نتایج جستجو برای عبارت :

خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره

خونه ی مادربزرگه الان آپارتمانه---خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره---خونه ی مادربزرگه Wifi مفتی داره---خونه ی مادربزرگه دیش LNB داره---کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست---پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست---مادربزرگه الان مازراتی سواره---رنگ موهاشم هرروز جورواجور و باحاله---مادربزرگه الان شلوار جین میپوشه---کفش کالج و کیفش همیشه رو به روشه---مادربزرگه هرشب Gem TV رو میبینه---خرم سلطان و سنبل لامیارو میبینه---خونه ی مادربزرگه هنوز خیلی باحاله---خونه ی
پدر یار بیست و سه سال قبل از ورود من به خونه شون از دنیا رفته.بیستو سه سال پیش.اما مادر یار طوری این عشق رو زنده نگه داشته تو قلب خونه شون که من الان حتی میتونم تصور کنم اگر زنده بودن تو مراسم خواستگاری ما احتمالا چی میگفتن یا حالا که داریم قرنطینه رو تو خونه ی مادر یار میگذرونیم اگر این روزا بودن چه مکالمات نابی باهم داشتیم احتمالا.این آدم فقط اون عکس قاب شده روی دیوار نیست.این آدم وقتی مادر یار دارن تو آشپزخونه آشپزی میکنن حتما نشستن رو ص
جاتوت خالی ی روزه رفتیم شهرستان و برگشتیم. قبل حرکت سعید گفت ببین داداش چهارمی نمی یاد که می ریم اونام باشن خدایی باهاشون خیلی خوش می گزرهکه زنگ زدم دیدیم برنامه ندارن برای روستا. دیگه ماهم گفتیم بریم خونه خواهرم بنده خداا همه اش می گه ما می ریم شمام بیاین.و رفتیم و شکر خدا خوب بود برای بجه هام تنوع شد تو حیاط ی عالمه خاک بازی و گل بازی کردن کیف کردن. هوااااا رونگم خنکککک اصلا عااالی جاتون خالی .
خب ماجرا از اونجا شروع میشه که تو این وضعیت مریضی، تجمعات ممنوعه! آقا سرشبی رفته بودم خونه مادر بزرگه ، دیدم دربازه، صدای چندتا مرد میاد تو خونشونو رفتم تو ببینم چخبره که دیدم بابابزرگم با رفیقش نشستن دارن حساب کتاب میکنن خلاصه که گفتم مثکه فقط دیدو بازدید برا ما ممنوعه فقط و وقتی برگشتم به مامانم گفتم که بابابزرگ رفیقاشو دعوت کرده خونشون . نشون به اون نشون که دو ساعت بعد زنگ زدن خونه بنده خدا اخطار دادن بهشون که تو این وضعیت کرونایی چرا پا
کجا می ری این موقع شب یه دقیقه من نمی تونم تنها باشم ، مامانت می گه بهتره من برم بهش یه سری بزنم اون که الآن کس و کاری و نداره ، کی می گه نداره پدر داره مادر داره برادر داره اون تمایل کوفتی هست فقط انقدر همه رو تیغ زده هیشکی چشم دیدنه شو دیگه نداره ، مادر تو که می شناسی هی همش می گه گناه داره گناه داره دلش برای همه می سوزه ، خوب دل منم می سوزه ولی اون دیگه شوهر من نیست من دیگه تصمیم خود مو گرفتم با هاش هیچ آینده ای ندارم هیچ امنیتی ندارم مگه آدم چقد
امروز یكسال و چهار روزه كه طلاق گرفتم. خدا خیلی بزرگه نباید نا امید بشی    امروز  تقریبا یکسال و هفت ماهه که مریض شدم  خدا خیلی بزرگه نباید نا امید بشی   امروز نزدیک یکسال و هشت ماهه کارم شده شب و روز دعا کردن برای معجزه   خدا خیلی بزرگه نباید نا امید بشی. امروز نزدیک یکسال و چهار ماهه نشدم  خدا خیلی بزرگه نباید نا امید بشی   امشب خیلی دلم گرفته خیللللییی. خدا خیلی بزرگه نباید نا امید بشی      خدایا.  به. بزرگید قسم پس تا کیییییییی.     امش
مامانم . 3 روزی از عملش میگذره و اومده خونه درد داره ولی میدونم زود خوب میشه و درد قبل و دیگه تجربه نمیکنه تقریبا 1 ماهی میشه که کلا خونه ی مامانم موندم برای مراقبت و چیزای دیگه با اینکه باشگاه نرفتم و نمیرسم برم ، حتی تو خونه هم تایمی نمیمونه که ورزش کنم ولی شاهد کاهش وزنم هستم و صورتی که مشخص شده لاغرتر شده اما لپ هاش سر جاشه :) منکر خستگیم نمیشم اعتراف میکنم هیچ وقت این حجم کار خونه انجام نداده بودم که این 1 ماه انجام دادم گاهی وقتا تایم های کو
صبح یه خواب عجیبی میدیم که خیلی شبیه اتفاقای همین امروز صبح بودینی مدلی که موهامو بافتم و ساعتی که تو راه مدرسه بودمو دقیقا خواب دیدم!بگذریم عجیب بودبعد از مدرسه اومدم خونه و با دخترخاله ها رفتیم خونه خالمرفتیم کلاس ژیمناستیک دخترخاله بزرگه و بعدش کتابفروشی و یکمم تو پارک قدم زدیمهوا بارونی بود ولی نمیبارید!روز خوبی بود
من دارم از قرنطینه لذت می برم بقیه رو نمیدونم. سجاد داره بعد مدتها استراحت میکنه حجم زیاد کلاسهای مختلف و مدرسه و ورزش، خسته اش کرده بود و باعث شد تو این دوران از موندن تو خونه نهایت استفاده رو کنه، گوش شیطون کر ی کوچولو تپل هم شده،البته این به خاطر عدم تحرکشه وگرنه کما کان بدغذاییش ادامه داره علی مجبور نیست صبح زود از خواب بیدار شه و از صبح تا شب مادرش کنارشه و پدرش هم بیشتر میبینه و خودم، تا اخر هفته که تعطیل هستم پس یک ماه کامل تو خونه بودم
وقتی میبینم اهل بیت اقام قدر مامامو نمیدونن و ازش مراقبت نمیكنن و هواشو ندارن قلبم میشكنه. بعد چند ماه اومدم خونه پدری و میبینم چقدر همه چی بهم ریخته س منظورم وضع خونه س. ماما از معصومه اصلا راضی نیست و این ینی معصومه داره به دست خودش گورشو میكنه تو عالم خواهری. +خدا فقط سلامتی بده به مامام و اقام و عاقبتشونو ختم بخیر كن +مثلا اومدم خونه و سرمو كردم تو كمد دیواری خونه و بو كینم چوبا رو .
دیشب سر یه موضوعی انقدر اعصابم بهم ریخت که تا نصفه های شب رفتم و تنهایی نشستم بالای پشت بوم و فکر کردم و شلوغی شهرو نگاه کردم که کم کم داشت خلوت میشد.تا ساعت 3 پشت بوم بودم و خونه هارو نگاه میکردم واین که توی هر خونه یه زندگی جریان داره و هر زندگی یه قصه ای.گاهی ادم فکر میکنه خودش تنها همه غصه هارو تو دلش داره اما واقعا اینطور نیستش و هر ادمی با خودش کلی رازها و غصه های سربسته داره که فقط خودش ازش خبرداره و بس.مثلا این خونه هایی که از یکی صدای خنده
سلام. خرید خونه خیلی همگی اعضا خونه رو تحت فشار قرار داد.اما شکر خدا داره همه چی خوب پیش میره و کم کم دارم پولایی که قرض گرفته بودم رو تسویه حساب میکنم. خدایا شکرت. از طرفی کرونا روز به روز داره جون ادما رو میگیره و متاسفانه بااین همه اعلام کردن عده ای نزدن ماسک رو زرنگی میدونن و باعث میشن اوضاع بدتر وبدتر بشه. بگذریم! اتفاقا به گونه ای داره رقم میخوره که اگ خدا قسمت بکنه تا کمتر از یکماه دیگه به خواستگاری کسی که مدنظرم هست خواهم رفت.
سلام امروز یه ذره درباره مادرانگی ها بگیم از خصوصیات مادر کامل بودن، مادر کامل دلسوزی میکنه و وابستگی ایجاد میکنه، عشق میورزد، با قید و شرط عشق و محبت میده، کودکش رو کنترل میکنه و خشونت هم داره. مادر کامل هم پلیس و قاضی و معلم و آشپز و هم ارائه دهنده سایر خدمات هستشولیمادر کافی، مهر میورزد و دلبستگی ایجاد میکند ولی بدون قید و شرط عشق میده و محبت و احترام به کودک همیشه از طرف او رعایت میشه. مادر کافی همیشه محیط را کنترل میکنه تا برای فرزندش ام
به پدر و مادرمون احترام بذاریم بچه های گلم؛می دونید دو تا نعمت بزرگه که خدا به ما داده و ما هم باید قدر این نعمتها رو بدونیم چیه؟ آفرین به شما ؛ کاملا درسته ؛پدر و مادر.دوستان عزیر ! می دونید احترام به پدر و مادر آن قدر مهم است که خداوند در قرآن به احترام گذاشتن به آنها تاکید کرده!یکی از فرمانهای بسیار مهمّ خداوند به همه ی بندگان که از راههای سعادت و خوشبختی انسانها در دنیا و آخرت است ، مهربانی به پدر و مادر ( مخصوصاً مادر ) و دوری از اذیّت و آزار
اینجا خیلی سکوته. بلاگفا رو میگم. هیچ صدایی نمیشنوی.هیچ حرفی نمیزنی، دیگه دوسش ندارم اینجا رو.عجب حماقتی کردم موندم خوابگاه :/ینی دیشب که خودم ی پا یلدا برگزار کردم احتمال دادم که نرم خونه  :)  سرم درد میکرد خب الانم درد میکنه. حتی حس میکنم تو اتاقم نفسم میگیره. میخوام برم ی جایی که راحت بتونم ی نفس عمیق بکشمامسال اولین سالیه که نیستی یلدا رو.الان باید زنگ میزدم بهت. بعد تو زوتر تبریک میگفتی همیشه :) حتی روز مادر هم نمیزاشتی من زوتر بگ
-جواتی جون، این خبر شنیدی؟ دستگیری ۳۰ سرشبکه دلالان ارزی در پایتخت . در بازرسی از این مکان ها در مجموع ۸۰ میلیارد ریال انواع ارز شامل مبلغ ۲۷۴ هزار و ۶۳۰ دلار، ۳۷ هزار و ۲۵۰ یورو، ۹ هزار و ۱۴۰ لیر ترکیه، یک هزار و ۳۵۰ پوند و یک هزار و ۱۲ درهم و. به علاوه ۱۰ دستگاه کارتخوان کشف شد .» . ایسنا 1/5/99 -خب بعله، منظور؟ - آخه سر ته و خبر باهم نمی خونه!! - خب اینکه ایراد نداره. همۀ خبرای این خراب شده همین جوریه.
دختر بندری، رو پشت بوم خونه نشسته. یه نگاه به آسمون ستاره بارون میندازه، یه نگاه به دریا، یه نگاهم به پشت سرش، به خونه های خسته خرمشهر، به چراغ های کم سوی خیابون های پر عابر اما بی رنگ و روی خرمشهر. رنگ از رخسار خرمشهر پریده انگار. دختر بندری، اصلا شبیه دختر بندری های هزار رنگ خندان بی خیال آهنگ های اندی نیست. غم داره. با خودش داره زمزمه میکنه: ممد نبودی ببینی . . ادامه اش رو نمیخونه. نمیتونه که بخونه. از ممد خجالت میکشه. دوباره زمزمه میکنه:
"واله خیر الماكرین "  دیدی گفتم خدا خیلی بزرگه ،دیدی گفتم خدا هواتو داره ،‌دیدی بالاخره رسوا شد  دیدی دیدی دیدیپس خداجون كی میشه بگم دیدی گفتم خدا شفات میده دیدی    خدایا كمكم كننننننننن  خدایا ازت تمنا میكنمدیشب ساعت 11 شب میرزاحسینی برام جوابیه دادگاه رو فرستاد   به یك سال حبس محكوم شده به دلیل جعل چك   (البته حق اعتراض داره)      تقریبا همون چیزی كه رفتم امام حسین و ازشون خواستم ببخشنش و به خیر بگذره  ولی نه این آدم بشو نبود و دست بردار
به خدا من که خودم ساکن این خونه ام روم نمیشه تماس هامو با تلفن خونه بگیرم همه ش بسته می خرم‌. بعد این مفت خور الدنگ دو ساعته افتاده رو تلفن. فقط خدا می دونه من چقدر از این مدل نرهای نکبت بیزارم از نفس کشیدنش هم می خوام بالا بیارم وای به حال بقیه ی کارهاش. یابو ساعت دو نصف شب کلید می ندازه می ره تو خونه ی کسی که آدم دوپای بیشعور چنین می کنه؟ سگ رید تو سرت که انقدر بیشعوری هنوز با چهل سال سن و سه تا سگ توله. به خدا منو بکشن هم برم خونه ی کسی یه آب بخوا
لابلای بدو بدو های دانشگاه و درمان جامع 2ئی که کلی ترمیم و پست و کور و اندو و ext. داره، و درمیان جمع کردن داده های CBCT و تعیین نوع کانالها بر اساس طبقه بندی ورتوچی و اندازگیری Curve ریشه و کانال و کلی درگیری دیگه ؛اومدم که بگم :      ما کوچیکا خدامون بزرگه.
روز و شبایی رو تا صبح بالای سر مامان بیدار ،خوابی میکشیدیم  زمانی که مریض بود و صبح اول وقت میرفتیم  دانشگاه. دوست داشتیم  که کنار مامان تا صبح بنشینیم و مراقب باشیم تا اگه چیزی خواست انجام بدیم .  یه شب با مامان کلی صحبت کردم و گفت برو مادرجان بخواب صبح میخوای بری دانشگاه ، حال و هوای عجیبی داشتم .    مادر ضعیف شده بود فکر زیادی تو ذهنم دور میزد که چی میشه پایان این درد و درمونش ؟  بالا سر مادر وقتی خوابیده بود نشستم و نگاهش میکردم و چهره نازن
چشات رو ببند. فکر کن بر گردی به هزار سال پیش. اکثر مردم دارن در باره خدا و گناهانی که ممکنه اونا رو به جهمنم ببره حرف می زنن. برو به دو هزار سال پیش، هنوز مسیحیت معنای دقیقی نداره و تلفیقی است از خدایان و خدای واحد. برو به سه هزار سال پیش، بیشتر مردم به اسطوره ها اعتقاد دارن ، زله که میشه فکر میکنن یه موجود گنده داره زمینو ت میده، خورشید رو فکر می کنن یکی از اینور داره میکشه اونور. دریاها که طوفانی می شده فکر می کردن یکی عصبانی شده.
۱-خیلی از دخترا و شاید هم پسرا می گن خونه بابا راحت تره ! خوب حتما همینطوره خونه بابا مسئولیت کمتره، لازم نیست نگران دخل و خرج باشی به قول ما نمی فهمی نونت از کجا میاد گوشتت از کجا؟ به نظرم این بیان ناشی از نگاه به ازدواج و هدف از اون داره ، ازدواج یه میدونی میشه برای ادم تا میزان رشد و توانایی های خودش رو بسنجه و ببینه چند مرده حلاجه، مسیری میشه برای اینکه بر توانایی های خودش بیفزاید. خیلی وقتها دخترایی رو می بینی که تو خونه بابا خیلی به چشم نمی
تا حالا شنیدید میگن فلانی پا قدمش نحسه این هم از اون خرافات های روزگاره. مثلا اگه تو خونه ای تازه عروس یا دامادی بیاد و همون ایام اجل یک نفر از اهل خانه برسه میگن فلانی پا قدمش بد بود. یا میگن قدمش نحس و نحسه.همچنین وقتی اتفاقی در ماشین نو یا خونه جدید میفته میگن برامون بد بیار بوده. بعد خونه رو عوض میکنن.
چند شب از دانشگاه هیئت برگزار شد . قرار بود بین بچه هایی که میان قرعه کشی بشه ببرن مشهد . 160 نفر از اقایون . 80 نفر از خانوما . اولش بهمون بر خورد . ولی بعدا فهمیدیم بحث بحثه کمیت و کیفیته :)) تقریبا ته دلم بهم میگفت که میشه . ولی نمیدونستم اسم هممون در میاد یا . خونه ابجی بزرگه بودم . مهدیه زنگ زد . از صداش میشد فهمید چخبره . خوشحال شدم . گفت اسم من و تو نرگس هست . جالبه که پشست سر همم درومده .
مصطفی امتحان جامع داره و رفته سبزوار. منم از جمعه شب خونه مامانم اینام. تمام این چند روز فقط این فکر به ذهنم خطور می کنه که اگر خدایی نکرده یه روز مصطفی نباشه من به هیچ وجه نمی تونم با بابام اینا تو یه خونه زندگی کنم!!! ادم از یه سنی به بعد استقلالش با استقلال خانوادش تو یه جوب نمی ره.
به به چه روز خوبی چه حسن تصادفی ، حامد آقا حامد حامد بده بهش خفش کن آبرو باسم نذاشته چشه باسه چی همچین وحشی شده خجالت نمی کشه ، چی می خوای دنبال چی می گردی ، این همه کوفت و زهره مار داری یه قرص آرام بخش درست و حسابی نداری ، چرا فلوکساتین دارم اگزاسپام دارم دیاسپام دارم دروزپام دارم ، بابا این زپام زپام ها رو نمی خوام یه آرامش قوی هالا ،کس دارم خیلی عالیه خیلی خوش اخلاقت می کنه بیا بیا بگیر ، این چیه ، اول قرصا تو بخور ، اینو مادر داده بدی به من
چند روزی بود که مادربزرگم ( مادر پدرم) -بهش می گفتیم بی بی جان- حال ندار بود و کم غذا و کم حرف شده بود نگاهاش پر از حسرت بود و بوی خداحافظی می داد . یک هفته آخر به دیدنش نرفتم .شب اول محرم در حال لباس پوشیدن بودیم که به دیدن بی بی جان بریم خاله ام زنگ زد که مامانت می گن زودتر برو خونه بی بی حالشون اصلا خوب نیست و من فهمیدم که بی بی فوت شده عمرش زیاد بود الته برای منی که به 50 سالگی هم امیدی ندارم 93 سال زندگی کرده بود و این 14 سال آخر رو خونه نشین بود و تما
سلام این هفته اتفاق خاصی پیش نیومد. همه جا با توجه به شروع محرم حال و هوای محرم به خود گرفته. روز شنبه امتحان پایان ترم زبان رایین جونم بود که بنا به گفته خودش خوب داده. شروع ترم جدید 20 شهریور ماه شهریور هست.روز چهارشنبه با توجه به برگشتن از سفر حج النا جون از دوستان قدیمی، به اتفاق دیگر دوستان قدیمی خانه معلم دعوت داشتیم. البته رایین جونم با توجه به اومدن عمه نسیم نیومد و به اتفاق پرهان و عمه نسیم رفت نذری خونه یکی از همسایگان مادر. من هم بعد ا
نمی دونم الان چه مرگمه ولی یه چیزیم هست خدا بهم رحم کنه. می گم کاش حس نوشتن داشتم مث قدیم. یا حس اسکول کردن بازم مث قدیم. یا حس لذت بردن از این پاییز لعنتی. دلهره دارم خیلی آخر هفته میرم خونه پیش مادر پدر و خواهرام. چه لذتی داره البته به نظرم چون هنوز مرخصی نگرفتم. اربعین هم تموم شد رفتم پیاده تا حرم چه خوب بود. کلافه ام. از این زندگی که انتهای بدبختیش یه روز بدتر از دیروزش هست و تحمل آدمایی که. هی خدا. خوابم ببره 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها