نتایج جستجو برای عبارت :

معنی شعر آخرین جرعه این جام

خیال گاه و بی‌گاه که هستی؟گداز جرعه‌ی آه که هستی؟شب است و آسمان دلتنگ ماه استتو که ماهی بگو ماه که هستی؟علی بیانی۱۴؍۱۲؍۱۳۹٨نفس بند است آهی می‌کشم تا.از اين بن بست راهی می‌کشم تا.تو را دریا خودم را جرعه جرعه.پر از احساس ماهی می‌کشم تا!علے بیانے۷؍۱۱؍۱۳۹٨
نه به ابر نه به آب نه به اين آبی آرام بلند من مناجات درختان را هنگام سحرنفس پاک شقایق را در دامن کوه رقص عطر گل یخ را با بادهمه را میبینیم میشنوم من به اين جمله نمی ‌اندیشم به تو می‌ اندیشمای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می ‌اندیشمهمه وقت همه جا من به هر حال که باشم به تو می ‌اندیشمتو بدان اين را تنها تو بدان تو بمان با من تنها تو بمانای سراپا همه خوبی تک و تنها به تو می ‌اندیشمجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتابمن فدای تو به جای همه گل ها تو بخن
به تو می‌اندیشمای سراپا خوبیتک و تنها به تو می‌اندیشمهمه وقت.همه جا.من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشمتو بدان،اين را تنها تو بدانتو بیا،تو بمان، با من تنها، تو بمانجای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلها تو بخنداينک اين من که به پای تو در افتاده‌ام بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیر.تو ببند.تو بخواه.پاسخ چلچله ها را تو بگو.قصه ابر هوا را تو بخوان.تو بمان با من تنها تو بمان.در دل ساغر هستی تو بجوش.من همین یک نفس
. دوست دارم هر صبح اولین چشمانی که می بینم، چشمان تو باشد. اولین سلامی که می کنم، به روی ماهِ‌ تو باشد. اولین صدایی که می شنوم، صدای دلنشین تو باشد. ببخش که زیاد حاشیه رفتم. فقط خواستم بگویم : " دوستت دارم "
کربلا به خون خود تپیدن است جرعه جرعه مرگ را چشیدن است کربلا صفا و مروه ای شگفت پا به پای تشنگی دویدن است روضه نیست کربلا که بشنوی کربلا سر بریده دیدن است خلقت دوباره، جلوه ی جدید کربلا دوباره آفریدن است کربلا مرور روشن معاد از مغاک خاک بر دمیدن است حرمت حماسه، غیرت غیور قطره قطره خون شدن، چکیدن است هر چه می روم به خود نمی رسم کربلا به اصل خود رسیدن است» مرتضی امیری اسفندقه
من همان تار کهنه ام که هنوز زخمه­ های تو در تنم جاری ست شبنم اشک­های بی­ تابت روی­ گلهای دامنم جاری ست جرعه جرعه غزل به جانم ریخت بارش روشن نفس­هایت از سر انگشت مهربانیِ تو نقش­ها روی گردنم جاری ست من به پایان خویش نزدیکم کاش در من دوباره زاده شود ناشناسی که امتداد غمش از سرآغاز بودنم جاری ست باز یک بغض خسته و بی­ تاب، تب یک شعر ناسرودة ناب تو همان شعر ناگزیری و من باز هم بغض الکنم جاری ست دور باش از حصار اندوهم، از شب بی­ ستارة روحم عاقبت می­ ک
خیلی از شعرای معاصر ایرانی به نظرم بهشون کم لطفی شده. خیلیاشون یه شعر خیلی معروف دارن و بقیه شعراشونو خیلی کسی نمی خونه. یا حداقل اونقدری که لیاقت اون شعراست. یکیشون به نظرم  فریدون مشیریه. شعر بی تو مهتاب شبی فریدون مشیری خیلی قشنگه ولی شعرای دیگه ای هم داره که به نظر من همونقدر یا حتی بشتر، زبیان. یکیشون اين شعره:همه میپرسندچیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدرو.ی اين آبی آرام بلند.که ترا می برد اينگونه به ژ
1- اخلاق خوب ،صبور و مهربان  باشید، شکر گزاری کنید، پرخوری نکنید،  هر روز 30 دقیقه ورزش کنید،گوشت قرمز کم مصرف کنید، غذا را خوب بجوید ، بین غذا آب نخورید، میوه ، سبزیجات و چای سبز ،  هر  روز  سعی کنید مایعات استفاده کنید. 2-   سیب زمینی  و تخم مرغ محلی آب پز ، باعث تقویت عمومی بدن شده و انرژی زیادی تولید کرده و مانع گرسنگی در طول روز میشود.3- آب سرد و ایستاده آب ننوشید بلکه آب را جرعه جرعه و در حالت نشسته  بنوشید  تا از قولنج، ورم مفاصل، ریف
