نتایج جستجو برای عبارت :

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش معنی

نه به ابر نه به آب نه به اين آبی آرام بلند من مناجات درختان را هنگام سحرنفس پاک شقایق را در دامن کوه رقص عطر گل یخ را با بادهمه را میبینیم میشنوم من به اين جمله نمی ‌اندیشم به تو می‌ اندیشمای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می ‌اندیشمهمه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می ‌اندیشمتو بدان اين را تنها تو بدان تو بمان با من تنها تو بمانای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می ‌اندیشمجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتابمن فدای تو به جای همه گل ها تو بخن
به تو می‌اندیشمای سراپا خوبیتک و تنها به تو می‌اندیشمهمه وقت.همه جا.من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشمتو بدان،اين را تنها تو بدانتو بیا،تو بمان، با من تنها، تو بمانجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلها تو بخنداينک اين من که به پای تو در افتاده‌ام بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیر.تو ببند.تو بخواه.پاسخ چلچله ها را تو بگو.قصه ابر هوا را تو بخوان.تو بمان با من تنها تو بمان.در دل ساغر هستی تو بجوش.من همین یک نفس
خیال گاه و بی‌گاه که هستی؟گداز جرعه‌ی آه که هستی؟شب است و آسمان دلتنگ ماه استتو که ماهی بگو ماه که هستی؟علی بیانی۱۴؍۱۲؍۱۳۹٨نفس بند است آهی می‌کشم تا.از اين بن بست راهی می‌کشم تا.تو را دریا خودم را جرعه جرعه.پر از احساس ماهی می‌کشم تا!علے بیانے۷؍۱۱؍۱۳۹٨
خیلی از شعرای معاصر ایرانی به نظرم بهشون کم لطفی شده. خیلیاشون یه شعر خیلی معروف دارن و بقیه شعراشونو خیلی کسی نمی خونه. یا حداقل اونقدری که لیاقت اون شعراست. یکیشون به نظرم  فریدون مشیریه. شعر بی تو مهتاب شبی فریدون مشیری خیلی قشنگه ولی شعرای دیگه ای هم داره که به نظر من همونقدر یا حتی بشتر، زبیان. یکیشون اين شعره:همه میپرسندچیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدرو.ی اين آبی آرام بلند.که ترا می برد اينگونه به ژ
همه می پرسند:((چیست در زمزمه مبهم آب؟چیست در همهمه دلکش برگ؟چیست در بازی آن ابر سپید روی اين آبی آرام بلند که تو را می برد به ژرفای خیال؟چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟چیست در کوشش بی حاصل موج؟چیست در خند جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری!؟)) نه به ابرنه به آبنه به برگنه به اين آبی آرام بلندنه به اين خلوت خاموش کبوتر هانه به اين آتش سوزنده که لغزید به جاممن به اين جمله نمی اندیشم. من مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل با یخ را با بادن
. دوست دارم هر صبح اولین چشمانی که می بینم، چشمان تو باشد. اولین سلامی که می کنم، به روی ماهِ‌ تو باشد. اولین صدایی که می شنوم، صدای دلنشین تو باشد. ببخش که زیاد حاشیه رفتم. فقط خواستم بگویم : " دوستت دارم "
کربلا به خون خود تپیدن است جرعه جرعه مرگ را چشیدن است کربلا صفا و مروه ای شگفت پا به پای تشنگی دویدن است روضه نیست کربلا که بشنوی کربلا سر بریده دیدن است خلقت دوباره، جلوه ی جدید کربلا دوباره آفریدن است کربلا مرور روشن معاد از مغاک خاک بر دمیدن است حرمت حماسه، غیرت غیور قطره قطره خون شدن، چکیدن است هر چه می روم به خود نمی رسم کربلا به اصل خود رسیدن است» مرتضی امیری اسفندقه
من همان تار کهنه ام که هنوز زخمه­ های تو در تنم جاری ست شبنم اشک­های بی­ تابت روی­ گلهای دامنم جاری ست جرعه جرعه غزل به جانم ریخت بارش روشن نفس­هایت از سر انگشت مهربانیِ تو نقش­ها روی گردنم جاری ست من به پایان خویش نزدیکم کاش در من دوباره زاده شود ناشناسی که امتداد غمش از سرآغاز بودنم جاری ست باز یک بغض خسته و بی­ تاب، تب یک شعر ناسرودة ناب تو همان شعر ناگزیری و من باز هم بغض الکنم جاری ست دور باش از حصار اندوهم، از شب بی­ ستارة روحم عاقبت می­ ک
داستان پنجم
 
هوا خیلی گرم بود. زمین خشک و ترک‌خورده بود. داغی خورشید زمین را می‌سوزاند. زمین، داغی خورشید را پس می‌زد و به چهره رهگذران می‌پاشید. "محمد" خسته از گرما و تنهایی به سوی چادری که در آن زندگی می‌کرد، راه افتاد.
او کودک هفت ساله‌ای بود. سالها بود که از مادرش "آمنه" جدا شده بود و در کنار دایه‌اش "حلیمه" زندگی می‌کرد. مادرش او را به حلیمه سپرده بود تا در بیابان پرورشش دهد و از او مردی کارآمد و توانا بسازد. حلیمه او را خیلی دوست داشت. می
1- اخلاق خوب ،صبور و مهربان  باشید، شکر گزاری کنید، پرخوری نکنید،  هر روز 30 دقیقه ورزش کنید،گوشت قرمز کم مصرف کنید، غذا را خوب بجوید ، بین غذا آب نخورید، میوه ، سبزیجات و چای سبز ،  هر  روز  سعی کنید مایعات استفاده کنید. 2-   سیب زمینی  و تخم مرغ محلی آب پز ، باعث تقویت عمومی بدن شده و انرژی زیادی تولید کرده و مانع گرسنگی در طول روز میشود.3- آب سرد و ایستاده آب ننوشید بلکه آب را جرعه جرعه و در حالت نشسته  بنوشید  تا از قولنج، ورم مفاصل، ریف
به نامِ عشقبه نامِ عشق! به نامِ خدا!به نامِ رقیّه!دوباره شد قلمِ شعر وقفِ عامِ رقیّهاراده کرده غزل تا برایِ او بنویسمبخیز حسِّ تَغَزُّل به احترامِ رقیّه!کم اند جمله ملائک اگر حدیث بگویندبرای گفتن یک شَمّه از مقامِ رقیّهدلت که خواست شود پر ز شور و عشقِ حسینیبیا بنوش فقط جرعه ای ز جامِ رقیّه!بگو حسین دمِ صبح و دل بده به دلِ اودلِ تو میشود آباد عینِ شامِ رقیّهبه راهِ عشق بده جان!نگو ز غصّه ی هجرانکه راهِ عشق همین است اين مرامِ رقیّهکجاست منتقمِ
به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باشبه بوی گل نفسی همدم صبا می‌باشنگویمت که همه ساله می پرستی کنسه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باشچو پیر سالک عشقت به می حواله کندبنوش و منتظر رحمت خدا می‌باشگرت هواست که چون جم به سر غیب رسیبیا و همدم جام جهان نما می‌باشچو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهانتو همچو باد بهاری گره گشا می‌باشوفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنویبه هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باشمرید طاعت بیگانگان مشو حافظولی معاشر رندان پارسا می‌باش
تو را به نوشیدن قهوه ای تلخ میهمان میکنم و وا می گذارمت به سکوت. سکوتی فراگیر در هر لحظه و فضا و مکان. با سکوتی که از خودت به ارث برده ام تنها می گذارمت. قهوه ات را بنوش. بی خیال هرچیزی که هست و نیست و گذشت! ۴.۸.۹۹
توانایی تندخوانی همیشه یک مزیت محسوب نمی‌شودکلاسهای تندخوانی در سراسر جهان، به شرکت کنندگان خود اين وعده را میدهند که میتوانند سریع تر و بهتر بخوانند. اين حرف تا حد زیادی درست است. ما چشم های خود را به شیوه درست روی متن حرکت نمیدهیم. گاه یک جمله یا پاراگراف را چند بار میخوانیم و …اما در کنار رفع اين ایرادها، واقعیت اين است که یادگیری تکنیکهای تندتر خواندن ااماً مزیتی ایجاد نمیکند. شاید برای خواندن رمان یا رومه ها، تندخوانی مفید باشد
"عید امسال باز چسبیدم به تن مهربان تنهایی ۱ " حس و حالم عوض نشد حتی اين بهارم نداشت زیبایی حال من مثل سابق است ؛ تنها، گوشه ای میخ کوب اين تختم از خودم هی سوال می پرسم :"پس چه شد روزهای رویایی؟" با وجودی که خسته از همه ام زندگی باز با تو کردن داشت من به بود تو راضیم حتی، تووی یک خانه ی مقوایی کیف مشکی، قلم، دوتا گوشی، عینک دودی و کت و شلوار ماندن اصلا به تو نمی آمد وقت رفتن چقدر زیبایی سفره را چیده ام فقط مانده چای را دم کنم کمی بعدش قبل رفتن بنوش و ر
