که چشم بستم به راهت عاقبت کم سو شد دیدگانم ، دیدگانم گر شود کور آنقدر چشم میگذارم بررهت چونکه دل شده اسیرت به زندگی ندارم رغبتی چون که عاشقش هستی یارم انقدرپادرراهت میگذارم تا بیایی چون که عاشق از پی یار می نهم تا در رهت تا بیابم چو گوهر کمیابی سخنان با ارزش هرچه در عالم چون گذرد به سرت بینم نمی دانم چگونه می توان مقیاس کرد هرچه در عالم چون
مولای من سلام . جمعه چهارصد و دوم منتهی است به شامگاه غدیر. مورخ هفدهم مردادماه نود و نه. غرق در نگاه ِشما روزگار می‌گذرد. وقتی که هیاهو و پریشانی درون، فرو می‌نشیند؛ مانند برکه‌ای که خاکش ته نشنین شده فرصت ِتماشا مهیا است. هرچه حرف حساب است، القا جناب شما و هرچه حرف نابجاست، گِلِ سر به هوایی ماست. جناب جان تنهایی را شکر، خلوت را شکر، حصار ِنامرئی کرونا را شکر، تکلیف تکوینی به جدایی را شکر، فصل فاصله را شکر، پیله را شکر، دوره انتظار تا جوانه
پند لقمان لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنویس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها ب
به منظور هرچه بهتر و دقیق تر طراحی سوال در آزمون هایی که برگزار می شوند، رعایت نکاتی حائز اهمیت است که ما را در هرچه پربارتر شدن آزمون و نتیجه آن کمک می کنند. جمیع این نکات در فایل زیر قابل دسترسی است: نمون برگ ارزیابی و ارائه بازخورد سوالهای امتحانی 
بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند، مانند میدان بدن بر امواج مغزی اثر سوء دارند و این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحریک بيشتری دارند خطرات جدی تری ایجاد می کنند و باید هرچه سریع تر از آن نواحی دور شوند. به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی دقیقا باید در وضو شسته شوند و طبق تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع بارهای زائد استفاده از یک ماده رسانای بی ضرر و در دسترس مانند آب است و هرچه این آب خالص تر باشد، اثر گذارتر
              چگونه   بگذرم  از یاد   تو به   آسانی                                          چگونه بگذرم ازجان که  تو خودِ جانی            تو   لحظه  لحظه  خیال ِ  گرانی و اما                                           به من خیال خودت بيشتر  کن  ارزانی            تو همچو زر به ترازو و زور در بازو                                           که دارد هر که تو را  دارد  اینی و آنی           خبر ندارد هر آنکس  که  از  مقام   دلم                                            بگو که در تو ش
نمی دانم حال دلمان خوب نیست.حال مملکت هم که .‌بگذریم.ملت ما دیگر یکسره در عزاداری است.شهادت حاج قاسم.بعد مرگ ومیرهای کرونا الان دیگر این همه مصیبت کم داشتیم قهرمان وزنه برداری سیامک رحمان هم ناباورانه فوت نمودند.واقعا دیگر به قول قدیمیها دلمان جا برای این همه مصیبت ندارد.این را کجای دلمان بگذاریم.خدایا تو به این دلهای غمزده یک رحمی بکن .هرچه هستیم خوب یا بد این دلها دیگر جای این همه غصه نیستند.خدایا به این دلها رحم کن.دیگر بس است.خدایا گنهک
حس خوبیست اگر عشق تو ابراز شوددل تنگم چه کند با تو فقط باز شودهرچه مابین من و توست خیالت راحتتا ابد هرچه که گفتیم به هم راز شوددلت آرام و دمت گرم که جان میگیرماز نگاهی ک مرا دیده که دمساز شود*******************************دلتنگیپیراهن نیستکه عوضش کنیو حالت خوب شود.دلتنگی گاهیپوست تن آدمی ست.!************************من معجزه را.فردی مینامم. که میشود در آغوشش عالم و آدم را از یاد برد.!!
به رفتن که فکر می‌کنم دلم مچاله می‌شود. اشک در چشم‌هایم جمع می‌شود. بعد با خودم میگویم لعنتی این آرزوی چندین و چند ساله‌ات بوده دیگر چه مَرگت است؟
احتمالا خیلی از آدم‌هایی که قرار است مهاجرت کنند یا مهاجرت کرده‌اند هم همین حس را داشتند.جبرِ جغرافیایی همه‌مان را مجبور به دل کندن از عزیزترهایمان می‌کند. تا لااقل سال‌ها بعد اگر شانس با ما یار باشد فرزندانمان از پیشمان نروند.
این روزها ذهنم درگیر این است که چه چیزهایی برای رفتن باید جمع کن
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست
  هرچه رکاب می زنم به تو نمی رسمهرچه رکاب نمی زنم نمی ایستمنه در تعادلم نه نامتعادلمنه دیوار به سمتم می آید و نه دیوار از سمتی که می روم می رود کنارردِ تایر را تکرار می کنم تا نرسمو نمی رسی که از ردِ تایر برهانی ام تو می توانی رک و راست بیایی  من را از زین برداریبغل کنی ببری گوشه ی اتاقخانه را از رویم کنار بزنیو بخوابانی ام درو بخوابی باو بخوابیم تاو نمی آیی اماداری من را با نرسیدن هام کجاها می گذاریداری من را با نکشیدن هات نمی رسانی امدارم رو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مرجع مقالات فلوئنت آواى سكوت.... وبلاگ علمی پژوهشی آروینیو