"بایدبیاموزم که از دیگران پُل و پله نسازم برای جاه طلبی هایم.شجاع باشم به کلام و کردار نه حقیر و رذل .رقیب باشم نه حسود.منتقد باشم نه منتقم.مهربان باشم نه وقیح.عاقبت به خیر باشم نه ملعون خلق.باید بیاموزم که شرافت و شجاعت موجب شفاعت است ، وقاحت و اهانت موجب نفرت و شماتت.بیاموزم که تملق ، تعلق و دلبستگی نمی آورد.بیاموزم که جان کلام زندگی، در این است که فقط به کلام نگویم " عالم محضر خداست".بیاموزم که برای فرزانگی،در سکوت ،بخوانم و ببینم.نباید و نشا
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم. با من بمان هر لحظه می افتم به پایت هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم بگذار با رویای وصلت خو بگیرم حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟! پیراهنم ارزانی چشمان مست ات لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم! روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم! زهرا شعبان
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
قسمت این بود که من عاشق و شیدا باشم قصه گو گفت که من شبیه لیلا باشم دل من نقش تو را شبیه مجنون که کشید تو بریدی و دلم خواست که تنها باشم دلم از بخت بدش بود که بی تابت شد قسمت این شد بروم عازم دریا باشم لیلی ات بغض شد و گریه اسیرش می کرد مادرم خواست کمی به فکر فردا باشم قصه عشق مرا هرکه به یادت آورد تو فراموشش کن، بگذار که رویا باشم گلی.
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمبه وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرمبه گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشمبه مجمعی که درآیند شاهدان دو عالمنظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشمبه خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبمز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشمحدیث روضه نگویم گل بهشت نبویمجمال حور نجویم دوان به سوی تو باشممی بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوانمرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشمهزار بادیه سهل است با وجود تو رفتنو گ
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمبه وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرمبه گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشمبه مجمعی که درآیند شاهدان دو عالمنظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشمبه خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبمز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشمحدیث روضه نگویم گل بهشت نبویمجمال حور نجویم دوان به سوی تو باشممی بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوانمرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشمهزار بادیه سهلست با وجود تو رفتنو گر
ای کاش چو پروانه پری داشته باشمتا گاه به کویت گذری داشته باشمگر دولت دیدار تو درخانه ندارمای کاش که در رهگذری داشته باشماز فیض حضور تو اگر دورم و محروماز دور به رویت نظری داشته باشمگویند که یار دگری جوی و ندانندبایست که قلب دگری داشته باشماز بلهوسی ها هوسی مانده نگاراوان اینکه به پای تو سری داشته باشمتاریک شبی گشت شب و روز جوانیای کاش امیدسحری داشته باشمدر مجلس ارباب تکلّف چه بگویمدر میکده باید هنری داشته باشمبگذار که از دوستی باده فروشان
این فرض محالست که همسنگ تو باشمایکاش که یک لحظه ای همرنگ تو باشمدلتنگ غروبی که به یاد تو فتادمفریاد زدم کاش که دلتنگ تو باشمزان رو که ترازوی قیامت بکف توستفخرست مرا زانکه هماهنگ تو باشمگویند جهان طالب فرهنگ حسین استاقرار کنم زنده ز فرهنگ تو باشم"ناصح" ز سر صدق سخن گفت و چنین گفت:ایکاش که یک لحظه ای همرنگ تو باشماحمدرضا "ناصح گلستانی"تهران98/7/8
کی میخوام بفهمم قرار نیس من یه دختر خیلی خیلی خوش تیپ وخوش پوش باشم قرار نیس من بهترین معلم شهر باشم ومی نداره من بهترین بچه بابا مامانم باشم قرارنیس به زور بهترین خواهر باشم قرار نیس همه کتابا رو بخونم قرارنیس همه فیلمارو ببینم نمیخواد مهربون ترین باشم من فقط باید خوشحال باشم