 جان عالمیان به فدای قدوم مبارکت؛ ای مبارک ترین مولود هستی.آمدی تا مایهٔ رحمت و نجات مردم همهٔ اعصار و نسل ها باشی؛ آمدی تا در غروب اخلاق و انسانیت، طلوع علم و معرفت را به مردم خو کرده به ظلمت جهل، نشان دهی؛ آمدی و با آمدنت جرعه جرعه عشق و محبت را، به زمینیان نوشاندی.آمدی پدر مهربان و دلسوزم، و مایهٔ فخر و نجات امت آخرامان شدی. نجات را نه فقط برای مردم زمان خود، که برای همه امتت تا عصر طلایی ظهور میخواستی؛ برای همین اينگونه فرمودی: هر کس بمی
بو رابرطرف نمی کند:در سرما بر ظرف نکرد، در گرما بر ظرف نکرد:کاری از دستِ ماساحته نیست برای لب های تشنه باید جرعه یاشد نه یک عامل خنده به سمتِ خود.اين بو ها و کارهاش،طلاق براش آورده است.با اين ها وباره ازدواح،نکنید:او رفته و در غفلتِ ما، بوهایش دراطاقِ دیکری کاشته است. دیگ خواره اين!!! 
من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم .بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ، اما به روی خودم نیاورم که در اين هوا ، جای
خدایا! لب های تشنه ام را، دهان فرو بسته به روی لقمه ام را، چشم و گوش از وسوسه گریخته ام را دریاب! مرا از شراب مهر خود جرعه بنوشان، مرا از مائده غفران خویش روزی ببخش و چشم و گوشم را به تماشا و شنیدن جلوه ها و نغمه های وصل خود خرسند کن! ﺧﺪﺍﯾﺎ؛ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯ ﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ! ﺩﺳﺖ ﭘﺮ آمده‌ام … ﺩﺳﺘﯽ پر ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﭼﺸﻤﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ!
چقدر چهره ات شکسته شده تا بهاری، چرا خزان باشی ؟ به تو اصلا نمی خورد آقا که امام جوان مان باشی لب تشنه بود، تشنه ی یك جرعه آب بود مردی كه درد های دلش بی حساب بود پا می كشید گوشه ی حجره به روی خاك پروانه وار غرق تب و التهاب بود شهادت مظلومانه جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.
حضرت آیت الله بهجت می فرمايند: اينجادارامتحان است،شمادرفکر اين باشید که خودتان را اصلاح بکنید، مابین خودتان و خدایتان عایق و مانعی پیدانشود.اگراصلاح کردید،بین خودتان وخداو واسطه ها(انبیاء واوصیاء)رفع مانع کردید،خدانیزبین شماو خلق را اصلاح می کند.
عشق، جنونی‌ست منطقیجهالتی‌ست معقولمخاطره‌ای‌ست مأمنکاش، میان اين‌همه تلخیجرعه‌ای به دهنم، عشق بریزیآه از توکه موقرانه، مبدل شدی به دشمندستی که آتش برداردو مدعیِ نور باشدبی‌قید بریده می‌شوددر سرزمین یخی!نپرس که دستانت کو؟!نپرس که داستانت چیست؟عشق، هیزم خانه‌ایست سردکه تماماً بر آب رفتهو مردی که نه فندک دارد و نه کبریتدر انتظار نیکوتینمی‌میرد از نسخی 
فدای سرت اگر آنچه میخواستی نشد . اگر چرخ دنیا با چرخ تو نمیچرخد .تو چایت را بنوش .روی ایوان خانه مادربزرگت بنشین و با او گپ بزن.میتوانی غرور را کنار بگذاری و عشق زندگیت را به یک شام دونفره دعوت کنی.برای پرنده ها دانه بریزی و بعد، از دیدن نوک زدن آنها به دانه های گندم لذت ببری.میشود دقایقی را برای مادرت کنار بگذاری و چند لحظه را در آغوش او سپری کنی میبینی که چقدر آرامش بخش است.میشود از زندگی لذت برد .میشود از ثانیه ها نهایت استفاده را کرد.مگر چقدر
همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی اين آبی آرام بلند؟؟ که تو را می برد اينگونه
به ژرفای خیال.
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام، که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت
به آن می نگری؟؟
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد از بس نپریدیم قفس عادت ما شد جز وقت تماشا قفسم را نگشودی اينجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟ یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند از جام تو خالی شده اش قسمت ما شد آبادی ات ارزانیِ شهری شده اما ؛ با سایه ات همراه شدن حسرت ما شد لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم باری به سر شانه ی کم طاقت ما شد اشکیم اگر از گوشه ی چشمان تو رفتیم بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد پژمان صفری برداشت از کتاب غزل خون @pezhmansafarighazalkhoon
زیباترین موجود ؛ خوشبو ترین انسان و گرم ترین نفس را داری. دامنه تجربیات من گسترده نیست.اما همین اندک را تو کاملا پر کردی. نمیدانم اگر قرار بود جرعه ای از زندگی را مزه کنم ؛برای دوام آوردن تو آنرا بمن دادی. مثل نوری هستی که زندگی را گرم می کنی.مثل آبی زلال که بدی ها را میشویی. راستی نمیدانم آنجا که با تو بودم کجا بود.ویرانه ای که فرشته ای در آن افتاده و یا قطعه ای از بهشت که درک نکردم.
دلتنگِ تو ام هر شبِ مهتاب و تو انگار نه انگار                                     یک عمر شدم خسته و بی خواب تو انگار نه انگار                                  با هر نفسم.آه هوا جان به لبم باز ببینم حالم شده                               چون ماهیِ بی آب و تو انگار نه انگار                                                    یک روز تو را دیدم و با هر نگهت شعر سرودم تقدیم نمودم غزلی ناب و تو انگار نه انگار                                                                            گفتم
نه! از جدایی حرف نزن! تو با اين حرف‏ها، آتش به جانم می‏زنی. نرو! . مرا در بی‏ کسی‏ هایم تنها مگذار! مرا طاقت وداع نیست، که شانه‏ هایم زیر آوار اين اندوهِ بزرگ، خواهد شکست. بمان! گرچه می‏دانم تشنه‏ای و عطش، بر تار و پودِ جسم نحیفت پیچیده است. چه کنم که تهي دستم و مرا جرعه‏ ی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم. آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمی‏کشد. تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک.
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی اين دُر همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش میکنی دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش میکنی در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش میکنی می جوش می زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش میکنی گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی سایه چو شمع شعله در افک
كتزیاس نوشته:نام كوروش از یك كلمه ایرانی به معني خورشید گرفته شده است.ظاهرا مقصود اين كلمه
 
(هورهمریشه)است.اپر اين معني را پذیرفت و یوستی هم با او همداستان گشت و ان را با كلمه (هیر)كه
 
در زبان نردی باستان به معني اتش است سنجید.
 
چون در زبان پارسی باستان خورشید(خور) بوده است كه امروز خور یا هور شده و اين با كلمه (كر)(كوروش)
 
هم داستان است
 
پذیرفتن معني خورشید برای كوروش درست نمی نماند اگرچه رای كتزیاس خوشايند و گرامیست اما باید
 
از ان چشم پوشی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

معلمانه خبرگزاری شهاب news Iranian shahab