خداوند انشاءالله که به شماها اجر بدهد، صبر بدهد. [حاج قاسم] زندگیاش هم برای شما امتحان بود، شهادتش هم برای شما امتحان است. رنج زیاد است، غصّه بزرگ است، امّا اجر هم به همین اندازه بزرگ است. بایستی تحمّل کنیم، بایستی از خدای متعال راضی باشیم؛ بالاخره هر کسی از این مرحلهی زندگیِ این نشئه به نشئهی بعد عبور خواهد کرد -همه عبور میکنند: من، شما، دیگران، همه؛ جوان، پیر- نوع عبور کردن مهم است؛ آن کسی که در راه خدا شهید میشود، برای خدا با اخلاص
بسم الله الرحمن الرحیم من از این نفس ، از این بی سر پا خسته شدمخودم ازدست خودم آه خدا خسته شدماینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنیبروم باز خطا پشت خطا خسته شدممن از این چشم که جز تو همه را می بینداز همین کوری و این منظره ها خسته شدمبه همه وعده جبران محبت دادمجزتو ای خوب. از این رسم وفا خسته شدملا اقل کاش دمی شکر گذارت بودممن از این لال زبانی به خدا خسته شدمای که ناگفته همه حاجت ما رادادیقسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم+لطفا هرکسی اینو داره میخونه.
باز هم وبلاگ و دیوار تنهایی من خیلی وقت است که دیگر به خودم هم سر نمیزنم. فکر میکنم مدت هاست رفتهام حتی از خودم. چنان خسته و بیتفاوت که نه به زبان میآید و نه میخواهم که بیاید. گاهی آدم خسته میشود. خسته از تکرار مکرر روزاها و شب هایی تکراری تر از آنها خسته از لعاب های دروغین و دل هایی به سختی دل دیوار خسته از همه فردا هایی که امروز را برایشان سر بریدم خسته از همین واژهها خستهم از همه نمود ها و وانمودها خستهم از رفع تکلیف ها خست
من خسته ام خسته از دردهای ناگفتنی وخسته از سکوتی جانکاه خسته از کاسه ی صبری که لبریز شده آیا می شود با دانه های اشک خانه ای ساخت بهر تنهایی خویش شاید آن جا بتوان آزاده بود و آزاده مررررررررد سوگند نوشت : آبجی مریم خیلی دلم برات تنگ شده +چنان دق کرده احساسم میان شعر و تنهایی که حتی گریه های بی امانم ،گریه می خواهد
خسته ام، حتی از شعر هم، حتی از فکر کردن به تو هم، شوخی که نیست، کوه فراموش کردن تو را کنده ام، خسته ام، از کسانی که دوستشان ندارم، چون شبیه تو نیستند، خسته ام از تو، از خاطره تلخ روی گردادنت، از سختی های دل بریدنم، از شب های گریه و بغض و آه، از روزهای دلتنگی حسته ام از خود را به بی تفاوتی زدن، گذشتن از تو، گذشتن از خودم خسته ام از انتظار، انتظار تو ولی نه، از تو می ترسم، از دوست داشتنت می ترسم خسته ام از انتظار کسی که از راه برسد که شاید کمی شبیه ت
استاد ما نکتهای شیرین فرمودند چنین: علم مشخِّص ارواح است و عمل مشخِّص بدن.شاعر هم فرمود: از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستچنین هم برداشت میشود که انسان پلنگ و گرگ خوی که جز بطن و مادونش نمیاندیشند و در خیال خود همبستر این و آن میشوند.سخت است که انسان سر از طبیعت حیوانی بردارد و به مقام موت از این نشئه حیوانی نائل شود و وارد عالم ملکوت شود!
خسته صدامای خسته ای دل هاخسته ام از ته دلخسته ام از با تو بودن هر روزتمام آن ساعت مقدس ات مرا نابود کردعمر سوخته ام کجاست تو کجا و داستان ما کجاستسال آغاز بهاری ات همان اول خوش نبودسال ها گذشت حسودان در کمین گرفتارهایمان خواب آرام نداشت اندیک قصه دو قصه چند قصه شد اما مرا دیوانه خوانداندنه عزیز من دیوان نسیتم. مرا بیمار میدانند.صدای ناله ندارم.اما دل شکسته هنوز صدای من را در دل خود جای دادهبه کدام در بگم. مقصر کسیتعمر من سوختتو هم از فراغ دیدا
شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟ مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا؟ خسته ام از درد ، از آهنگ های بیکلام خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا؟ ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا
پیرمرد همه ی توانش را به کار گرفت؛ تتمه ی جانی که برایش از سال ها مانده بود. خسته بود. خسته از سال ها نشستن؛ خسته از سال ها در آرزوی چیزی بودن، و نجنبیدن، و ترسیدن! خسته از آن همه خمودگی و رویاهایی که، #رویا مانده بودند. از جاش بلند شد؛ با آخرین توان، با تمام توان! با خود گفت: "کاش سال ها قبل این کار رو کرده بودم، کاش کبک نبودم انقد؛ شاید الان رسیده بودم". و با این حرف رکورد ای کاش های معروفش را شکاند.