ی رویی از من ک اینجا ننوشتم اینه ک من میتونم همونی باشم ک میخوای میتونم کتاب خوب و اهل حرفای تر و تمیز باشم میتونم هنرمند باشم گلدوزی کنم بافتنی برات ببافم ک زمستون بپوشی و سرت بالا باشه میتونم در و دیوار خونتو پر کنم از تابلو فرش سرمه دوزی میتونم مخ کامپیوتر باشم برات.کاراتو انجام بدم وسیله هاتو درست کنم فایل هاتو درست کنم میتونم بی ادب و وحشی باشم .وقتی رو مود نیستی دنیاتو زیر و رو کنم میتونم مومن باشم.حدیث قران ائمه من همشونو بلدم میتون
سلام به دوستای گلماین روزا فقط دارم سعی میکنم خوب باشمهیچ اتفاق بدی نیوفتادهفقط دارم غبطه میخورم به کسایی که یهوویی باردار شدنچشم انتظاری و بلاتکلیفی بدترین درد دنیاست بچه میبینم واسش ذوق میکنماما وقتی یاد خودم میوفتم اشکام عین قطاااار میریزهامروز بازم ناامید شدمدارم سعی میکنم امید داشته باشم شاد باشم فکر نکنم اما مگه دست خودمه
تشرف در عالم رویا و چگونگی توسل بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم یکی از علمای نجف اشرف که مدتی به قم آمده بود، برای من چنین نقل کرد که: من مشکلی داشتم به مسجد جمکران رفتم و درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجّة ابن الحسن العسکری امام زمان (عج) عرضه داشتم و از وی خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود. برای این منظور، مکرر به مسجد جمکران رفتم ولی نتیجه ای ندیدم . روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولا جان ! آیا جایز است که در محضر شما و من
آیا ازدواج موقت هم نیاز به ثبت در محضر دارد؟ ثبت ازدواج موقت اختیاری است و منوط به توافق طرفین خواهد بود. اما در زمان باردار شدن خانم یا توافق طرفین ثبت ازدواج اامی خواهد بود. بطور کلی ثبت ازدواج موقت از لحاظ قانونی توصیه می شود اگر میخواهید در این باره بیشتر بدانید، با ما در ارتباط باشید. و برای اینکه اطلاعات خود را پیوسته افزایش دهید، همراه ما بمانید. از وکلای فرهیخته بپرسید *در صورت بروز هرگونه سوال و دریافت مشاوره حقوقی ، می توانید با م
در پی پیروزی تاریخساز جبهه مقاومت اسلامی عراق و سوریه بر فتنه تروریسم تکفیری و پایان یافتن سیطره داعش که با پایین کشیدن پرچم این گروه آمریکایی ــ صهیونیستی در "ابوکمال" رقم خورد؛ سردار سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پیام مهمی به محضر مقام معظم رهبری حضرت امام ای (مد ظله العالی) منتشر کرد. متن پیام به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم انّافَتَحنا لَکَ فتحاً مُبینا محضر مبارک رهبر عزی
•┈••✾• #رباعی•✾••┈• بگذار که کشتهی جدیدت باشم بگذار که شعر رو سپیدت باشم اقلیم تنت، تمام نیشابوری ای کاش که عطار شهیدت باشم ✨ #دکتررضا_علیاکبری
زندگی نامه میثم تمار میثم بن یحیی تمّار، غلام زنی از بنی اسد و عجمیتبار بود. امیر مؤمنان علی علیه السلام او را خرید و آزاد ساخت. میثم از خواص اصحاب و از یاران و شیعیان به حق آن حضرت به شمار میآمد.او به مقدار قابلیت و ظرفیت خویش از محضر امام علی علیه السلام علم آموخت و آن حضرت او را بر برخی از اخبار غیبی و اسرار نهان آگاه ساخت تا جایی که ابن عباس از محضر میثم استفاده میکرد. نقل است که امیر مومنان علیه السلام چگونگی کشته شدن میثم را پیشگویی
1- از امروز تصمیم می گیرم که هر کاری که لازم است را برای کار و درآمد انجام بدم و هیچ کوتاهی در کار نداشته باشم 2- از امروز تصمیم می گیرم که تلاش کنم که ش را رها کنم و نترسم از این که رها کنم من می خوام تلاشمو بکنم ت و پیام را رها کنم می خوام تلاش کنم. تا سال دیگه این موقع سه تا هدف دارم: 1- تکلیف سربازی مشخص باشه 2- دفاع کرده باشم 3- کار خودم را راه انداخته باشم و درآمد بالای 10 داشته باشم
من اگر نوشته بودم؛ میشدم متن های شاملو که از عشق لبریز باشم.
من اگر صدا بودم؛ میشدم تصنیف های شجریان که از آرامش پر باشم.
من اگر فکر بودم؛ میشدم ذهن دختری دیوانه که از شادی تهی نباشم.
من اگر گیاه بودم؛ میشدم سروی تنها تا همیشه سبز باشم.
من اگر سنگ بودم؛ میشدم دماوند تا استوار و مقتدر باشم.
من اگر خانه بودم؛ میشدم خانه ای کاه گلی در روستا که تشریفاتی از سادگی داشته باشم.
من اگر دست بودم؛ میشدم دست مادر تا چاشنی مهربانی داشته باشم.
من اگر پا بودم؛
بوستانی خوش آب و هوایم آرزوست پروانه ای باشم درآن، سرشار از شور کودکی از گُلی برخیزم به شوق؛ و با بشقابی از نبات بنشینم بر دلی و هم رنگ و هم پایِ آب؛ بیگانه باشم با بخل و ریا و سنگدلی. گمگشته بودن در کوچه های پرنیانم آرزوست سربه راه، و پیدا در آغوشِ آسمان، و مشقِ آزادگی، برای کفتران و در رهگذار حاصل دیدار من، نباشد جز سلام و عشق و بخشندگی. آرزویم هست در لباسِ زندگی، نور را جلوه باشم، رنگ رنگ لبخند را نشانی بی نشان و نگاهم دلخوشی باشد؛ برایِ تَر
نیاز دارم مدتی نباشم سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد دور باشم و رها سبُک باشم و آزاد آدم هایی را ببینم که هیچ تصور بدی از آنها ندارم در مکان هایی بنشینم،که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند موسیقی هایی گوش کنم،که مرا یادِ کسی نمی اندازند نه به کسی فکر کنم نه نگرانِ چیزی باشم من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالتِ ممکن باشم
اینکه تو مطلب قبلی گفتم تو عصبانیت هستی حرف نزن، نتیجه ای بود که خودم بهش رسیدم، البت منظور این نیست که کلا حرفی نزنیم، نه، منظورم اینه اینموقع عصبانیتو از خودم دور کنم، اونوقت در کمال آرامش دوکلام حرف بزنم، درحدی که واقعیتو گفته باشم، از خودم دفاع کرده باشمو ، نزاشته باشم حقم خورده بشه و در عین حال هم آتو دست اون شخص نداده باشم ، هم خودمو بدگفتار و کردار نکرده باشم. جوری که هر کی دید بگه به به چه قشنگ حرف زد و با خودش بگه منم همینطور باشمخ
برای میلاد یکی کودک» که منام . پیش از آنکه آخرین نفس را برآرم پیش از آنکه پرده فروافتد پیش از پژمردن آخرین گل بر آنام که زندگی کنم بر آنام که عشق بورزم بر آنام که باشم در این جهانِ ظلمانی در این روزگارِ سرشار از فجایع در این دنیای پر از کینه نزد کسانی که نیازمند مناند کسانی که نیازمند ایشانام کسانی که ستایش انگیزند تا دریابم شگفتی کنم بازشناسم کهام که میتوانم باشم که میخواهم باشم تا روزها بیثمر نماند ساعتها جان یابد و
بی آنکه بترسم از رنجیدنت، بی آنکه نگران سوء تفاهم و سوء برداشتت باشم. بی آنکه بترسم که امروز باشی و فردا روز دیگر نباشی، نخواهی باشی. بی آنکه دغدغه ی از دست دادنت را داشته باشم، بی آنکه بترسم از درد، بی آنکه بترسم که آدم باشی، بی آنکه بترسم که بترسی، به سادگیِ هر چه اسمت، می گویم: خدایا دوستت دارم بی آنکه نگران بهانه جویی ات باشم، که بهانه کنی چرا آسمان دیروز صاف بود و امروز هوا ابریست! یا چرا راه ما اینقدر از هم دور است؟! و بی آنکه نگران زمان با
