نتایج جستجو برای عبارت :

آنچه خدا خاست همان میشود شعر

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاستواندر طلب طعمه پر و بال بیاراستبر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:امروز همه روی زمین زیر پر ماست،بر اوج فلک چون بپرم -از نظر تیز-می‌بینم اگر ذره‌ای اندر ته دریاستگر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبدجنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسیدبنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:ناگه ز کمینگاه، یکی سخت کمانی،تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوزوز ابر مر او را بسوی خاک فرو کا
هر چه دلت خواست نه آن ميشود/آنچه خدا خواست همان ميشوددوش که غم پرده ما می‌دریدخار غم اندر دل ما می‌خلیددر بَرِ استاد خرد پیشه‌امطرح نمودم غم و اندیشه‌امکاو به کف آیینه تدبیر داشتبخت جوان و خرد پیر داشتپیر خرد پیشه و نورانی‌امبرد ز دل زنگ پریشانی‌امگفت که در زندگی ‌آزاد باش!هان! گذران است جهان شاد باش!رو به خودت نسبت هستی مده!دل به چنین مستی و پستی مده!زانچه نداری ز چه افسرده‌ایوز غم و اندوه دل آزرده‌ای؟!گر ببرد ور بدهد دست دوستور بِبَر
باور کنتو را پنهان خواهم کرددر آنچه که نوشته‌امدر نقاشی‌ها و آوازها و آنچه که می‌گویمتو خواهی ماندو کسی نه خواهد دیدو نه خواهد فهمید زیستن ات را در چشمانمخواهی دید و خواهی شنیدگرمای تابناک عشق راخواهی خفت و برخواهی خاستروزهای پیش رو را خواهی دیدکه نخواهند بودچون روزهای گذشتهآنطور که زیسته بودیدر افکارت غرق خواهی گشتفهمیدن هر عشقیگذران یک عمر استسپری خواهی‌اش کردتو را وصف ناپذیرزندگی خواهم کرددر چشمانم خواهم زیستدر چشم‌هایم ، تو را
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب ميشود گاهی نميشود که نميشود که نميشود گاهی بساط عیش خودش جور ميشود گاهی دگر تهیه بدستور ميشود گه جور ميشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور ميشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو ميشود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو ميشود گاهی برای خنده دلم تنگ ميشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ ميشود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ ميشود گاهی نفس به تیزی شمشیر
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟ خدا او را به بزم عشق بازی شعله‌ور می‌خواست علی در خونِ خود پرپر علی با تیرِ در حنجر علی از شعله سوزان‌تر علی بودن هنر می‌خواست نباید شعله این ماجرا یک لحظه بنشیند عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست به پای این کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است که فریاد بلند تشنگان پیغامبر می‌خواست مصیبت تازه بعد از کربلا آغاز شد
»»»»»»» چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی بر همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی آنچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی بی‌سر و پا گدای آن جا را سر به ملک جهان گران بینی هم در آن پا قومی را پای بر فرق فرقدان بینی هم در آن سر جمعی را بر سر از عرش سایبان بینی گاه وجد و سماع هر یک را بر دو آستین‌فشان بینی دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان ب
محدود به زبان و مکان و نماییم!واژه هایمان نمی توانند،آنچه که هستیم را نشان دهند،جایگاه حضورمان نمی تواند آنچه که هستیم را ثابت کند و آنچه که نشان می دهیم؛همه ی ما نیست!!!تو از من ساده می روی. دست دیگری را می گیری.او از کسانی دیگر به تو رسیده است،دستش بوی غریبگان را می دهد.دست تو را می گیردهمان دستی که دست ِ مرا گرفته بود.همان دستی که برای آخرین بار بندهای انگشتان مرا فشرده بود.همان دست ها!باید بترسم.ولی نمی ترسم! باید از دروغ هایی به مراتب
امام حسن:عثمان بن عبدالرحمن نیز روایتی چنین دارد با این افزایش که گوید :حسن به معاویه درباره صلح نامه نوشت و امان خواست وی به حسین و عبدالله بن جعفر گفت : به معاویه درباره صلح نامه نوشته ام. » حسین گفت : ترا به خدا قسم میدهم که قصه معاویه را تایید نکنی و قصه علی را تکذیب نکنی» حسن بدو گفت : خاموش باش که من کار را بهتر از تو میدانم» گوید : و چون نامه حسن بن علی علیه السلام ، به معاویه رسید عبدالله بن عامر و عبدالرحمان بن سمره را فرستاد که به مدای
غم كه بی اندازه بود ، سیگار لازم ميشودچـاره گـر با او نشـد ، نصـوار لازم ميشودرنجها وُ مشكلاتِ زندگی ، كزحد گذشتاین دو مُضِر با همه ، اضرار لازم ميشودروزِ یك باروُ دوبارش خیر ، دردِ به دواستلـعنت بر روزیكه ، چندین بار لازم ميشودكس وادارِمان نمیسازد ، به انجام دادنشوقتِ غم حس میكنیم ، انگار لازم ميشودعفوه كن گـر مانـعت بودم ، تـا دیـروز هامن خود امروز میكـنم ، اقرار لازم ميشودای توكه امروز چون دیروزِ من ، بد میبریخـدا نـخواهـد شـوی ، نـاچا
گاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبت با حسرتی فقط، عطشت سیر ميشود گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود بی رحم چون کمان کمانگیر ميشود گاهی همان گلی که به دل پروراندیش خارش به سینه ات چه نفس گیر ميشود گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر تنها سراب اوست که تصویر ميشود گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود چون نیست قسمتت، به دلت تیر ميشود گاهی صدای بارش باران که دلرباست با چتر تک سواره چه دلگیر ميشود گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد من کم شوم ز یار، چه تفسیر ميشود گاهی
زمان برای سخن گفتن محدود است .شاید دیر شود و آنچه در دل است گفته نشود ؛بگوییم آنچه در دل داریم تا ناگفته ای برایمان نماند ؛اگر گفته هایم را تکرار میکنم ، نه اینکه نگفته ام ؛ بازمیگویم تا بدانی که هنوز هستم ، پای همان گفته ها و احساسها .بگویم که دلم به حضورت خوش است ،در دل دارمت .تکرارم را به دل نگیردر دل بدار؛
امشب اولین نوشته را برروی صفحه دفترچه یادداشتم می نویسم. امروز هم مثل تمام روزهای دیگر تمام شد یک روز دیگه از عمرم گذشت.امروز متوجه شدم هیچوقت نباید فکر کنم آنچه که می بینم و آنچه که می شنوم به همان سادگی که فکر می کنم نیست.گاهی باید
ش 1) سورة البقرة آیه 4 : وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ مکارم: و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان می‌آورند؛ و به رستاخیز یقین دارند. فولادوند: و آنان كه بدانچه به سوى تو فرود آمده، و به آنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان مى آورند؛ و آنانند كه به آخرت یقین دارند. انصاریان: و آنان که به آنچه به سوی تو و به آنچه پیش از تو
اشک یتیم» روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشا ست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیدا ست آن‌قدر که متاعی گرانبها ست نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت این اشک دیدهٔ من و خون دل شما ست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سال‌ها ست که با گله آشنا ست آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است آن پادشا که مال رعیت خورد گدا ست بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری ک
درد من این روزها از جنس دردی دیگر است کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی – رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم" تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است! نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست! ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان – باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است در درونم جنگجویی از نفس افتاده و با وجود این به دنبال نبردی دی
اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام .آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.!
پولس رسول در اول قرنتیان باب ۱۲ میفرماید: ظهور روح، به هر کس برای منفعت همگان داده ميشود. به یکی به وسیله روح، کلام حکمت داده ميشود، به دیگری به واسطه همان روح، کلام معرفت و به شخصی دیگر به وسیله همان روح، ایمان و به دیگری باز توسط همان روح، عطایای شفا دادن. به شخصی دیگر قدرت انجام معجزات داده ميشود، به دیگری نبوت، و به دیگری تشخیص ارواح. و باز به شخصی دیگر سخن گفتن به انواع زبانهای غیر بخشیده ميشود و به دیگری ترجمه ی زبانهای غیر.
جدیدا سختمه بیام بلاگفا پست بزارم یجوراییهم نتمو میخوره هم.سخته دیگهتصمیم گرفتم کانال بزنم تو تلگرام کهفقط خودم باشمو یه تعداد کمهرکس تا اینجا پستامو دنبال میکردهیا میخونده واقعا ازش تشکر و قدردانی میکنمخوندن این چرتو پرا واقعا کار یه ادم با حوصلسخلاصه لینکو میزارم هرکی خاست بیاد هرکیم نخاستخب نیاد هروقت که خواست بیاد.@dark_paradis3
ای یار، ای یگانه ترین یار/ چه ابرهای سیاهی در انتظار مهمانی خورشیدند/ دیگر چگونه یک نفر به رقص بر خواهد خاست/ و گیسوان کودکی اش را/ در آب های جاری خواهد ریخت #ابرهای سیاه که دشمن نور و چراغ و آینه و هر چه از جنس روشنی اند، بی تابانه منتظر لحظه ای هستند که خورشید جشن نوربارانش را شروع کند، تا ناگهان بر سر راهش ظاهر شوند و این جشن را به کامش زهر کنند.شاید فقط فروغ می توانست جهان را از این زاویه ببیند و تفسیر کند!
دلتنگی هایم مخاطب ندارند دلم تنگ است اما نمیدانم برای که و برای چه. صرفا میدانم که دلم این لحظه را، این حال را و این مکان را نمیخواهد. به راستی که غم، حس ماندگاریست درون آدمی. ابریست که رنگین کمان شادی و حال خوب را میپوشاند و همانا زیست شادی ، همان دم است که رنگین کمانی را میبینی و بعد، محو ميشود. و دوباره تو میمانی و همان ابر تیره نمیدانم چه ميشود کرد، چه ميشود گفت و چه ميشود شنید. احوال دلم ، فاخته ای را می‌ماند که از سرودن و خواندن خسته ست و
به من آموخت که هیچ چیز ثابت نمیماندقدرتمند، دیر یا زود ضعیف می شود و ضعیف دیر یا زود قدرت را به دست می گیردبه من آموخت که کلمات مهم هستندکلمه می تواند بیمارت کند همچنان که به سادگی شفایت بخشدبه من آموخت که هر فردی، خواسته یا ناخواسته شکاری برای فرد دیگر استو زبانی که آزادت می کند، همان زبانی است که روزی اسیر و گرفتارت خواهد کردهمچنان که رودخانه ای که به من لذت می دهد، می تواند برای لذتش من را نیز قربانی خود کند.زندگی به من آموخت، آنچه که شادم
بسم الله الرحمن الرحیمداشت یه حدیث قدسی رو میخوند:خدا به حضرت داوود وحی میکندتو میخواهی من هم میخواهمولی جز آنچه من میخواهم نميشودپس اگر تسلیم آنچه من میخواهم بشویآنچه را هم تو خواهی عطایت کنمولی اگر تسلیم آنچه من میخواهم نشویتو رادر آنچه میخواهی به رنج می افکنمو جز آنچه من بخواهم نخواهد شد. گفتم:خدایا کارمو به تو میسپارم ، نه بواسطهدر عذاب افکندنم، نه ، هرگزبا افتخار کارمو بهت میسپارمچون که شایسته سپردنیبا افتخار تسلیمت میشمپ.ن ۱
بچه‌ها، این ساعتِ آخر است و چنانکه شنیده‌اید ’ضدّمسیح‘ می‌آید، هم‌اکنون نیز ضدّمسیحانِ بسیار ظهور کرده‌اند، و از همین در‌می‌یابیم که ساعت آخر است. آنها از میان ما بیرون رفتند، امّا از ما نبودند؛ چه اگر از ما بودند، با ما می‌ماندند. ولی رفتنشان نشان داد که هیچ‌یک از ایشان از ما نبودند.  امّا شما مسحی از آن قدّوس یافته‌اید و همگی دارای معرفت هستید. من اینها را به شما می‌نویسم، نه از آن رو که حقیقت را نمی‌دانید، بلکه از آن رو که آن را می
آنچه باید یک جوان ونوجوان پسر بداند دیدگاه واقع بینانه بـیـدار شـدن غریزه جنسى در جوان , نباید مورد سؤ استفاده افكار و اندیشه هاى غلط واقع شود و نباید به آن به عنوان یك پدیده زشت و آلوده وانحراف آمیز نگاه شود.همان طور كه گفته شد, بروز و ظهور میل جنسى , خود آیت و نشانه اى است از طرف خداوند كه بـه مـنـظور بقاى نسل , در وجود بشر نهاده شده وداراى هدف و مقصدى عالى و هماهنگ با كل نظام آفرینش است .
بلبل ایران لب از الحان موسیقــــــــار بست پشت موسیقی خمید و چنگ فارابی شکست در زمین و آسمانش بدرقه است و پیـــشواز كو به جنت ره گشود و رخت ازاین غمخانه بست سالها سلطان موسیقی ما، معزول زیست تا به اشگ نامرادی از جهانی شست دســـــــــت او ستون محكمی بود از بنای موسقــــــــی این ستون غلتید و لرزید این بنا از پای بســــــت اودلش با هرگل و برگی كه می پژمرد،ریخت خاطرش ازهر خس وخاری كه برمی خاست،خست صحفه های او همه اسناد تاریخی ماست گر زمان نسپ
امام صادق علیه السلام از پدر و جد خود نقل منی كند كه فرمود:‌ كوفیان نزد علی علیه السلام آمدند و از خشكسالی شكوه كردند و گفتند : برای ما طلب باران كن . امیرالمؤمنین علیه السلام ‌ به حسین علیه السلام فرمود : برخیز و از خدا ‌ درخواست باران كن . پس بپا خاست و به حمد و ثنای الهی پرداخت و بر پیامبر درود فرستاد و عرض كرد :‌ خدایا ای بخشاینده نیكویی ها و فرو فرستنده بركتها آسمان را فرمان ده تا بر ما باران بسیار ببارد ما را از ابری پربار و گسترده و پر با
یادداشت نوبت گذشته استاد فرامرز حق‌شناس»، ناتمام باقی ماند. آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفتگوی اخیری است که در راستای همان موضوع، با ایشان انجام شده و به قلم خود ایشان به رشته تحریر درآمده است: ـــــــــــــــــــــــــ پیش‌درآمد: آنچه در ذیل می‌آید حاصل گفتگوی این بنده ـ حق‌شناس ـ با صاحب شوکت و جلال، جناب آقای قدرت‌اللهی، که از این پس به قدرت» بسنده می‌کنم، می‌باشد. این قضیه در زمانی رخ داده که بخش بزرگی از کشور گرفتار سیل و سیلا
شایدباآمدنت همه چیز تغییرکندوشایدهم دگرگون. شاید آمده ای تا به محول الحول والاحوال بگوییم تغییرده حالمان رابه بهترین حالی که تاکنون تغییرنداده ایم. به یادگیری زندگی و مرگ بیشتربنگریم. خودمان را ترکیب نکنیم با آنچه هست بلکه تجزیه کنیم از آنچه هست. کرونا مقدمه ای شد برای همه آنچه از آدم شدن و آدم ماندن باید بدانیم. دوست سرزده به قلب ما خوش اومدی.
آنچه باید در مورد فرش 1200شانه بدانید فرش ماشینی 1200شانه چه مزایایی دارد؟؟ معایب این شانه چیست ؟ *-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-* فرش ماشینی در هر شانه و تراکمی از 700شانه تا 1500 شانه که در حال حاضر بیشترین شانه محسوب ميشود ،دارای مزایا ومعایبی است که سبب ميشود افراد برای خرید فرش ماشینی به چندین دسته تقسیم میشوند. برخی افراد نیز تمیل به فرشهای فانتزی دارند. دلایلی که افراد تمایل دارند فرش ماشینی 1200شانه بخرند : (مزایای
یک قول هرساله است که این زمان ها بنشینم و چیزی برای آنچه گذشت و آنچه می آید، بنویسمراستش، اصلا حالش نبودیک هفته ای می شود که جمعیت هفت نفری خانه ی ما درگیر بیماری کرونا شده استبا خودم شروع شد و بعد به تک تکشان جون آتشی که در جنگل های استرالیا بی وقفه می تاخت، رسیداین را می توانم بگویم : لحظه های پر بیمی ستو باید اضافه کنم، تمام هم نمی شود،آنچه گذشت با تمام فجایع کم تکرار شاید در زندگی یکباره ام، خوبی هایی داشتگمان می  کنم یک حس درونی در من است ک

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد و دلپذیر رنگین کمون جینگیلی