نتایج جستجو برای عبارت :

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ چوب شد نیامدی برای ما که خسته دل شکسته ایم نه ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی تمام طول هفته را به انتظار جمعه ایم دوباره صبح ظهر ن

چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي              چه بغضها که در گلو رسوب شد نيامديخليل آتشين سخن ، تبر به دوش بت شکن              خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيامديبراي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم نه               ولي براي عده اي چه خوب شد نيامديتمام طول هفته را به انتظار جمعه ام              دوبار صبح ، ظهر نه غروب شد نيامدي.
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشمعاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل آب عشق به يک جو نمی رودبیچاره من که ساخته از آب و آتشم ****** باز امشب اي ستاره تابان نيامديباز اي سپیده شب هجران نيامدي شمعم شکفته بود که خندد به روی توافسوس اي شکوفه خندان نيامدي زندانی تو بودم و مهتاب من چراباز امشب از دریچه زندان نيامدي با ما سر چه داشتی اي تیره شب که بازچون سرگذشت عشق به پايان نيامدي شعر من از زبان تو خوش صید دل کندافسوس اي غزال غزل خوان نيامدي گفتم به خ
دوباره رسیدیم به عصر جمعه. همون روزی که اگر حال دلت خوب باشه کمتر دلگیر میشی . تقریبا از اواسط هفته هر روز برايم حکم جمعه رو داشته . دمدمای غروب دلم میگیره و احساس تنهایی میاد سراغم شايد از اول صبح تا عصر دوباره چک کنم ببینم آنلاين هستی یا نه اما عصر که میشه هر دقیقه نگاه ميکنم ببینم کی آنلاين میشی. گرچه قرار نیست هیچ حرفی بینمون رد و بدل شه اما همین که میبینم هستی دلم آروم میگیره هزار بار حرف های دلم رو مینویسم و پاک ميکنم مینویسم و پاک ميک
ﭼﻪ ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ ﺷﺪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ/
ﭼﻪ ﺑﻐﻀﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻠﻮ ﺭﺳﻮﺏ ﺷﺪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ/
ﺧﻠﯿﻞ ﺁﺗﺸﯿﻦ ﺳﺨﻦ ؛ ﺗﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﺖ ﺷﮑﻦ/
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﻨﮓ ﻭ ﭼﻮﺏ ﺷﺪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ/
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻧﻪ/ ؛ ﻭﻟﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ/
ﺗﻤﺎﻡ ﻃﻮﻝ ﻫﻔﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﻡ./
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ؛ ﻇﻬﺮ ؛ ﻧﻪ ﻏﺮﻭﺏ ﺷﺪ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ/
یا حق 
ب معناي واقعی کلمه امروز غروب جمعه رو حس ميکنم ینی تمام دلگیریاشووو
غروب جمعه باشه ، دلت از قبلترا گرفته باشه ، اعصابت داغون باشه ، تابستون گررم و شرجیه مزخرفم باشه 
چ شوووود .هی .
حالا همه اينا ب کنار چند روزیم باشه ندونی برا چی انقد ناخوش احوالی
نه دستم میلرزد نه پايم نه قلبم نه اشک در چشمانم میلرزد لبم، بٌغضم وقتی اجازه شکستن و حتی بٌردن نامت را ندارد مجنونت تمام دنیايش را به بودنهایت تصویر کرد اما نيامدي تمام رویاهایش را به عطر بودنت تصویر کرد بوی عطرت سراب خیالش شد تمام اتاقش را قابهایی آذین بست که کودکیش با شیطنتهایش با دوربین ذهنیش عکاسی کرده عکسهایی بی فیگور آرتیستی و ساده و ناب اما باز هم نيامدي جــــــــــانان من اکنون که بر مرمر سفید تنهاییم دست ميکشی فاتحه نخوان
در کوچه ی بهار نشستم نيامديبا گل سر قرار نشستم نيامدي من باغ شعر بودم و غرقِ شکوفه هاهر لحظه هی به بار نشستم نيامدي چون ايستگاه منتظر و خالی از قطارهرشب در انتظار نشستم نيامدي در چشم هایِ زخمی و خونینِ چارراهدر سینه ی غبار نشستم نيامدي گفتی سرِ قرار بیا هشت و ربع و منتا ساعتِ چهار نشستم نيامدي رد می شدی از آن گذر و سالهایِ سالگریان در آن گذار نشستم نيامدي تو شاه بیتِ شعرِ منی،در کتابِ منتا روزِ انتشار نشستم نيامدي
چند روزی بود مردم به انتظار» آمدنش بودند؛ در روز جمعه»، به وقت تهران و مکان مصلی. همان مردمی که انتظار» آمدن کسی را در روز جمعه» می کشند که وقتش به وقت مکه» و مکانش هم کنار حجرالاسود» است. اما حالا به وقت تهران؛ پس از آنکه در فضاي مجازی بارها و بارها با خبری آمد، خبری در راه است…» آمدنش در گوش نجوا می‌شد، در روز جمعه از ساعت‌ها قبل از آنکه حضرت ماه رخ بنماید و در جايگاهش همچون خورشیدی زمین را روشن کند همین مردم با اشک‌های شوقِ دیدارِ
جمعه» ، سیّدالايام هفته و عیدِ ثابت» ما مسلمانان است.غروب» اين روز پُرفروز، از چنان شرافت زمانیِ خاصّی برخوردار است که نقل می کنند صدّیقه ی کبری، حضرت زهرا» (سلام الله علیهابه شايستگی قدر اين اوقات ذی قیمت را می دانستند و مهم ترین دعاهایشان را در اين لحظات سبز راهی درگاه ذات اقدس اله می نمودند.  باشد که ما نیز به عنوان شیفتگان و شیعیان آن حجته ی بالغه ی الهی و با تأسّی از سیره ی عملی آن بانوی بی بدیل، عاقلانه قدردان غروب جمعه باشیم و ع
جمعه ها وقت هایی خوبیست که به خودت بیاي وببینی که توی طول هفته چه کارکردی .جمعه هازمان مناسبیست که بیاي ببینی آیا کسی که از اول هفته منتظرش بودی آخرهفته اومده یانه توهنوزم چشم به راه هستی.جمعه وقتاي خوبی هست که توی تمام دلتنگی هایی که غرقش شدی یه یادی هم ازاون امام غریب کنی.(اللهم عج الوليک الفرج)
  مهدی جان، آقاي منالا مسافر صحرا خدا کند که بیايی          امید غائب زهرا، خدا کند که بیايی   کنون که دل شده پر خون براي خاطر مجنون                         تو اي حقیقت لیلا، خدا کند که بیايی                                 براي اينکه ببینم پس از غیاب هزاره                                          مزار مخفی زهرا، خدا کند که بیايی                                                دلم دوباره ز غمها کنون رمیده زِهًرجا            
چیه تو چشمات؟؟؟ چه نوايی داره صدات؟؟؟ بازم دلم تنگ شده واست! شادترین اتفاقات زندگیم هم چند ثانیه بیشتر دوام نداره! من همیشه دلتنگتم! بخدا بریدم! بیا دیگه! بیا و يکبار بی بهانه بمان ! بازم نيامدي! بازهم تکرار گذشته! نمی فهمم واسه چی اين همه دلم دوباره واست تنگ میشه! واسه چی نمیتونم ازت رد شم؟ واسه چی هر چی ازت دور میشم بازم به تو میرسم دوباره؟ چرا هر طرف میرم بازم تو جلومی؟ چرا تموم نمیشه اين درد ؟ چرا صبح نمیشه اين شب؟ کاش میشد روت خط کشید!هزار با
دلم هواي تو کرده،هواي آمدنت صداي پاي تو آید،صداي آمدنت بهار با تو بیايد به خانه ی دل ما سری به خانه ما زن،صفاي آمدنت هنوز مانده به یادم که مادرم میخواند زمان کودکی ام قصه های آمدنت حساب کردم و دیدم که با حساب خودم تمام عمر نشستم به پاي آمدنت چقدر وعده ی وصل تو را به دل بدهم چقدر جمعه بخوانم دعاي آمدنت نيامدي و دل من شکست اي مولا چه نذر ها که نکردم براي آمدنت
جمعه سیصد و نود و نهم، چند دقیقه اي است که آغاز شده است. برخلاف همیشه که نوشتن را موکول به پايان جمعه می‌کردم، اينبار انگار حال ِجمعه‌ام چند روزی است که بر قرار است و بی تابم که کاش زودتر برسد وقت عرض حال. چه بسا اين جمعه نوشتن، مرهم تجویزی طبیبی است که می‌داند بیمارش، هر هفته در اين روز چنان در قبض و بند است که اگر ننویسد به دق خواهد افتاد. مولاي من سلام سی و دو ساله بودم که نوشتن آغاز شد، حالا هفته های نخستین چهل سالگی‌ام.
باز دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پايیزی می وزد.فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است دوباره غروبهای پايیز و دوباره صداي خش خش برگهای درختان زیر پاهای خستهدوباره باران پايیزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها .يک نیمکت خالی و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، يک دل خسته با يک عالمه درد دل بر روی آن نشسته و میخواند شعر پايیز راپايیز همان فصلی است که زیباست با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ،نم نم بارانش !فصلی است که آغاز بار
در زندگی خوابگاهی به اين نتیجه رسیدم که گاهی غروب پنجشنبه خیلی دلگیرتر از غروب جمعه است. مخصوصا پنجشنبه هایی که بدانی جمعه اش هم قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتد. امروز که از خواب بیدار شدم و کسی خانه نبود و اتفاقا غروب يک روز پايیزی هم بود، گیج بودم، گم بودم با يک گردوی قلنبه در راه گلویم. رفتم آشپزخانه میوه پوست کندم. بعد ظرف سیب و پرتقال خرد شده و کتاب معانی را برداشتم و رفتم توی اتاقم تا درس بخوانم.
عزیزکم حسین من آنقدر شکسته و بی کس و دلگیرم امروز که دیگه حتی تو رو نمی خوام امروز با مامانم دعوا شد دلش شکست حالا من تو رو می خواستم چه کنم که مثل امروز اين همه درد بکشم اصلا به جهنم که نیستی که نيامدي حالم از خودم از همه چیزهایی که قبول داشتم و دارم از . به هم می خوره
ی ک شب در هفته خاک کربلا بر عرش خداوند فخر می فروشد و با افتخار خود نمایی و مباهات می کند در غروب افتاب هر شب جمعه حضرت زهرا سلام الله به زمین کربلا قدم می گذارد تا به دیدارفرزندش حضرت ابا عبدالله الحسین برود گرچه رسم بر اين است که فرزند به دیدار مادر برود ولي شوق دیدار حسین مادر را هر شب جمعه راهی کربلا می کند. مگر نه اين است که مکان از خود هیج قداستی ندارد مگر اثری از شخصی بزرگ در ان باشد پس بهشت و عرش الهی چگونه بدون دختر رسول الله داراي ارزش م
دوباره روز و دوباره حسی تکراری. دوباره تو و دوباره من .دوباره نبودن و دوباره دلتنگی  دوباره و دوباره یاد اون دو روز که میافتم دلتنگیم بیشتر هم میشه اون شبی که روبروم نشستی و دستام و گرفتی و زل زدی بهم و گفتی میخوام نگات کنم و چقدر هم ماهرانه نگاه کردی
همیشه منتظرت هستمخیال می کنم پشت در ايستاده اي و در میزنیاينقدر اين در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولايش شکسته استلولاي شکسته در را عوض ميکنمانگار کسی در میزنددر را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ايستاده ايمی گویم :بانو خوش آمدیولي تو نیستیپشت در تنهاییستدر را می بندم و باز دوباره باز ميکنمولي هنوز هم نیستیاينقدر باز ميکنم و می بندم که لولاي در دوباره می شکندکاش می آمدیمی دانم چشم خسته ام بسته خواهد شدقلبم خسته ام خواهد ايست
                                      در انتظار امام زمان(عج) »
 1- اي قلـم سـؤز لَرونده اثر یــوخ                      آشنــادَن منَه بیــر خبـر یــوخ
       اي قلـم درحـرفهـايت اثری نیسـت                از آشنا برايم یك خبری نیست
 2- گَلدی بو جمعَـه‌دَه گَلْمَدون سَن                فاطمَه یوسفیــنَّن خبــر یـــوخ
       اين جمعه هـم آمد، تو نيامدي                       از یوسف فاطمه هم خبری نیست 3- یانــدی پروانَلَـر شمـع سؤن
حجت الاسلام محمدجواد عاشوری در خطبههای اين هفته نمازجمعه بردخون با توصیه نمازگزاران به رعايت تقواي الهی اظهار داشت: چندهفتهاي به دلیل شیوع ویروس کرونا نماز جمعه نداشتیم که از اين هفته براساس مجوز ستاد ملی کرونا اقامه نماز در بردخون آغاز می‌شود . امام جمعه موقت بردخون به جايگاه نماز جمعه اشاره کرد و افزود: طبق آیات و روايات و سفارش ائمه معصومین(ع) تأکید فراوانی بر نمازجمعه شده و از ترک نمازجمعه و سبک‌شمردن آن پرهیز شده است .
