نتایج جستجو برای عبارت :

اااااااااااااااااههههههههههننننننننگگگگگگگگ نفهم

فقط می‌تونم بگم دلم برای خودم می‌سوزه. اینجا هیچ چیزی نداشت. با نفرت تموم میشه. می‌دونم. هیچ‌وقت هم نمی‌خوام برگردم اینجا. متنفرم ازت کده. :دی متنفرم ازت دوروی آشغال. ر متنفرم ازت عقده‌ای حقیر. ا متنفرم ازت بی‌خاصیت عوضی. ح متنفرم ازت بی‌همه‌چیز پر سر و صدا. ش متنفرم ازت نادان بیشعور. ر متنفرم ازت خر نفهم. ز متنفرم ازت عوضی لجن. خ متنفرم ازت نفهم نامرد. س متنفرم ازت زاده عوضی. ا متنفرم ازت خرفت تخ‍‌می.
دوست دارم بگم همه ادما حق دارن دوست داشته بشن و دوست داشته باشن کسی رو.آدما حق دارن بهشون توجه بشهکی جواب این دختر ۱۵ ساله رو ۵۰ سال دیگه میده که به زور دادنش به یه پسر نفهم که حتی کتکش میزنهاون هیچوقت نفهمید عشق یعنی چی.
هرچی که باید گفته شد هرچی که باید گفته شد هرچی که باید گفته شدوقتی یکبار گفتن اثر نکرد دیگه هزار بارش هم اثر نخواهد کرد.اینجا یا مشکل از کسی که داره میگه یا کسی که میشنوه یا کلا از کلمه هاست که بی ارزشن.اما تو اگه میتونی مرور کن خط به خط از نو. -انسان جان به لب رسیده را چه نامند؟!فا_الفتاریخ ۹۸/۸/۹
دختره ی مفنگیبا کلی سهمیه رتبش از صد هزار رسیده به هزار .پزشکی شهر خودمون قبول شدهاونم نیمسال اولاون وقت خانوم همه ی ما رو بلاک کردهنوشی ما رو شااااااخ گراااااااازتو اگه بابات واست الکی کد جانبازی نمیگرفت باید میومدی کف کفشای منو لیس میزدی انتررررررربا اون قیافه کریهت حالا فکر کردی چقد قاطی نخبه ها دووم میاریبالاخره یه روزی معلوم میشه چقد خنگیخنننننننننگگگگگگگگ نفهم
هر کاری که می کنیم معیوب است. کوچکترین تصمیمی که می گیریم اگر با کمترین خطا هم به انجامش برسانیم باز هم ندائی از بیرون و درون ما را محکوم می کند به ناکارآمدی. دیگران سخت گیر همیشه ناراضی و یک ایگوی (ضمیر ناخودآگاه) زبان نفهم و پرتوقع درون. این تصویر زندگی زجر آور این روزها و هر روز ماست. خیلی از ما را عادت داده اند که با یک همنشین دل نچسب و آزار دهنده ای زندگی کنیم که مرتب سعی در تحقیر و ایجاد حس تنفر نسبت به خودمان را دارد.
انصاف نیست رفتن آدمها با خودشون باشه فراموش کردنشون با ما . همــــیشـه دقــیقآ وقـــــتی پـُر از حـــرفی وقتـــی بغــــض میکـــُنی وقتـــی دآغونــــی وقــــتی دلــِت شکــــستـ ه وقتی یکی باید باشه تا آرومت کنه دقیقــــا همیـــن وقـــــتآ انقــــدر حـ ـرف دآری کـــه فقــط میتونــی بگـ ـی : " بیخـــیال " اما کاش منم میتونستم بگم بی خیال و راحت فراموشت کنم هزار بار تو دلم گفتم بیخیال نازی من رفته فراموشش کن اما این دل نفهم من حرف حساب حالی
امام صادق (علیه السلام) : عیسی بن مریم (عَلیهِمَا السَّلام) فرمودند: بیماران را طبابت کردم و به اذن خداوند آنان را درمان کردم، کورانِ مادر زاد و مبتلایان به پیسی را به اذن خداوند بهبود بخشیدم، و مردگان را به اذن خداوند زنده کردم، اما احمق را نتوانستم اصلاح کنم
(این ویدئو، مربوط به مصاحبه خبرنگار یک شبکه تلویزیونی برزیلی با آرات حسینی در مرداد ماه سال ۱۳۹۸ است) فقط یک خبرنگار خارجی می‌تونه اونقدر احمق باشه که دوازده هزار کیلومتر راه رُ از برزیل بیاد ایران و بعد هم راهی شمال کشور بشه و دنبال خانه‌ی پدر آرات حسینی بگرده که چی؟ که با یه پسر پنج سال و نُه ماهه‌ی ایرانی که نمیدونه چی بگه، مصاحبه کنه! یکی هم پیدا نشد بهش بگه آخه اَبله، برزیل اون‌همه ورزشکار درجه‌ی یک در چندین رشته‌ی ورزشی داره، اونوقت
با عرض سلام خیلی ببخشید که این کلمات را مینویسم کسی برام فرستاده بهم گفت که ارتباط این کلمات را براش بفرستم من که چیزی نفهمیدم لطفا شما بگید؟ . ممنونم
 
میمون  عوضی  نفهم  دیونه  عقده ای   ترسو  دمدمی  اشغال   رزل  مضحک سربه هوا
با سلام خدمت تمامی دوستان و بازدید کنندگان وبلاگ به اطلاع میرسانیم که با آقای خواجه آمار تلفنی صحبت کردیم صحبت های ایشان نشان دهنده ناحقی بسیار زیاد به ایشان میباشد. ایشان میگفت ریاست موسسه خودش کامل موضوعات را میداند ولی خودش را به نفهمی میزند چرا که نفعشان در نفهم بودنشان ست. زیرا اگر بنده تخلفی کردم عدم نیاز پاسخ درستی نبود. همه چهره واقعی آن ریاست را فهمیدند و از این بابت بسیار خوشحالم چرا حداقل این موضوع را اثبات کردیم که عقل به سن و سا
اول که بگم عجب عنوان مزخرفی!بعدم که چند تا اتفاق هست که باید صحبت کنم راجبشون اول: دیشب با یکی که خیلی به هم نزدیکیم صحبت میکردم اون آدمیه که درسشو ادامه نداده دوستی نداره و در کل اینطوری که اگه من جاش بودم قطعا الان خودکشی کرده بودم زندگی سختی داره! اما دیشب که بهش گفتم خودکشی دوس نداری(نه به خاطر اینکه هولش بدم سمتش اتفاقا برای اینکه آویزونش کنم از زندگی) گفت که نه خودم میدونم اوضاع فوق العاده نیست اما من زندگیمو دوست دارم! همین، فقط بعدش حس
هی میاد میگه آلمان سیستمش برای اخذ مالیات اینطوریه آنطوریه.البته قبل گران کردن بنزین هم مدام آمدن و گفتند بنزین فلان از آب ارزانتر است کشور های منطقه گرانتر هست و.تا شد واقعه بنزین.خب آلمان فقط مالیات خوب می گیره درست خب اینها را بگید آلمان ماشین تولید می کنه آه هلو بگید سیستم بهداشت آلمان چطوریست بگید عدالت و رفاه اجتماعی در آلمان چطوریست بگید درصد افسردگی در آلمان چقدر است و در ایران چطور بگید آموزش در ایران چطور و در آلمان چطور بگید ر
امروز بچه ها هر کاری کردن صبحانه بگیرم داوطلب نشدم(پله ها را برم بالا برو بچ نشستن پشت سرم غیبت میکند من تمسخر میگرن) خدا منو برا خنده آفریده تا مردم بتواند منو مورد تمسخر قرار دهند.بعد از اذان از مسئولین فروشگاه برا بیمارستان اجازه گرفتم،قبل از رفتنه رفیقم سجاد از مشهد برگشت(از آمدن او خیلی خوشحالم حسابی همدیگر در آغوش گرفتیم)قبل از اینکه سوار اتوبوس شهری شوم اطراف دورم کبوتر امامزاده بود(دلم افتاد برام خبر خوبی بیاد)وقتی دکتر گفت مشکل ب
پریشب تو کوچه یه سگ دیدم، طبق معمول شکمش تخت بود و چسبیده بود به پشتش. به زور می خواست کیسه زباله ای رو با خودش بکشه ولی نمیتونست. ماشین و پارک کردم و دم در از مادرم نون لواش گرفتم یواش یواش رفتم سمتش هرچی گذاشتم جلوش خورد و معلوم بود همچنان جا داره تا اینکهتا اینکه یه پرشیا توش مرد و زن و بچه عین جت، یه جوری از کنار ما رد شدن و پیچیدن تو کوچه که من و سگه در وهله اول یه دور پریدیم هوا و در وهله دوم نزدیک بود کله هامون بخوره به هم! طفلک سگه جوری ت
از دست من ناراحتی که یلدا میاد میپرسه هنوزم دوست. ارم یانه ؟؟؟الانم، نگاه نکن در گیر شدم سست شدم به پاش برسه چشم هر ای که بخواد چپ نگاهت کنه رو در میارمی روز به تموم الاغ ها نشون میدم ناموس منی خواهر منی یعنی چی من خیلی میخوامت بیشتر از اون که فکر کنی شیدا من چجوری ثابت کنم اینو اهای کسایی که می‌گیرد من هنوز شیدارو دوست دارم یا نه شیدا شاه رگ اصلی بدن منه ناراحت بشه اتیش میگیرم گریه کنه میمیرم دلش بشکنه انگار زنده به گورم کردن ام
 سری زدم به آلبوم مدارکم آری آلبوم مدارک دریافتی در سطوح مختلف تک تک خاطرات و سختی های هر مدرکی از ذهنم گذشت آخه برای چی ؟ آخه برای کیی ؟ اون همه سختی کشیدی که مدرکت بره توی آلبوم ؟ که آدمها باهاش سرگرم بشن و بگن آفرین ؟ مدارک تحصیلی یک فرد نابینا  واقعا فقط برای بالا بردن سطح فرهنگی و فهم و درک خوبه وگرنه هیچ فایده ای ندااااره اما اگه سهمیه دار باشی خوبه تا تهش پشت میز نشینی اما اگه سهمیه نداشته باشی پروفسور هم  بشی نهایتش پشت میز رایان
در سال 422 قمری و یک سال پس از آغاز سلطنت امیر مسعود رخ داد. بوبکر حصیری گَزَک دست خواجه احمد داد و خواجه از فرصت استفاده کرد و زهر انتقامش را ریخت. حوصله شنیدن این داستان تاریخی را دارید؟ می‌خواهم همه ماجرا را مو به مو تعریف کنم. مثل یک قصه. البته احتمالاً خسته می‌شوید چون مدت‌هاست که برای کسی حرف نزده‌ام و ممکن است پر چانگی کنم. از وقتی که در لابه‌لای این خاک افتاده‌ام، دیگر با کسی حرف نزده‌ام. آخر نمی‌شود با جک و جانورهای زبان نفهم حرف زد.
سلام خدا جون _ من به لطف تو زیر سایه تو خوبم _خداجون خیلی وقته باهات خلوت نکردما _خیلی وقته باهات تنها نشدم _ خدا جون این بنده بی وفا خیلی وقته تو خوشیاش تو رو فراموش کرده _خدا جون خیلی وقته ازت دورم خدا جون _خدایا امشب که دیدم دیگه واقعا بعد از مدت ها دیگه غرق گناه شدم  گفتم برم دوباره پیش خدای مهربونم _خودم خوب میدونم بارها و بارها منوبخشیدی _خودم خوب میدونم بارها عهد شکنی کردم _خودم خوب میدونم خیلی در محضرت دست به گنا های زیاد زدم _خدایا خیلی پر
ابوالجیش خشتک آبادی_ در صحیفه "دور زدن ممنوع" آورده است.شیخ برای ریکاوری آلت قصد سفر به دیار تایلند بنمود لذا برای پیچاندن مریدان، سفر به روستایی دوردست برای تبلیغ دین مبین را بهانه جست و آنان را متذکر گشت که برای فیض معنوی بیشتر، رنج تنهایی سفر را مشتاق است.باری چون شیخ به چند فرسخی بانکوک رسید ناغافل گرفتار رهن گشت. حضرت سردسته رهن را گفت: ای برادر ما همکاریم بیا وز خیر این چند سکه بگذر که چون این نباشد مرا قصه تلخ گلنار باید. لیک آن
قسمتی از رمان :گوشی زنگ می زد و روی اعصابم راه می رفت.هر چقدر صبر کردم قطع نشد.نهایتا دست سمت گوشی بردم.ساعت سهصبح بود.اسم ستاره روی گوشی خاموش و روشن می شد. دکمه ی گوشی رو با حرص فشار دادم و بهش توپیدم : اخه بیمار مریض روانی بی شعور.توکه می دونی فردا دانشگاه دارم.تو که می دونی کنفرانس دارم.د اخه نمیشد یه امشب از این مرض کوفتیت بگذری؟نفهم بی عقل.الان من چجوری دوباره کپه بزارم؟هان ؟؟ »صدایش ترسیده و ارام به گوشم رسید: … نگار »:عصبانیتم محو شد.ص
ما چمون شده؟؟ الان باید سینه سپر میکردیم و حنجره پاره میکردیم کف خیابون. برادر ارزشی، دوست اصلاح طلب الان کجایید؟ سرتون کدوم آخور بنده؟ ۸ میلیارد یورو‌رفته، ینی ۲ درصد از بودجه ۹۸ کل مملکت. میدونید چقدره؟الان این مهم تره یا چند تار موی دخترک‌ معصوم سرزمینم؟ این مهمه یا تحجره بی خاصیتی که دامنمون رو‌گرفته؟ میدونید با این مبلغ پول چند تا کارگر نون حلال خور رو‌میشه داد ؟ آقایون و‌بانوان کاسب تحریم، سلطنت طلب،ارزشی، دلواپس، اصولگرا، اصلا
امروز که خودمو تو اینه نگاه می کردم یه مرد سالخورده دیدم تو اینه با اینکهسنی نداشتم ولی هر سال از سال قبل شکسته تر شده بودم، چشمام پر از اشک  شد قبل اینکه از گونه ها سرازیر بشه سریع با دستم پاک کردم چون از ریش تو صورتم خجالت کشیدم همش بغضم رو قورت می دادم دلم برای خودم می سوخت شاید این سرنوشت شوم تقدیر منه که در دل زنی جایی نداشته باشم محبتی نداشته باشم و هیچ  وقت لذت دوست داشته شدن رو نفهم و محکوم باشم که فقط دوس داشته باشم و شاهد عشق های دو نفر
جامعه ما از خودبزرگ بینی افراطی رنج میبره مردم ما هنوز (با اینکه اینهم دلیل مناسبی نیست) تصور میکنند که ٢۵٠٠ سال پیش است و تحت لوای کروش بزرگ ابر قدرت جهان اند و فرهنگ و تمدن برتر از آن آنهاست و مردم کشورهای حداقل همسایه همه در درجه پایینتر نسبت به آنها قرار دارند. این نکته زمانی مشهود میشه که رفتار مردممون رو با توریستهای دیگر کشورها مقایسه میکنیم. به اعراب سوسمار خور، به ترکها نفهم، به افغان ها و پاکستانی ها و مردم سایر کشورها هر کدام انگی ا
جالبه تا وقتی همه چی گل و بلبله،همه چی گل و بلبله.فقط کافیه سردرد بشی حالا یا مشکل فراتر از سردرد،اون وقته که تازه همه یاد خیلی چیزا میفتن از شیر مادرشون که تو دوسالگی مکیدن تاااا داستاناا و خرابکاریای بچگیشون والا آخر.آخه چرا واقعا،اولش همین سوال پیش میاد چرا قبل سردرد این فکر نبود؟نمیدونم شاید لامصب یه ویروسایی هستن که موقع بیماری و استرس و بدبختی فعلا میشن و میوفتن به مغزت و یه قسمتایی رو قلقلک میدن.همون قضیه‌س که میگن ناخدا‌های کشتی
محیط وبلاگ امن است، مثل تنهائیِ عمیق منمثلِ وقتی که با تنهائیِ خودم خلوت می کنممثلِ نوشته هایم بی ته و از بالا به پاییننوشته می شودمثلِ زنده در گی(گه)زندگیِ کِرمهای عظیم الجثه در میانِ آدمهای آلمانیما چند تا عصرحجریِ این قرنیِ تابلودر ایستگاه مرکزیِ متروبه دنبالِ ژن هایِ دوایِ خوبمثلِ کفتار، حِسِّ در آغوشیِ وسطِ متمدنِ اروپایی می کشیدیمآیس پایس با برگ اسیدِ یونجه یِ نفهمبفهم/ نمی فهمممن گاوِ مش حسنمکه مرا گاو نمودکلیدِ آخور را قرض گرفتو
خیلی دلم گرفته از خیلی چیزا یه روزی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم. البته این کوی ساکنین دیگری هم داشت!!! راستش یه بت عربده جویی هم اونجا بود . که ما رو بهش بندونده بودن به اسم کــــــار ، منظورم همون شغلی که باهاش پول در میاری ، نون میخری ،قاقا میخری ، تا کوفت کنی نمیریه ها!!!!! حالا بگذریم جوون و نفهم که بودیم (البته دور از جون شما) فک کردیم زدیم وسط خال. بورسیه شدیم تو فلان اداره. درس و عشق و حال و حقوق. بعدشم کار و تلاش و زندگی. عجب غافل بود
هفته ی پیش تافل دادم. جمعه جوابش اومد. برخلاف اینکه فکر میکردم خیلی گند زدم، نمرم ترد! اصن باورم نمیشه اون نمره ای که همیشه تو ذهنم بود رو با یه بار امتحان دادن گرفتم. حالا از روزی که تافلو دادم قشنگ قاطی کردم. استرس دارم دائم. نمیدونم چمه.همیشه از بچگی یه سری مرحله برای زندگی تو ذهنم داشتم. آدم ها رو بر اساس اون مرحله ها دسته بندی میکردم تو ذهنم. یه گروه بچه ها بودن که خودشون میشدن دو دسته، هم بازی های خودم و اونایی که همبازیم نبودن. یه گروه
قرار بود 3شنبه یعنی فردا یا پس فردا بریم شمال، گفتم موقع رفتن وسایل میلاد رو هم توی تهران بهش بدیم گفت موقع برگشت، گفتم فرق رفت با برگشت چیه تازه من موقع برگشت گیج باید برم کلاس، گفت خب چرا بریم تهران (مخالفت) شب با گربه ها یکم بازی کردم، و نگاه آفریده های خدا میکردم و ذوق میکردم و خدایی کمرم درد میکرد و یکم آب ریختم ته آبگوشته و دادم به گربه و ذوق بچه بازیشونو کردم، اومدم تو، بعد یکم دراز کشیدن که کمرم درد میکنه، گفت تو که امروز رفتی بیرون میرف
یا حسین از تو چه بگوییم که گفتن تو را به کلام  آلودن است و نگفتن حقیقت اسطوره واری را نهان کردن است(و چه خیانتی از این بزرگتر؟)یا حسین  از توچه بیاموزم که آموختن تو بحر را در کوزه ریختن است و نیاموختن از تو دل دشمنان تاریخی ات را شاد کردن است(و چه خیانتی از این بزرگتر؟)یا حسین چگونه تو را به امروز بیاورم که به امروز آوردنت به آنچه بودی خیانت میکند و به امروز نیاوردنت به آنچه برایش جنگیدی خیانت میکند.(و چه خیانتی از این بزرگتر؟)با تو چه کنیم حس
درزمان های دورحاکمی با لباس مبدل به برای سرکشی ودرک اوضاع به میان مردم میرفت از قضا روزی از محلی میگذشت سه نفر مرد با هم درحال گفتگو بودند حاکم از آنان اجازه گرفت تالحظه ای در کنارشان باشد.یکی از مردان گفت آرزو دارم فرمانده لشگرکشورم باشم دومی گفت من دوست دارم وزیر دارائی کشورباشم.سومی آهی کشید وگفت شنیده ام حاکم همسر زیبائی داردمثل ماه .ای کاش می شد من شبی رادر آغوش همسر حاکم میخوابیدم تامن هم مثل حاکم لذت میبردم.حاکم که کناری نشسته بودپس ا

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

پرستار تنها تبیان