نتایج جستجو برای عبارت :

داستان کدو بن چنار را بنویسید

معصومه با بغصی که صداش را خش دار می کرد گفته بود امیر من حامله ام .جواب آزمایشو گرفتم .وصدای ترکیدن بغض ش توی(در). تلفن مثل خنجر توی گوشم نشست .معصومه قطع کرده بود ومن در پیاده رو میخکوب ،مات ومبهوت به چنار کنار جوی می نگریستم و صدای پاره شدن بغضش هنوز(همچنان) در گوشم جریان داشت. با یک دست به چنار تکیه دادم و چشمانم را بستم وپیشانی ام را روی ساعدم گذاشتم.نفس توی حلقم گیر کرده بود و بسختی می توانستم نفس بکشم .آرزو کردم کاش می شد لحظه ایی دیگر سراز چ
بوته ی   کدویی  در کنار درخت چنار بسیار قدیمی که این درخت چنار از سال های دور در اینجا زندگی میکرده و بسیار بلند بود ، روییدبوته ی کدو در طول بیست روز آنچنان رشد کرد و قامت بلندی گرفت که کاملا دور درخت چنار پیچید و به آخرین برگ او در نوک درخت رسیدبوته ی کدو چون خود را بالاتر از درخت چنار دید مغرور شد و نگاهی به چنار کرد.از چنار پرسید : تو چند ساله هستی ؟چنار جواب داد : بیشتر از دویست سال.کدو به او خندید و با لحن مسخره آمیز گفت : من در عرض بیست روز ا
بررسی زوال درختان چنار وجود درختان در فضای سبز شهری یکی از مهم ترین دارایی در زندگی مدرن می باشد. فضای سبز از یک جهت موجب بهبود وضعیت زیست محیطی شهرها می شود و از طرف دیگر، با اثر بر روح و روان ساکنان شهرها موقعیت مناسبی را برای گذراندن اوقات فراغت شهروندان و زندگی در شهرها فراهم می کند. زوال درختان شهری یکی از مهم ترین مسائل در سطح جهانی می باشد که در تحقیقات جایگاه ویژه ای را دارد. درختان چنار در سال های اخیر دچار ضعف و زردی شده است که در نهای
شاید روزی یادت به من بیفتد و لبخند بزنی ، بعد به فكر فرو میروی ، برای خودت یك فنجان قهوه میریزی روی همان صندلی كنار پنجره بهیاد خودمان مینشینی و روبرویت همان درخت چنار را میبینی كه رازدارمان بود و حالا برگهایش زرد و زمخت شدند . یاد روزی می افتی كه هراسان به خانه ات آمدم و از كیف قاپی برایت تعریف كردم كه كوله پشتی ام را كند و برد. وتو مرا روی همانصندلی نشاندی و روبرویم ایستادی و تجویز چند نفس عمیق 
کتاب شامل 17 داستان کوتاه از 10 نویسنده است؛ سه داستان از ژرمین گریر، دو داستان از فولتون اورسلر، یک داستان از پل ویلیارد، یک داستان از لئونارد مایکل، سه داستان از استفن لیکاک، یک داستان از ویلیام سیدنی پورتر، دو داستان از وندی بره نر، دو داستان از هال پورتر، یک داستان از نرگس دالال، یک داستان از ریشارد ل. اکثر داستان ها متوسط هستند.
این برنامهبرنامه درخت است. دیدار. رُخانه نکریستن، رخ به رخ با درختان کهن.رخ به رخ با چناری شده ام.درختی بسیار کهن، آنقدر کهن که حتی نمی‌توانم او را دوستْ درخت خود خطاب کنم. همچون بزرگی که نگاه نافذ داشته باشد، و سریع از آن، چشم بم.  همی در حضورش نفس کشم و عکسی با این موجود بسیار زی گیرم و بدرود گویش. همین.در کنار چنار ۱۲۰۰ ساله بودیم.چنار تنه اش همچون سرو بو ندارد. و چون سرو آدمی را از همه حواس پنج گانه درگیر نمیکند. نمک گیرش چون سرو نمیشی. سنگ
یادمه مدرسه که میرفتیم یه عکس میذاشتن جلومون و میگفتن در رابطه با این عکس مثلا ده خط بنویسید حالا منم صرفا جهت سرگرمی، باتوجه به عکس پروفایل وبلاگ یه داستان ساختگی نوشتم.البته شما موقع خوندن داستان میتونین شخصیتای داستان رو هرطور که مایلید تصور کنید، زن، مرد، پیر، جوون، کوتاه، بلند، سفید، سیاه، ایرانی، خارجی. توی متن داستان هم سعی کردم جزئیات خاصی راجع به شخصیتا مطرح نکنم.داستان در رابطه با دوتا مسافره که به مدت چند ساعت توی یه تاکسی خ
معروف است که درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب سایه و بار خوبی دارد و از قدیم الایام تا به امروز رسم است که منبر مسجد را از این چوب مرغوب  می سازند، که بسیار محکم و با کیفیت است. اما بر عکس درخت چنار نه میوه دارد و نه سایه و چوب دار از چوب درخت چنار ساخته می‌شود. دعوای این دو درخت در شعر استاد شهریار بسیار شنیدنی است:  گفت با طعنه منبری به چنار: سرفرازی چه میکنی؟ بی بار! نه مگر ننگ هر درختی تو؟ کز شما ساختند چوبه دار! *پس بر آشفت آن درخت دلیر، رو به
زبان مردم روستای چنار فارسی است و دارای لهجه مخصوص خودشان هستند که ریشه در فارسی دری دارد. در روستا هیچ زبان دیگری وجود ندارد و صد در صد مردم به زبان فارسی تکلم می کنند. البته در ایجاد لهجه اصوات و کلمه ها تغییر پیدا می کند که ریشه آن ها با اندکی دقت قابل تشخیص است. حیفم آمد که این کلمه ها را بازگو نکنم. زیرا امروز به واسطه وجود رسانه ها و فضای مجازی بیش از هر زمان دیگری این لهجه ها در معرض نابودی و فراموشی است. امیدوارم بتوانم حق مطلب را در این ب
زبان، اثری عمیق بر مغز انسان نهاد و شد خواستگاه آگاهی.نام ها هم به طبع آن بسیار مهم است، چرا که  نامی ممکن است سالهای زیادی دوام آورد. مثلاً گذشتگان نام ابرکوه( برکوه) را بر شهر ابرقو( به گویش عربها) نهادند.متأخرین سعی بر اصلاح آن نهادند و نام شهر شد، ابرکوه.قدما می‌توانست نام برِ سرو( با توجه به حضور سرو کهنش) بر آن نهند، اما آنها کوه را ترجیح دادند و این شد تا به امروز.در این قسمت رکابان بودنمان، ما رسیدیم به روستایی به نام چنار ناز. گویی کس یا
عناصر داستان عناصر داستان اجزای بنیادین تشکیل دهنده داستان هستند. هر داستانی برای شكل‌گیری خود از ساختار و عناصری تشكیل می‌شود كه با هنرمندی و خلاقیت داستان‌نویس به صورت یک داستان کامل، ظهور و نمود می‌یابد و داستان‌نویس با كمک این عناصر به آفرینش پیكرهٔ داستان می‌پردازد. داستان كوتاه از عناصر مختلفی تشكیل شده است كه عبارت‌اند از: طرح موضوع درون‌مایه شخصیت و شخصیت‌پردازی زاویهٔ دید پیرنگ صحنه گفت‌وگو لحن فضا زبان زمان مكان حادثه سب
سعی کنیم تکالیفی که برای عید به دانش آموزان میدهیم در قالب داستان نویسی، داستان گویی و داستان سرایی باشد . برای مثال از دانش آموزان بخواهیم خاطرات روز عید و یا سیزده بدر را به صورت داستان بنویسند. و در نهایت داستان خود را به صورت کتابچه تزیین کرده و بعد از عید به کلاس گزارش دهند . نمونه دیگر اینکه یک داستان مناسب با سن خود بخوانند و خلاصه آن را یادداشت کنند و با برای اولیای خود تعریف کنند. 
میخوام یه داستان کوتاه و کوچیک بنویسم،داستان این روزامون؛این روزاتون،داستان اسارت،زندان،درد،سردرگمی،داستان عروسکو خیمه و شبای پر از دست سیاه!صدای سوت و تشویق نخراشیده خیل سیاه و سفید کوچک ها و بزرگ ها،چنان شلاق نامرعی مخمل سرخ فام صفحه را پاره کرد.عروسک های خیمه شب بازی،داستان غم بار خود را با رقصی تلخ شروع کردند
تنهایان مغروق نگار قلندر مردی بی‌نام‌ونشان به موجودی غریب و ناآشنا تبدیل شده. آکسولُتل» داستان مسیر این مسخ‌شدگی است. در ابتدای داستان راوی اعلام می‌کند که حالا یک آکسولتل است و با این جمله دو پرسش مهم را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. آکسولتل چیست و راوی چطور به آن تبدیل شده است؟ نویسنده مسیر پیشرفت داستان را به خوبی طراحی کرده است. او پس از ایجاد تصویری ناملموس در بند اول داستان و برانگیختن حس کنجکاوی خواننده، در ادامه‌ داستان را با تصاو
های گایز یه داستان اوردم توپ خب با افتخار معرفی میکنم داستان مرگ بله درست حدس زدید این یه داستان عاشقانه نیست بلکه یک داستان ترسناک وغم انگیز است خب بریم سراغ معرفی ها نام داستان:داستان مرگ ژانر:غمگین،ترسناک تعداد شخصیت های اصلی:۸تا تعداد شخصیت های فرعی:۱۰تا بیوگرافی ها: نام:مرینت دوپان چنگ سن:۱۴سال اخلاق:مهربون،شجاع،باهوش،شوخ و گاهی جدی نام:آلیا سزر سن:۱۴سال اخلاق:مهربون،شجاع،شوخ نام:جنی ویکتوریا سن:۱۴سال اخلاق:مهربون،خجالتی نام:نل سن:
در یزد هستیم و تور لیدری وقتی به یک نخل ( نوعی شئ آیینی که در مراسم محرم صفر کاربرد دارد) می‌رسد به اهل تور توضیح میدهد که نخل را در عزاداری ها به نشانه تابوت امام، بر سر و دوش می‌کشند!! چرا که امام تشیع کننده نداشته است!!! حال بیاییم دقیق تر به موضوع بنگریمکدام تابوت این شکلی هست؟این چنین بزرگ و سنگین است؟به شکل نخل دقت کنیم. اول از همه شبیه سرو است. بخصوص حاشیه آن.دوم شبیه آتش و هر دو از نُمادهای ادیان کهن این سرزمین است.یعنی اگر شما از نزدیک ن
حسین تا سلام کرد صورت ورم کرده اش برایم برجسته شد حرف انداختم و انداختم تا شرح حادثه دادفوتبال بازی میکردیم فلانی شوت زد خورد صورتم .برام جالب بود که صورت ورم کرده کودکی اول در چشمم آمدگویی سالها مددکار ۱۲۳   بودن نگاهم را نیز و توجهم را جهتی دیگر داده باشدشام درویشانه دیشببی‌نهایت گرسنه بودم  بی‌نهایتکل روستا رو به دنبال نان گشته بودم و در بقالی نومیدانه تخم مرغ خریدم که خانمی با دو قابلمه آش وارد دکان شد.همچین نگاه مظلومانه ای به دو
کتاب آه ای مامان» یازده داستان کوتاه دارد. اکثر داستان های این مجموعه، راوی اول شخص دارند. این کتاب به زندگی آدم هایی که به سر حد جنون رسیده اند و سعی دارند به نوعی به آرامش برسد با زبانی روان کاوانه می پردازد. داستان ها اگر چه ناپیوسته اند اما کودک، مادرها و پدرها در هر داستان گوشه ای از زندگی آدم ها را بازگو می کنند. این مجموعه داستان محتوای ثابت دارد اما در فرم های متفاوت تکرار می شود. که نوعی تنوع به خواننده می بخشد.
سلام دوستان. با عذر تاخیر ، داستان ابر صورتی را بعد از چهار سال دوباره خواندم. راستش بار اول خیلی بیشتر لذت بردم. داستان برای یک بار خواندن خوب است و بار دوم چیز تازه ای را به خواننده نمی دهد. نویسنده به گفته ی خودش در ابتدا می خواسته رمان بنویسد اما بعدن منصرف می شود و داستان بناچار در سطح باقی می ماند و عمق پیدا نمی کند. هرکدام از ما چندین بار بوف کور یا مسخ کافکا را خوانده ایم و هنوز هم می خوانیم.
این داستان یه داستان کاملا متفاوت از یه زندگی متفاوته . شاید همه فکر کنن زندگی خودشون در بدترین حالته اما بدونین شماها همیشه چیزیو دارین که بخایین بهش تکیه کنین اما پسر داستان ما همونم نداره . اینکه پدر و مادر داشته باشی و یه ابجی که هیچوقت ندیدیش و توی پرورشگاه بزرگ بشی و اینکه پدرت موتاد باشه و فقط توی خوشی هاش بیاد از پرورشگاه برت داره و ببره تفریح و تنها خاطراتت ازش فقط اندازه 1 ماه باشه .
 لایدا دیویس را در دنیای داستان نویسان کوتاه‌ترین خطاب می‌کنند چون کوتاه‌ترین داستان‌های کوتاه را می‌نویسد به طوری که حتی بعضی از داستان‌هایش از یک جمله هم فراتر نمی‌رود. از ویژگی‌های برجسته دیویس تعدد کارهای او است و معمولاً داستان‌هایش را در دو یا سه صفحه تمام می‌کند. او تقریباً سالی دو مجموعه کتاب از داستان‌های کوتاه خود منتشر می‌کند و تنها نویسنده زنده آمریکایی است که در کشور انگلیس طرفداران بی شماری دارد ولی خودش در نیویورک ز
به نام خالق هستی. روش چهارم:چگونه یک داستان تخیلی بنویسیم. ________________________________________________________________________________________________________ گام اول: تا می‌توانید داستان‌های تخیلی بخوانید. اگر قصد نوشتنِ یک داستان خیالی حماسی را دارید، خواندن داستان‌هایی از این ژانر، ایده‌ی خوبی است. حاصلِ تلاش برای نوشتن در ژانری که هرگز کتابی درباره‌اش نخوانده‌اید، یک اثر پیش‌پاافتاده خواهد شد و بدون‌شک، خوانندگانِ مشتاق این ژانر متوجه فقدان
این مطلب پیش‌تر در مجله‌ی تهران‌شهر شماره‌ی ۳ منتشر شده است. داستان‌هایی بدون خیابان در دهه‌های ۷۰ و ۸۰، داستان‌های ایرانی پر شد از فضاهای داخلی، از فضاهای آپارتمانی، و خیابان کم‌تر جایی در این داستان‌ها پیدا کرد. چرا؟ آن‌هایی که رمان‌ها و داستان‌های ایرانی را می‌خوانند،‌ حتماً خواهند گفت چون نویسنده‌گانِ زن زیاد شدند و نویسنده‌های زن هم بیش‌تر تجربه‌ی زیسته‌شان را ـ که درون آپارتمان‌ها می‌گذشت ـ نوشتند.
سلام بچه ها. خوبین؟؟ خوشین؟؟ من اومدم با قسمت اول داستان قشنگم دوباره تابستون شروع شد و داستان نوشتن من هم شروع شد. امیدوارم خوشتون بیاد فعلا رمان در دست نوشتن هست و ادامه مطلب قفله. باید خواننده های داستان زیاد بشه. پس هرکس که دوست داره داستانم رو بخونه کامنت بزاره. مرسی.
ما در کتاب نوشتاری و همین طور بخوان و بیندیش مطالب و سوالاتی داریم که باید عناصر نویسی بشه و برداشت از داستان داشته باشیمعناصر اصلی یعنی شخصیت های اصلی یک داستان عناصر فرعی یعنی شخصیت هایی در ارتباط با شخصیت اصلی که در روند ماجرا تاثیر دارندمکان و زمان داستان که مشخص هست و قابل درکفقط می مونه پیامی که باید درک بشهمثل همین پیام زاغ بور که راحتی و آسایش در وطن بود حتی اگر وطن بیابان باشهوقتی قرار هست هدفی برداشت کنیم یعنی داستان رو خوب درک کر
موضوع» داستان مرتبط با مسائل و نیازهای جامعه امروز و علایق مخاطبان تحت پوشش شد . مضمون» و پیام داستان موثر و آموزنده باشد ، مخاطب را دچار انفعال و ددگی نکند به او درس بدهد. متن داستان برای عموم شنوندگان روان و قابل فهم» باشد داستان برای شنوندگان آن کشش و جذابیت» داشته باشد یعنی تحرک و جنبش کافی برای جذب مخاطب داشته باشد . طرح و نقشه حوادث داستان و روند ماجرا منطق قوی و موجه ای داشته باشد متن داستان فاقد بدآموزیهای اخلاقی و فرهنگی باشد .
زبان مردم روستای چنار فارسی است و دارای لهجه مخصوص خودشان هستند که ریشه در فارسی دری دارد. در روستا هیچ زبان دیگری وجود ندارد و صد در صد مردم به زبان فارسی تکلم می کنند. البته در ایجاد لهجه اصوات و کلمه ها تغییر پیدا می کند که ریشه آن ها با اندکی دقت قابل تشخیص است. حیفم آمد که این کلمه ها را بازگو نکنم. زیرا امروز به واسطه وجود رسانه ها و فضای مجازی بیش از هر زمان دیگری این لهجه ها در معرض نابودی و فراموشی است. امیدوارم بتوانم حق مطلب را در این ب
فهرست کتاب #عنوان# #صفحه# ----------------------------------------------------------------- پیش گفتار . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 7 داستان اول #رؤیای دیرینه#. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . 9 داستان دوم #سرزمین اتوپیا#. . . . . . . . . . . . . . . . . . . 41 داستان سوم #مکتوب مکشوف#. . . . . . . . . . . . . . . . . . 63 پیش درآمد. . . . . . . . . . . . . . . .
نقش داستان در بازاریابی محتوا : چگونه مخاطب را به محتوای سایت وابسته کنیم؟هیچ‌کس نمی‌تواند از یک داستان خوب روگردان باشد.امروز می‌خواهیم راجع به نقش داستان در بازاریابی محتوا صحبت کنیم.دانشمندان علوم انسانی اعلام کرده‌اند که به‌طور میانگین انسان‌ها در طول روز ۳۰ درصد وقت خود را صرف خیال‌بافی می‌کنند.پس با یک داستان خوب می‌تواند توجه مخاطب را جلب و او را درگیر داستان محتوا کرد به‌گونه‌ای که هرلحظه منتظر غافلگیری جدید باشد.داستان ی
داستان رز داستان شخصی است که در حیاط اداره چشمش به گل رز قرمز شادابی می‌افتد و می‌خواهد آن را بچیند اما به زمان برگشتن موکول می‌کند و بعداز ظهر موقع برگشتن می‌رود که حالا گل را بردارد و می‌بیند دیگر آنجا نیست. این داستان هشداری است برای فرصت را غنیمت شمردن. چیزی که نزد عارفان به ابن‌الوقت به کار می‌رود. از این اصطلاح شاعران و عارفان زیادی سخن گفته‌اند. مولانا می‌فرماید: صوفی ابن‌الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق این داستان ب

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

یا اباصالح المهدی ادرکنی