نتایج جستجو برای عبارت :

همسرم میخوامت

سلام خدمت شما که همیشه و در حساسترین مواقع زندگیم کمکم کردیدیه سوال که نه یه گروه سوال دارم که نمیدونم چجوری مطرح کنم.من و همسرم سه ساله ازدواج کردیم و یه دختریکساله داریم. از دوران عقد تنبلیهای همسرم رو میدیدم اما بخاطر احترام و علاقه چیزی نمیگفتم.الان واقعا برام غیرقابل تحمله. شغلشون
به نام خالق هستی آفرین روزچهارشنبه 93/9/19 همسرم عازم کربلابودن به اتفاق برادر وبرادرزاده گرامیم وفرزند بزرگم رفتم فرودگاه برای بدرقه ساعت 9صبح رسیدیم فرودگاه وبه سالن مستقبلین مراجعه کردیم تا متصدیان کاروان محمدرسول الله (ص)روپیداکنیم تاپاسپورت وبلیط روازشون بگیریم ولی با کمال تعجب فردی یا افرادی برای پاسخگویی وجود نداشت !! همسروبرادرم بااسترس مرتب این وآنطرف جستجو میکردن بعدازگذشت نیم ساعت بالاخره همسرم به سمت چند نفر که دورشون روتعد
سلام من ۳۲همسرم ۳۵هستن دوتا فرزند دارم ۶ماه همسرم زن دوم گرفته و من از همه مخفی کردم تا ابروریزی نشه آیا کار درست کردم و سوال بعدی همسرم خیلی مایل هستن با اون خانم باهم ارتباط داشته باشیم آیا اگه با هم ارتباط داشته باشیم خوبه یا نه و این که اون زن مطلقه بوده و از همسرم ۶سال بزرگتره و روی شوهرم تسلط داره می‌دونم اگه باهاش سر لج بیفتم منو حذف کنه از زندگی چه کنم تو رو خدا راهنمایی کنید. مشاوره مهارت های زندگی /وبسایت مشاوره۲۴ برای مشاهده پاسخ مش
سلام، خسته نباشید، من یه سوالی دارم که چند وقته ذهنمو درگیر کرده خوشحال میشم اگه جواب بدید. من ۳۲ و همسرم ۳۴ ساله دارای ۲ فرزند ۵ساله و ۶ ماهه هستیم، ۱۰ ساله ازدواج کردیم، من توی زندگی مشکلات زیاد داشتم که با توکل به خدا پشت سر گذاشتم اما الان چند وقته تو حرفها و رفتار همسرم متوجه شدم انگار به خدا و پیامبر و قرآن اعتقادی نداره و من خودم معتقدم، نماز نمیخونه و روزه نمیگیره، اما با خودم میگم مسلمون هست و تا الان جدی نگرفتم، یه بار ازش پرسیدم که و
همسرم تاج سرم بهترینم به بهترین و شدید ترین شکل ممکن سورپرایزم کرد، تا سرحد گریه خوشحال شدم از ته قلبم، جوری که نمیدونستم باید چیکار کنم و چی بگم. برام گل خرید، شیک ترین و قشنگ ترین و خوشبو ترین گلی که بود به عمرم دیده بودم. برام نوتلا خرید، دقیقا خوراکی ای که من عاشقشم و توی رویام بود که همسرم برام بخره. و از همه مهم تر و زیباتر کارت دعوت عروسی ای بود که برام سفارشی ساخته بود، بی نهایت خوشحالم کرد. بی نهایت عاشقشم.بی نهایت. تا آسمون خدا خوشبختم.
سلام من خانمی هستم ۳۴ساله از همان دوران نامزدی همسرم شروع کرد از تعریف دوست دخترهای دوران مجردیش و من هم اعتماد به نفس کمتری داشتم همسرم ۴ سال از من بزرگتره اون پسر شهری و من دختر روستایی بعد از مراسم عروسی به مشکل بر خوردیم اخلاقمون جور نبود ومن ۳ بار خونه رو ترک کردم و دختر فراری شدم رابطه با نامحرم هم زیاد داشتم الان ۲۰ سال از زندگی مشترکمون میگزره و ۲ تا بچه داریم وهنوز مشکل داریم و از طرفی من نمیتونم به همسرم عشق بورزم ازش نفرت دارم از طر
متن ، پیامک ، جملات عاشقانه برای همسرم عزیزم ۹۸ – ۲۰۱۹ماگرتا  برای این مطلب مجموعه ناب از جملات زیبا و اس ام اس های عاشقانه برای همسر را اماده کرده ایم ، در ادامه با ما همراه باشید.جدیدترین جملات عاشقانه برای همسرم عزیزم بهترین کالکشن جملات و اس ام اس عاشقانه را هم اکنون در سایت نمکستان برای شما آماده کرده ایم امیدواریم لذت ببرید از متن ها و عکس هایی عاشقانه برای همسر.در ادامه مطلب :
یادداشت : همسرم می گوید : ( بنویس که رسم نامه نوشتن و از طریق نامه حدیث دل گفتن و به مسائل و مشکلات جاری پرداختن را تو از آغاز جوانی داشتی؛ تا گمان نرود که تنها بوی تلخ مرکب و صدای سنتی فلم به نوشتن وادارت کرده است ) و نوشتم. چهل نامه کوتاه به همسرم - مرحوم نادر ابراهیمی
سلام کتاب چهل نامه ی کوتاه به همسرم .از نادر ابراهیمیمدتها پیش خریدمشتعریفش و زیاد شنیدمالان فرصت شد بخونمش خدااااآخه یه کتاب با متن عاشقانه وشاعرانه ولطیف چطور میتونه اینقدر روانشناسانه وزیبا و پراز راهکار برای زندگی مشترک باشه!!!بعضی جملاتش انگار داره دقیقا منو توضیح میدهخدا رحمتت کنه نادر 
سلام من ٢٢ و همسرم ٣٠ سالشه و یه بچه ٥ ماهه داریم.٣ سال تو عقد بودم و ٢ سال عروسی كردیم. همسرم از همون اول با كنار من خوابیدن مشكل داشت میگفت خلقش تنگ میشه اول پتوشو جدا كرد بعد تشكشو. از اول خانه داریمم به بهانه های مختلف(مثل اتاق سرده، تخت كوچیكه…) جای خوابشو كلا جدا كرد. الانم ازش میپرسم چرا جدا میخوابی میگه راحتی و ازادی. نمیدونم اصلا چرا ازدواج كرده. همه راه ها رو هم امتحان كردم محبت كردن و نرم صحبت كردن و همه چی ولی جواب نداد.
سلام. من ۲۵ و همسرم ۳۱ ساله و یک فرزند داریم داریم. چندشب قبل دیدم همسرم ۲نیمه شب در تاریکی در تلگرام چت میکنند که من متوجه شدم و گفتن همکار هست و معترض شدم که چرا این موقع شب! و پیام هارو هم پاک کردن. ازون روز واسه تلگرام پسورد گذاشتن ولی من امروز بازش کردم و دیدم که در یک کانال ازدواج موقت عضو شدن و درخواست دادن. حالم خوب نیست. ما قبلا مشکل زیاد داشتیم ولی چندماهه خیلی بهتر شده هم از طرف من و هم ایشون.
سلام شنبه 26اسفند مصادف با گرامیداشت روز زن و مادر بود و برای تشکر از زحمات همسرم به اتفاق ایشان از مغازه عطر.بوی بهشت که یکی از دوستان قدیمی بنده بود اقدام به خرید عطرهای ام 32 نه،ام ۸۰ اسپرت و ام ۶۲ اسپرت خریداری کرده و به مناسبت این روز به یاد ماندی به همراه آنان یک دستگاه گوشی آ۳۰ اس تقدیم همسرم کردم گوشی ۲۹۰۰ و عطرها را 150 خریدم ، قیمت ها را به دلیل اینکه سال های بعد تورم داشته باشم مینویسم به خاطر همین دوست.دارم.جزئیات یادشت.کنم زیرا آین
همسرم خوبم امروز هم روز خوبی برای من بود میخواستم برم سفر و جلسه کاریم ولی دلم و پاهام حکم سفر صادر نکردند سفر کردن با تو چیزیست دگر .زندگی و همسرم بانمکم خالق عشق نگهدارت باداز طرف شوهرت تقدیم به نگاه گرمت
 خدا هرگز نمى میرد!مارتین لوتر کینگ، مبارز بزرگ آمریکایی درکتاب خاطراتش می نویسد:روزی در بدترین حالت روحی بودم. فشارها و سختى ها، جانم را به تنگ آورده بود.سر در گم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، باحالتی غریب و روحى بی جان و بى توان به زندگی خود ادامه می دادم.همسرم مرا دید به من نگاه کرد و از من دور شد.چند دقیقه بعد با لباس سر تا پا سیاه روی سکوى خانه نشست. دعا خواند و سوگوارى کرد. با تعجب پرسیدم:چرا سیاه پوشیده ای؟ چرا سوگواری می کنی؟همسرم گفت :
درگیری برادرم با همسرم امروز سر کار و الان زنگ زدم به مادرم و برادرم داشت سخنرانی می کرد.و مادرم را داشت دیوانه می کرد ول کن معامله نیستدیروز مادر بزرگم خانه مادرم حلوا می پختند و من و مادر محمد هم رفتیم و بعد رفتیم بالا دیدنی زن برادرجان!!!!!!!!!!!!! زندگی شا هیچ فرقی نکرده همان آش است و همان کاسه !!!!دیروز نرگس آمد پهلوی گلی. و آخر شب آمدند دنبالشبعد نماز شب رفتیم دیدنی شایسته حالش زیاد خوب نبود می گفت درد دارد.
تفاوت های من و همسرم آنقدر زیاد است که هر کس ما را بشناسد خواهد گفت با چه منطقی ازدواج کرده اید؟ شباهت هایی هم داریم اما ظاهری اند و کم اهمیت. اینکه زندگی مشترک ما تاکنون به ظاهر موفق بوده و به جدایی نکشیده، شاید ماحصل همین تفاوت ها باشد. بطوری که در زمینه های مختلف بیشتر مکمل هم بوده ایم تا مجادل هم.در امور اقتصادی من آدم لارج ولی برنامه ریز و آینده نگر هستم. همسرم کنس و آینده ترس است و توانایی برنامه ریزی کمی دارد، در عوض به شدت صرفه جو و کم خر
خدا به من و همسرم دو تا دختر دسته گل عنایت کرده که از برکت و زیبایی و عشقی که ب من و همسرم دادن هر چه قدر بگم کمه.اما مشکل من اینجاست که خانواده شوهرم و کسانی از خانواده همسرم هستند که مدام ب من سرکوفت میزنن که شما پسر ندارین.البته مادرشوهر و خواهرشوهرم حرفی نمیزنن اما امان از جاری ها و خانمهایی ک قبلا به نوعی دوست داشتن با همسر من ازدواج کنن که بدجوری هیزم تو این آتیش میریزن.چندین بار دلم شکسته و از شوهرم خواستم که حرف دلش رو بگه و هر بارم ایشون
یک ماه و یک‌ روز پیش عروسیم بود، به خواست خدا و‌ تلاش های همسرم بهترین عروسی شد، آبرومندانه، شیک، باحال، خوش‌ کذشت، هم‌به ما هم‌ به مهمونا، بهترین عروسی عمرم شد، درسته خواهرم نیومد و تا دیشب که‌پاشن بیان خونمون به نشونه ی عذرخواهی یه سری ناراحتی ها پیش اومد اما من و همسر با غیرت و‌ مهربونم بهترین عروسی رو‌گرفتیم خداروشکر، و حالا که زندگی مشترکمون زیر یه سقف شروع شده باید بگم ازدواج‌ عااالیه، پر از آرامش و‌ عشقه، همسرم مسوولیت پذیر به
یک روز خسته کننده را پشت سرگذاشته بودم.خیلی خسته بودم . هم فکری وهم جسمی.شب با همسرم درمورد زندگی وچون وچرا هاش بحث میکردم.نمیدونم چی شد که به خاطر یک حرف ساده ی بی اهمیت اعصابم بهم ریخت 1البته همسربنده هم انگار دنبال بهانه بود!اونم عصبانی شدو شروع کرد.من بیشتر وقتها بحث ورها میکردم ومیرفتم .اما این بار انگار دلم خیلی پربود.شروع به دادو بی داد کردم وجنجال شد!یکی اون گفت و10 تا من شاید 10 دقیقه توی  این حال بودم . ولی از اون تایم به بعد فقط داشتم سر
من دنبال کارهاییبودم که همسرم با انجام دادن شان من را تحت تاثیر قرار می داد یا در واقع، دنبالصفات، ویژگی ها و خصوصیاتی بودم که همسرم داشت و من قدردان آنها بودم .یک سال تمام، مخفیانه همه ی آنها را یادداشت کردم . در آخر سال، آن دفترچهرا کامل پُر کرده بودم. سال بعد وقتی در عید شکرگزاری، آن دفترچه را به همسرمدادم، در حالی که اشک می ریخت به من گفت که آن دفترچه بهترین هدیه ایستکه تا به حال گرفته است ) حتی بهتر از ماشین BMW که به مناسبت تولدش بهاو هدیه د
من ۷ سال ازدواج کردم به خواسته خودمون بوده قبلش باهم دوست بودیم ولی خیلی باهم دعوا می کردیم بدون اقرار هر شب ،من پدر ندارم مادرمم ازدواج کرده هیچ وقت پشتم نبود ،جایی واسه رفتن نداشتم این موضوع باعث شد بود همسرم سواستفاده کنه تا این که من باردار شدم پسر اولم بدنیا اومد دعوا هامون کم تر شد خیلی کم تر شد .ولی یه اخلاق خیلی بدی که همسرم داره تا دعوامون میشد زنگ میزد خانواده هامونو می کشید تو دعوا البته خیلی وقت بود دیگه ما دعوا نکرده بودیم ،تا این
تویکی از صحنها نشسته بودیم
همسرم هم بود
به امام رضا گفتم
آقا جان
من نمی دونم بعداز مدتها اومدم زیارتتون باید منو دعوت کنین مهمون خونه تون
من ناهار میخوام
همسرم خندید و گفت عجب مهمان پر رویی هستی
و من جدی از اقا خواستم
دو روز گذشت
روز اخر بلیط برگشتمون ساعت 6 بعد از ظهر بود
ساعت 11 اماده شده بودیم بریم حرم
که یهو در اتاقمون رو زدن
در رو باز کردیم
دیدیم دونفر از خادمای حرم آقا پشت در بودن
و به ما دوتا ژتون دادن برای ناهار همون روز
دعوتمون
من زنی هستم ۳۰ ساله با دو دختر دارم، ۱۲ ساله ازدواج کردم،۳ ماه اول زندگیم شیرین ترین روزهای زندگیم بود ولی بعدش شروع شد بهانه گیری های همسرم متعصب شد یهویی، بد دهن و دهن بین خانواده اش شد، حرف من رو قبول نداشت فقط خودش و خانواده اش رو قبول داشت به من و خانواده ام بی احترامی می کرد.،من ۶ سال کوچکتر از همسرم هستم از لحاظ فرهنگی در یک حد تقریبا هستیم ازلحاظ اقتصادی پدرم از بازاری های قدیم هست و خداروشکر وضع اقتصادی خوبی داره ولی همسرم معمولی تر ه
 ساعت نزدیک یازده و نیم بود. عطر آش پسرم رو به اشتها انداخته بود. اومد توی آشپزخونه و گفت: مامان بدو برام آش بریز بخورم حتی اگه خام باشه! من گشنمه! میخوام برم مدرسه دیر میشه. براش یه بشقاب آش ریختم با یه تکه نون توی سینی گذاشتم کنارش. گفتم منم باهات حاضر میشم میام می خوام برم کتابخونه.بین قفسه های کتابخونه بخش ادبیات، دنبال کتاب تخصصی که دربارۀ ساختار شعر می خواستم گشتم اما پیداش نکردم. سه تا کتاب انتخاب کردم و بیرون اومدم روی صندلی ایستگاه نشس
دیروز دوشنبه هفتم اسفند ماه 96 همسر مهربونم بعد ۲۲ روز از پیشم رفت.۲۲ روزی که تا ابد جاودانه شد. الان که دارم اینو مینویسم از محل کارم دارم واحدیو که توش ساکن بودیم نگاه میکنم. باورم نمیشه تمام لحظات زیبا و به یادماندنی زیر این سقف تموم شد و به خاطره پیوست. همسر مهربونم امیدوارم تا ابد، همه این روزهای خوش بازم تکرار تکرار و تکرار شه. این تکرار قشنگ ترین روتین زندگی ماست. مست از بودن توام. دارم بهت لبخند میزنم و تو برام از پشت پنجره دست ت
با همسرم، سید علی و پدر و مادر همسرم راهی تبریز شدیم. البته اونها از مشهدحرکت کردند و ما از اصفهان که  در زنجان به هم ملحق شدیم و فاصله 300 کیلومتری زنجان تبریز را با هم رفتیم. دومین باری بود که با سید علی یک ساله با ماشین مسافرت می رفتیم بار اول در 40 روزگی سفر شمال و اینبار هم تبریز که خدا رو شکر با این که اهل شرارت است ولی بچه بدی نبود. دندان ها آسیا سید علی داره در میاد و این باعث کم اشتهایی و سوختگی پا شده است. امیدوارم این دوره کوتاه هم بگذرد تا
متن آهنگ علاقه علیرضا پویاکیو مثل من دیدی آخه قلبش باشه مثل کف دستشکه بمونه بی چون و چرا پای همه حرفشکیو مثل تو میخوامش که بعدش دوست دارم هی بگم بهشخودم تکی پشتتم درست شبیه یه ارتشبابا من تو رو ميخوامت دلی بگو چرا اینقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی سریع کارته اصلا دل ببریدیدی آخرش تو شدی دیگه مال من عاشقبابا من تو رو ميخوامت دلی بگو چرا اینقدر خوشگلینکشی مارو تو با اون چشات چه کاریه آخهعجب زدی دلو بردی سریع کا
سلامی به سردی دستانم و چشمان گریانم و لرزش پاهای بی جانم 
بعد از این همه مدت که زحمت کشیدم  حالا اومدم بگم شرمنده شدم شرمنده تو همسرم ، مادرم ، پدرم 
جواب آزمونم اومد شرمنده همه شما ها شدم و قبول نشدم 
خدا تا کی شرمندگی 
واقعا خجالت میکشم توی صورتت نگاه کنم 
بهتر که اینجا نیستی وگرنه نمی تونستم توی چشمات نگاه کنم و بگم قبول نشدم 
همسرم همه تلاش و صبوری و تنهای و دلداری و اعتمادی که به من لطف کردی و با یک نتیجه خراب پاسخ دادم 
من آماده هر گونه م
۴۰ روز از مراسم خاکسپاری پدر شوهرم میگذره هنوز نبودنش رو عادت نکردم .هنوز فکر میکنم رفته مسجد ویک ساعت دیگه برمیگردهنگاهش خنده اش حرف زدنش جلوی چشمام هرلحظه یادم میفته اشکم در میاد .۲۰ سال پیش  تو اردیبهشت ماه ازدواج کردم یک هفته بعدخانواده ام  رو ترک کردم و عازم شهر همسرم اهواز شدم اولش هیجان داشتم هنوز معنی ازدواج و شریک زندگی رو نمیدونستم  فکر میکردم مثل خاله بازی هر وقت نخواستی میتونی بازی رو به هم بزنی و دوباره از اول شروع کنی .هنوز دور
سالی چند بار میریم مشهد، زادگاه من و همسرم. مشهد دیگه برایمان سفر حساب نمی شود. یک جور دید و بازدید عادی خانوادگی است. هر چقدر هم که سعی کنیم از این سفرهای عادی و روزمره فرار کنیم، انگار چاره ای نیست! چند عکس زیر خاطره این سفر آبان 97 مشهدمان است که در آن علی بختیاری، پسر دایی همسرم از آلمان را هم بعد از چند سال دیدیم. 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها