نتایج جستجو برای عبارت :

شهر خدواند ببند گر دری حکمتی

آزادی در مسیح به واسطه ایمان به او حاصل میشود . یک مسیحی ایمان دارد که مسیح به خاطر گناهان او بر روی صلیب رفت تا گناهانش بخشیده شود . در واقع جای ما بر روی صلیب بود ، اما توسط فیض خدواند ما از طریق خون مسیح نجات را حاصل میکنیم . این فیض به دلیل انجام اعمال ما از طریق شریعت به دست نمی آید چرا که همه ما گناهکار بودیم و هیچ کس نمی تواند عادل شمرده شود . بنابراین این فیض هدیه است از طرف خدای پدر ، او به واسطه محبت خود یگانه فرزندش را فرستاد تا ناجی ما شو
زیبای دلم بی تابت شدم دل دادم به تو بی خوابت شدم تو عشقو زنده کردی تو قلبم دوباره با یه حس ناب با فکر تو بیدارم ای عشق من مثل فرشته ها بخواب چشماتو ببند و خواب عشقتو ببین تو بهترین خیال رو زمین میخوام بگم دوست دارم همین تو رویا بخند و پر بزن تو آسمون صدام بزن یه لحظه در میون همیشه پای عشق من بمون باز یادم بیار احساساتتو تو گوشم بخون میشم واسه تو تو عشقو زنده کردی تو قلبم دوباره با یه حس ناب با فکر تو بیدارم ای عشق من مث فرشته ها بخواب چشماتو ببند
دستتو رو سرم بکش، پاشو بهم یکم بخندیه دنیا غم رو دوشمه، زخمای شونمو ببند
زمانی که به محدوده شهر انگور قدم می گذاری انقدر نقاشی خداوند زیباست که محو قدرت خدواند وافرینش او می شوی برگهای درخت تاک با باد ملایمی در حال رقص زیبا وظریفی است واگر کنارشان دراز بکش لالایی گوش نوازی تورا به اوج می رساند برگهای سبزی که با طراحی ویزه خودش برایت دست تکان می دهد .این زمانی است که برگها به رشد کامل رسیده اند . اوایل بهاراست از دور دست که نگاه میکنی تمام زمین در خواب است وساقه های تاک زیر خاک سرد ارمیده است فقط کلاغها گه گاهی در کن
در یک نگاه کلی برای مسلمان بودن می‌توانیم حداقلی یا حداکثری عمل کنیم. کسانی را که روی لبه حلال و حرام عمل و فقط برای ردن نشدن از خطوط قرمز تلاش می‌کنند و نزدیک منطقه خطر هستند، مسلمان حداقلی می‌نامیم و کسانی که به شکرانه نعمات بزرگ الهی بر آن‌ها و جلب رضایت خدواند دستوراتش را به نحو احسن عمل کنند، مسلمان حداکثری می‌نامیم. درست است که با حجاب اصول پوشیده شدن همه جا جز وجه و کفین فقط آمده است و این با بسیاری از پوشش‌های معمول امروز جامعه ما
شعرهای عاشقانه زیبا هر وقت دودݪ بــودے هر وقت نمیدونستــے چے خوبـہ چـہ بـد ؛ چشمــاتو ببند یہ نفس عمیق بڪش؛ خودتو رها ڪن، بسپـار بــہ خدا بذار جواب سوالتو توو قلبت جاری کنه از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن گر به از مجنون نباشم باز عاقل کن مرا….! شعر زیبا
بیا و با لب داغت بگیر جانم را ببند با دو سه بوسه درِ دهانم را زبان شعری من،لهجه ی تو را دارد دوباره با غزلی باز کن زبانم را به پای برق نگاهت ستاره می ریزد بریز زیر قدم هایت آسمانم را تو روی تک تک سلولهایم حک شده ای بزن به نام خودت مغز استخوانم را خدا کند تن خورشید یخ کند تا صبح شبی که پر بکنی حجم بازوانم را دلم که رفته. ولی فکر آبرویم باش به باد می دهی آخر تو دودمانم را تو را به جان عزیزت کمی رعایت کن اشاره های تو آخر برید امانم را
یه وقتهایی  همه چیز زیادی است .آنقدر توان نخواهی داشت خودت یا عزیزترین عزیزانت در کنار داشته باشی.بینهایت تنهایی را می خواهی نه اینکه افسرده باشی و حال دلت کوک نباشد نه !حتی خود خودت هم در این میانه زیاد میآوری.هر نجوایی گوش را خراش می دهد ،هر خیالی ذهن را می فرساید و  هر لبخندی سهمگین است خاموش زیر پت پت چراغ زندگانی راه را بر عبور افکار راه و بیراه ببند
فکرِ عاقل کردنم، هرگز نباش…●♪♫ من از این دیوانگی، سَر میــــروم!●♪♫ آنچه می بینم، به غیر از عشق نیست…●♪♫ شک نکن… دیوانه تر هم می شوم!●♪♫ بی جهت نیست، این همه زیبایی ات●♪♫ شعر : معصومه رضایى هرکسی بیند تو را، مجنون شود!●♪♫ دورِ تو می چرخم و آرایشت، کلِ اعجابِ طبیعت می شــــود!●♪♫ دیوانـــه ات شدم! ببین!●♪♫ فقط به من، دل را ببند… دل را ببنــــد…●♪♫ ای جانــــم از، عشقِ تو ســـوخت●♪♫ ای دلبرم، فقط بخنـد… فقط بخنـــد… فقط بخن
خالص کن. تمامت را. تمامت را. صیقلی بده. همه ات را از زلال پر کن. دور کعبه بچرخ و فقط دور کعبه. یک چیز. یک. واحد. احد. بند نافت را به یک» ببند. غبارت را ته نشین و بعد بزدا. تناظر یک به یک. با وجود دوچیز که یکی تجلی دیگری ست. تو برای تو شدن فقط باید یک» باشی نه ملغمه ای از کشیدگی ها به هر سو. نه التقاط اعدادی برای نشان دادن یک عدد. اگر یک نباشی التقاطی از چند خواهی شد . زمان و مکان و تاریخ و آدم ها و مواد و اشیاء
فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر را گرفت جسد بی جان و عریان دختری را به تیرک بلندی بسته و درآن سوی کارون مقابل چشمان رزمنده های ما گذاشته بودند! تکاوران نیروی زمینی ارتش با تقدیم 3 شهید بالاخره آن جسد را پایین آوردند .! سه شهید برای "جسد" یک دختر مسلمان ایرانی.! حال چه بر سر غیرت جوانان ما آورده اند که خود خواهان عریان بودن در جامعه شده اند.؟
دلبرکم با هر که میخواهی باش ولی دستانِ تنهای مرا فراموش نکن. به هر که میخواهی نگاه کن و گوش بسپار، ولی از یاد مبر که من جز تو و زنگِ صدایت هنوز هم نمی بینم و نمی شنوم. عمیق و آزاد نفس بکش ولی به خاطر داشته باش من همانم که تنها تو را نفس میدانست. آسوده و خندان چشمهایت را ببند انچنان که نسیمی سرد و معطر را در کویری سوزان روی پوستت حس کنی، با آرامش به خواب برو. می گویند و میدانم که دست های تنهای مرا فراموش کرده ای، همه ی هستی را می بینی و می شنوی جز منِ
دقیقه های مرا پر كن ازخیال خودت دقیقه ای كه تهی باشد از تو مال خودت اگرچه اهل هیاهو نبوده ام هرگز مرا بیا و بشوران به قیل و قال خودت به بوی سیب تو راهی دراز آمده ام رسیده ام كه بخوانی به سیب كال خودت فقط بخاطر این سال های طولانی بمان بقدر فقط اندكی مجال خودت به دور گردنت ای گل اگر وبالی نیست ببند عاشقیم را بجای شال خودت دلیل عشق و جنون را چقدر می پرسی تو خود جواب تمامی به این سؤال خودت مرا اگرچه رها می كنی به حال خودم رها نمی كنم اما تو را به حال خ
خاطرت جمع که این بار حقیقت داردهر چند که هر بار دروغهر کجای قفسِ خوابِ تورا لرزاندمبه همان عشقِ مقدس تو ببخشهر کجا شیشه ِ اقبال ترک خورد                            ببخشهر کجا زندگیت سوخت ببخشنیمه یِ عاشقِ من دیشب از شهر گریختچشمهایت راتو ببندو به لالائیِ شبهایِ خدا خوب بخوابانقَدَر خوب بخوابکه بدیهایِ من از                    یادِ عزیزت برودسیده نصیره سجادی   
دیروز برگشت! ته دلم خوشحال شدم اما اولش اصلا تو نیامد، خودش را با باغچه سرگرم کرد، بعدش رفت دوش گرفت و بعدش هم وقتی با بچه ها نشسته بودیم، یک در میان بهم می گفت: دهنت را ببند یا .تو ساکت باش! بهش اعتراض کردم اما دريغ از یه عذرخواهی یا حتی سکوت! چطور میتونم باهاش حرف بزنم و بهش محبت کنم؟ هرچی که به دهانش بیاد میگه، چقدر بدم میاد از رفتارش!!! کرونای زندگی من! انتظار عشق و محبت هم داره! و نمیدونه که با خرید و پول خرج کردن نمیشه جای توهین هاش خوب بشه! ه
علاقههمین خنده های ساده توستوقتی بـا تمـام غصه هایت میخنـدیتـا من از تمـام غصه هایـم رهــا شوم . ***پرانتز آغوشم را برایت مردانه باز کرده امدلبرا همتی کن بیا و نه آن را ببند …***بر پنجره ام بُخارِ تو می‌ چسبدصبحانه در انتظارِ تو می‌ چسبدقوری و سماور و دو فنجان با عشقچایی چقَدَر کنارِ تـو می چسبد   
احساسم به تو را چه بنامم؟ دوست داشتن؟ عشق؟ نیاز؟ یا. نمیدانم! نمیدانم! وقتی مجال معنا نمی دهد عطر تنت، با چشمهایت به لبهام بیاموز کلمات را ! بگو حسی که دارم نامش چیست؟ بگذار چیزی بگویم که هیچ زنی نشنیده باشد! گونه ای ابراز کنم که در کلام هیچ مردی نگنجد! پس. چشم هایت را ببند تا پلک هایت را ببوسم و آرام بگویم. به تو حس یک شعر را دارم به شاعرش! حالا مرا با انگشتانت بنویس، با لبهات بخوان و با چشمانت از بر کن! من شعر توام! "حامد نیازی"
فراسوی تصورات درست و غلط، فراسوی زندگی خوش و ناخوش، فراسوی موفقیت ها و شکست هایمان، فراسوی ایده ها، نظرات و اعتقادات. کمی آنسو تر. نه، کمی نزدیک تر، در دنیای تاریک واقعی قدم بزن به جایی که همه آسوده آرمیده اند. باز هم تصور کن. چیزی نمیبینم این پیغام واضحی است که میبینی نیستی را. آنچه را که هست همه میبینند و آنچه را که نیست. تنها تفاوت میان خواستن و نخواستن برای درک واقعیت است . چشم هایم را باز میکنم که میلرزند و باز میگردم به این جهان، جهان دروغ
چشات رو ببند. فکر کن بر گردی به هزار سال پیش. اکثر مردم دارن در باره خدا و گناهانی که ممکنه اونا رو به جهمنم ببره حرف می زنن. برو به دو هزار سال پیش، هنوز مسیحیت معنای دقیقی نداره و تلفیقی است از خدایان و خدای واحد. برو به سه هزار سال پیش، بیشتر مردم به اسطوره ها اعتقاد دارن ، زله که میشه فکر میکنن یه موجود گنده داره زمینو ت میده، خورشید رو فکر می کنن یکی از اینور داره میکشه اونور. درياها که طوفانی می شده فکر می کردن یکی عصبانی شده.
به تو می‌اندیشمای سراپا خوبیتک و تنها به تو می‌اندیشمهمه وقت.همه جا.من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشمتو بدان،این را تنها تو بدانتو بیا،تو بمان، با من تنها، تو بمانجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلها تو بخنداینک این من که به پای تو در افتاده‌ام بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیر.تو ببند.تو بخواه.پاسخ چلچله ها را تو بگو.قصه ابر هوا را تو بخوان.تو بمان با من تنها تو بمان.در دل ساغر هستی تو بجوش.من همین یک نفس
باران می بارد به دیدگان غمگین یک شعر یک احساس یک زخم کهنه یک درد درمان نشده بارن می بارد و می بارد تا که بشوید اثر عشقت را از روح و تن آلوده به احساس غلط اندر غلطت باران می بارد چترت را ببند و بسپار خودت را به چشمان خدا او تو را از همه وابستگی ها می شورد موی افشانت و از دست های باد میگیرد می بافد او به همسایگی خانه ی تو می آید تا تو را از همه آزرده گیا پاک کند کافیست فقط او را به همسایگی باور داری. اراس مقامی
جان مریمم. چشمات رو ببند و بعد از خوندن این پست، برو به جایی که برات گفتم؛ همون جایی که میوه‌ی همیشه نوبرونه داره! همون جایی که بارون خنده میاد! اون مرد؛ اون مرد که موهای بلند قهوه‌ای سوخته و با چشمای درشت مشکی داره؛ یه ته ریش مرتب داره و یه لبخند که کلی شادی باهاش میاد، با فاصله‌ی دوتا دندون جلویی! اون مرد با اورکت چرم قهوه‌ای که می‌دوید دنبال جایی که میوه‌ی نوبرونه میاد! اون مرد رو بیار توی ذهنت! این آدم جدیدا به قصه‌هام اضافه شده؛ برام ج
ماجرای قصه ما در مزرعه اربابی رخ میدهد،یک شب وقتی که صاحب مزرعه یعنی آقای جونز بیش از حد مست کرده یادش میرود تا دريچه مرغ دانی را ببند و با عجله به خانه میرود و میخوابد. بعد از خوابیدن آقای جونز هیاهویی در مزرعه رخ داد و دلیل آن این بود که میجر یکی از خوک های دانا و پیر مزرعه خواب عجیبی دیده و میخواهد برای بقیه تعریف کند. وقتی همه جمع شدند میجر شروع به سخنرانی کرد و از اینکه همواره انسان ها با حیوان مثل برده رفتار میکنند و نتیجه دسترنج آنه را می
کتم و شالم رو دراوردم و آویزون کردم به دستگیره در باز. فکر کردم همیشه وقتی این گیره های لعنتی رو میذارن رو سرم چندشم میشه. بعد از سوسک، این شاید توی رتبه دوم چندش مندی باشه. شایدم نه. بیش تر بخاطر خیس بودنش. اساسا ازینکه لباس هام و موهام خیس بشه بدم میاد. از زیر بارون بودن هم. _ دراز بکش. رومه هست ته تخت. می دونم برای کفشه. با اینحال دوست دارم سوال بیجا بپرسم: کفش هام رو نیازی نیست در بیارم؟  _ نه عزیزم. چشماتو ببند. / این قسمتم سخته. چشم بستن. وقت
لغات و اصطلاحات لریتالیف:حسن سهرابی۳۶۷۰)نِمو:نمی شود۳۶۷۱)رَ رَتِن :آنها راه رفتند۳۶۷۲)زَرا :زهرا۳۶۷۳)تماس:طهماسب۳۶۷۴)چَش چَشِ نِمی :چشم چشم را نمی دید۳۶۷۵)بِ بِنی :بده ببینم۳۶۷۶)وا تونِم هویی: آهای با تو هستم۳۶۷۷)هِ ایسِ اُما :همین الان آمد۳۶۷۸)تا ایچه :تا اینجا۳۶۷۹)هَمَشِ زَم :همه آنها را زدم۳۶۸۰)کِپ :بسته۳۶۸۱)۳۶۸۱)کِپَ :بسته است۳۶۸۲)کِپِش کو :آن را ببند،بگیر۳۶۸۳)تُف دِ مینِ روت :تف به صورتت۳۶۸۴)وِر نِس دییه : بلند نشو دیگر@loghatelori@rostaybayanLoghatelor
آدم‌ها را آنطور که هستند دوست بدار. از اعماقِ قلبت و از تک تک سلول‌های وجودت به آنها عشق بورز. سرشارِ خلوص و لبریز از محبت باش. اما نه دل به دلی‌ ببند نه امید به حضوری داشته باش. فرق نمیکند چقدر وارسته و رها باشی‌ یا چه اندازه پر اراده و قوی. قانونِ دلبستگی و وابستگی قانونِ وحشِ طبیعت است. مثل زله خانه ی دلت را می‌‌لرزاند، مثل کوهِ آتشفشان، ریشه‌های بودنت را می‌‌سوزاند و خشک می‌‌کند و مثلِ باران، بر هیچ زمینِ تشنه‌‌ای نمی‌بارد.به
قوآنین را در شیشه مربآی کوچولو بریزید و دَر آن را محکم ببند همه را از ته دل بغل کن و کسانی را که دوستش داری را از همه محکمتر عطر مورد علاقت را بزن  و با آهنگ مورده علاقت برقص غم هایت  را روی طناب پهن کن که خورشید دلت آن را خشک و نابود کند عشقت را با گل های نرگس نرگس مهمان کن و سپس رُز های قرمز را در باغ عشق بکار بدون هیچ محدودیت بخند  بی دلیلی چند لحظه ای از ته دل قــَه قـــَه بزن شب را از پشت شیشه نگاه کن و سپس یک فنجان چآی گرم خودت و خاطرات زیب
یکی از میدان های رقابت انسان برای نشان دادن طنازی قدرت خود در روی زمین، علم پزشکی است. پیشرفت های زیادی در این علم صورت گرفته است. تک تک سلول ها و ژنوم آنها، رگ ها و مویرگ ها به بحث و بررسی گذاشته شده است. اگر پزشکی حاذق باشد، می تواند ظریف ترین جراحی ها را از خود به نمایش بگذارد ولی همه پزشکان در کنار هم و همه قدرت های دنیا در کنار هم، نمی توانند مُرده ای را زنده کنند. این درحالیست که بارها دیده شده مُرده ای به امر خداوند زنده شود.قدرت خداوند و ت
1-از غیرت داشتن در غیر جای خودش پرهیز کن،زیرا این کار انسان سالم را بیمار می کند،و بی گناه را بدگمان  می نماید. 2-نزدیک شدن به خدواند بلندمرتبه با در خواست از اوست،ونزدیک شدن به مردم با عدم درخواست از آنهاست.3-عبادت خالص آن است که مرد امیدی جز پروردگارش نداشته باشد،و ترسی جز از گناه خود نداشته باشد.4-عقل کامل آن است که اعتراف به نادانی کند.5-کسی که خود را سرگرم به چیزی کند که به او مربوط نیست،آنچه به کارش می آید،از دست می دهد.6-کسی که (دیگران را)به
شعور عقل .به انسانیت می اندیشد از داشته های حال خود لذت میبرد وبه آینده امیدوار.ودر تکاپوی یک زندگی آرام رو به جلو حرکت میکند خود را وقف آفرینش ناب خداوندی می داند  وبا شادی و موفقیت دیگران شاد میشود وبه پیشرفتشان عشق میورزد ،وبه هیچ جنبنده ای آسیب نمیرساند وبه طبیعت خدواند قهار لطمه نمی زند وبا احترام به آفریننده حی توانا تعظیم میکندولحضه به لحضه دم وبازدم زندگی یگانه معبود هستی را فرامش نمیکند وبه درگاه باری تعالی سجده شکربجا می آورد,

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها