نتایج جستجو برای عبارت :

گفته بودم که نکن پیله به من چرخ وفلک

پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
فشار کاری ینی تو همین پنجتا شیفت سه کیلو وزنم کم میشه. ینی هر روز صبح دلم میخواد گریه کنم از خستگی ولی دائم به خودم شعار میدم آره من دختر قوی هستم. از پس همه چی بر میام. اما دارم پامو از درد تو خیابون میکشم و راه میرم و خبر نداری. نمیدونم خوبم یا نه اما میدونم این محالترین چیزی بود که واسه زندگیم میخواستم و حالا درگیرشم. خدایا میشه فقط تا همین جا باشه؟ آزمون استخدامی هم قبول نشدم. خب که چی؟ میگه تو واقعا ناراحت نیسدی قبول نشدی؟! میگم اگه مهم
به تو گفته بودم ز من بگذری روم در پی عشق ویرانگریگفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی .به تو گفته بودم که دستم بگیر کنار دلم باش و با من بمیرگفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی .گفته بودم که آرامشم میرود نقطه امن آسایشم میرود گفتم تا بدانیگفته بودم نرو خواهشا میشود پیش من باشی سازشم میشودگفتم تا بدانی به تو گفتم تا بمانی تورا دیدمت بعد عمری سلامببین اشک شوقی که ریزد مدامماندن یا نماندن به پای تو ماندم یا نماندم .آمدی جانم به قربانت ولی حالا چر
شاد بوده، من اونجا بودم گریه آبغوره، من اونجا بودم میگفت سختیا بدجور آسونن، من اونجا بودم میگفت از توو داغونم، من اونجا بودم میخواست دوست صمیمی، من اونجا بودم میکرد توو دل غریبی، من اونجا بودم فکرِ قوّتِ قلب بود، من اونجا بودم میگفت کمکِ من کو؟، من اونجا بودم میداد روزیمون تُپُل سود، من اونجا بودم سُفره کوچیک بود بزرگ بود، من اونجا بودم احساس عشق میخواست، من اونجا بودم چه سالم چه بیمار، من اونجا بودم من اونجا بودم تو یه خُرده ترسیدی من اون
گفته بودم که کنارِ همه تنها هستمآمدی ، ماندی و گفتی که من اما هستمروز اول به تو آئینِ دلم  را گفتمکه اگر باشی من تا ته دنیا هستمنرم گفتی: نروم  ، تازه تو را یافته امباغ زیبای ترا اهل تماشا هستممرده بودم ،به تسلّای تو آغاز شدمباورم شد به تماشای تو زیبا هستم دلم از شوکت چشمان تو روشن شده بودغافل از آنکه فقط ، طعمه ی دریا هستمآه از این رفتن و رفتن ،به فراموشیِ باد باز هم در به درم ، یکه و تنها هستمپشت این دربه دری ها به تو می اندیشمخواب بود آمدنت
کتاب کیمیای فروش نوشته ی جفری گیتومر توسط نشر سیته منتشر شده است. ای کاش گفته بودم… آیا تا به حال هرگز این جمله را گفته اید؟ حتما جوابتان مثبت است. از همان ابتدای زندگی و پس از هر امتحان در مدرسه، بارها پس از مکالمه با دوستانف خواهر، برادر و والدینتان این جمله را بر زبان آورده اید. در طول تمام این سال ها از کودکی تا همین امروز! حالا وقت عمل است. وقت فروش است! جمله ی ای کاش گفته بودم» در دنیای تجارت جایی ندارد؛ مگر این که آن را از فروشندگان ناموف
یه روز اومدم که پرت شکسته بود روزارو گزاشتم پای خوب کردن زخمای بال و پرت نه دلم سوخته بود نه منت گزاشته بودم دلم خواست بزارم جوونیمو پای بالا رفتنت چون دلم لرزیده بود یه روز که خوب شده بودی دلت پر کشیدن گرفت فکر کردی تو آسمون خیلی با زمین فرق داره نمیدونستی هر چی بیشتر بالا میری از من دورتر میشی من اهل زمین بودم مرامم مرامِ زمینی بود عشقم بوی خاک میداد کی گفته عشق زمینی بده کی گفته بود بهت که همه آدمارو با یه چوب باید برونی این اهنگ حالا شده مو
امروز یکم حالم خوب نبود.حوصله درس و اینام نداشتم :/ بعد ی مدت رفتم چت روم.ی پسره ایرانی بود ک تو کانادا زندگی میکرد خلاصه ک من پارسال اینو دیده بودم و الکی گفته بودم اهل فرانسم و باورش شده بود
من به خودم تمامت را قول داده بودم،گفته بودم سهم من خواهی شد، تو در تمام جاهای خالی زندگیم پر شده بودی،تو تمامت سهم من بود، آنچنان در آینده ام روشن به نظر می آمدی که تمام گذشته را خط زده بودم،تو قول من به خودم بودی، بیا و مرا پیش خودم بد قول نکن.
 یکی از تفریحات بانمک کائنات اینه که یه قلیونی چاق میکنه، میشینه روی تخت مفرشش، لم میده به متکا و همینجوری که داره دودی میکنه آسمونو، سر به سر یه عدد باغبان نحیف مسکین مستکین خسته میذاره!!دیروز کل حیاطو‌ جارو زدم پر از برگ خزان بود، محض رضای خدا حتی نسیم هم نمیوزید! دقیقا لحظه ای که اخرین برگو برداشتمو کمرمو راست کردم، بادی وزیدن گرفت و حیاط دقیقا به شکل کما فی السابق رجعت کرد!!آخه خدایی این باغبان زدن داره؟!
قولنامه و وکالتنامه را امضا کرده بودم و از دفترخانه زده بودم بیرون. ماشین زیر آفتاب داغ ظهر چه برقی می‌زد. روزهای گذشته حسابی تمیزش کرده بودیم. باعجله از کنارش رد شده بودم و خودم را رسانده بودم به خیابان اصلی. مامان زنگ زده بود و گفته بود کارن بی‌قراری می‌کند. باید خودم را زودتر می‌رساندم اما ماشین دیگر مال من نبود. ظهر بود و تاکسی نبود و من زیر آفتاب داغ ظهر می‌دویدم نه فقط برای اینکه زودتر به کارن برسم، که فرار کنم از فکری که توی سرم وول می
دلتنگ نه، کنجکاو بودم. مرضِ ماجراجویی گرفته بودم. که ماجرای رفته و نرفته‌هات را بدانم. که ماجرای گفته و نگفته‌ات را، و خنده و گریه و نوشته‌ات را، و آبِ خورده و نخورده‌ات. ریخت زمین هرچه مُهره پیدا کرده بودم ازت. نایستادم به جمع کردن و مرتب کردنش، که خُب مَرَضت را درمان کن دیگر؟ بقیه را هم ریختم. و بی که دوایی چیزی پیدا کنم راه را کشیدم رفتم. -رفتی؟ -رفتم. -می‌دانستی کجا؟ -نمی‌دانستم کجا. -خوبه؟ -خوبه.
این سه روز گذشته درگیر اومدن خالم بودم و اصلا کار نکردم همونطور که گفته بودم دوروز درگیر ساخت وسایل تزیین بودم دیروز از صبح رفتم که تزیینات رو نصب کنم وتا شب اونجا بوم ازونجا هم رفتیم خونه عمو که از اصفهان اومده بودن و اینطور شد که اصلا کار نکردیم و امروز هم با مامان رفتیم دیدن خالم خب اونا چون برمیگردن شهرشون و دوباره دلمون براشون تنگ میشه اما خب عصر برگشتیم و اینبار به مامان کمک گردم تا ترشی درست کنیم.
من ضعیف بودم تو قوی. من فقیر بودم و تو قوی. من ترسو بودم و تو شجاع. ببخشید. من تو را از نداشته هایم شناختم. من قدرت نداشتم و تو را با قدرتت شناختم. من فقیر بودم و تو را با ثروتت شناختم. من ترسو بودم و تو را با شجاعتت شناختم. اما تو هم که اینها نیستی. اینها صفات تو هستند. اینها هنوز تو نیستی. پس چطور تو را بشناسم. اکر من هم قوی بودم، ثروتمند بودم، تاثیرگذار بودم باز هم شیفته ی تو می شدم؟ هنوز هم دوست داشتم برای تو بنویسم؟ روزی می آید، که خیلی نزدیک است،
شكاف كوچكی بر روی پيله كرم ابریشمی ظاهر شد.مردی ساعتها به تلاش پروانه برای خارج شدن از پيله نگاه كرد.پروانه دست از تلاش برداشت.به نظرمی رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد.او تصمیم گرفت به این مخلوق كوچك كمك كند.با استفاده از قیچی شكاف را پهن تر كرد.پروانه به راحتی از پيله خارج شد….اما بدنش كوچك و بالهایش چروكیده بود.مرد به پروانه همچنان زل زده بود و انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بالهایش را باز كند.اما اینطور نشد.در حقیق
اصل خبر را تو پست قبلی گذاشتم اما بازخورد های این رفتار توهین آمیز مطهری را می خوام اینجا انتقال بدم یک گفته یه پسر ایرانی آزاد با غیرت تو این جمع نبود جواب مطهری را بده یکی گفته بود من بودم برمی گشتم می گفتم قرص ضد بارداری را باید مادرت می خورد که چون تو . را پس نندازه یکی گفته بود دانشجو به این هرگز ندیده ملتی یکی گفته بود نماینده به این هرگز ندیده ملتییکی گفته بود  اما به نظر من ، طرفداران سرجی
پیش دانشگاهی مصیبت خاص خودش را داشت. فارسی بودنش به کنار، درس ها بیش از هر آنچه فکر میکردم سنگین بودند و من از نظر روحی – مثل هر زمان دیگری- اصلا و ابدا دوست نداشتم ایران باشم در آن زمان. و تنها چاره بازگشت به وضع قبلی را نمره خوب دبیرستان و دانشگاه میدانستم. امتحان ها را تمام کردم. شده بودم شاگرد سوم کلاس. گفته بودیم جشن فارغ التحصیلی و "حاج خانم" مدیر مدرسه گفته بود بعد از امتحان نهایی. بعد هم گفته بود بعد از کنکور.
پریروز تهران بودم کنار یکی از همکارای نشسته بودم که دورادور میشناختمش یک چهره بی بی فیس با یک چاله روی صورتش که سه بر صفر از بقیه جلو میفتاد تمام طول روز محو تماشای اون بودم و همش دنبال این بودم باهاش یک کلمه حرف بزنم شب موقع برگشت فکر که کردم انگار قبلا این رو یک جایی دیدم انگار خیلی وقته میشنخاتمش تو هواپیما که فکر میکردم یادم آمد که اسمش اسم کسی بود که قبلنا دیونش بودم اسمش مهسا بود و چقدر شبیه اون بوده ترم اول دانشگاه بودم و میخاستم به هر ق
در این قسمت با شما هستم با گزارش لحظه ب لحظه ی انیمه: Ore wo Suki nano wa Omae dake ka yo اهم اهم هی خواستم از قسمت اول بیام شروع کنم ولی نمیتونستم بین انیمه وقفه بندازم پس 5 قسمت اول و سطحی میگم: وای لنتیییی قسمت اول پاچیده بودم عالیییی بود اونجا ک پسره گف وات و او مای گاد منم همزمان باهاش گفتم عالیییی بود قسمت سه انیمه رو شکل داد وایییی لنتی اون صندلی . اخ اخ پاچیده بودم این ایده ها رو از کجا میارن واقعااا؟ من گفته بودم انیمه ایچی بی محتواس؟ حاجی این
یادم است اولین باری که به تلگرامم پیام دادی؛ شب قبلش خوابت را دیده بودم. خوابت را دیده بود و تنها تصویری که از خواب یادم مانده بود این بود که باهم از پله‌های یک خانه پایین می‌آمدیم که تو گفته بودی: پدرم پایین منتظر ماست.» و حتما من آن لحظه خندیده بودم از سر رضایت. فرداش که پیام دادی و حالم را پرسیدی من باز لبخند زدم از سر رضایت و یاد تصویر دیشب افتادم. شب یکم مهر سال پیش هم همین تصویر توی ذهنم آمد و لبخند رضایت زدم و تا صبح به فکر همان تصویرِ خو
گل پيله آ |معرفی و نگهداری از گل پيله آ (Pileacardierei)اینجا قرار است یک گل محبوب دیگر را به شما معرفی کنیم . گل پيله آ با ظاهری جذاب شادی معرف حضورتان باشد وشاید حتی شما هم یکی از این گل های خوشگل در خانه داشته باشید و دوست داشته باشید در مورد آبیاری ، نور ، دما ، رطوبت ، کود و خاک مناسب آن بیشتر بدانید در این صورت حتما ما را تا انتهای این نوشته همراهی بفرمایید . علاوه براین میتوانید در مورد نحوه هرس کردن ، تعویض گلدان و تکثیر گل پيله آ آموزش ببینید. مو
ناصر آقا آمده بود پیش رییس.همزمان آقا فتح اله که زمانی پیشخدمت _پیشکسوت اداره بوده است،هم رسید.ناصر آقا با دیدن آقا فتح اله با رویی گشاده گفت:- سلام آقا فتح اله.خوبی؟- سلام علیکم.نخیر خوب نیستم!تا اینجا شاهد بی ادبی نسل قبل بودم.کمی بعد ناصر آقا،آقا فتح اله را صدا زد و با هزار خواهش به اتاق معاون اداره کشاند و به گفته خودش دستهای آقا فتح اله را بوسیده بود و علت ناراحتی اش را پرسیده بود.آقا فتح اله هم جواب داده بود که یک ماه قبل از یکی شنیده است ک
یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینتبه ضریح ارباب که رسیدم همین شعر روزمزمه  کردماما گریه امان ندادچه حالی بود سردرگم شده بودمدستپاچه بودم .انگار دعاها یادم میرفتحالا منجایی بودم که خیلی ارزویش را کرده بودم برایش اشکها ریخته بودم.اینجا خانه امن  عشاق بامعرفتسیدالشهدا.خداراشکرت این زیارت اخرصفر رابحساب اربعینبگذارالسلام علیک یا اباعبدالله .  
من اگر که آخرین زن زمین بودم شاید و اگر که اولین شاید بودم من اگر نه من اگر که تنها بودم، یکتا زن‌ترین زن‌ تنهای زمین بودم اگر که من شاید کبودی نگاهم را میشد شست از کبود و از خموش و از تاریکی گاه درخشان تک ستاره وار شاید که اخت می‌گرفتم یک شب نشسته بر پله‌ی خانه‌ای من اگر که بودم تنها زن در این جهان با عشق و میشد که شاید بگویم آن زمان که دوخته بودم این کبود را در آن سیاه که دوستت دارم من و نه اما کنون که من ترسیده و خسته‌ام شاید و شاید کمی کبود
به یاد داشته باشم که دلیل اینکه در چند شغلی که بودم معمولاً نفری آشخور بودم این بود که خودم انتخاب کردم که جابجا بشوم و دچار نخوت و تکرار و خستگی نشوم که اگر می ماندم نفر قدری بودم برای خودم در هر سه جایی که کار کرده بودم مخصوصا مورد تست و تکنولوژی
دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودمخانم عطایی نگاهی به یکی از عکس های خندان آقا مرتضی داخل گوشی تلفن اش نگاه می کند و ادامه می دهد: دو هفته قبل خواب شهادتش را دیده بودم. خدا می داند حس کرده بودم این بار که برود دیگر از دستم رفته است. درست وقتی من مشغول دعا بودم متوجه پریدگی رنگ صورت و لرزش دست همان دوست تهرانی ام شدم. گفتم برای آقا مرتضی اتفاقی افتاده است؟ کمی دستپاچه شد و گفت، نه، نه، خیالت راحت.این بار با خنده تلخی به ویترین یادگارهای آقا مرت
گفته بودم که به سین پیام دادم،  خوش و بش کردیم .بعد یکی دو روز پیش دیدم از یه جایی به بعد چت مون رو دیلیت کرده !ذهنم درگیر شده چرا
پیش خودِ خودآگاه و ناخودآگاهم گفته بودم که اگر بیایی و چیزی بگویی و چیزی بنویسی و چیزی نشانم دهی، برایت یک قلبِ سفید روانه می‌کنم. که یعنی پاکِ قلبم آن دَم برایت. برای تو. به پاسِ آن‌همه جزئیاتی که از 2016 میانِ گوش‌ها و چشم‌های یکدیگر خواندیم. برای دست‌ها و قلب‌های هم نوشتیم. و از نفس‌های هم باخبر گشتیم. چراکه دیده بودم رنجشت را، دیده بودی رنجشم را. دیده بودمت. با دیده، بوییده بودیم هم را. اما؛ زوال که می‌دانی چیست؟

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

حقوق بشر