یکی ازرایج ترین درمانهای فعلی درکشورمادرمان اعتیادبامتادون است.به طورعلمی تجویز متادون بایدباتوجه به نوع ماده مصرفی،دوزآن وشرایط جسمی مصرف کننده ازدوزخاصی شروع شودوآرام آرام تاحدخاصی افزایش داده شودوپس ازتنطیم وبدست آمدن دوزنهایی بیماربه همان سبکی که افزایش داده شدکاهش داده شود.
مزایای متادون:
1-متادون درمان نگهدارنده است وازلغزش جلوگیری می کند
2-مصرف متادون ممکن است ازهدررفتن وقت بیماروبرخی آسیب های اجتماعی جلوگیری کند
3-فردی که مت
سلام ! خوبی خدا ؟ خسته نباشی !؟ نمیدونم چی بگم این روزا دیگه از همه طرف داره بهم فشار میاد دیگه خیلی خسته کننده شده مردونه خودت خسته نشدی چپ و راستمون کردی بسه دیگه یخورده حال و هوامونو عوض کن من که خوابیدم فردا صبح هم به امید تو بیدار میشم
چهقدر دلم تنگ شده است برای اینکه دوباره کودک باشم. نه اینکه وماً برگردم به دوران کودکی جسمی بلکه برگردم به دوران کودکی روحی؛ به دوران کودکی کردن. دوست دارم دوباره خیلی ساده با همه چیز برخورد کنم. ساده بخندم، ساده گریه کنم، ساده دوست داشته باشم، ساده قهر کنم، ساده آشتی کنم، ساده فکر کنم، ساده تصمیم بگیرم، ساده آدم خوبی باشم، ساده نماز بخوانم، ساده قرآن بخوانم، ساده حرف بزنم، ساده گوش بدهم و ساده نفس بکشم. از این همه پیچیدهگی بزرگ
ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود زین سبب از نشئه آن ماده مدهوشیم ما. در دورههای پر التهاب، شعر و ادبیات بازنمایی روشنی از موقعیتمندی فکری، فرهنگی، تی و اجتماعی زمانه به دست میدهد به گونهای که مخاطب از رهگذر آن با پیچیدگی ها، دغدغهها و مسائل جامعه مواجه میشود.رومه سازندگی - مریم گنجی: ساغر تقدیر ما را مست آزادی نمود زین سبب از نشئه آن ماده مدهوشیم ما. در دوره های پر التهاب، شعر و ادبیات بازنمایی روشنی از موقعیتمندی فکری، فرهنگی
انشای کسی در سکوت فریاد میزند تقدیم به شما عزیزانکسی در سکوت فریاد میزندای غصه مرا دار زدی خسته نباشی آتش به شب تار زدی خسته نباشیای غصه دمت گرم که در لحظهٔ شادیبا این رگ من تار زدی خسته نباشیای غصه عجب زخم زدی بر دل زارمبا شوخی و با خنده زدی خسته نباشیای غصه عجب.این عجب نیست. چه عجب؟!عجب آن است که چش بیند و دل باور نکند.عجب آن است که دل بشکند و یار باور نکندوبلاگ HAKIMAN
تمرکز ِ نشئه چقدر و چند ازین پرندهها بغلات داری بپروازان همه را من آمدهامآمادهاماز آسمان کاغذ خالی میبارد آغشته کردی آغشته مرا به خونِ خود بپروازان حالاکاشکاش آمد کلاغهای جهان نیستند و آسمان میباراند روحِ تو را بر روی منچقدر و چند ببینم و هیچگاه سیر نشوممیآمدهای انگار با غنچهها از گوشهایت هرچه با چشمهایم تو را بخورم سیر نمیشومبسیرانمبگو بپرانَنَدم و دور خود دور تو چرخانَنَدم
انسان این خصلت ناپسند رو داره، که وقتی متوجه میشه برای یکی، مهمه. اخ که وقتی متوجه میشه. کجای برگه ی کیهانی نوشته که این اهمیت، همیشگی خواهد بود؟! خودتون رو- خودمون رو چرا اخه از چشم میندازیم؟ادم توی یه نقطه خسته میشه. خسته میشه آدم. خسته شدم و بدرک !
جمعه به سوی شما چشم به راه بسته امکعبه اگر رفته ای بیا بسوی دل خسته امکعبه ی من بیا تا هر روز دور شما بگردمکعبه که جمکران شد کعبه هوس کردمسرّ شما گویند به چشم ما نهان استور نمیکشد عقل سرّ دلم خزان استگر ره دراز است قسم به جان خستهبیا به سوی دلم که چشمان پینه بستهبیا کین خستگی در صیرتم نهان استگویند مردم به من این از کافران استخسته شده قلب من قسم به چشم ترمبیا سرّ نهان گو به چشم و دست و سرمصیرت بیا نشان ده پرده بیا و برگیرباشد زین جهان شاید کسی پ
خستهام.خسته از زیر پای خودم بودن.از دیگران گله ندارم، حتی از خودم شکوه نمیکنم. فقط خستهام کمی.از تکرار ِ نگاه ِ خودم به زیر ِ پایِ خودم. رد نمیشوم از خودم حتی که به خودم برسم. دائم میروم و برمیگردم گاهی به بهانهی مرور و گاهی به سودایِ عبور.عمر آدم کم است. از عمرم کمی رفته و کمی مانده شاید. چه دور مانده ام از جایی که دوستش دارم. و این غربت و پابستهگی حالم را گرفته کرده.چشمم باز شده اما غبارهای رفته در چشمم اشکم را درآورده و خون به چشما
دوستدارم با جزئیات بگویم چه شد اما بیاندازه خستهام. این را درحالی مینویسم که ۱۱ صبح وقت شروع انتخاب سختی کشیدن بود؛ یعنی چند دقیقهی دیگر. دیشب را تا صبح بیدار بودم و یک لحظه خواب به چشم ندیدم؛ خیلی جدی فکر کردم و فهمیدم این فرصت طلاییِ زندگیام را برای هزاران عملی که میشود انجام داد، نباید برای درسخواندن و اضطراب بودن در محیطهای پر ریسک خراب کنم. من خستهام. واقعا خسته شدهام. زندگیِ واقعیِ من دیگر اینچیزها نیست.
بسم الله الرحمن الرحیم روضه حضرت رقیه سبک زمینه بابا کجایی آروم ندارم نقش زمینم چشمام سیاهه بابا چه جوری تو رو ببینم خاکیه چادر میسوزه معجر با خاک عجینم با تن خسته بیمارم خسته ام چو زهرا دس به دیوارم خسته ام برا عمه من سربارم خسته ام نگام نکن از رو نی ها دستمامو سنان داره میبنده نگام نکن از رو نی ها بهم حرمله داره میخنده امان از این زمون بابا پیشم بمون واسم روضه بخون2 گل سر نیست ولی موی سرم هست بابا جای شلاق به روی کمرم هست بابا مث مادر جای سیلی
▪️▪️ به یادم هست ،روزی مصرّانه ، به تو می گفتم: " ما هرگز خسته نخواهیم شد.هرگز"اما مدتی است ،پی فرصتی میگردم شیرینم ،تا به تو بگویم ، ما نیز ،خسته میشویم.و خسته شدن ، حق ماست ؛این که خسته می شویم و از نفَس می افتیمو در زانوهایمان،دردی حس میکنیم ، مسأله ای نیستمسأله این است که بتوانیم زیر درختی ، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی ، "در کنار هم" بنشینیمو خستگی از تن و روح، بتکانیمخسته نشدن ، خلافِ طبیعت استهمچنان که، خسته ماندندیگر نمی گویم که ما تا
خسته اممثل عاشقی که نام معشوقشورد زبان همه شهر استخسته اممثل تفنگ روی دیوار پدربزرگکهروبه روی سر گوزن روی دیوارقاب شدهخسته اممثلنامه ای بی آدرسکه سالهاستکنج قفسه ایبی مقصدمعلق استخسته اممثل خودموقتی همه شعرهایمبی پایان استباران رضاپور12 آبان 98از کتاب نامه های بی آدرس
آنها داشتند و ما نداشتیمآنها ظلم کردند و ما مظلوم بودیماز ما گرفتند و می گیرند هر آنچه را که داشتیم و داریمبر گریه ما می خندند و ما برای نابودی آنها دعا می کنیمما در برابر مشکلات دعا می کنیم و آنها پول خرج می کنندچه قصه ی کثیفی ستشنیدنش هم حال آدم را خراب می کندو چقدر کثیف هستند این آدم ها که بویی از انسانیت نبرده اندحضرت علی گفت مال و قدرت فساد می آوردچه بجا گفت و چه خوش گفت که شناخته بود این مردم راخسته شوم از این گریه ها ؟خسته شوم از دعا کردن
هیچ کدوم ما آدما تنبل کامل نیستیم. اما هیچ کدوممون هم خستگیناپذیر نیستیم. سوال اینه که وقتی خسته میشیم چه کار کنیم که دوباره برگردیم به حالت عادی؟ خستگی عادی نه، منظورم خستگی روحیه، که آدمو میزنه زمین. چندوقته در کنار همۀ انگیزههایی که برای بخشهایی از زندگیم دارم، برای بعضی بخشها به شدت خسته و ناامید و افسردهم. چه کنم که رفع بشه این ملال؟
میدونیگروس عبدالملکیان شعری داره که یه جاش میگه: تصور کن رویاهای گمشده در مه را.»چند وقته که انگار تو فکر رویاهای توی مه گمشده مهستمچندوقته که حس میکنم، نه! اصلا میدونم که چه آدم کوچیکی شدمتنها شدم، بیروح ، مثل یه دیوار یخی که میخواد هیچ راه نفوذی نداشته باشه به اونچه که دورش رو گرفته؛ که در مورد من قلبمهاما میدونی،حتی یخ هم نفوذناپذیر نیست؛ آتیش!و تازگی دژ یخی دور قلبم رو آتیش فکرا، حسا، خاطره ها دارن فرومیریزنخسته مخسته و
مهرانا رو مبل چرخون نشسته و با دستاش بازی می کنه . زیر چشمی نگاش کردم . معلوم بود تو مغز کوچیکش داره یه چیزایی می چرخه . مامان ؟ جانم ؟ خیلی طول کشید تا بزرگ شدی مامان شدی ؟ اوم . نه چطور مگه آخه من دیگه خسته شدم من و محمد زدیم زیر خنده رفتم کنارش و بغلش کردم .گفتم چرا خسته شدی آخه ؟ میخوای بزرگ بشی که چیکار کنی ؟ میخوام بچه از دلم به دنیا بیارم بچم حس مادی درش شکل گرفته . دنیای مهرانا دنیای قشنگیه که از تماشای اون لذت می برم
سلام خوبی خدای خسته ها؟ خداجون یه سوال چه طوری خسته ها رو حال میاری؟! نه انصافا چه طوری؟! خدایا دیشب کلی گریه کردم نمیدونم چرا !!! حالم خوب نبود. بهانه ی اون موقع ام جان جهان بود! بهانه اش هرچی که بود ولی خوب بود اون موقع آروم تر شدم اما الان انگار یه وزنه 200 کیلویی روی شونه هامه امروز یه جمله ای دیدم گناهِ پی در پی، قلب را میمیراند (رسولِ خدا (ص)) و همین طور یه جمله ی دیگه ام دیدم و اشک ، آب رحمتی است که گناهان را از سینه میشوید
میخواستم بگویم که کیستم.دیدم نگویم بهتر است.چه سود؟؟! آن کس که نمی ماند همان بهتر که نشناسد مرا.و آن کس که می ماند، خود خواهد شناخت مرا !!لطفآ نظر نذارین و درخواست لینک ندین این وبلاگ تنها یه مخاطب داره مخاطبی که هیچ وقت نیست. خسته ام از انتظار کسی که هیچ وقت نیست.خسته ام از بودن کنار کسی که همه رو میبینه به جز من.خسته ام از فریاد میخواهم تنها سکوت کنم
خدایا داریم له میشیم زیر فشار ، داریم ذره ذره آب میشیم و تو همچنان همان خدایی . همون که عاشق بنده هاشه ، همون که مهربان ترین مهربانانه ، همون که ارحم الراحمینه ، همون که عادله ، همون که با صابرینه؟همون که قراره دستمون رو بگیره ، همون که اراده کنه ، کن فی میشه ، تو همان هستی و ماییم که از بین میریم و اشخاص جدید میان و تو همچنان همان خدایی ، خدایا ابراهیم هم خسته شده بود ولی تو اون موقع ها بیشتر حوصله داشتی ، جوابش رو دادی بهش نشون دادی که ه
گاهی وقتا چقد دلم میگیره .یهو وسط خندهام . بین حرف زدنام یهو دلم بدجور میگیره .کاش میسد گاهی خلاص شد از گذشته .از خاطره.از خیلی چیزا .گاهی دلم فقط یه ثانیه ارامش میخواد .فراموش گرفتن همیشه بد نیست و همبشه درد نداره.گاهی واجبه واسه رهایی روحت واسه رهایی ذهنت .خسته ام از خودم از اشتباهای خودم .از انتخاب های خودم.از کارای خودم.راسته ک میگن از ماست ک بر ماست خسته ام از خودم از .
درباره این سایت