️•ईह•◍⃟
مولاي من سلام . پايان مرداد است و آغاز محرم. جمعه نویسی متولد ِمحرم و ثمره محرم است. نیمه محرم بود آن جمعه نخستین و دو هفته دیگر، نهمین سال اين سلوک آغاز خواهد شد. همین استمرار بلافصل بهترین گواه است که هرچه هست به عنايت است والا من لبریز آغازهای بی سرانجامم. حال چهارصد و چهارمین جمعه نویسی، تقدیم شما. آقاجان شهریورترین شهریور زندگی است اکنون. وقتی جمعه نویسی را آغاز کردم، سی و يک ساله بودم و حالا در سی و نه سالگی، مهیاي میان سالی بايد شد.
تاكید حضرت زهرا بر درك غروب جمعه
حضرت فاطمه علیهاالسلام گویند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى‏ اللّه‏ علیه ‏و ‏آله مى‏ فرمودند:اِنَّ فِى‏ الْجُمْعَةِ لَساعَةٌ لا یُراقِبُها رَجُلٌ مُسْلِمٌ یَسْأَلُ‏ اللّه‏َ عَزَّوَجَلَّ فیها خَیْرا اِلاّ اَعْطاه… وَقالَ هِىَ اِذا تَدَلّى نِصْفُ عَیْنِ الشَّمْسِ لِلْغُروبِ… وَکانَتْ فـاطِمَةُ علیهاالسلام تَقُولُ لِغُلامِها: اِصْعَدْ عَلَى الضَّرابِ ـ الظراب ـ فَاِذا رَأَیْتَ عَیْنَ الشَّمْسِ قَدْ ت
به نام خداوند تبارک و تعالی سلام به دانشجویان عزیز برنامه امتحان میان ترم تلفنی (مجازی) دروس مختلف ترم دوم 98-99 براي کلیه گروه ها و مراکز نام درس دوره روز تاریخ ساعت روز تاریخ ساعت 1 مبانی مدیریت دولتی ارشد جمعه 20/2/99 -20 جمعه 27/2/99 -20 2 مدیریت رفتار سازمانی ارشد جمعه 20/2/99 20-22 جمعه 27/2/99 20-22 3 مبانی سازمان و مدیریت ارشد جمعه 20/2/99 20-22 جمعه 27/2/99 20-22 4 مدیریت استراتژيک برند ارشد جمعه 20/2/99 23-24 جمعه 27/2/99 23-24 5 استراتژی
اسپايدرويکُ دیدم و یه مقدار دورۀ دوازده سیزده سالگیم برام تداعی شد. وقتی هنری زله و جودی مودی میخوندم و همیشه دوس داشتم صدهابرابر بیشتر از اونچه که زندگی بهم اجازه میداد زندگی کنم.تموم که شد دوباره دچار حالت مالیخوليايی اي شدم که سالهاست برام تبدیل به عادت شده. 
✳️ جمعه ✳️
انشاي خود را به جاي مقدمه با اين شعر زیبا در مورد پايیز زیبا آغاز ميکنم . شاخه هایت پر از کلاغ شدند*اي چنار قشنگ پايیزی عکس خود را ببین در آیینه*واقعا که شگفت انگیزی وقت تاريک و روشناي غروب*از کلاغان خسته سرشاری توی فصلی که فصل بی برگیست*برگ دادی دوباره انگاری می نشینم دوباره در ايوان*خسته و سرد و خواب آلودم خوب می شد کلاغ من هم از*برگ های کلاغی ات بودم پايیز فصل قشنگی است. در پايیز برگ درختان زرد می‌شود.
از پس سال های انتظار 
نرم نرمک غبار پیری  گرفته ام 
هزار و هزار باره غرق خاطرات 
دوباره تو و زتو سرشار می شوم 
به غم به اندوهی نزديک و به تبسمی دیرین
صداي تو می پیچد 
و من درون موج های موهایت گم می شوم 
دو چشم تو جادویم کرد
لبانت چه می گفتند یادت هست؟!
دوستت دارم 
تو دلخواه دل منی
از همین لحظه و اکنون 
به چشمانت عهد می بندم 
همیشه و همیشه درکنارت می مانم 
چه آغوش گرمی بود 
تمام حجم عشق درونم فریاد زد
مرا به لرزه در آورده تا امروز 
مرا غرق کرده در

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

Sisilix مدرسه شاد و بانشاط |محیط امن آموزش