الان از نظر روحی نیاز دارم جایی باشم که هیچ دغدغه ای نباشهنه برای مننه برای اونرها از هر حسِ تشویشی کنارش دراز کشیده باشم , دستاشو گرفته باشم و همونطور که این آهنگ و گوش میدم و به اسمونِ پر ستاره نگاه میکنم باهاش حرف بزنماز جایی حرف بزنیم که همه چی جدید باشهشهر و آدماش و حس و حالشفقط و فقط از خوب بودن حرف بزنیمفقط و فقط از باهم بودن حرف بزنیم ستآره ی من
با سلام و عرض ارادت خاص به محضر نورانی بقیه الله آقا صاحب امان (عج) و دوستداران همیشگی وبلاگ و وبلاگ نویسی :جا داره من هم به نوبه خودم پیشاپیش فرا رسیدن نیمه شعبان روز میلاد با سعادت منجی عالم بشریت آقا مهدی موعود (عج) را در درجه اول به محضر نورانی خود آقا و رهبر عزیزمان و همچنین مردم شریف ایرانو همچنین دوستداران و منتظران واقعی آن امام مهربان تبریک و تهنیت عرض نمایم.به امید آمدنش صلواتاللهم عج لولیک فرج سی ویکم فروردین ماه 1398مسئول محتر
این كتاب شامل دو نمایشنامهی كوتاه است، نمایشنامهی نخست "میخواستم اسب باشم" بازخوانی و برگرفته از رمان "خاطرات یك دختر جوان" نوشتهی "آن فرانك" است. یكی از شخصیتها كه "خانم دان" نام دارد میگوید: "میخواستم اسب باشم، اما قورباغهای شدم با دستهای خالدار. قصهی قورباغهای بود كه به هر حیوونی میرسید میخواست مثل همون حیوون باشه. پدیدآورندگان : نویسنده: محمد چرمشیر , زیرنظر: حمید امجد موضوع : نمایشنامه فارسی -قرن 14 ناشر : نیلا
امروز سعی کردم شاد باشم. سعی کردم بیشتر به خودم شبیه باشم و بی پروا تر باشم! اصطکاک با دیگری داشتم ولی آخرش خوب تموم شد:)پی نوشت: به سی سی کمک کردم نذاشتم بار کارا رو تنهایی دوش بکشه:)پی نوشت۱:کاش میتونستم ماشینو بردارم برم به تک تک کارام برسم اما حیف.پی نوشت۲: از وقتی اتاقمو از جهنمی به جای اتاق خنک تغییر دادم انگار تو بهشتم. از بوی لحاف مادر بزرگ دوز نگم که آدمو میبره به قدیما.پی نوشت ۳: بازم خدا رو شکر برای همه چی
باید مواظب یهوییام باشم. یهو نکنه ناراحتیمو سر مامانی خالی کنم یهوو نکنه فکرم درگیر چیز دیگه ای باشه و سر اون موضوع با اون نگاه عصبانیم به چشمای مامانی نگاه کنم یهو نکنه یه چیزی بگه که باهاش موافق نباشم باعث بشه صدام از صداش بالاتر بره یهو نکنه بخاطر غم من غصه بشینه تو دلش باید مواظب ارزشمند ترین دارایی زندگیم باشم خدایا حفظش کنه
نیاز دارم مدتی نباشم ؛سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد .دور باشم و رهاسبُک باشم و آزاد .آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام .در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،و نوشیدنی هایی بنوشم ، که مرا
درباره این سایت