نتایج جستجو برای عبارت :

اگربجای سردارسلیمانی بودم

شاد بوده، من اونجا بودم گریه آبغوره، من اونجا بودم میگفت سختیا بدجور آسونن، من اونجا بودم میگفت از توو داغونم، من اونجا بودم میخواست دوست صمیمی، من اونجا بودم میکرد توو دل غریبی، من اونجا بودم فکرِ قوّتِ قلب بود، من اونجا بودم میگفت کمکِ من کو؟، من اونجا بودم میداد روزیمون تُپُل سود، من اونجا بودم سُفره کوچیک بود بزرگ بود، من اونجا بودم احساس عشق میخواست، من اونجا بودم چه سالم چه بیمار، من اونجا بودم من اونجا بودم تو یه خُرده ترسیدی من اون
من ضعیف بودم تو قوی. من فقیر بودم و تو قوی. من ترسو بودم و تو شجاع. ببخشید. من تو را از نداشته هایم شناختم. من قدرت نداشتم و تو را با قدرتت شناختم. من فقیر بودم و تو را با ثروتت شناختم. من ترسو بودم و تو را با شجاعتت شناختم. اما تو هم که اینها نیستی. اینها صفات تو هستند. اینها هنوز تو نیستی. پس چطور تو را بشناسم. اکر من هم قوی بودم، ثروتمند بودم، تاثیرگذار بودم باز هم شیفته ی تو می شدم؟ هنوز هم دوست داشتم برای تو بنویسم؟ روزی می آید، که خیلی نزدیک است،
پریروز تهران بودم کنار یکی از همکارای نشسته بودم که دورادور میشناختمش یک چهره بی بی فیس با یک چاله روی صورتش که سه بر صفر از بقیه جلو میفتاد تمام طول روز محو تماشای اون بودم و همش دنبال این بودم باهاش یک کلمه حرف بزنم شب موقع برگشت فکر که کردم انگار قبلا این رو یک جایی دیدم انگار خیلی وقته میشنخاتمش تو هواپیما که فکر میکردم یادم آمد که اسمش اسم کسی بود که قبلنا دیونش بودم اسمش مهسا بود و چقدر شبیه اون بوده ترم اول دانشگاه بودم و میخاستم به هر ق
یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینتبه ضریح ارباب که رسیدم همین شعر روزمزمه  کردماما گریه امان ندادچه حالی بود سردرگم شده بودمدستپاچه بودم .انگار دعاها یادم میرفتحالا منجایی بودم که خیلی ارزویش را کرده بودم برایش اشکها ریخته بودم.اینجا خانه امن  عشاق بامعرفتسیدالشهدا.خداراشکرت این زیارت اخرصفر رابحساب اربعینبگذارالسلام علیک یا اباعبدالله .  
من اگر که آخرین زن زمین بودم شاید و اگر که اولین شاید بودم من اگر نه من اگر که تنها بودم، یکتا زن‌ترین زن‌ تنهای زمین بودم اگر که من شاید کبودی نگاهم را میشد شست از کبود و از خموش و از تاریکی گاه درخشان تک ستاره وار شاید که اخت می‌گرفتم یک شب نشسته بر پله‌ی خانه‌ای من اگر که بودم تنها زن در این جهان با عشق و میشد که شاید بگویم آن زمان که دوخته بودم این کبود را در آن سیاه که دوستت دارم من و نه اما کنون که من ترسیده و خسته‌ام شاید و شاید کمی کبود
به یاد داشته باشم که دلیل اینکه در چند شغلی که بودم معمولاً نفری آشخور بودم این بود که خودم انتخاب کردم که جابجا بشوم و دچار نخوت و تکرار و خستگی نشوم که اگر می ماندم نفر قدری بودم برای خودم در هر سه جایی که کار کرده بودم مخصوصا مورد تست و تکنولوژی
پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
پرنسسبهت گفته بودم اینو خودم خوب میدونمبهت قول داده بودم که بشی پرنسس توی خونمبهت گفته بودم از رود و ماه و اسموناز روزهای خوبی که ساخته شدن تو ذهنمونولی خستم به خدا اول از دست خودمنمیدونم تا کجا بمونم حتی دیگه پشت خودممن دروغ بودم از اول پیش توخم و افسرده و مائیوس محال با نقاب کنار توبازم به یاد توبازم کنار توبهت گفته بودم زندگی رمانتیکیجمعه هامون پاشم و صبحونه  و بچه هامون یکی یکیبهت گفته بودم یه تراس نقلی و سبزچهارتا صندلی چوبی همه تو رو
من اگر نوشته بودم؛ میشدم متن های شاملو که از عشق لبریز باشم.
من اگر صدا بودم؛ میشدم تصنیف های شجریان که از آرامش پر باشم.
من اگر فکر بودم؛ میشدم ذهن دختری دیوانه که از شادی تهی نباشم.
من اگر گیاه بودم؛ میشدم سروی تنها تا همیشه سبز باشم.
من اگر سنگ بودم؛ میشدم دماوند تا استوار و مقتدر باشم.
من اگر خانه بودم؛ میشدم خانه ای کاه گلی در روستا که تشریفاتی از سادگی داشته باشم.
من اگر دست بودم؛ میشدم دست مادر تا چاشنی مهربانی داشته باشم.
 من اگر پا بودم؛
یک هفته در جوار امام رضا بودم. از اینجا از خانه از سازم و از همه چیزهای همیشگی یک هفته دور بودم. آنجا انگار زمان متوقف می شود. گوشه ی حرم می نشستم. همان رواق همیشگی که از کودکی آنجا می رفتیم. همان رواقی که پر از کاشی های آبی و زرد است. من بودم و کتاب دعایی. من بودم و کاشی های آبی که از نگاه کردنشان سیر نمی شدم. من بودم و خلوتی که نهایت آرامش بود. از امام رضا خیلی چیزها خواستم. اول از همه؛ عشق بود. چون:زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن استدم به دم جان
من خود جهنم بودم . می خواستم تو را بیاورم پیش خودم تا بهشت باشم.تا توی بهشت باشم . حق من نبود که آتش از پوستم بیرون بجهد . تو لیاقت بهشت بودن را  نداشتی . گمراه بودم  . تو سربراه ترین آدمی بودی که می شناختم . عزیز بودی . منفور بودم .
می خواستم برای یک روز هم که شده جایمان عوض شود . من بیایم توی بهشت تو . تو جهنم باشی . می سوختم هرروز و هرروز و تو شیرین و خنک سایه می انداختی .مبهوت بودم از کار جهان . از بودن های متفاوت مان . از سکوتی که بودی ، از هیاهویی که م
#شعر_آخر این منم تک ستاره‌ای بی نور قصه‌ای از زمانه‌هایِ دور اتفاقی عجیب و بی منظور مرده‌ای آرمیده در دلِ گور روز و شب بار غصه‌ام بر دوش ژنده پوشی غریبه و شبگرد ظاهرا سنگواره‌ای بی درد از درون طرحِ زخمیِ یک مرد شکلی از آنچه که نباید کرد دوره‌گردی غریب و ماتم‌پوش رشته کوهِ غرور بودم که. قله‌ای بی عبور بودم که. یکه مردی جسور بودم که . عاشقی بی شعور بودم که . آنچه امروز می شوم هم روش من درختی که بی ثمر شده‌ام بارها مالِ یک نفر شده‌ام باره
برق خوشحالی را در چشمانش دیدم ،دلم لرزید،این برق یک زنگ خطر است ،یک هشدار هشداری که خبر از رفتن میدهد.رفتن! چرانباید برود؟اوحق دارد که برود بالاخره معشوقه اش بازگشته است باتمام مهربانیش و ابراز پشیمانی میکند و او چشمانش برق میزند ،میخوانم حرف درون چشمان خوش رنگش را دلباخته است مثل من و من تنها برایش مدتی بودم .میبینی!حتی اسم اینکه برایش چه بودم و که بودم هم مشخص نیست فقط بودم ودل دادم به دلی که درونش جایی ندارم .
یا به قول خارجیا فکت: ۱- اولین باری که تونستم قرص رو مثل آدم قورت بدم، ۱۹ سالم بود. ۲- بچه که بودم خرما نمی خوردم و بهونه ام هم این بود که "سیاهه" ! ۳- اولین باری که کیوی خوردم دوم دبیرستان بودم. ۴- بلد نیستم اسکناسهای پول رو مثل بقیه ی آدمها بشمارم. ۵- از عنکبوتها به شدت میترسم و هنوز کابوس عنکبوت دارم. ۶- هیچوقت فیلمای استار وارز رو ندیدم. ۷- با اینکه عاشق هری پاتر بودم ولی قبل از دانشگاه کتاباشو کامل نخونده بودم ۸- تمام تابلوهای سردر مغازه ها،
هی با خودم میگم اگر اونکارو کرده بودم.اگه اینکارو نکرده بودماگه اینجوری رفتار کرده بودم.اگهاگه.تو سرم اما و اگر های زیادی هستمغزم درک نمیکنه که قسمت نبوددرک نمیکنه که هیج برگی بدون اذن خدا نمیوفتهگذشت.تموم شد.
سلام یاسمن جان امروز تولد حضرت زینبه .قرار بود امروز جشن عبادت تو باشه. من خیلی براش برنامه ریزی کرده بودم. روی جزییاتش کلی فکر کرده بودم و پولامو جمع کرده بودم که به بهترین شکل ممکن برات برگزارش کنم. قرار بود توی خونه خاله فائزه یا نهاااایتا توی حسینیه نقسانی ها برگزار بشه. کلی دکور دیده بودم و قیمت مقوا و فوم دراورده بودم که اون دکور رو برات درست کنم. یه دکور سرمه ای و سفید شیک با گلهای رز مقوایی که به صورت ال مانند بالای دکور قرارش بدم و یه تو
از ساعت ۱۲ تا ۸ تو خیابون بودم ظهر و شب رفتم مسجد ۲ ساعت هم پشت در پشت بوم بودم شب اینقدر حالم بد بود به ریس پیام دادم که من کار رو تو خونه انجام میدم خدا خواست اونم گفت هر جور راحتی ساعت ۱۱ شروع کردم رو میز کتابخونه بودم .همش با این فکر میکنم چقدر تاثیر بد داشته تو ذهنم با تو رابطه داشتن انگشت
یکسال و اندی میشه ک به ترکیه نقل مکان کردیم. من و همسر و فرزندم. توی این یکسال روزای مختلفی رو پشت سر گذاشتم. روزای اول ک اومدیم دخترم 4ماهه بود. تو اوج دلدرد و گریه های نوزادیش بودیم. از خانواده پدریم جدا شده بودم و خیلی دست تنها بودم. اونقدر درگیر دغدغه های بچه داری بودم ک کلا از زندگی شخصی و خانوادگیم غافل شده بودم. با بی تجربگی ما و حرص شوهرم برای پول خرج کردن خیلی زود پولی ک همراهمون بود تموم شد.
روز اول دانشگاه بود. هفتمین روز از هفتمین ماه سال۹۷. هفته قبل نیز برای انجام کارهای گزینش و ثبت نام آمده بودم. از دانشجوهای سال قبل و برخی فارغ التحصیلان درباره سختگیری‌های دانشگاه فرهنگیان، مخصوصاً دخترانه اش شنیده بودم. مراحل گزینش سختی را پشت سر گذاشته بودم و حالا من مهدیه ی ۱۸ ساله، جلوی در ورودی دانشگاه ایستاده بودم. مادرم هم همراهی ام می کرد. به همراه همدیگر وارد محوطه دانشگاه شدیم و در همان بدو ورود، پذیرایی شدیم.
نازنینم، کاش خورشید بودم، تابنده بر تن گرم و نازنین تو، همه روز.کاش نسیم بودم، وزنده میان موهای تو، همه شب.کاش هوا بودم، همین هوای دوروبر تو، دربرگیرنده‌ات، در آغوش‌کشنده‌ات، هر لحظه.کاش اصلا سنگفرش آن خیابانی بودم که هر صبح و شب بر آن میگذری.کاش صدا بودم، برآمده از حنجره گرم تو، هر آنگاه که ندا سر می‌دهی.کاش نور بودم، نشسته بر نگاه تو، هر آن که با دیده پرفروغت نظر میکنی.من اینها نیستم و نخواهم بود. رویای تو را هر شب و هر روز، هر لحظه و در
علی ، فاطمه، فواد، فدک.فاطمه ، فدک. فاطمه ، فدک. گوش می کنین؟ مادرتان محدودیت را بلد نبود ، از قضا بخش اعظمی از وجودش را هدر می داد. یک روز که رخت هارا شسته بودم ، پدر را بوسیده بودم و تا دم در دنبالش رفته بودم ، لابه لای ثانیه هایی که دارم نفس تازه می کنم بیایید و بپرسید : محدودیت چیه مامان؟» یادتان بماند! مادر خسته از پر حرفی تان ؛ ساجده 
فعل sein در حالت konjunktiv 2 : präsens :sein präteritum :waren konjunktiv 2: wären صرف فعل : ich wäre du wärest er,sie.es wäre wir wären ihr wäret sie,Sie wären مثال: Ich wäre gern reich: کاش من ثروتمند می بودم. Wäre ich doch reich: برای تاکید جمله از doch استفاده شد که میگه ای کاش من ثروتمند می بودم. Ich wäre gern glücklich:کاش من خوشحال می بودم. Ich wäre gern Pilotin:کاش من خلبان می بودم. Ich wäre gern im Iran: کاش من در ایران می بودم.
افسرده ز صدمه و بلایم، ای كاش تو را ندیده بودمپامال بلا و ماجرایم، ای كاش تو را ندیده بودمدر سینة تنگِ پُرشرارم هر لحظه فزون شود غم تودر بندِ غمِ تو مبتلایم، ای كاش تو را ندیده بودمرفتی و ز رفتن تو ریزد هر لحظه سرشكِ خون ز دیدهدلخسته و زارو بینوایم، ای كاش تو را ندیده بودمرفتی تو ز دیده‌ام ولیكن در خاطر و جان مكان گرفتیبر من بنگر كه جان فدایم، ای كاش تو را ندیده بودمزد شعله به خرمنِ وجودم آن شعله عشقِ خانمانسوزبنگر به رخِ چو كهربایم، ای كاش ت
بیان شرایط یا مسئله : شاید بارها برای یک برنامه نویس این موضوع پیش آمده باشد؟ که برای ارتقاء و نظم بخشیدن به برنامه خود از چه الگو هایی استفاده کند. بنده چند وقت پیش درگیر یک پروژه حسابداری بودم که برای ارتباط این پروژه و کلا پردازش های مربوط به پایگاه داده نیازمند الگویی بودم .ابتدای کار مجبور بودم که یک کد را چندین بار در قسمت های مختلف برنامه تکرار نمایم .مثلا یک کدی را چند بار نوشته بودم و حال API ها بخواهند از این کد های تکراری برای پردازش ر
 جایی که ایستاده بودم خیلی دور بود. خودم رو فراموش کرده بودم و خیلی چیزهای دیگه رو. مثل دیدن صورت تورو. زمستون داره باز از راه میرسه زمستونی که بیرحمانه عاشقش هستی.این جایی که من بودم خیلی دور بود. دیگه نمیخوام از خودم دور باشم. بیا به یک پیاده روی ساده بریم.  
من به خودم تمامت را قول داده بودم،گفته بودم سهم من خواهی شد، تو در تمام جاهای خالی زندگیم پر شده بودی،تو تمامت سهم من بود، آنچنان در آینده ام روشن به نظر می آمدی که تمام گذشته را خط زده بودم،تو قول من به خودم بودی، بیا و مرا پیش خودم بد قول نکن.
نمیدونم چطور بگم . ولی وقتی به این جور چیزا فکر میکنم یه جایی ته قلبم به لرزه میوفته . یه چیزی که باعث میشه که به فکر واداشته شم . خیالاتم منو وا میداره به یک جا نشستن .  فکرشو بکن توی دنیایی زندگی میکردیم که پر بود از اژدها . پر بود از ویچ و ویزارد . اخ دلم میخواست یه کولی بودم که همه ی زندگیشو در حال سفر بود و یه گوی جادویی داشت و با اون گوی میتونست به تمام دنیا اشراف داشته باشه و میتونست با کارت های جادوییش جهان رو زیر و  رو کنه کاش من
حضورعاشقانه میلیونی درتشیع سردارسليماني +درهم کوبیدن پایگاه نظامی امریکا یوم الله" است
حضرت آیت الله ‌ای (رهبر معظم انقلاب اسلامی) در نمازجمعه،۲۷ دی ۱۳۹۸: حضور معجزه‌گون ملت فهیم در تشییع پیکر مطهر حاج قاسم سلیمانی و یارانش و نیز پاسخ کوبنده سپاه در حمله به پایگاه آمریکایی‌ها در عین الاسد را دو یوم‌الله هستند.
دستور خداوند به حضرت موسی(ع) مبنی بر یادآوری ایام‌الله به مردم را نشان‌دهنده اهمیت و کارکرد مهم آن برای هدایت افراد صبّ
کلافه بودم. مغزم یک خروار ایده و فکر و دغدغه داشت. از صبح پیترپن را ندیده بودم. حسابی آت و آشغال خورده بودم و عذاب وجدان داشتم. هرچه دنبال مقاله ای که می خواستم می گشتم کمتر به نتیجه ای می رسیدم. یک دفعه از پشت سر، در گوشم زمزمه کرد و من دوباره انقدر غافلگیر شدم که نفسم در سینه گیر کرد. کارش همین است. هربار که صدایم می زند، تا سرم را برمی گردانم، پشتش را کرده و دارد خرامان دور می شود. و زیر لب می خواند.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

افخم پیمانی