همه می پرسند:((چیست در زمزمه مبهم آب؟چیست در همهمه دلکش برگ؟چیست در بازی آن ابر سپید روی اين آبی آرام بلند که تو را می برد به ژرفای خیال؟چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟چیست در کوشش بی حاصل موج؟چیست در خند جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری!؟)) نه به ابرنه به آبنه به برگنه به اين آبی آرام بلندنه به اين خلوت خاموش کبوتر هانه به اين آتش سوزنده که لغزید به جاممن به اين جمله نمی اندیشم. من مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل با یخ را با بادن
توانایی تندخوانی همیشه یک مزیت محسوب نمی‌شودکلاسهای تندخوانی در سراسر جهان، به شرکت کنندگان خود اين وعده را میدهند که میتوانند سریع تر و بهتر بخوانند. اين حرف تا حد زیادی درست است. ما چشم های خود را به شیوه درست روی متن حرکت نمیدهیم. گاه یک جمله یا پاراگراف را چند بار میخوانیم و …اما در کنار رفع اين ایرادها، واقعیت اين است که یادگیری تکنیکهای تندتر خواندن ااماً مزیتی ایجاد نمیکند. شاید برای خواندن رمان یا رومه ها، تندخوانی مفید باشد
 جان عالمیان به فدای قدوم مبارکت؛ ای مبارک ترین مولود هستی.آمدی تا مایهٔ رحمت و نجات مردم همهٔ اعصار و نسل ها باشی؛ آمدی تا در غروب اخلاق و انسانیت، طلوع علم و معرفت را به مردم خو کرده به ظلمت جهل، نشان دهی؛ آمدی و با آمدنت جرعه جرعه عشق و محبت را، به زمینیان نوشاندی.آمدی پدر مهربان و دلسوزم، و مایهٔ فخر و نجات امت آخرامان شدی. نجات را نه فقط برای مردم زمان خود، که برای همه امتت تا عصر طلایی ظهور میخواستی؛ برای همین اينگونه فرمودی: هر کس بمی
بو رابرطرف نمی کند:در سرما بر ظرف نکرد، در گرما بر ظرف نکرد:کاری از دستِ ماساحته نیست برای لب های تشنه باید جرعه یاشد نه یک عامل خنده به سمتِ خود.اين بو ها و کارهاش،طلاق براش آورده است.با اين ها وباره ازدواح،نکنید:او رفته و در غفلتِ ما، بوهایش دراطاقِ دیکری کاشته است. دیگ خواره اين!!! 
من بلدم پاییز باشد و تنهایی تمام خیابان را صفحه صفحه ورق بزنم و از هوای ناب پاییز ، جرعه جرعه بنوشم و زیر باران های مدام ، بخندم و دیوانه باشم .بلدم گودال های کوچک انباشته از قطرات باران را تنهایی فتح کنم ، آب بریزد توی کفش هام و باز هم سرخوش و بیخیال ، برگ های زرد و نارنجی را تا مرز خش خش ، له کنم و حالم خوب باشد ،بلدم بخندم ، وقتی دنیا تمام زورش را می زند که غمگینم کند ،بلدم در تنها ترین حالت ممکن باشم ، اما به روی خودم نیاورم که در اين هوا ، جای
خدایا! لب های تشنه ام را، دهان فرو بسته به روی لقمه ام را، چشم و گوش از وسوسه گریخته ام را دریاب! مرا از شراب مهر خود جرعه بنوشان، مرا از مائده غفران خویش روزی ببخش و چشم و گوشم را به تماشا و شنیدن جلوه ها و نغمه های وصل خود خرسند کن! ﺧﺪﺍﯾﺎ؛ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯ ﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ! ﺩﺳﺖ ﭘﺮ آمده‌ام … ﺩﺳﺘﯽ پر ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﭼﺸﻤﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ!
چقدر چهره ات شکسته شده تا بهاری، چرا خزان باشی ؟ به تو اصلا نمی خورد آقا که امام جوان مان باشی لب تشنه بود، تشنه ی یك جرعه آب بود مردی كه درد های دلش بی حساب بود پا می كشید گوشه ی حجره به روی خاك پروانه وار غرق تب و التهاب بود شهادت مظلومانه جوانترین شمع هدایت و نهمین بحر کرامت، تسلیت و تعزیت.
حضرت آیت الله بهجت می فرمايند: اينجادارامتحان است،شمادرفکر اين باشید که خودتان را اصلاح بکنید، مابین خودتان و خدایتان عایق و مانعی پیدانشود.اگراصلاح کردید،بین خودتان وخداو واسطه ها(انبیاء واوصیاء)رفع مانع کردید،خدانیزبین شماو خلق را اصلاح می کند.
عشق، جنونی‌ست منطقیجهالتی‌ست معقولمخاطره‌ای‌ست مأمنکاش، میان اين‌همه تلخیجرعه‌ای به دهنم، عشق بریزیآه از توکه موقرانه، مبدل شدی به دشمندستی که آتش برداردو مدعیِ نور باشدبی‌قید بریده می‌شوددر سرزمین یخی!نپرس که دستانت کو؟!نپرس که داستانت چیست؟عشق، هیزم خانه‌ایست سردکه تماماً بر آب رفتهو مردی که نه فندک دارد و نه کبریتدر انتظار نیکوتینمی‌میرد از نسخی 
همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی اين آبی آرام بلند؟؟ که تو را می برد اينگونه
به ژرفای خیال.
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام، که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت
به آن می نگری؟؟
زیباترین موجود ؛ خوشبو ترین انسان و گرم ترین نفس را داری. دامنه تجربیات من گسترده نیست.اما همین اندک را تو کاملا پر کردی. نمیدانم اگر قرار بود جرعه ای از زندگی را مزه کنم ؛برای دوام آوردن تو آنرا بمن دادی. مثل نوری هستی که زندگی را گرم می کنی.مثل آبی زلال که بدی ها را میشویی. راستی نمیدانم آنجا که با تو بودم کجا بود.ویرانه ای که فرشته ای در آن افتاده و یا قطعه ای از بهشت که درک نکردم.
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد از بس نپریدیم قفس عادت ما شد جز وقت تماشا قفسم را نگشودی اينجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟ یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند از جام تو خالی شده اش قسمت ما شد آبادی ات ارزانیِ شهری شده اما ؛ با سایه ات همراه شدن حسرت ما شد لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم باری به سر شانه ی کم طاقت ما شد اشکیم اگر از گوشه ی چشمان تو رفتیم بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد پژمان صفری برداشت از کتاب غزل خون @pezhmansafarighazalkhoon
دلتنگِ تو ام هر شبِ مهتاب و تو انگار نه انگار                                     یک عمر شدم خسته و بی خواب تو انگار نه انگار                                  با هر نفسم.آه هوا جان به لبم باز ببینم حالم شده                               چون ماهیِ بی آب و تو انگار نه انگار                                                    یک روز تو را دیدم و با هر نگهت شعر سرودم تقدیم نمودم غزلی ناب و تو انگار نه انگار                                                                            گفتم
نه! از جدایی حرف نزن! تو با اين حرف‏ها، آتش به جانم می‏زنی. نرو! . مرا در بی‏ کسی‏ هایم تنها مگذار! مرا طاقت وداع نیست، که شانه‏ هایم زیر آوار اين اندوهِ بزرگ، خواهد شکست. بمان! گرچه می‏دانم تشنه‏ای و عطش، بر تار و پودِ جسم نحیفت پیچیده است. چه کنم که تهی دستم و مرا جرعه‏ ی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم. آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمی‏کشد. تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک.
امشب به قصه ی دل من گوش میکنی فردا مرا چو قصه فراموش میکنی اين دُر همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی توکجا گوش میکنی دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش میکنی در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست هشیار و مست را همه مدهوش میکنی می جوش می زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش میکنی گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی سایه چو شمع شعله در افک
كتزیاس نوشته:نام كوروش از یك كلمه ایرانی به معني خورشید گرفته شده است.ظاهرا مقصود اين كلمه
 
(هورهمریشه)است.اپر اين معني را پذیرفت و یوستی هم با او همداستان گشت و ان را با كلمه (هیر)كه
 
در زبان نردی باستان به معني اتش است سنجید.
 
چون در زبان پارسی باستان خورشید(خور) بوده است كه امروز خور یا هور شده و اين با كلمه (كر)(كوروش)
 
هم داستان است
 
پذیرفتن معني خورشید برای كوروش درست نمی نماند اگرچه رای كتزیاس خوشايند و گرامیست اما باید
 
از ان چشم پوشی
مفهوم جملات نماز شیرینی نماز به فهمیدن معني آن است، همانطور که لذت بردن از غذا به فهمیدن مزه­ی غذاست به همین دلیل در قرآن کریم در آیه شریفة 43 سوره مبارکه نساء، مسلمانان را از نماز خواندنی که با درک معني نماز همراه نباشد، نهی می کند. از اين رو آموزش معني نماز از کلیدی ترین و مهمترین آموزه هایی است که یک مسلمان فرا می گیرد در اين مجموعه با استفاده از منابع معتبر نظیر تفسیر المیزان، لغتنامة قرآن کریم (سلام)، معني کاملتر و در نتیجه شیرینتری از نم
***فصل اول*** جرعه ای از قهوه اش نوشید و رو به من گفت – هیسارا ! لطفا دست از سرم بردار! - آنا خواهش میکنم! -باید فکرامو بکنم لبخند حرص دراری روی لبش بود.حاضرم شرط ببندم از اذیت کردن من لذت میبرد !!! وقتی من به التماس میفتادم یعنی اوووج خفت و خواری !!! با حرص گفتم : -دوروزه داری فکر میکنیبه نظرت بس نیست.؟ لبخند دیگه ای زد و قهوه اش رو روی میز گذاشت و با آرامش گفت : - نمیدونم! تو چی فکر میکنی؟ دیگه به نقطه ی جوش رسیدم و به وضوح قرمز شدن صورتم
میکنم شکر خدا چون داده بر من همسری گر نبینم روی ماهش میشوم من بستری *** فاطمه نام است ، نامش بوی مادر میدهد زندگی را در کنارش اوست باور میدهد *** نیک صورت عقل روشن فهمِ عالی دارد او یک پسر نیکو صفت خلقِ معالی دارد او *** عاشقش هستم زمانی را که میپوشد حجاب می رساند بر لب خشکیده ام یک جرعه آب *** عاشق تحریر خط و خوشنویسی با قلم با تمام هستی اش در کنج قلبم شد علم *** نوزده روز از زمستان را که سر کردیم ما رنج و سردی و غم و افسوس در کردیم ما *** چون تولد شد گل
حضرت آیت الله بهجت می فرمايند:همه چیز در دسترس ماست ،ولی حالمان مانند حال کسانی است که هیچ ندارند؛نه به قرآن قائل اند نه به عترت ونه روایات آنان راقبول دارند!اگرائمه اطهارحاضر بودند ،باز باید به همین روایاتشان عمل کنیم لابد عذرمان اين است که در صورت  حضور آنها مجبور نبودیم از آنها پیروی کنیم و به حرفهایشان گوش کنیم چنانکه  درطول تاریخ امتحان داده ایم که در زمان حضورشان قدر دان آنها نبوده ایم !
جرعه ای از نهج البلاغهپرسش برای فهمیدن نه برای آزمودن  در پاسخ کسى که مشکلى از او پرسید، فرمود: براى فهمیدن بپرس، نه براى به سختى انداختن  طرف مقابل، چرا که نادانِ یادگیرنده شبیه به عالم است، و عالم بى انصاف شبیه به نادانى است که براى زحمت دیگرى سؤال مى کند.حکمت 320 
 غزلغزل در لغت به معنای عشق‌بازی و سخن گفتن با ن است و در اصطلاح، غزل قالبی از شعر فارسی است. در غزل مصراع نخست با مصراع‌های زوج غزل هم قافیه است. شعر غزل معمولاً بین ۵ تا ۱۴ بیت دارد و ابیات غزل فارسی از لحاظ مضمون دارای استقلال اند. در آخرين بیت غزل شاعر نام شعری یا تخلص خود را می آورد. شعر غزلغزل" در لغت به معني "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم "غزل"رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید. در قصیده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

علوم تربیتی دبیرستان عام المنفعه المهدی عج محلات