نتایج جستجو برای عبارت :

بعله وا شکر نازیوو کیم چکر

خاله اینا به جای دو روز یک هفته موندن و مقدمات عروسی من و سهره رو فراهم کردن.قرار شد یه صیغه محرمیت خونوادگی بینمون خونده بشه و عروسی بمونه اخر مرداد. سهره هیچ حرفی نمی زد.حتی جواب بعله رو هم نداد و گفت : هرچی مامانو بابا بگن. من جواب بعله رو از خودش می خواستم. این یک هفته شرکت و تعطیل کردم و کارا رو سپردم به معاون شرکت و با هم رفتیم خرید با روشا و گاهی هم هم روشا هم سارنج.اما در تمام مدت همون سهره شیطون و پر حرف سکوت کرده بود .
پشت حرف های یک مرد … پشت نوازش ها … سرزنش ها … پشت تمام نگاه های معنی دارش … پشت سکوتش … پشت لبخند های پراز رازش … عشقی است پنهان تر از محبت نه … . . . رابطه منو عشقم مثل چای وشکر میمونه هر چی بخواهی بهمش بزنی ما بیشتر قاطی میشیم بعله اینجوریااست
واتی جون، این خبر شنیدی؟ دستگیری ۳۰ سرشبکه دلالان ارزی در پایتخت . در بازرسی از این مکان ها در مجموع ۸۰ میلیارد ریال انواع ارز شامل مبلغ ۲۷۴ هزار و ۶۳۰ دلار، ۳۷ هزار و ۲۵۰ یورو، ۹ هزار و ۱۴۰ لیر ترکیه، یک هزار و ۳۵۰ پوند و یک هزار و ۱۲ درهم و. به علاوه ۱۰ دستگاه کارتخوان کشف شد .» . ایسنا 1/5/99 -خب بعله، منظور؟ - آخه سر ته و خبر باهم نمی خونه!! - خب اینکه ایراد نداره. همۀ خبرای این خراب شده همین جوریه.
ظهر خوشمزه ترین زرشک پلو با مرغ و فسنجان عمرم را برای مهمانها درست کردم؛و عصر، حرفه ای ترین والیبال عمرم را با مهمانها بازی کردم ( به عنوان تنها خانمی که در جمعمان حاضر به بازی شد! آنهم در پست پاسور! بعله! اینه!)و البته الان تمام عضلات بازوی دست و ساق پایم گرفته! ;)
تو که به کنار؛منی هم که اوایل پیف پیف میکردم و الان حتی دلم تنگ میشود هم به کنار حتی مریم که یارو به دلش ننشسته به کنار،فاطمه زهرا هم با ان ابهتش به کنار؛خاآاااهر یزدانیم میره تو فکر تو اتوبوووس!بهش میگم ناراحتی؟میگه نه تو فکرم.منم یهو همینجوری میپرونم که فمر نکن یا خودش میاد یا نامه ش یا خبرش.میگه خودش بیاد دیگه اهههههه؛!آره؛حتتتتتی خواهر یزدانی.حتی!و اسکار خنگ ترین نسل و میدن به ما که انقدر برا ادمایی که تو زندگیمون نیستن پر پر میزنیم:\\
تغییر لازمه درد لازمه برای رسیدن به کسی که دوسش دارین تعییر نه که اخلاق و رفتار باشه چون که اگر اون رو تعییر بدین یا برمیگرده یا بدتر میشه تعییر من لاغریه بعله الان یک سال رزیمم و غیر رزیم جدیدا طب سوزنی هم استفاده میکنم تقریبا هر چه دوس دارم یه یک سالی هست که نخوردم میدونم شاید هیچ وقت منو دوست نداشته باشه ولی حداقل اینو میدونم که تمام تلاشم رو کردم تا بهتر از اینی که هستم باشم.
بعله دیروز بعد کلی وقت که به خاطر کرونا تو خونه بودم رفتم بیرون که برم بانک که بتونن از نت خرید کنم برا همین رفتم بانک که کارت مو درست کنه . دم بانک سرم گیج رفت و پام رفت تو یه فرورفتگی و خوردم زمین خیلی بد خوردم زمین با زانوی چپ و کتف و شونه و دست راست ام خیلی فشار روش بود . علی داشت میرفت پیش دوستانش جلو تر بود که من خوردم زمین ولی برگشت دید منم و آمد پیشم . هی بهت میگم تو خونه بشین . . . و غیره شروع شد اما یک کلام نمی گفت خوبی میخوای آمبولانس بگیرم ه
بدبختـی اینجآست کِ . خوشبختـی اونجآست :|بَعلو همآنآ فردآ روزیست کِ اینجآنب از خشدگ آویزون خوآهم شد بر تیر چرآغ برق کوچمون:/هعـعـعـیخودآیآ خودآوندآ پررورردگآرآ بشنو صدآیِ مرآ ○—○اگر بگویم بستنـی شکلآتی و بآ اسمآرتیز میل نمودم چه؟شآعر،وحشـی [جنآب بآفقی]خآن میفرمآیند ک: تکیهِ کردم بر وفآیِ او غلــــط کردمغلــــــــط ⊙—⊙حآلآ اینآ هیـچی،اونآ رو چـی؟:|بآ تحریم هآی مآدر چه بکنم؟:|||هعی روزگآر جوون خوبـی بودم خدآ بیآمرزدمآیآ صبرُ مقآومت پآ
قبلا پست غیر علمی اینجا میذاشتم احساس بدی داشتم عذاب وجدان میگرفتم الانم باز اینجوری شدم واقعا چرا؟! دیگه ناچارم یه پست علمی هم بذارم خب چی بگم که مفید باشه اون هم برای افرادی که ممکنه اینجا سر بزنن؟! افرادی که احتمالا انقدر سر کار مشغله برقی دارن که احتمالا چندان حال و حوصله صحبت برقی ندارن! خب بذار ببینم چه موضوعی برای خودم جذابه بعله چرا که نه بذارید یه مقوله جدید که شاید هنوز باهاش آشنا نباشید(و شاید باشید!) رو بهتون معرفی کنم "کوچینگ" بله
لباس خانم همساده رو به قدر خیلی کافی ای تنگ کرده بودم و امروز اومده بود و پوشیده بود و به قدر خیلی کافی ای ام پسندیده بودوخب راستش اگه نمیپسندیده بود من همین امروز به فعالیت حرفه ای دوخت ودوزم پایان داده بودم. بعله ک فعالیت حرفه ای! و البته ک دوخت و دوز به قدر خیلی خیلی کافی ای اعصاب لازم داره ک من اونقدرام ندارمش وهمش وسط دوخت لباس همساده دلم میخواست ک با زور نداشته ام,چرخ رو از پنجره ی نداشته ی اتاق پرت کنم بیرونو خوشبختانه ک با نداشته ها نم
 Shawn mendes یه آهنگی داره به اسم رستگاری. یجور دیوونگی خاص توشه. راستش دارم کم کم به این نتیجه میرسم که اکثر اوقات دیوونگی منو مجذوب خودش میکنه. شاید برای همینم تا الان آدمای درست رو تو زندگیم رد کردم و به در هوای رسیدن به اون دیوونگی خفته در نقابی سخت دل بستم. یک نوع مالیخولیای خودآزارگونه که بعله این دیوانگی ها را دوست دارم. شاید برای همینه که queen میگیره. لینچو دوس دارن. کرت کوبین بعد اینهمه سال هنوز ژاکت لک گرفته ش با قیمت بالا حراج میشه. من سی سا
امروز از اون روزاییه که حالم خوبه.پیاده روی بعد شیفت تو خیابون زیبای ولیعصر حسابی حالمو جا اورد.خودمم مهمون کردم به یه دسته گل رز بابت این حال خوبم.حتما که نباید شوهرجان گل بخره برام ولله بخدا.من کلا اعتماد به سقفم در این موارد.بعله اینجوریاست اینجانب خوش برا خودش گل میخره تا شاد شه.از نظر من ادم باید خودش ،خودشو دوست داشته باشه.نباید سر این چیزا نیاز به یکی دیگه داشته باشه،البته که من نمیگم دوست ندارم همسرجان گل بخره برام ولی خب هرموقع خودم
نوزدهم از طرف روحام رفتیم مدرسه طه برا سخنرانی یکی از پسرامون سخنران بود  از اول مسیر تا شروع سخنرانی هی بهش گفتیم استرس نداری ؟ هی گف نه آخر خندید گف بابا شما بیشتر استرس دارید فقطم دارید انتقالش میدید بعدم که رسیدیم محل سخنرانی قبل ورود به سالن گفتم خب بچه ها شوخی بسه من دیگه میخوام خااااانومممم باشم گفتن من همانا و دم در ورودی سالن پام گیر کردن به ورودی همانا با مخ رفتم تو شانس آوردم فقط نخوردم زمین بعد کیان که پشت من بود یه ربع بعد با
یکی نظر خصوصی گذاشته چرا پشت کنکور نموندی تو ک داشتی میخوندی؟ خب به دلایل خعلی زیادییکی اینکه نتیجه ذخیره دانشگا ازاد دیر اومد  و من رشته مورد علاقمو اورده بودمدوم اینکه اون مدتی هم که خوندم حس کردم پارسال داره تککرار میشه به خصوص که درگیربودم.پشت کنکور واقعن جای این حرفا نیست پس درنتیجه از سیاه لشکر پشت کنکور تجربی لفت دادم :)سوم داشتم چاق میشدم و شدیدا عصبیم میکرد این موضوعچهارم من خیلی شیطونم خیلیییی نمیتونستم بتمرگم بخونمپنجم یه حساب
سلامبالاخره دارم میرم استادیوم و در پوست خود نمیگنجمصبح جمعه از خواب بیدار شدم و دیدم دارن میگن فقط یه جایگاه رو به خانم ها اختصاص دادن که اونم پر شده بود همش و از شب قبل داشتن بلیط میفروختن! آنچنان ریختم بهم که خدا میدونه چونکه قرار بود 17 مهر بلیط فروشی آغاز بشه و اینا از 11 مهر شروع کرده بودن، تازه اصلا نگفته بودن که توی کدوم سایت میتونی بلیط بخری. تو توییتر سوال پرسیدم و یکی جواب داد و بدو بدو لپتاپ آوردیم و سایت رو باز کردم ( رو موبایل باز نم
وقتی قضیه پهباد و موشک امریکایی مطرح شد و داغ بود،یار ایران نبود.و از اون ادمهایی هست که بی شائبه به وطنش عشق میورزه.باهم صحبت میکردیم و به شوخی میگفتم بعله دیگه اینجا جنگ بشه شما که دوووری و جات راحته و ما اینجا شهید میشیم و. و یه دفعه گفت اگر جنگ بشه مطمئن باش با اولین پرواز میام تا برای وطنم بجنگم.اون لحظه در اعماق قلبم هم بهش افتخار کردم که برعکس من این همه به جایی که سالها توش زندگی کرده و اسمش رو وطن میذاره تعهد داره و هم ته ته دلم یه طور
و اما بقیه ماجرا  
پس از هماهنگی های لازم با مریسوس عزیز قرار شد من چهارشنبه به شهر چیز رفته نمایم و مریسوس پنج شنبه تشیف فرما شوند که خود تشیف فرمایی ایشونم مقدماتی دل انگیز داشت که باس مفصلا شرح دهم 
خلاصه جونم واستون بگه من بعد کارهای خودم بصورت اورژانسی و بدو بدو عصر چهارشنبه به سمت خونه آنشرلی حرکت کردم        و سرشب رسیدم و خلاصه انشرلی رو ملاقات نمودم و کلی ماچ و بوس و بغل و بعله دیگه 
وارد خونه شدم همون عطر و بوی همیشکی چند سال قب
یادمه خیلی وقت پیشا زمانیکه دوم راهنمایی بودم طبقه سومیمون ساعت ۱۱ شب دعواشون شد یه زن و شوهر جوون بودن کهیک روز در میون دعواشون میشد معمولا و بلااستثنا سمت همدیگه چیز میز پرتاب میکردن که خب البته همیشه نشونهگیریشون خطا میرفت و  میخورد رو سر ما که طبقه پایین بودیم:)اون شب اما طبقه چهارمیمون که یه آقایی بود که تو بانکم کار میکرد و حسابی باد تو غبغب داشت که بعله من خیلی خفنهستم در رو باز کرد که خجالت بکشید میخوایم بخوابیم و الان زنگ میزنم به پل
یه ماه قبل وقت دندون پزشکی گرفتم، اول وقت ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، تاکید کردم از شهرستان هستیم و باید یه ساعت بعدش برگردیم و منشی زودی گفت: هزینه ش میشه 800 تومن که گفتم مساله ای نیس. گفتم نمیشه یه نیم ساعتی زودتر باشه تا ما به ماشین برگشت برسیم که گفت نه، آقای دکتر چهار و نیم میان، اصلا ساعت کاری مطب همینه و اینا، که باز گفتم باشه. یه ساعت زودتر رسیدیم مطب، خسته و کوفته، دستام پر از وسایل. گفتم حیف کسی نیس مطب، مادرم گفت زنگو بزن شاید باشن.
اه لعنتی، آخه کدوم آدمی اینقدر بدبخته که مجبوره پنج شنبه این همه راهو بکوبه بره تا مدرسه؟؟ اونم به خاطر 2 ساعت امتحان!!-_-بعله درسته، من اونقدر بدبخت بودم که امروز، مجبور شدم پاشم برم مدرسه امتحان شیمی بدم و خب حقیقتا گند زدم! نیم نمره که اون سوال کم میشم، نیم نمرم اون سوال، میشه 1 نمره، بعد از اون طرف اون یکی سوالم احتمالا نیم نمره یا هفتادو پنج صدم کم میشم.بهتره دیگه ادامه ندم وگرنه افسردگی میگیرم-_- پایینِ 17 و نیم نشم صلوات!! باورم نمیشه اینقد
من اشکان هستم! یعنی نه اینکه اسمم اشکان باشه‌ها، اما چون زود میزنم زیر گریه بچه‌ها اسمم رو گذاشتن، اشکان . حتی به مردن گربه‌ی پیر همسایه هم گریه می‌کنم. یه وقتهایی یه خاطره یا یه فکر غم انگیز هم اگه راه گم کنه و از ذهنم بگذره گریه می‌کنم. کلا گریه یکی از چیزهاییه که با اجازه یا بدون اجازه‌ی من میاد.یادمه یه بار که خاله‌ی آخری رو برا زایمان بردیم بیمارستان، یه خانمی فوت شده بود و بچه‌هاش داشتن تو حیاط بیمارستان گریه میکردن، منم قاطی اونا
خاتون مادربزرگمه ،میخوام از داستان حج رفتنش بگم براتون !اقا اینا رفتنشون که هیچ موقع برگشتن بابام یه جشن گرفت براشون به مناسبت ورودشون  3000نفرم دعوت کرد :/ بعله . بعد اقا اینا که رسیدن اول شهر کلی جمعیت رفت جلوشون که اکثر پیر مرد پیرزن بودن ،بگم براتون که بابا بزرگم هرچی پیرزن دمدستش بود بوسید مادر بزرگمم هرچی پیرمرد بود :))) بخداااا:)) بگو اخه لامصب به پیامبری که نرسیدین که حس پدر مادری نسبت به همه دارین چلپ چلپ میبوسینشون که یه حج رفتید فقط:))) ک
چند سالی از شروع بهار  عربی میگذره , بهاری که همه گفتن  آغازی بر پایان دیکتاتورهای عربی و تشکیل خاورمیانه دموکراتیکه اما  این بهار عربی که در تونس متولد شد فقط تونست که دمکراسی نوپا رو برای تونس بیاره و دیگر کشورها  اگه شانس آورده باشن فقط کمی هرج و مرج و نا آرامی نصیبشون شده و دیکتاتور جدید و تازه نفس تری نصیبشون شده بعضی از کشور ها هم دیکتاتور رفته  اما حالا برگشته و اوضاع قاراشمیشی شده که بیا و ببین مثل یمن .داریم کشور هایی که دارن  از خود
امشب چه شبی ستشب مراد است امشب کوچه تنگه! بلهعروس قشنگه! بلهبی دا بی دا مبارک بی دا ایشالا مبارک بی دا بعلهامشب ما میشی 2 سال و 8 ماهه البته برای من 3 سال و 9 ماهگیه برای نسترن جونم 2 سال و 8 ماهگیاز دست دادی نسترن جون یک سال و یه ماه با من بودن رو من در اصل از 12 آذر 94 بود که دیوونت بودمامشب شادی ای در دلم نهفتسامشب در دل نوری دارم امشب در اوج آسمانم امشب جشن میخوایم بگیریم دورادورمن تهران و نسترن تهران یه شب شاد شاد شاااااددیرین دیرین دیرین دیری
آقا صفدر، ببین این آقاهه چی گفته!! ابراهیم فیاض، جامعه شناس اصولگرا در ادامه گفت: . همین آقایان با صیغه‌هایی که در قم کردند این شهر را پر از کردند. دخترانی که صیغه آقایان شده‌اند فکر می‌کنند که چرا پول درنیاورند. امروز می‌بینیم که ردیف چهارتا، چهارتا کنار خیابان‌های قم می‌ایستند، آن هم با حجاب کامل. »آفتاب 14/8/98تعجبی نداره، حیدر جون. آخه اونجا ام القرای اسلامه!!!پس با این حساب، این همه فساد اقتصادی که از در و دیوار مملکت بالا می ره
یه عمه ای داشتم،خدا رحمتش کنه،می گفت:چه اصطلاح بدیه این دخترترشیده»می گفت: من بودم ویه دونه خواهر،خواهرم صاحب جمال بود،خواستگارپولداراومدسراغش ورفت خونه بخت،من موندم وتنهایی وزحمت خونه،اونم زمانی که مادرم عمرشو داده بودبه شما.می گفت: چون صاحب جمال نبودم،سالها طول کشیدتاازدواج کنم،همیشه از درو همسایه می شندیم که میگفتن: دختره ترشیده.این خیلی آزارم می داد.اما بااین وجودمن اصلا به روی خودم نمیاوردم،همش امیدواربودم ودلم صبور بود،می دون
کسی سردار خان را به یاد داره؟نه؟خوب سردار خان همونی که یه ماشین درو گر با دوستان براش خریدیم و در سخنرانی اش گفت برای هر فرد یک عدد بیاور! و من هم گفتم سردار خان مگه قوطی کبریته که برای هر فرد یک عدد بیاورم! تازه اگر قوطی کبریت هم بود باز هم به این تعداد نمی توانستیم تهیه کنیم!یادتان نیامد؟بابا همونی که من چشم درد داشتم و می خواست چشم خودشو دربیاره مثل چشم عروسک جایگرین چشم من کنه!باز هم نه؟خوب. چطور یاد آوری کنم آخه؟آها این را دیگه حتمن یادتا
موفقیتامروز سوسک‌ها ریشه‌کن شدن. بعد از نوشتن مطلب دیروز، رفتم آشپزخونه. بالای سرم رو نگاه کردم. باز هم دوتا شاخک، دقیقا همونجای دیروزی. همون ناحیه سمی. ناحیه خطر. ناحیه فوران! جایی که فشار سوسک در داخل لوله بیشتر از بیرون بود و اونا به شیوه کاملا فیزیک‌کلاسیکی وارد خونه می‌شدن. دست به کار شدیم. ۴۰ گرم گچ رو با ۱۰۰ گرم آب مخلوط کردم و وارد سطلی هم زدم. گذاشتیم تا گچ یکم خودشو بگیره. نردبونی بسیار بلند -حدود ۳۰ هزارپا - از توی حیاط پیدا کردیم و
یکی بود یکی دیگم بود!غیر از ما دوتا چن نفر دیگم بودن!بله!قصه از اینجا شرو میشه ک ما کاسکومونو آوردیم خونه!(مامانم از حیوون و پرنده و چرنده خوشش نمیاد!از همین رو عاغا الکس(کاسکومون!) اجازه ورود ب خونه رو نداشت!تا اینک اجازش واسه یه هفته صادر شد!الانم ک ب ماه کشیده!)خلاصه آوردیمش خونه.چیز زیادیم نمیگفت!غریبی میکرد!اما اونروز منو عاقا الکس خونه تنها بودیم!منم مث همیشه نشسته بودم پشت سیستم و مشغول بودم!در اتاقمم بسته!ک یهو یخ زدم!از بیرون اتاقم صدا
ساعت 11و 30 خواهرم زنگ زد. منم خیر سرم داشتم درس میخوندمانگاری صبح زنگ زده به داداشم و در بین احوال پرسی ازش پرسیده: خب چه خبر؟ چی میکنی؟ کی برات آستین بالا بزنیم؟که بعله ازونجا فهمیدیم که برادر بنده با همون موردی که چندین ماه پیش به قصد ازدواج باهاشون صحبت میکرده ولی بهم خورده هنوز در ارتباط هستند. هی هم میگه حالا حرف میزنیم انگار قراره اتم بشکافن یا دوتایی چیزی کشف کننو از وقتی من فهمیدم کلافگی اومده سراغم.به حدی که یکی یه چیزی بگه میپرم بهش.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

حکمت کهن