نتایج جستجو برای عبارت :

هرچه از ذهنت می گذرد بنویس.

سلام به شما خوانندگان عزیز من این کانال راساختم،به خاطر این که من عاشق نویسندگی هستم .نوشتن را دوست دارم .برای ابراز احاساسات خوب وبدم،باعث مي شود که چشمانم بازشود وحقایق زندگی را بهتر ببینم ودرک کنمحال از شما دوست عزیزم مي خواهم بایه قلم وکاغذ افکار خوب وبدتان را بریزید روی کاغذ آخرش همان حسی دارید که من چندسالی است دروجودم رشد کرده است.پس از امروز خلوتی انتخاب کنید وشروع نوشتن بکنید.که شاید ذهن تان جوان شود .با سپاس #مرجان یوسفی اوروند ش
گفت بنشین هرچه توی ذهنت وول مي خورد پیاده کن روی کاغذ. آنقدر بنویس و سیاه کن تا ریشه مشکلاتت از مغزت یا یک جاییت بزند بیرون. برای اولین بار سعی کردم به جای حواله کردن توصیه اش به آنجایم، حرفش را گوش کنم. نوشتم و نوشتم و مي دانید چه شد؟ ریشه مشکلاتم را پیدا کردم. ایده آل گرایی، گشادی و ترس. یعنی سر هرکدام از نخهای زندگی مرا بگیرید و بروید، تهش مي رسید به یکی از این سه مورد. دعوت فلانی به صرف قهوه را نپذیرفتم، فلان باشگاه و کلاس را به خاطر درجه ی
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد بدین شتاب خدایا شباب مي گذرد شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقی شتاب کن که جهان با شتاب مي گذرد به چشم خود گذر عمر خویش مي بینم نشسته ام لب جوئی و آب مي گذرد به روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه که ابر از جلو آفتاب مي گذرد خراب گردش آن چشم جاودان مستم که دور جام جهان خراب مي گذرد به آب و تاب جوانی چگونه غره شدی که خود جوانی و این آب و تاب مي گذرد به زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما چو گندمي است که از آسیاب مي گذرد کمان چرخ فلک شهریار د
در دلم چیزی نیست جز عشقدر سرم فكری نیست جز عشقپرم از بهانه برای آنكه  رفته بی بهانهحال من كجا و حال یار بی وفا كجادرد من كجا و  دغدغه یار كجاكی به اینجا رسیدم ندانستهاز كی به این حال دچارم ندانستهفاصله ها كی اینقدر شده اند جانگدازثانیه ها كی اینقدر كش آمده اند زیادنمي گذرد كه نمي گذرد .   
کلاً گم کردن چیزایی که برات ارزشمندن حس بدی داره! اونقدر ذهنت رو درگیر مي کنه و اونقدر افکار توی ذهنت بالا پایین ميشن و نهایتاً هرجایی که احتمال پیدا کردنش رو ميدی ميری مي گردی و نتیجه ای حاصل نميشه! و این خیلی عذاب آوره! غصه دار بودم از گم شدن انگشتری که متعلق به سال های خیلی پیش بود و هم ارزش مادی داشت واسم هم معنوی! حتی دعای پیدا شدن گم شده هم مرتب زمزمه مي کردم!! که دو سه روز بعدش یه شماره ثابت از قم تماس گرفت و تبریک که شما یکی از برنده های خوش
بسم یکتاخالق پدیداورندی عدل انصاف دراین هستی. ای که در پی تو دلم اسیر شد ،کاش ميشد نشانی از راهت بدیدم بس که چشم بستم به راهت عاقبت کم سو شد دیدگانم ، دیدگانم گر شود کور آنقدر چشم ميگذارم بررهت چونکه دل شده اسیرت به زندگی ندارم رغبتی چون که عاشقش هستی یارم انقدرپادرراهت ميگذارم تا بیایی چون که عاشق از پی یار مي نهم تا در رهت تا بیابم چو گوهر کميابی سخنان با ارزش هرچه در عالم چون گذرد به سرت بینم نمي دانم چگونه مي توان مقیاس کرد هرچه در عالم چون
باسلام هميشه خود را درآینه مشاهده مي کنیم.به هر دلیلی جلوی آینه مي رویم گاهی برای شانه کردن موهاو گاهی برای خشک کردن صورت .به یک دلیل موجع جلویی آینه مي رویم .اما شاید پیش خودتان بگوید خوب آینه رفتن چه ربطی به نوشتن دارد.بستگی به حال شما دارد .که ناراحتین یاشاد .یا درميان این دوتا حس ویا هیچ حسی فقط درآینه به خود نگاه مي کنید و یک دفعه مثل برق گرفت ها ویا مثل یک رویایی آرام مطلبی به ذهن تان مي رسد .و به راحتی همان مطلب یک ویادوخطی ویا شاید یک کل
نوشتن کار سختی است ! حتی سخت تر از کار معدن ! یک مشت کلمه بی صاحب داخل ذهنت وول ميخورند، تو باید یقه تک تکشان را بگیری، بلندشان کنی و محکم پیچ کنی روی برگه ات، که فرار نکنند، لامصب ها چغر و بدبدن هستند! باز از جایشان بلند ميشوند و ذهنت را جولانگاه ترک تازی خودشان ميکنند.
البته بعضی هایشان بی آزار هستند، مي آیند و مي روند، سلامي ميکنند و تو با خميازه ات جوابشان را ميدهی که : خفه! ولی بعضی هایشان مثل اجل معلق سر ميرسند و آوار ميشوند روی فکر و ذهنت، ح
مولای من سلام . جمعه چهارصد و دوم منتهی است به شامگاه غدیر. مورخ هفدهم مردادماه نود و نه. غرق در نگاه ِشما روزگار ميگذرد. وقتی که هیاهو و پریشانی درون، فرو مي‌نشیند؛ مانند برکه‌ای که خاکش ته نشنین شده فرصت ِتماشا مهیا است. هرچه حرف حساب است، القا جناب شما و هرچه حرف نابجاست، گِلِ سر به هوایی ماست. جناب جان تنهایی را شکر، خلوت را شکر، حصار ِنامرئی کرونا را شکر، تکلیف تکوینی به جدایی را شکر، فصل فاصله را شکر، پیله را شکر، دوره انتظار تا جوانه
بعضی آدم‌ها دارونَما هستند برای آدم. مثلا تصوری ازشان داری و به همان تصور دلخوشی و اميدوار، اما حقیقتا آن‌ها اصلا شبیه به چیزی که تو در ذهنت ساخته‌ای نیستند! تو در ذهنت از آن‌ها برای خودت مرهم ساخته‌ای و خودت را مدیون حضورشان مي‌دانی و بدون دلیل به حضورشان دلخوشی، در حالی که آن‌ها حتی تلاشی هم برای مرهمِ تو بودن نکرده‌اند. در حقیقت آن‌ها نه مرهم‌اند، نه درد. آن‌ها هیچ چیزِ تو نیستند و در این راستا هیچ تلاشی هم نکرده‌اند، فقط زمانی سر
بنویس تا اتفاق بیفتد کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد نوشته هنریت کلاوسر یکی از بهترین نویسندگان آمریکایی در زمينه موفقیت و رشد فردی ، مي باشد.کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد مي گوید که بهترین شیوه برای رسیدن به آرزو و تحقق خواسته ها ،مکتوب کردن و نوشتن آنهاست . در واقع هرچه راجه به خواسته و هدف خود بیشتر بنویسیم و آن را روی کاغذ بیاوریم به برآورده شدن آرزو و تحقق آن هدف کمک کرده ایم.هنریت کلاوسر نویسنده این کتاب مي گوید که قبل از اینکه برای هدف خود اقدام
دلم مي خواست بنویسم. از چند تا چیز که الان دیگر آن قدر ها دلم نمي خواهد بنویسمشان. راستش هر چقدر هم چپ و راستش کنم بر مي گردم سر همان خانه ی هميشگی زمان! زمان خیلی لامصب خفن است. یک چیزی ورای لحظه. زمان خیلی عام است و جنبه ی ادامه دار بودنش خیلی بی ثباتش مي کند. تنها چیزی که مي توانم با قطعیت راجع به زمان بگویم این است که مي گذرد. هم خوبش هم بدش و هم خنثی و بی طرفش. غم مي گذرد رفیق. شادی هم! و این لحظه ی بی تفاوت غیر مورد قضاوت قرار گرفته شده.
خسته ام در خفقانم تو برایم بنویس بغض کردم نگرانم تو برایم بنویس درد تنها شدنم ریشه دوانده دل من گل بی برگ خزانم تو برایم بنویس پیر گشتم هوس موی سپیدت کردم خالی از صد هیجانم تو برایم بنویس انقدر زخم به پرهای وجودم خورده کف بریده است عنانم تو برایم بنویس این قلم عشق تو را جوهری خود کرده اشک دل در شریانم تو برایم بنویس تک درختی شده ام برگ به برگم مرده با نسیمت بتکانم تو برایم بنویس شب به شب بغض من و آینه رویایت من که تکرار زمانم تو برایم بن
انگار در خیال من جان داشت ؛ انگار در خیالم هميشه بامن بود در دوران کودکی ودر دوران نوجوانی وجوانی هميشه با من بود ؛گاهی همانند خیال در فکر وذهنم و گاهی همانند رویا در خوابم ميامد و خطر ها را به من الهام ميکرد ونميگذاشت من به دردسر دچارشوم ؛گاهی خوشحال بودم که این حس دروجودم است ؛اما گاهی ترس را در وجودم را بزرگ ميکرد ،نميدانم چرا نتوانستم این حس یاغی را رام کنم تا هميشه با من باشد ، نميدانم او کیست ؟وجنسیتش چیست؟ فقط ميدانم کسی بود که در من جا
پند لقمان لقمان حكیم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هرچه بر زبان راندی، بنويس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتی، بر من بخوان. آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم، هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها ب
عنوان خوبی داره و انگیزه ميده بهت برای خوندنش. اما کتاب جالبی نبود برام و بنظرم با فرهنگ ما همخوانی نداره از اونجایی که کتاب است و یار مهربان پس هیچوقت کتابی پیدا نميکنید که نتونه چیز خوبی بهتون نشون بده؛ به هر حال نقاط مثبتی هم داشت. چیزی که ریچل دائم پیشنهاد ميکرد این بود که اهدافتو بنويس. خودم خیلی سال پیش اینکارو انجام ميدادم و برای اون زمان واسم خیلی مفید بود ؛فرقی نداره کوتاه مدت یا بلندمدت وقتی بنویسیشون انگار ذهنت نظم بهتری ميگیر
سالها بعد. زمانی که دیگر لا به لای موهای مشکی ات رگه های سفیدموج مي زندساعت هفت صبح از پیاده روی روزانه ات با دو تا نان گرم تازه به خانه برمي گردی .آن روزها دیگر آنقدر فیلم نمي بینیآنقدر اخم نمي کنیدیگر زیر باران راه نمي روی و شاید دیگر سیگار هم نمي کشی .احتمالا رویا هایت را برای خانواده ات کنار گذاشته ای و زندگی ات را جوری مي گذرانی که شب ها زود بخوابی و صبح ها زود بیدار شویدر لحظه ای که برای خودت یا همسرت یا احتمالا یکی از پسرها که قبل از شر
چرا راه بهشت از جهنم ميگذرد؟ هر که در این دنیا صراط مستقیم را طی کند، در روز رستاخیز نیز صراط را با سلامت خواهد پیمود و هر کس در این جهان از صراط مستقیم، منحرف شود در سرای باقی هم بر صراط خواهد لغزید. از قرآن کریم استفاده مي‎شود که راه بهشت از جهنم ميگذرد و همه مردم باید آن راه را طی کنند، اگر بهشتی باشند از جهنم مي‌گذرند و سپس به بهشت مي‎رسند و اگر جهنمي باشند همان‌جا مي‎مانند و نمي‌توانند از جهنم خارج شوند.
من خودم را مي‌گذارم روبروی خودم، و مي‌نِشینم به تماشای جدال غرور و تجربه»-اَم. تجربه مي‌داند که غرور حس پُرشدتی‌ست و اگر اعمالش نکند به درِ بسته مي‌خورد. اما غرور مي‌پندارد که تجربه سوای همه حس‌ها حقیقی‌ست و به وقوع پیوسته پیش از آن، پس راه را برای تحقق او باز مي‌کند. آن‌ها تا سال‌ها سال هم بی‌حرکت مي‌مانند. اما نه، سال‌ها نميگذرد، چندی بعد "شانس" عرصه‌ی وجود پیدا مي‌کند، بی‌خبر از هرچه که دانشش را داشتیم.
الهی ای کریمي که بخشنده عطایی و ای حکیمي که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به . الهی امروز صبح قلبهایمان رامملو ازعشق و محبت فکرمان را آسوده وخیرو برکت به کار و زندگی مان ببخش. با نام خدای عشق و ایمان آغاز ميکنیم سه‌ش
هرچه گشتم موفق نشدم که معادل فارسی آن را پیدا کنم .اگر چه سال هاست که از کاربرد این وا ژه در زبان فارسی مي گذرد ومعادل سازی برای آن تقریباً بی فایده است ،اما در هر حال اگر بخواهیم معادل مناسبی برای آن پیدا کنیم وبا توجه به کاربردی که این وا ژه در کوهستان دارد ، معادل فارسی کوه پیما» مي تواند برای آن مناسب باشد. عصرتان به شادی و تندرستی . حسن دهقان
 درویشی بود که در کوچه و محله راه مي رفت و مي خواند: هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی، اتفاقاً زنی مکاره که صدای درویش را شنیده بود گفت: من پدر این درویش را در مي آورم.زن به خانه رفت و خمير درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمي زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه ها گفت : من به این درویش ثابت مي کنم که هرچه کنی به خود نمي کنی.از قضا زن یک پسر داشت که ۷ سال بود گم شده بود یک دفعه پسر پیدا شد درویش را دید و سلام کر
چیزی که مي‌خواهم بگویم کمي تند و شاید برای بعضی‌ها آزارنده باشد. امّا هرچه بیشتر ميگذرد، بیش‌تر احساس مي‌کنم در پسِ بسیاری از وسواس‌های اخلاقی، تغذیه‌ای، دینی و . نوعی دیگرآزاریِ موجّه، نهفته است. این امور که با خوب و بد اخلاقی، سلامت جسم، بهداشت، وظیفه دینی، رستگاری و . سر و کار دارند، پوشش خوبی هستند برای دیگرآزاری‌ای که اگر آشکار مي‌بود، نه دیگران اجازه اعمال کردنش را به فرد مي‌دادند و نه حتی خود او جسارت و شجاعت انجامش را پیدا
  معلم که درس اول را ميدهددردلمان جائی برای خود پیدامي کند ،ابتدا  دستهایمان را سپس فکر هایمان را به کار مي گیرد ومارا در مسیر دانائی قرار مي دهد ومي گوید توانایی هم از مسیر دانایی مي گذرد و زندگی هم از این مسیر مي گذرد .
اگر با دو نفر آدم موفق بگردی،تو ام سومين موفق خواهی شد این جمله رو همه مون بارها و بارها شنیدیم و قبولش هم داریم.مهمترین قدم و اولین اقدام برای انجام دادنِ هر کاری برداشتن قدم اول است.روابط هم اولین قدم برای وارد شدن به مسیرِ موفقیت هست.وقتی روابطت رو با افرادی که پیش از این باهاشون وقتت رو سپری ميکردی قطع ميکنی و توجه و تمرکزت رو معطوفِ هدف و خواسته هات ميکنی.جهان افرادی رو وارد زندگیت ميکنه که با اهدافِ تو هم راستا هستن.برای مثال:تا وقتی تو
زمان برای آنان که انتظارمي کشندبسیارکندمي گذرد⏰ برای آنان که مي ترسندبسیارسریع مي گذرد
هميشه دلم خواسته بدانم لحظه‌های تو بی من چطور ميگذرد؟ وقتی نگاهت مي ‌افتد به برگ. به شاخه. به پوست درخت. وقتی بوی پرتقال مي ‌پیچد. وقتی باران تنها تو را خیس مي‌کند! وقتی با صدایی بر مي‌گردی پشت سرت من نیستم . . . عباس معروفی
 ☯ تو برای زندگی کردن هرگز به این اندازه به ذهن احتیاج نداری!در زمانهایی که به ذهن احتیاج داری از آن کمک بگیر.در مابقی زمانها خاموشش کن.دست توست، ذهن در اختیار توست، این اعتیاد چندین ساله را رها کن،در حال چای نوشیدنی، با چای باش، به ذهن هیچ نیازی نداری، تنها چای هست و بس، در پارک قدم ميزنی، قدم بزن و قدم بزن و قدم بزن، هیچ نیازی به ذهن نداری، در حال استراحتی و دراز کشیدی، فقط باش و استراحتت را بطور کامل انجام بده،  در حال استراحت چه نیازی ب
۷ داستان کوتاه در نفرین به هرچه قانون» به کتابفروشی‌ها رسید چهارشنبه ۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۵۹ فرهنگ و هنر/ ادبیات و کتاب مجموعه‌داستان نفرین به هرچه قانون» نوشته مجید اسطیری از سوی انتشارات نشر اسم وارد بازار کتاب شد. به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا ، مجموعه داستان نفرین به هرچه قانون» نوشته مجید اسطیری از سوی انتشارات نشر اسم راهی بازار نشر شد. نفرین به هرچه قانون» شامل هفت داستان کوتاه است که در
این موقعیت هایی که توشون با صدای بلند ذهنت تکرار ميکنی چیزی نگو، صبر کن عصبانیتت بخوابه، الان قند خونت پایینه و حالت سر جای عادیش نیست، صبر کن، سکوت کن. زمان بده، درست ميشه و . » خیلی سختن. طبیعیه. کظم غیظ اتفاق دشواریه.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها