نتایج جستجو برای عبارت :

کاین باقی عمر را بها پیدانیست

واعظان کاين جلوه در محراب و منبر می کنندچون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنندمشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرستوبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنندگوییا باور نمی دارند روز داوریکاين همه قلب و دغل در کار داور می کنندیا رب این نودولتان را با خر خودشان نشانکاين همه ناز از غلام ترک و استر می کنندای گدای خانقه برجه که در دیر مغانمی دهند آبی که دل ها را توانگر می کنند
1)باقي مانده تقسیم هر عدد بر 2 یا 5 برابراست با باقي مانده تقسیم رقم سمت راست عدد بر 2 یا 5.مثال :باقي مانده تقسیم عدد 7358 بر 5 برابر است با باقي مانده تقسیم عدد 8بر5 که برابر 3 میگردد.2)باقي مانده تقسیم هر عدد بر 3یا 9 با باقي مانده تقسیم مجموع ارقام  عدد بر 3 یا 9 برابر میباشد.3)برای تعیین باقي مانده تقسیم هر عدد بر 11 کافی است ارقام عدد را از سمت راست به چپ بترتیب زوج وفرد نوشته و مجموع ارقام مکانهای فرد رااز مجموع ارقام مکانهای زوج کم کرده وباقي مانده ع
بهـارا زنده مانی زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش مگو کاين سرزمین شوره زار است چو فردا در رسد رشگ بهار است بهـارا باش کاين خون گل آلود برآرد سرخ گل چون آتش از دود میان خون و آبش ره گشاییم از این موج و از این توفان برآییم به نوروز دگر هنگام دیدار به آیین دگر آیی پدیدار "هوشنگ. ابتهاج" . . + بهار اتفاقی است رنگین که در خانه ی دل می افتد! ++ سال نو یعنی تو . +++ مراقب خودت باش ++++ بماند به یادگار از ایام بد روزگار
روشهایی مناسب برای پیدا کردن باقيمانده تقسیم 1)باقي مانده تقسیم هر عدد بر 2 یا 5 برابراست با باقي مانده تقسیم رقم سمت راست عدد بر 2 یا 5.مثال :باقي مانده تقسیم عدد 7358 بر 5 برابر است با باقي مانده تقسیم عدد 8بر5 که برابر 3 میگردد.2)باقي مانده تقسیم هر عدد بر 3یا 9 با باقي مانده تقسیم مجموع ارقام  عدد بر 3 یا 9 برابر میباشد.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازاوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کنی کاين دم از اوست نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمانم از اوست زخم خونینم ، اگر ، به نشود ، به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست غم و شادی بر عارف چه تفا وت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاين غم از اوست پادشاهی و گدایی بر ما
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوستعاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبحتا دل مرده مگر زنده کنی کاين دم ازوست نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصلآنچه در سر سویدای بنی‌آدم ازوست به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیستبه ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست زخم خونینم اگر به نشود به باشدخنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست غم و شادی بر عارف چه تفاوت داردساقیا باده بده شادی آن کاين غم ازوست پادشاهی و گدایی بر ما یکسانستکه بری
 
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیستهر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابداین شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیمکاين جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
تا تو مشتاقی بدان کاين اشتیاق تو بتی استچون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا استچونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست
شمس تبریزی تویی دریا و هم گوهر توییزانک بود تو سراسر جز سر خلاق
کجایید ای شهیدان خداییبلاجویان دشت کربلاییکجایید ای سبک روحان عاشقپرنده‌تر ز مرغان هواییکجایید ای شهان آسمانیبدانسته فلک را درگشاییکجایید ای ز جان و جا رهیدهکسی مر عقل را گوید کجاییکجایید ای در زندان شکستهبداده وام داران را رهاییکجایید ای در مخزن گشادهکجایید ای نوای بی‌نواییدر آن بحرید کاين عالم کف او استزمانی بیش دارید آشناییکف دریاست صورت‌های عالمز کف بگذر اگر اهل صفاییدلم کف کرد کاين نقش سخن شدبهل نقش و به دل رو گر ز ماییبرآ ای شم
 اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رابده ساقی می باقي که در جنّت نخواهی یافتکنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا رافغان کاين لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما راز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ستبه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا رامن از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستمکه عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا رابدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتیجواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخ
 پیرم و گاهی  دلم یاد جوانی می‎کندبلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کندبلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاين چمنبا خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کندما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند
گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما هم‌راز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما برگردد آن‌که با هوس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی گدای ما ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاين عرصه نیست در خور فرّ همای ما برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت
آیه86» سوره هود(بَقِیَّت اللَّهِ خَیرٌ لَّکُمْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ وَ مَا أَنَا عَلَیْکُم بحَفِیظٍ ) اولین آیه‌ای است كه حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ هنگام ظهورشان بر زبان مباركش جاری می‌سازد. حالا حدیثی که موید این نظر است رو خدمتتون عرض میکنم : امام صادق(ع) می‌فرماید: آن زمانی که امام مهدی(ع) ظهور می‌کند، به کعبه تکیه می‌کند؛ در حالی که 313 نفر نزد او جمع شده‌اند. اولین سخن و گفته‌اش این آیه است: (بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لّ
عبدالرحیم سعیدی‌راد از انتشار اثر جدیدی با عنوان باقي بقای تو» در آینده نزدیک خبر داد. عبدالرحیم سعیدی‌راد، شاعر و کارشناس ادبی، در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، از انتشار اثر جدید خود خبر داد و گفت: مجموعه‌ای از نثرهای ادبی را با عنوان فعلی باقي بقای تو» آماده کرده‌ام که در آینده نزدیک منتشر خواهد شد. وی ادامه داد: این اثر در راستای کتاب قبلی‌ام با عنوان همین» منتشر می‌شود. باقي بقای تو» دربردارنده مجموعه‌ای از نامه
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن کاين گوش بس حکایت شاه و گدا شنید خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید اینش سزا نبود دل حق گزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنید ساقی بیا که عشق
گفتم که شکایتی بخوانماز دست تو پیش پادشا منکاين سخت دلی و سست مهریجرم از طرف تو بود یا من؟دیدم که نه شرط مهربانیستگر بانگ برآرم از جفا من
بخش نخست: حَجَّة‌الاسلام و حج نیابى فصل اول: حَجّة‌الاسلام   مسأله ۲۳ ـ در اصل شریعت، بر هر شخص مستطیع در طول عمر، بیش از یك بار حج واجب نیست كه آن حَجَّة‌الاسلام» نام دارد.   مسأله ۲۴ ـ  وجوب حج فوری است بدین معنا كه در صورت تحقق شرایط استطاعت، باید در همان سال نسبت به انجام حج مبادرت نماید و به تأخیر انداختن آن بدون عذر، جایز نیست، و اگر به تأخیراندازد، معصیت كرده است، و حج بر ذمه‌ی او باقي است، و واجب است كه در سال بعد (و در صورت به‌جا ن
نامدگان و رفتگان از دو کرانه ی زمان سوی تو می دوند هان ای تو همیشه درمیان درچمن تو می چردآهوی دشت آسمان گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان هرچه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان ای گل بوستانسرا از پس پرده ها در آ بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای هسته فرو شکسته ای کاين همه باغ شد روان مست نیاز من شدی پرده ی ناز پس زدی ازدل خود برآمدی : آمدن تو شد جهان آه که می زند برون از سر و سینه مو
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن دلق و عصا را بسوز کاين نه نکو مذهبی است از پی دیدار حق دلق و عصا ساختن مرغ دلت را که اوست مرغ هوا خواه دوست لایق عشاق نیست صید هوا ساختن از فلک بی‌قرار هیچ نیاموختن در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن مفلس این راه را سلطنت فقر چیست برگ عدم داشتن راه فنا ساختن بر سر میدان عشق در خم چوگان دوست دل به صفت همچو گوی بی سر و پا ساختن کار تو در بند توست کار بساز و بیا پیش برون کی شود کار ز ناساختن زخم خو
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن کاين گوش بس حکایت شاه و گدا شنید خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید اینش سزا نبود دل حق گزار من کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد از گلشن زمانه که بوی وفا شنید ساقی بیا که عشق
ای سلطان ما! ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورها انگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل آخر ببین کاين آب و گل چون بست گرد جان ما شد خارها گارها از عشق رویت بارها تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد تا ره بری سوی احد جان را ا
بسیار سالها به سر خاک ما رود کاين آب چشمه آید و باد صبا رود این پنجروزه مهلت ایام، آدمی بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟ ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری شادی مکن که با تو همین ماجرا رود دامن کشان که می‌رود امروز بر زمین فردا غبار کالبدش در هوا رود خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم مانند سرمه‌دان که درو توتیا رود دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست چون می‌رود هر آینه بگذار تا رود اینست حال تن که تو بینی به زیر خاک تا جان نازنین که برآید کجا رود بر سای
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاين است، پس دیگر چه داری چشم؟ ز چشم دوستان دور یا نزدیک مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی … دمت
اشک یتیم» روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاين تابناک چیست که بر تاج پادشا ست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیدا ست آن‌قدر که متاعی گرانبها ست نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت این اشک دیدهٔ من و خون دل شما ست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سال‌ها ست که با گله آشنا ست آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است آن پادشا که مال رعیت خورد گدا ست بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری ک
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر برنیارد ،کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است و گر دست محبت سوی کس یازی به اکراه اورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوازان است نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاين است پس دیگر چه داری چشم زچشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ای
باز باید با خیالت، شعر زنم ، شیدا شوم باز باید از لابلای خاطراتت ، پیدا شوم خام نیستم ، پخته ام در عشق ، شاید هم سوخته . هر چه آمد از تو آمد . کاين چنین سودا شوم ابرِ چشانم شده ، آن دعوتت ، آن دعوتت . خواهمت قربان شوم ، از عطرِ زلف ، کو ؟ تا شوم یاد باد ، فصلِ غرورِ من ، از آن با تو شدن آید آیا شعر بگویم ؟ مستِ آن آوا شوم ؟ گوش سپارم بر نوایت ، بال گیرم در هوایت شکرِ درگاهِ خدایت . وای اگر تنها شوم .
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت و پیرمرد از فرط خوشحالی و ترس از دست دادن آن ها گندم ها را در گوشه شال خود گ ره زد! در راه با پرودرگار خود اینچنین گفت : ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشا» در همین حال ناگهان گره شالش گشوده شد و گندم ها بر زمین ریخت! او با ناراحتی گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز، کاين گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!» پیرم
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد بیا کاين
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست آن بانگ بلند صبحگاهی وین زمزمه شبانه از توست من انده خویش را ندانم این گریه بی بهانه از توست ای آتش جان پاکبازان در خرمن من زبانه از توست افسون شده تو را زبان نیست ور هست همه فسانه از توست کشتی مرا چه بیم دریا؟ طوفان ز تو و کرانه از توست گر باده دهی و گرنه ، غم نیست مست از تو ، شرابخانه از توست می را چه اثر به پیش چشمت؟ کاين مستی شادمانه از توست پیش تو چه توسنی کند عقل؟ رام است که تازیانه از توست
مسجد که هست، میکده جای نماز نیست جایی که آب هست، تیمم مجاز نیست پند از زبان عالم اهل عمل خوش است اظهار فضل این همه فاضل نیاز نیست! گفتار نیک و خوب تو ارزانی تو باد! کردار تو به جز به ددان هم تراز نیست غافل ز خویش! در پی عیب کسان مباش! کاين قصه جز حکایت سیر و پیاز نیست از بانگ ادعای تو گوش فلک کر است طبل میان تهی که دگر جزو ساز نیست!!!! نوکیسه های تازه به دوران رسیده را سرمایه ای به جز هوس و کبر و آز نیست هر کس به نرخ روز ،خورد نان خود یقین! نامرد و خائن
شرح موقعیت: خواهرم پیش دانشگاهی است. برای کنکور درس می‌خواند. در کلاس های مجازی مدرسه بجز ورزش و درس بهداشت مرتب شرکت می‌کند. اتفاق: از طرف مدرسه به گوشی مادرم زنگ می‌زنند ولی متوجه نمی‌شود. با پدرم تماس می‌گیرند و حدود ۵ دقیقه در مورد غیبت های خواهرم حرف می‌زنند با این مضمون که خواهرم در هییچ» کلاسی شرکت نمی‌کند. پدر عصبانی ام بدون اینکه از خواهرم توضیح بخواهد م مشاجره می‌کند. خواهر مظلومم سکوت می‌کند.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها