در تمام این مدت، چیزی شبیه به یک شاخهی شکسته بودم که تنها با پوستهی نازکی به درخت وصل مانده بود. چرخان و لرزان و ترسان با هر بادی هراس جداشدن داشتم. باد بود اما امید اتصال به اصل و ریشه هم بود. طوفان شد. من جدا شدم، کنده شدم، حیران و مستاصل و بیخانه! بی ریشه، بی وصل. آشتی؟
درباره این سایت