نتایج جستجو برای عبارت :

الان شوهرم میاد

از آدمایی که محبتشون فقط تو کلامشونه بدم مياد!یه جووووری دور شوهرمو میگیرن و میگن این عزیزترین بچه‌مونه، یه جوووری میگه من نون میپختم که بچه‌هام نخوان تو صف وایسن. د آخه مادر نمونه، تو که از بچگی بچه‌هاتو فرستادی سر کار، تو که الان بیخ گلوی بچه‌هات و زن و بچه‌هاشون نشستی، تو که حاضر نیستی از رفاه‌ت بزنی و بری تو یه شهر کوچیکتر خونه اجاره کنی که فشار نیاد به بچه‌هات. تو رو به هر کی میپرستی دیگه قربون صدقه من و شوهرم نرو!!!!
سلام. ما دوسال بود که قصد داشتیم بچه دار بشیم تا اون روز که دیگه پشیمون بودم از بچه دار شدن و همون وقت بچه دار شدم . صبح زود بی بی چک مثبت شد و میخواستم مثلا شوهرم رو سوپرایز کنم شوهرم با چشم های پف کرده و اخم اول صبحی ،داشت اب تو کتری میکرد تاابجوش اول صبح درست کنه منم بی بی چک به دست رو میز نشستم و سعی میکردم بدون حرف زدن یه جوری جلب توجه کنم تا بفهمه هر چی خواستم بیکلام بفهمه نفهمید تا اینکه خودم گفتم اینو ببین
شوهرم میگه آتیش از سر و صورتت میبارهولی من اصرار دارم ک پتو رو تا سرم بکشهبشرا ساکت و مظلوم روی تخت نشسته و به ما نگاه میکنهیه جا خونده بودم مادری ک بچه شیرخواره داره حال روزش هرطوری باشه به طفلشم انتقال میده .همینطور کـ به این فکر میکردم شوهرم تلپاتی کرد و گفت ببین حالت چقد روی روحیه بشر'ا وحتی من اثر گذاشته تو رو خدا زودی خوب شو حال همه رو خوب کنپ.ن.مادر کـ باشی حتی نمی تونی یه دل سیر مریض باشی یه دل سیر استراحت کنی یه دل سیر غمگین .نار
۴۰ روز از مراسم خاکسپاری پدر شوهرم میگذره هنوز نبودنش رو عادت نکردم .هنوز فکر میکنم رفته مسجد ویک ساعت دیگه برمیگردهنگاهش خنده اش حرف زدنش جلوی چشمام هرلحظه یادم میفته اشکم در مياد .۲۰ سال پیش  تو اردیبهشت ماه ازدواج کردم یک هفته بعدخانواده ام  رو ترک کردم و عازم شهر همسرم اهواز شدم اولش هیجان داشتم هنوز معنی ازدواج و شریک زندگی رو نمیدونستم  فکر میکردم مثل خاله بازی هر وقت نخواستی میتونی بازی رو به هم بزنی و دوباره از اول شروع کنی .هنوز دور
من متاسفم. الان هم متاسفم که اون روز مياد. اون روز مياد که تو له میشی. میشی مثل فینیکس پرسن با ریک. تو محافظ داره قلبت؟ منو ببخش بابت آینده‌ای که میدونم اتفاق میوفته اما من کاری ازم بابتش بر نمياد. اون روز من آدم الان نیستم. اما الان میگم که خیلی حیف شدیم ما. فاک می. فاک این دنیا که نتونست ما رو تو یه قاب ببینه. فاک می که این دنیا هیچوقت با من راه نیومد. هیچ‌وقت نشد بی‌رحمی و بی‌مروتی این دنیارو هضم کنیم.
من ۷ سال ازدواج کردم به خواسته خودمون بوده قبلش باهم دوست بودیم ولی خیلی باهم دعوا می کردیم بدون اقرار هر شب ،من پدر ندارم مادرمم ازدواج کرده هیچ وقت پشتم نبود ،جایی واسه رفتن نداشتم این موضوع باعث شد بود همسرم سواستفاده کنه تا این که من باردار شدم پسر اولم بدنیا اومد دعوا هامون کم تر شد خیلی کم تر شد .ولی یه اخلاق خیلی بدی که همسرم داره تا دعوامون میشد زنگ میزد خانواده هامونو می کشید تو دعوا البته خیلی وقت بود دیگه ما دعوا نکرده بودیم ،تا این
سلام من ۱۹ و شوهرم ۲۵سالشه یه پسر ۷ماهه هم دارم راستش خیلی به کمکتون احتیاج دارم من شوهرم تو دلش میخواد خودمو دخترش معرفی کنم بهش بگم بابا یا اینکه براش مثل ی بشم عین همینو گفته یا اینکه من بهش بگم پسرم و حرفایی از این قبیل یا میگه دوست داری با کی رابطه داشته باشی راستش اوایل چندباری میگفتم فکر میکردم از سرش میفته ولی نیبینم کلا تو ذهنش هس و اینکه با زنداییش تو مجردی رابطه داشته میگه درحد پیام بوده ولی میدونم الکی میگه چه بسا
خیلی وقته سر نزدم اینجا. مادر شوهرم یه مقدار حالش خوب نبود. یه هفته رفتیم پیشش موندیم. الانم شوهرم رفته تهران خونه ی اوناکه ما تونستیم بیایم خونه ی خودمون. امروز بالاخره رفتم گوشی گرفتم. مردم از بی گوشی بودن. حلقم تا پشت گوشم وا می شه از بس خوابم مياد. فقط موندم چرا بیدارم هنوز! 
می تونم بگم مادر شوهرم به معنای واقعی یه دیکتاتوره. همیشه می گه من تنها حرف خودمو قبول دارم و خدا هم نمی تونه خلاف حرفمو ثابت کنه.درسته اوایل نامزدی قبول کردم شوهرم زندگی کنم ولی خداییشمن کسی نیستم که تحت امر باشم. خواهر شوهرم می گفت مادرشمی خواد فرمانروایی کنه و از من می خواست باهاش کنار بیام.ولی گفتم نمی تونم. گفتم من خودم آدم قدرت طلبیم و زیر بار حرفآمرانه نمی رم.حالا که بیشتر از یه ماهه ازدواج کردیم و با موافقت همگی ما خونه یجدا گر
الان ببینمت که چی بشه؟ الان که چن تا دونه از موهای شقیقم سفید شده؟ الان که دیگه کمتر می تونم راه برم؟ الان که وقتی زیادی راه می رم و کار می کنم زودی خسته میشم؟ الان ببینمت که چی بشه؟ الان که نمی تونم اون شادی و نشاط دوران جوونیمو بهت منتقل کنم؟ الان که از درون هنوز مثل یه بچه کلاس سومی هستم اما روکشم کهنه و متروکست؟ الان ببینمت که چی بشه؟ بگم دوست دارم؟ بگم می پرستمت؟ بگم عاشقتم؟ خجالت آوره. چی بهت هدیه کنم؟ پیریمو؟ فرسودگیم رو؟ هر چیزی یه وقتی
من ۲۲سالمه توسن کم‌ ازدواج کردمو یه پسر چهار ساله دارم، ولی الان دارم از شوهرم جدا می شم تقریبا جدا شدم فقط مونده که برم محضر وثبت کنم، یماهی هست که باپسر همسایمون دوست شدم خیلی وابستش شدم ،چون توسخت ترین شرایط زندگیم اومد و حالمو خوب کردحرفامو گوش میکرد، دلداریم میداد ،الان مادرش فهمیده بهم هیچی نگفت ولی من خودم رفتم پیشش وازش پرسیدم دوسداره باپسرش ادامه بدم یا تموم کنم، گفت دوس بمون باهاش ولی کاری نکن که نزاری ازدواج کن ،من آرزو ها دارم
داره صدای بارون مياد. میدونم که باید الان خواب باشم اتفاقای جدیدی که فکر نمیکردم رخ بده افتاده و ذوق شونو دارم پتو رو میکشم روی خودم چند روز پیش یکی از عزیزترین ادمای زندگیم زخم کاری زد ولی فقط چند دقیقه بهمم ریخت.ظاهرا بزرگ شدم و چقدر این حس کنترل رو دوست دارم بارون شدیدتر شده. بارون رو هیچوخ دوس نداشتم.اگه روزی خواستم مهاجرت کنم باید ی شهر افتابی پیدا کنم. هرچی که میخواستم پارسال بهش برسم الان دارم و این درون منو شعله ور میکنه ک بیشتر بخ
مامان بابامو خواهرم رفتن مسافرت الان یه هفته میشه.منم اواره شدم شبش شوهرم میره هیئت و من تنهام روز اول ک تنها بودم منو برد خونه مامانش اینا اوناهم فرداش رفتن ده و تاحالا هنوز نیومدن و دقیقا وقتی مامان بابای من از مسافرت میان اوناهم میان :/اتفاقه دیگه کلا همه چ دست بدست هم داد هیچوقت هم وسط هفته نمیرفتنگردنبندم رو خونه مادرشوهرم جا گذاشتم حالا توهم زدم فکر میکنم اونجاهم نیس و یجایی انداختم شوهرم امشب داشت میرفت خونشون لباس عوض بکنه بره 
من زنی هستم ۳۰ ساله با دو دختر دارم، ۱۲ ساله ازدواج کردم،۳ ماه اول زندگیم شیرین ترین روزهای زندگیم بود ولی بعدش شروع شد بهانه گیری های همسرم متعصب شد یهویی، بد دهن و دهن بین خانواده اش شد، حرف من رو قبول نداشت فقط خودش و خانواده اش رو قبول داشت به من و خانواده ام بی احترامی می کرد.،من ۶ سال کوچکتر از همسرم هستم از لحاظ فرهنگی در یک حد تقریبا هستیم ازلحاظ اقتصادی پدرم از بازاری های قدیم هست و خداروشکر وضع اقتصادی خوبی داره ولی همسرم معمولی تر ه
  فروشگاه دیدم که اون قایق فقط یه ماکت بوده و سرجمع نیم کیلوگرمم وزن نداره و پوسته ی کاغذیش پاره شده و توی هوا تاب میخوره ، سریع چهره ی شهروز توی ذهنم تداعی شد ، نگاه کردم دیدم ته فروشگاه هنوز یه موتور سیکلت هارلی دیویدسون پارکه ، که روش نوشه ، شهروزرفتم و شلنگ بنزینش را پاره کردم ، یه فندک زدم و در رفتم کل وجودم خشم بود ، برگشتم خونه ، دیدم جلوی خونه مون شلوغه ، با تعجب دیدم که قایق رو شهروز آورده و با پدرش دارند تحویل میدند ، رفتم جلو ، شهروز
همه چی داشت تا نزدیک ۴۰ روز پیش خوب پیش میرفت پول میومد رو پول . دغده جدی نداشتم ولی یهو وضع فرق کرد ضرر سنگینی کردم ولی هنوزم رو سودم خدا رو شکر ولی ناراحتی بدی برام داشت چون قبلش یکقدمی خونه دار شدن رفته بودم ولی الان فک کنم چندسال بکشه.
مطلب بعدی جواب منفی خواستگاری که رفتم. برام اتفاق افتاده بود.قبلا.ولی خیلی از لحاظ روحی میزنتت زمین.شبا روزا بهش فکر میکنی که دوباره بری سراغش بعد منطق مياد. رو نداشتن همه اینا مياد که ولش کن. خلاصه الان از ن
فردا دارم میرم ترکیه امتحان بدم الان ساعت 12:30 شبه تازه ساکم رو جمع کردم یکی از دوستامم  اومده اینجاست کمک میکنه ساک ببندمماشین رو هم که شنبه تازه خریدمش همینجوری دارم ول میکنم پارکینگمون برم این امتحان کوفتی رو بدم فردا 7 باید فرودگاه امام باشمالان چت چتم . قرص خوابمم خوردم ولی خوابم نمیبرههمش این فکر مياد تو سرم که بهش بگم ی بی شرف اگه تو بودی ساکهامون رو مثل همین آخرین باری که رفتیم ترکیه 92 میلیون پول خرج تو و اون خواهر عنت کردم
نمیدونم چرا هر وقت اسم ازدواج مياد میکشم عقب عصبی میشم البته میدونم چرا چون توی خانواده پدری و مادریم هر دو کلی آدم هستند که ضربه خوردن و من نمی خوام مثل اونها شکسته بشم و برم توی زندگی که مجبور باشم از خودم بگدرم برای بقیه من نمی خوام اشتباه بقیه رو تکرار کنم تا الان به اندازه کافی اشتباهات زیادی توی زندگیم انجام دادم و تاوان دادم مثل همین الان که برای خیلی اتفاقا سکوت کردم و هی میریزم توی خودم و سکوت میکنم الان دیگه به جایی رسیدم که با کسی س
نمیدونم چرا بی دلیل اینهمه دارم باهات صحبت میکنم .تا الان غرق صحبت هیچ کس نشده بودمولی الان دارم غرق میشم وقتی از دل مياد به دل میشینه یعنی از دل اومده ؟ نگرانم نگران . باید پناه بگیرم فک کنم   بوی طوفان مياد  هوا ابری شد . نکنه داره طوفان میشه . بعد از این همه سال ؟  نگران نباشید . تو تهران نیست . تو دلمه طوفان که میخواد بیاد اگه با معرفت باشه خودشو معرفی میکنه میگه دارم میام ، پناه بگیرید . 
نمیدونم الان اونجایی که هستی هوا چطوره اینجا داره با شدت تمام بارون مياد، وای که من عاشق بارونم رعدو برق ، نماز وحشت رو واجب کرده !!! الان تو گوگل سرچ کردم ، دمای هوا اونجا 19 درجه بالای صفر و هوا ابری است نمیدونم اونجا هم آقای اصغری کارشناس هواشناسی دارید خدا کنه اونجا هم بارونی باشه حداقل هوامون یکی باشه
شنیده اید خیلی از ن می گویند که:-شوهرم برای ناهار نیامد، منم ناهار نپختم.- شوهرم مسافرت، وقتی بیاد می روم آرایشگاه- شوهرم خونه نیست، لباس های کهنه مو می پوشم.البته در مردها هم این نوع گفتار با شدت ومیزان و نوع متفاوتی دیده می شود شاید بیشتر در خصوص فرزندانشان.- مثلا دکتر نرفتم تا برای بچه م فلان چیز را بخرم.این گفتار نشانگر چیست؟آیا از فرهنگی نمی آید که همیشه برای مهمانشان اتاقی ویژه داشته اند و هر چیز خوب را برای روز مهمانی و . می گذاشته ان
خدا به من و همسرم دو تا دختر دسته گل عنایت کرده که از برکت و زیبایی و عشقی که ب من و همسرم دادن هر چه قدر بگم کمه.اما مشکل من اینجاست که خانواده شوهرم و کسانی از خانواده همسرم هستند که مدام ب من سرکوفت میزنن که شما پسر ندارین.البته مادرشوهر و خواهرشوهرم حرفی نمیزنن اما امان از جاری ها و خانمهایی ک قبلا به نوعی دوست داشتن با همسر من ازدواج کنن که بدجوری هیزم تو این آتیش میریزن.چندین بار دلم شکسته و از شوهرم خواستم که حرف دلش رو بگه و هر بارم ایشون
میای تجهیزات ریکاوری چک میکنی،دی سی شوک چک میکنی،داروها و مصرفی های مورد نیاز رو لیست میکنی،فرم مخدر پر میکنی،میدوی میدوی و میدوی،،،آخر یادت میره چندتا داروی کشیده شده رو بذاری تو یخچال
و الان این قسمت رو علم کرده و تذکر داده،،،بقول شوهرم،چرا توی محیط کار بعضیانمیتونن چشم پوشی کنن،ببخشن،نگن و کارتو جور کنن،درستش کنن، 
چرا همیشه عده ای دنبال یافتن خرابکاری بقیه ن؟
چرا من بلد نیستم خرابکاری بقیه رو گزارش بدم، 
سعی میکنم نسبت به این موضوع
وقتی گذشته یادت مياد ببین مشکلی که الان داری اولا چه ربطی به گذشته داره (واقعا چند درصد ربط داره) و اگر داره بدون در نظر گرفتن اون گذشته یا حتی با تغییر اون امکان پیش اومدن این اتفاق چقدر بود. جاهایی که می بینی با سبک و سنگین کردن الان تحت تاثیر گذشته نیست یا اگر هست قابل گذشت کردنه خوب بگذر.
دلم میخواد پاچه یه نفرو بگیرم.مثلا بی حجاب برم بیرون و هرکی خواست برام جانماز اب بکشه با جوابام بکوبم تو دهنش.یا برادر شوهرم دوباره دهنش و باز کنه و یه حرف بیخود بزنه تا قهوه ایش کنم.با مامانم دعوا مرافعه راه بندازم و همه عقده های حل نشده بچگی رو سرش خالی کنم.مدیرم گدا بازی دربیاره و سر یه بهونه کوچیک از حقوقم کسر کنه تا کیفمو بردارم و دیگه پامو نزارم تو مدرسه کوفتیش تا لنگ معلم بمونه.همین الان از خونه بزنم بیرون و در جواب کجا میری همسر دا
سالها تا همین امشب به خاطر اینکه زندگیم مورد تایید دیگران به خصوص پدر و مادرم نبود، تویه گودال گیر کرده بودم، همیشه خلا داشتم، همین الانم نمیگم کامل رفع شده، امشب مطلب دختر رو خوندم و به خودم افتخار کردم که مسافر بودم و با دوستام و آون زمان عشقم سفر رفتم و جلوی خانوادم ایستادم که مسافرت میخوام که عاشق شدم وشدیدا قلبم شکست ولی بعد دوسال، چند ماه بلند شدم و همیشه در درون احساس گناه میکردم در حالتیکه طبیعی بود عاشق بشمکه همیشه با تبعیض دختر و
خسته ام از اینور اونور رفتن. دلم میخواد خونه بمونم و برای خودم برنامه داشته باشم. با خودم تنها باشم و به خودم فکر کنم و به خودم برسم. دلم میخواد برم باشگاه. دلم میخواد صبح ها دست و رومو بشورم و نسکافه بخورم و فعالیت کنم. موسیقی بذارم و برقصم. فیلم ببینم و بنویسم. روزانه نویسی کنم و برای خودم هدف بذارم. مثلا به پوستم ماسک بذارم و بدنمو اسکراب کنم. لوسیون بزنم و رژیم بگیرم. شیر بخورم و مولتی ویتامین و میوه. شام نخورم و زود بخوابم و زود بیدار شم و نما
سعید جان رفت و برگشت خدا خیرش بده هم اونو هم خواهرشظاهرا جمعه یه مراسم یاد بود خانوادگی هم تو روستا برای مادربزرگ سعید گرفته بودن من که قاعدتا نمی تونستم برم اما داداشای سعید و خانماشون یهو دوازده شب پنجشنبه می رن روستا صبح جمعه قراربود تا ظهر سعید و خواهرش و شوهرش بدن باغ به چیدن مشغول بشن و بعد بزن مراسم اینام صبح انگار نه انگار رفتن پی تفریح خودشون و حتی ناراحت شدن چرا مادر سعید به پسراش گفته شمام می رفتید باهاشون اونام گفتن حال نداریم و ا
از جمعه بدم مياد. از تعطیلی بدم مياد. اینا روزایین كه تنهاییم رو به رخم میكشن. بچه كه بودم هم از تعطیلی بدم میامد، چون همیشه شاهد جر و بحث بودم. همیشه، همیشه. خدا من از دنیات هیچی نمیخوام. فقط ازت میخوام تو انجام قولی كه بهت دادم كمكم كنی. من اینطوری دلم آروم میگیره. خدا ازت خواهش میكنم، به پات میافتم، كمك كن، قولم بهت رو انجام بدم و بعدش بمیرم. من تحملم كمه. من دلم نازكه. مثل شیشه، شكستنیه.
میخوام بگم الان به اندازه ی قبل درگیر افکار و اندیشه های پست مادرنیسم نیستمالان من، اما اروممدنبال خوب نیستمدنبال بد نیستمشاید بیشتر به این خاطر که فکر میکنم ما ادما تقابلی هستیم از مجموعه ی خوب و بدنه مشکی مشکینه سفید یکدستگاهی خاکستری روشنگاهی خاکستری با خال های سفیدگاهی مشکی با راه راه های خاکستریو . . . . !الان من اما ارامش درونیم بیشترهجنگ اعصاب با خودم ندارمکودک ددرونمم اروم ترهزمزمه میکنم "خیلی اروم" مکث میکنمو بعدادامه میدم "تر"و ه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها