نتایج جستجو برای عبارت :

با این سینم سحر خیز

خرابش کردی تویی ک عشقمونو حراجش کردی قلبم نمیتونه تورو تنها بزاره   مث همین بارونی ک هر شب می باره حال منم بعد از تو تعریفی ندارهچی شد ک اين دنیا برای من شد جهنمباید نگه دارم من عشقتو تو سينمشاید یه روز یه جا تورو بازم ببینم .باید نگه دارم من عشقتو تو سينمشاید یه روز یه جا تورو بازم ببینم .باید نگه دارم من عشقتو تو سينمشاید یه روز یه جا تورو بازم ببینم .باید نگه دارم من عشقتو تو سينمشاید یه روز یه جا تورو بازم ببینم .
سلامخوبی؟ من؟ خوبم بیخیال بیا بگم از دیروز چی شد راستی امروز یک ایده به ذهنم اومد برای وبلاگ اصلیمآهان قرار از خودم بگم اينکه کی هستم و کجام و میخوام چیکار کنم و تجربم باهم سن و سالام در میون بزارم. شاید بتونه کمک کننده باشهدیشب یک دردی توی سينم حس کردم فکر کردم قلبمه، دست زدم به سينم دیدم یک توده سفت دارم حس میکنم اول خیلی ناراحت شدم، خیلی خودم باختم.واسه چهار شنبه وقت گرفتم برم چکنمامیدوارم چیزی نباشه خب قراره من همه چیو به تو بسپارم و
زمزمه ی ولادت بی بی حضرت زینب سلام الله علیها -(هرساله داداش حسین برام) ۵ دنبال کردن اين شاعر ۳۸۴ هرساله داداش حسین برام عیدی میاره داداش حسنم چادر سیاه سرم میذاره ٢ یادش بخیر چه روزی بود اون روز برا تولدم مادر میگفت بیا بشین زینب رو زانوی خودم مادر منو بغل میكرد آرامشی بود تو سينم میگفت ایشالا باشم و عروسیتو من ببینم اما چند روزه مادر منو بغل نكرده انگاری كه تو دل مادر یه كوهِ درده٢ امسال چادر سیاه من چادر سیاهِ مادره سوختگی روی چادر مالِ آتی
ینی میشه اينقدر یکیو دوست داشت که نفس تنگی و دردای سینتو بریزی تو خودت و به روش نیاری تا با ارامش صبحونشو بخوره و همراهیش کنی تا دم در؟؟؟ اين منم؟؟؟ کی تونستم اينقدر قوی باشم؟ کی تونستی اينقدر عاشقم کنی؟؟؟ کی تونستی از توی چشام همه حس و حالمو بفهمی و نگرانم شی. همین لحظه چقدر دلم بغلتو میخواد.!!!!!!!!!!! !
سلام به همه ی شما دوستان عزیز آهنگ شادمهر 8بهمن ساعت 8:45دقیقه پخش شد به همهی شادمهری های عزیز تبریک میگم اگه گوش نکردین برین گوش کنین خییییلی زیباست!!!! دارو ندارم پای عشقم رفت چیزی نموند جز ، درد نامحدود اين جای خالی که تو سينم هست قبلاً یه روزی جای قلبـــــــــــم بود
چشمهایم را باز می کنم نور خورشید از لابه لای برگ درختان بیرون زده ، از شدت نور چشم هایم را می بندنم ، قفسه سينم سخت درد میکند ، چه اتفاقی افتاده بود ؟ به یاد نمی‌اورم * ناگهان انگار که متوجه چیزی شده یا چیزی را به یاد آورده باشد به سرعت بهت‌زده از جایش بلند می شود ، رنگش می پرد ، و آشفته به اطراف نگاه می کند مدت‌ها به اين کار با تنش ادامه می‌دهد ، چیزی نمی بیند ، اما هنوز از ترس میلرزد ، روی زمین می نشیند ، احساس ناامنی می کرد ، خودش را جمع و جور
غم فقط ایبینه دل هم تا تِیَم کار ایکنهخشت خشت و آجر آجر سخت دیوار ایکنهلال وابیدم وَ غم وُ سر دلُم وابی وَرماَلد مِن سينم سراسر پیت هی مار ایکنههُم نشینی نی بِگوم دردی که زوونیمهِ بُریدسر وَ جونم بهسه غم زِندِیمه آوار ایکنهپُر گَپُم،اما زبونُم لال وابیدهِ وَ گپلال بیدن آخرش ایی قلب سر دار ایکُنهمثل پیری بُی عصا مِن رَه درازی بی کَسُمایی درازی غصه بی شک دلمه بیمار ایکنهسرگشته#سهراب_عرب_زاده
یه حس عجیبی اين چند روزه باهامه. خیلی حس غریبیه. انگار که یه لیوان کوکا کولا رو داغ کردن ریختن داخل سينم. دو روز قبل هم یه اتفاق خیلی عجیب افتاد، بعد اون اتفاق با خودم گفتم ای وای دوباره یه مشکل جدید دیگه ، بعدش با خودم فکر کردم اين اتفاقی که افتاده خوش یمنه، خلاصه اون شب که شب احیا هم بود حسابی خدا رو شکر کردم و بهش قول دادم که دیگه گناهی رو از روی عمد مرتکب نشم. بعدش که احساس شنگولی داشتم یه لحظه به یه چیز اون اتفاق شک کردم.
دقیقا همین الان، میتونم ساعتها واسه رفتن ازون بیمارستان گریه کنم. دلم واسه همه چی تنگه لعنتی. حتی واسه اون مدلی که لباسامو توی کمد رختکن آویزون میکردم. واسه کمدم. واسه کمد مشترک من و تو آبجی زهرا. دلم میخواد برگردم. برگردم به شیفتای سنگین همون جا و همون آدما. دلتنگترینم قطعا. بعد مدتها یه بغض سنگین داره گلومو خفه میکنه و باید اينقدر مشت بزنم روی سينم تا قلبم آروم بگیره. خیلی وقتا از خودم میپرسم چی شد لیلا؟ چی شد که همه چی عوض شد؟ انگار
قوجالیق
امان الله بو دنیانین جفاسی            بوکر الف قدیم دال اولار بیر گون
نینرم بودنیانین مالین دولتین            قالار اوزگلر مال اولار بیر گون
 
اجل دوشگین ده سیزلدار جانیم            گیدر نظرمنن مال منالیم
گللر دوستلاریم سورشالار احوالیم              جواب ویرمز بو دلیم لال اولار بیر گون
 
بیر دییر دگینن کلمه دشهادتین                بیر دییر حاضرلاين خعلعتین
بیر دییر بابا گورخوتماين کفلتین                 هر آغزیذدا مین ب
از آخرین باری که دیدمت دقیقا ۱ ساله که میگذره پیرهنی که برات خریدم هنوزم اينجاست‌،تو هیچوقت نپوشیدی ولی من انقدر تو اين تصورت کردم و قربونت رفتم که بوی عطر تورو میدهمیزارمش‌ رو سينممیشه نفس بکشمت؟؟ از آخرین باری که دیدمت ۲ ساله که میگذره انگار باید به اين فکر کنم که دیگه قرار نیست ببینمت راستش دلم برات خیلی‌ تنگ شده تو اصلا به من فکر میکنی؟ به آخرین باری که همو دیدیم؟ از آخرین باری که دیدمت تقریبا ۴ ساله که میگذره ، نمیدونم کجایی و چیک
بسم الله الرحمن الرحیم بابایی بیا دورت بگردم چن روزه عمه مو خسته کردم مثل گل خزون شدمو زردم میدونی اسیر رنج و دردم بابا تویه خرابه شبی بریدم سرتو دیدم باید بگم برا تو چه ها ندیدم سرتو دیدم غم تو رو بابایی به دل سپردم به جون خریدم قسم به مادرم من به جون رسیدم سرتو دیدم بابایی تو رفتی موندم تنها تو غارت شدم شبیه زهرا روخاکا خار روی سينم جا شد پهلوهام پهلوهای زهرا شد بابا تویه خرابه شبی بریدم سرتو دیدم باید بگم برا تو چه ها ندیدم سرتو دیدم غم تو ر
شاید هیچ کس در اين موضوع که آذربایجان و مخصوصا اردبیل دارای شاعران مرثیه سرای بسیار قوی و استاد می باشد شک نکند.استادانی چون: تاج الشعرا یحیوی ، بیضای اردبیلی ، منزوی اردبیلی ، انور اردبیلی ، شمس عطار اردبیلی ، مظطر اردبیلی، ذاکر اردبیلی، منعم اردبیلی، غفاری، شاهی، هادی ، مهدی قلندری، نوید آسال، تقایی اردبیلی، سیفی بهزاد قاسمی، وفا منافی و ده ها شاعر دیگر اردبیل. که شاهکارهای ادبی بسیاری از آنها به یادگار مانده که بنده سعی میکنم تک بیت ها
 آمنه درونم از وسط قفسه سينم اومد بیرون. یک زن سفید پوست لاغر اندام با موهای مشکی بلند. توی تنهایی خودم همیشه اسمم آمنه است. نمیدونم چرا. آمنه توی ذهنم همیشه اون زن تنهایی هست که صداش در نمی آد. داستان تنهایی هیچ آدمی جذاب نیست. همیشه جذاب ترین داستان ها واسه آدم های عاشق بوده. هیچ کسی عاشق تنهایی نیست. چون ذاتش زشت و غمگینه. ولی همه عاشق تنهایی هستیم حتی اگر به روی خودمون نیاریم. منم همینطور. دلم میخواد چشم هام رو ببندم و براش مرثیه عاشقی بخونم.
دانلود آهنگ غمگین ترکیه ای سنی سوردیم از یلدیز و یاشار | ترجمه اين آهنگDownload Turkish Song By Yıldız Usmonova – Seni Severdim Ft Yasharاختصاصی رسانه یوتیوب موزیک آهنگ سنی سوردیم خواننده زن (آهنگ فوق العاده غمگین و احساسی استانبولی محبوب با صدای یلدیز) متن آهنگ سنی سوردیم یلدیز♪♪♬♫****♫♬♪♪Yazık ne mazi yazık, anlatmaya yoruldumافسوس که افسوس ، از فهموندن خسته شدمSen benden vaz geçnce, ben o gün de vuruldumوقتی از من خلاص شدی من اون روز زده شده شدم♪♪♬♫****♫♬♪♪Yazık günah ben oysa, kardelen gibiافسوس  من
(باران_):امیر داشت غش غش بهمون میخندید یعنی قشنگ با خاک یکسان شدیم رفت دوتایی پوکر شده بودیم که با حرفی که امیر زد زدیم زیر خنده ، امیر:ایت الله ای میفرمايند:چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی ،پشت بند حرفش رهام با خنده یه پس گردنی بهش زد گفت، رهام:سکوت لطفا ،یهو یاشار که پشتمون نشسته بود سرشو اورد جلو دقیقا چسب امیر گفت ،یاشار:دهناتون رو ببندید ابرومونو بردید، امیر با چشای گرد شده به یاشار که یه سانتم باهاش فاصله نداشت نگاه کرد و گفت ،امیر
تا قبل از اينکه شروع کنم بنویسم، یه بستنی کاله ی شکلاتی بزرگ دستم بود و داشتم هم غصه میخوردم هم بستنی میخوردم. حس بی برنامگی و بیهودگی می کنم. حس های عجیب و غریب. چنان زدم تو فاز چسناله ک حودمم باورم نمیشه. دیشب همون ورزشکاری ک بهتون گفتم، یه دستی زد ببینه من چه دختریم. از من خیلی وقته خوشش اومده ولی من ماشالله هزار ماشالله نه به قسمت راست صورتمه نه به سمت چپ صورتم.هیچ سیگنال خوبی ازش نمی گرفتم. هیچی. خوشگله، هیکلش بیست بیسته. دوتا ماشین داره و ا
سلام و صد سلام اين روزها اتفاق های جدیدی افتادن که به ترتیب اشاره میکنم۱. نیکان دو ماهه شد و به تبع اون واکسن دو ماهگی زد، واکنشش نسبت به واکسن خیلی شدید بود و من و رسول سخت ترین روز زندگیمون با نیکان رو تحربه کردیم.هم موقع واکسن زدن بچم خیلی دردش اومد و هم بعد از اثرگذاری خیلییی بی قراری کرد تا جایی که نیکان ک هیچوقت خواب شبش مشکل نداشت تا چهار صب چنان گریه میکرد که منم از شدت ناراحتیم همراهش بلند بلند گریه میکردمبدنش دایم میپرید و تب داشت و ت
#بیست_و_دواسپند دونه دونهاسپند سی و سه دونهقوم و خویش و بیگونهبتركه چشم حسود و حسدشنبه زا . یكشنبه زا .دوشنبه زا . سه شنبه زا . چهارشنبه زا . پنجشنبه زا جمعه زا همسایه اين طرفی- همسایه اون طرفیهر كه كه دیدهر كه ندیدبر چشم بد و نظر ناپاك لعنتخم میشه و دست های عمه خانوم رو میبوسه و میگه:_مادر من، کی منو چشم میزنه آخه.عمه با لبخند نگاش میکنهدر جوابش اون هم لبخند میزنه.زوایای لبخندش رو از نیمرخ درحالیکه  پشت توری های پنجره ایستادم هم میتونم
خیلی سعی کردم خودمو ریلکس کنم ولی نشد.خیلی آهسته و آروم قدم برمیداشتم.هر یه قدمی که برمیداشتم منتظر دیدن یه موجود وحشتناک بودم.دستمو مثل کورا به دیوار گرفتم .چند قدم دیگه برمیداشتم میفهمیدم پشت اون در چه اتفاقی داره میوفته .هرچی دستمو به دستگیره در نزدیک تر میبردم انگار وزنه های صد کیلویی رو قفسه سينم میذاشتن .بلاخره دستگیررو پایین کشیدم ولی در کمال تعجب هیچ چیز عجیبی وجود نداشت.یه نفس عمیق کشیدم و وارد اتاق شدم.به محض وارد شدنم در با یه ص
خاله اينا به جای دو روز یک هفته موندن و مقدمات عروسی من و سهره رو فراهم کردن.قرار شد یه صیغه محرمیت خونوادگی بینمون خونده بشه و عروسی بمونه اخر مرداد.سهره هیچ حرفی نمی زد.حتی جواب بعله رو هم نداد و گفت : هرچی مامانو بابا بگن.من جواب بعله رو از خودش می خواستم.اين یک هفته شرکت و تعطیل کردم و کارا رو سپردم به معاون شرکت و با هم رفتیم خرید با روشا و گاهی هم هم روشا هم سارنج.اما در تمام مدت همون سهره شیطون و پر حرف سکوت کرده بود . تو ماشین کنارم می نشست
آروم از آب بیرون اومدیم. قیافه هامون حسابی دیدنی شده بود. هر دو خیس از آب بودیم و آب از سرورومون می چکید. من: استاد معینی نمی ترسید یکی از شاگرداتون شما رو به اين شکل و شمایل ببینه؟ مهران: نه، مگه من آدم نیستم؟ منم آب دوست دارم. بعدشم من می تونم توبیخشون کنم که الان نزدیک امتحاناست به جای درس خوندن اينجا چی کار می کنن؟ من: تو روت خیلی زیاده. با شیطنت بهم خندید. یکم نشستیم تا خشک بشیم و بعد مهران رفت تا دوتا آبمیوه بگیره. رفتم جلوی دریا ایستادم و

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها