نتایج جستجو برای عبارت :

الان حس میکنم گم شدم

الان ببینمت که چی بشه؟ الان که چن تا دونه از موهای شقیقم سفید شده؟ الان که دیگه کمتر می تونم راه برم؟ الان که وقتی زیادی راه می رم و کار می کنم زودی خسته میشم؟ الان ببینمت که چی بشه؟ الان که نمی تونم اون شادی و نشاط دوران جوونیمو بهت منتقل کنم؟ الان که از درون هنوز مثل یه بچه کلاس سومی هستم اما روکشم کهنه و متروکست؟ الان ببینمت که چی بشه؟ بگم دوست دارم؟ بگم می پرستمت؟ بگم عاشقتم؟ خجالت آوره. چی بهت هدیه کنم؟ پیریمو؟ فرسودگیم رو؟ هر چیزی یه وقتی
میخوام بگم الان به اندازه ی قبل درگیر افکار و اندیشه های پست مادرنیسم نیستمالان من، اما اروممدنبال خوب نیستمدنبال بد نیستمشاید بیشتر به این خاطر که فکر ميکنم ما ادما تقابلی هستیم از مجموعه ی خوب و بدنه مشکی مشکینه سفید یکدستگاهی خاکستری روشنگاهی خاکستری با خال های سفیدگاهی مشکی با راه راه های خاکستریو . . . . !الان من اما ارامش درونیم بیشترهجنگ اعصاب با خودم ندارمکودک ددرونمم اروم ترهزمزمه ميکنم "خیلی اروم" مکث ميکنمو بعدادامه میدم "تر"و ه
دنیا سختگیر تر شده، اما این که فقط برای من نیست! من دختر روزهای سختم،خیلی خیلی روزهای سخت تر از این رو از سرم گذروندم. سخت تر تلاش ميکنم، سخت تر کار ميکنم ، کمتر ول میچرخم و کمتر اهنگ گوش میدم. حالا دیگه وقت کار کردنه، مهم نیست. این روزها هم تموم میشه!
نمیدونم چرا هر وقت اسم ازدواج میاد میکشم عقب عصبی میشم البته میدونم چرا چون توی خانواده پدری و مادریم هر دو کلی آدم هستند که ضربه خوردن و من نمی خوام مثل اونها شکسته بشم و برم توی زندگی که مجبور باشم از خودم بگدرم برای بقیه من نمی خوام اشتباه بقیه رو تکرار کنم تا الان به اندازه کافی اشتباهات زیادی توی زندگیم انجام دادم و تاوان دادم مثل همین الان که برای خیلی اتفاقا سکوت کردم و هی میریزم توی خودم و سکوت ميکنم الان دیگه به جایی رسیدم که با کسی س
الان ساعت ۴.۴شب وارد یکشنبه شدیم ۱۱اسفند من همیشه از مرگ میترسیدم ولی الان خودم خیلی بهش نزدیک میدونم بخاطر همین تصمیم گرفتم از امشب بنویسم وبعد از من بخونی حس ميکنم آخرین روزهای عمرم حس ميکنم وقتی جنازم میزارن تو خاک هیشکی سر خاکم نمیاد ومن تو این زمستون سرد تو خاک سرد خیلی غریبانه بدون هیچ کسی دفنم میکنن خیلی با اکراه خیلی با اکراه 
خب این بحثی هست که سالیان درازیه باهاش دست و پنجه نرم ميکنمآیا میتونم برای خودم کار کنم ؟آیا میتونم تو کارمندی دووم بیارم؟ولی یه موضوع که هست قبل از اینکه بیام سر کاری که الان نوش هستم یادمه به خودم قول دادم اگه این بار هم کارمندی خورد به بن بست رهاش کنم و برای خودم کار کنمالان احساس ميکنم خوردم به بن بستپس با وجود همه ی سختی های کار برای خودممیگم خداحافط کارمندیسلام کار برای خودم.
چقدر همه چیز تغییر کرده، چقدر همه چیز خوبهمن خوشحالترین همسر و مادر روی زمینمنمیدونم چرا امشب دلم خواست بیام اینجا و بنویسم از حال خوش این روزهامآخرین متنی که نوشته بودم مربوط بود به بابای تک دخترم که تولد منو فراموش کرده بود، چقدر اون موقع ها موضوعات پیش پا افتاده برام اهمیت خیلی بالایی داشته.الان من یک زن سی ساله هستم با کلی تجربیات  الان من ۴ ساله همسر یک مرد نمونه هستم که تا آخر عمر از دوست داشتنش سیر نمیشمالان من مادر یک دختر ناز ۹ ماه و
فردا دارم میرم ترکیه امتحان بدم الان ساعت 12:30 شبه تازه ساکم رو جمع کردم یکی از دوستامم  اومده اینجاست کمک میکنه ساک ببندمماشین رو هم که شنبه تازه خریدمش همینجوری دارم ول ميکنم پارکینگمون برم این امتحان کوفتی رو بدم فردا 7 باید فرودگاه امام باشمالان چت چتم . قرص خوابمم خوردم ولی خوابم نمیبرههمش این فکر میاد تو سرم که بهش بگم ی بی شرف اگه تو بودی ساکهامون رو مثل همین آخرین باری که رفتیم ترکیه 92 میلیون پول خرج تو و اون خواهر عنت کردم
دقیقا یک ماه از تولدم میگذره و من در تمام این مدت به تنها چیزی که فکر نمیکردم سن م بود. تا اینکه دوتا تار موی سفید پریشب با تمام بیرحمی خودشون رو به رخم کشیدن و درست مثل لحظه بعد از مرگ که همه چیز از جلو چشمات میگذره، همه چیز از جلو چشمم رد شد، تمام روزهای خوب و بد، کودکی، نوجوانی، جوانی و الان که تو اوج جوونی پیر شدم.حالا دو روزه که توی آینه زل زدم به تار موهای سفیدم و فکر ميکنم به عمری که گذشت، به حرفهایی که نزدم، جاهایی که نرفتم،چیزهایی که حس ن
۱۵:۰۳ گفتی داری خفه میشی و درست گفتی اما من چی بگم؟ نفس سخت بالا میاد نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد باهات حرف بزنم اما میترسم بیشتر اذیت بشی برای همین میام اینستاتو رو چک ميکنم، میرم واتزآپو چک ميکنم نگاه ميکنم ببینم تو تلگرام کی آن بودی سعی ميکنم با ارتباط اینا با هم بفهمم الان داری چیکار میکنی خودم شروع ميکنم به حدس زدن، بازم کلافه ام دنبال یه مطلب میگردم که بهت بگم و تو جوابمو بدی، اذیت نشی و شاید یه آبی هم باشه روی آتیش من هرچی بیشتر میجورم
این نکته بارها گفته شده که ما در عصر بمباران اطلاعاتی به سر میبریم. از لحظه ای که چشم باز میکنیم بهمون اطلاعات داده میشه تا لحظه ای که چشامونو میبندیم. در مورد آفاتش هم بسیار بحث شده. من قبلا این مواردو خونده بودم، اما الان، این روزا، دارم حسش ميکنم. این یه مرحله فراتر از دونستنه.تو چند تا نوشته قبل توضیح داده بودم که استعفا دادم و چند وقتیه که اوقات بیکاریم بیشتر از قبله. این باعث شده که بیشتر تو تلگرام و اینستا باشم. بیشتر تو سایتای خبری بگرد
سلام صبح بخیر عزیزای دلم 
من الان نشستم مینویسم والینا جونم به همراه بابا وداداش سینا راهی مدرسه شده.
 
عشقم الان یک ماه هست که الفبا شروع کردی به نوشتن و تا الان کلی کلمه یاد گرفتی ازجمله نوشتن (بابا٬مامان)ودیروز هم برای اولین بار اسم 
داداش سینا نوشتی وکلی ذوق کردی از نوشتن اسم داداشی 
گلم ماه اول خیلی خوب پیش رفتی ولی بعد دوسه روز مریض شدی
بعد هم عروسی زهراجون و داداش علی رسید و باعث شد از درس عقب 
بمونی من خیلی ناراحتم ازاینکه ضعیف باشی ت
سلام بچه ها ببخشید دیروز داستان نذاشتم،یکم سرم شلوغه چند وقته.خلاصه این شما و این هم رز سیاه.من واقعا این داستان رو دوست داشتم.هرچند الان که تهشه اعتراف ميکنم ایده اولش از خودم نبود و یجورایی الهام گرفتم از یه داستان خارجی،که الان اسمش یادم نیست.بهرحال ایده ها و کل کل های سونیک و ایمی هنوز برام باحالن،با اینکه خودم نوشتمش هربار میخونم برام جذابیت داره.و خوشحالم که یه فصل دو(هرچند خیلی کوتاه )براش نوشتم و الان یه پایان خوب داره.این قسمت یه جو
من متاسفم. الان هم متاسفم که اون روز میاد. اون روز میاد که تو له میشی. میشی مثل فینیکس پرسن با ریک. تو محافظ داره قلبت؟ منو ببخش بابت آینده‌ای که میدونم اتفاق میوفته اما من کاری ازم بابتش بر نمیاد. اون روز من آدم الان نیستم. اما الان میگم که خیلی حیف شدیم ما. فاک می. فاک این دنیا که نتونست ما رو تو یه قاب ببینه. فاک می که این دنیا هیچوقت با من راه نیومد. هیچ‌وقت نشد بی‌رحمی و بی‌مروتی این دنیارو هضم کنیم.
به تو گفتم دلتنگی بخشی از رفتنه.اما الان خودم دلتنگ تر از همیشه‌ام.و نمیدونم با این بخش از رفتنت ک زندگیمه چیکار  کنم؟وقتی به تو فک ميکنم،قلبم نه تند میزنه،نه کند میزنه نه وامیستهوقتی به تو فک ميکنم قلبم سنگین میشه از تو.قلبم پر میشه از تو.وقتی به تو فک ميکنم،قلبمو سمت چپم حس ميکنم.یه حس متفاوتای کاش تو هم همین حسو داشتیای کاش.(بهاره.۲۸/۹/۱۳۹۸.برای کسی که نیست)تقدیم به احمد
همیشه منتظرت هستمخیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنیاینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته استلولای شکسته در را عوض ميکنمانگار کسی در میزنددر را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ایمی گویم :بانو خوش آمدیولی تو نیستیپشت در تنهاییستدر را می بندم و باز دوباره باز ميکنمولی هنوز هم نیستیاینقدر باز ميکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکندکاش می آمدیمی دانم چشم خسته ام بسته خواهد شدقلبم خسته ام خواهد ایست
می شد بهش بگم که الان درست همین الان نیاز دارم ک پاشم برم حموم بعد موهام ُ شونه بزنم ُ لباس بپوشم ک بیاد دنبالم ولی هیچ حرفی نزنه و منم هیچ حرفی نزنم ، ساعتها کنار هم باشیم ُ هیچی نگیم ، هیچ حرفی نزنیم ، از همین الان تا ساعت ۸ :) کاش میشد
خب ایده ای که گذاشتم مال اینستاگرام بود که قرار بود یه بخشش رایگان باشه و بخش دیگه پولی. فکر میکردم از هر 100 نفر که رایگان رو ببینن حدودا 2 نفر میان میخرن که میشد روزی 500 هزار.اما کلا هیچکی نمیخره :|نتیجه گرفتم از همون اول فرو کنی بهتره. چون من الان برند نیستم اعتماد نمیکنن پس باید با قیمت کم به آدم های بیشتری بفروشم.این برند های معروف هستن که با قیمت بالا به آدم های کمتری میتونن بفروشن.الان روی سایت قبلیم کار ميکنم و چند کلمه کلیدی دیگه که باید ب
سلام الان كه این مطلبو مینویسم ساعت ٣. ٣٥ دقیقه روز ١٥ تیر مآه ٩٧ هست ومن بعد از٢ ماه اومدم سر وقت وبلاگم و ادامه یادداشتامو مینویسم من اول سال با خودم قرارگذاشته بودم كه امسال به نحو احسنت از وقت و پول و سرمایه اَی كه دارم استفاده كنم اما تا الان كه موفق نبودم به خاطر اینكه همون اول سال با اون از خدا بی خبر با مشكل برخوردم و ٢٣ میلیون از پول من رو به ناحق آزم گرفت كل برنامه. زندگیمو. بهم ریخت من هم رفتم وكیل گرفتم وتا الان كه هنوز كاری نكرده ولی
میخوام حذفت کنم. اما نمیتونم لعنتینمیتونماز 95تا الان رفیقم بودی!هروقت پر بودم،خوش بودم،خشم داشتم،عصبی بودم،میومدم اینجا می نوشتم.ولی الان حس خوبی بهم نمیده .همش حس ميکنم با حذف اینجا،انگار بی هویت میشم! خنده
تو این سایتای خارجی داشتم میگشتم خوردم به سایتی برای اموزش درست تایپ کردن ، چقد خوب بوود اخه الان از همه انگشتام استفاده ميکنم ، یکم اشتباه ميکنم تو نوشتن ولی با تمرین درست میشه قبلا از هر دستم سه انگشتش رو استفاده میکردم .
صد سلام راستش الان که هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و بهار من گذشته شاید» از ستار رو پلی کردم، یاد رفیقم افتادم که دیشب راجع به این حرف می‌زد که الان با یه آقای عکاسه به نام شروین،که یکم البته عوض شده و الان اولویتش‌ بیشتر کاره تا دوست من و یکم چموش شده، و پسری که دوستم قبلا مریض وار دوستش داشت اما اون بهش توجه نمی‌کرد (کسری) ، حالا هوایی شده و آهنگ عاشقانه برای دوستم فرستاده، و رئیس دوستم، مهرداد، از رفتار دوستم توی یه ماجرایی همین چند روز پیش
چند روز پیش با یکی از دوستام صحبت میکردم. اون هم مثل من پشت کنکور مونده و خب هر دوی ما نمی دونیم واقعا چرا این کار رو کردیم. شاید دلیل اصلی من  این بود که اصلا دوست نداشتم اون موقع برم دانشگاه. همیشه وقتی بچه بودم فکر میکردم اونایی که دانشکاه میرن خیلی دانا و بزرگ و عاقلند. که صد درصد الان چیز دیگه ای هست! شاید فرار کردن و دور زدن رو ترجیح دادم. دوست داشتم زمان بیشتری بگذره و خب باید گفت که اون رتبه در حد تلاش هایی که نه فقط در یکسال و بلکه در دواز
بعد از چند سال نزدیک تحویل سال به یاد وبلاگی افتادم که داخلشآرمانی رو دنبال کردم که الان فراموشش کردمآرمانی به نام ترک گناهترک گناهی به نام خودییالان که صحبت ميکنم هنوز هم مبارزه ادامه دارهشاید با خودتون بگید بعد از این همه سال هنوز نتونستی؟؟؟آره نتونستم۰۰۰۰۰۰ولی اینو بدون امید هیچ وقت از پا نمیوفته حتی اگه آخرین سنگر امید ما امیدی از ترک این گناه باشعحداقل آخر این جنگ اینه که خدا مهربانم شاهد بودکه من تلاش کردم فدای همه و خاک پای ه
چهارشنبه ، بغض گلوم رو گرفته بود و ول نمیکرد. چطور میشد که بعد از این همه مدت بازهم بخوام بهونه بگیرم؟ اسمش بهونه نیست. اون روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم من نمیتونم بیخیال رویا و هدفم بشم. درسته الان تو جای درستی نیستم ، اما حداقل مثل سه رویی باید یاد بگیرم که وقتی که جای درستی هم نیستم تلاش کنم و بیخیال نشم. پس ، تا وقتی که زندم اونقدر تلاش ميکنم تا مقدمات رسیدن به هدفم رو فراهم کنم. نمیتونم اینقد ضعیف جلو برم.
امیدورام اونا که میخونن فحش ندن چقد میپرسم چیم.میخام اینبار تشریح کنم چیزایی که فکر ميکنم هستماوایل(بچگیم) به من میگفتن فلفل(ینی مثلا زبون دراز  و گوشت تلخ ) و من عصبی میشدم الان دیگه واقف شدیم هر چقدر رفتارمم شیرین ميکنم.جوهر وجودیم تغییر نمیکنه .عصاره من تلخه .نه تلخی فلفل،نه تلخی شکلات و قهوه(که دوس دارم باشم،شایدم باشم و گاها تلقین ميکنم همینم) ولی احتمالا تلخی استامینوفنم که هیشکی دوس نداره .کاش قهوه و فلفل بودم که دلنشینه(حداقل بر
همه تو اینستا مینویسن ک بقیه ببینن و تشویق(لایک) کنن. من اینجا مینویسم ک هیچکی نبینه و هیچ واکنشی نبینم. فقط برا دل خودم. اما اگه کسی از اون هیچکیاست ک اینارو میخونه، بدونه ک خوشحال میشم. همه میخوایم دیده شیم، بهمون توجه بشه. شاید دلیل اینکه بعد حرف زدن با دکتر حالم بهتر میشه همینه ک حس ميکنم بهم توجه میکنه و متوجهم میشه(if you know what i mean). همچنان تلاش ميکنم برای زندگی کردن، احساسیه ک خیلی وقته حس نکردم. اصلاح ميکنم:همچنان تلاشی نميکنم و فقط فک میکن
همیشه وقتی سر تو با خانواده بحث ميکنم تهش میرسه به اینکه ببین چقدر نعمت داری خدا رو شکر کن ، پریشب به جد به پدر گفتم نام ببر گفت سلامتی نفس میکشی و . گفتم پدر من آخه اینکه حقوق اولیه آفرینشه مثل این میمونه که بری از نمایندگی گوشی بخری و بعد که بسته رو باز کنی و گوشی روشن بشه بگی ایول روشن شد خوب روشن شدن حداقل  کار اون گوشیه . خلاصه میخوام بگم بهت من مدت زیاد برای نداده هات و داده هات شکر کردم اما الان فقط برای داده هات شکر ميکنم برا منم قانون م
این آیه رو کامل بخونید زَوَّجتُکَ نَفْسی فی المُدَّةِ الْمَعْلوُمَه عَلَی الْمَهْرِ الْمَعْلوُم . »بگو: قَبِلْتُ» !  الان که اینو خوندی به عقد موقت من در اومدی نخند!! دیگه کار از کار گذشته! شب میام شام و تخت خاب آماده باشه!
سلام،الان که دارم مینویسم در شرایط ملتهب جامعه و زندگی هستیم،شرایطی که نمیدونیم فردا چه اتفاقی میفته و زندگی و آیندمون دستخوش چه تغییراتی میشه و آیا اصلا فردا همه چیز سرجاش هست یا نه؟؟؟!!!بگذریم،الان خودم تو حال روحی مناسبی نیستم و نمیدونم چه کنم برای خودم که بهتر بشم حس ميکنم تمومی نداره این حس.باید به فکر آینده باشم به فکر حال بهتر و زندگی بهتر و لحظات خوش.از خدا میخوام به هممون دل خوش و ذهن آروم بده تا بتونیم برای آینده تلاش کنیم.دعا کن

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

یواشکیات من و یار ماورا و داستان ترفند و آموزش دنیای دیجیتال دنیای اسلام