فال: سالها دل طلب جام جم از ما میکردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکردگوهری کز صدف و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا میکردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما میکرددیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا میکردگفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیمگفت آن روز که این گنبد مینا میکردبی دلی در همه احوال خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدا را میکرداین همه شعبده خویش که میکرد این جاس
اگر نمی تواني بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه ای باش ولی بهترین بوته ای باش که در کناره ی راه می روید اگر نمی تواني درخت باشی بوته باش اگرنمی تواني بوته ای باشی علف کوچکی باش وچشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن اگر نمی تواني نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش.ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه! همه ی ما را که ناخدا نمی کنند .ملوان هم می توان بود در این دنیابرای همه ی ما کاری هست کارهای بزرگ وکارهای کمی کوچکتر.
در لایتناهای حیات آنجا که من ساکنم هر چند زندگی همواره دگرگون می گردد همه چیز عالی و کامل و تمام عیار است نه آغازی هست نه پایانی آنچه هست تنها چرخش جوهر و تجربه هاست .زندگی هرگز مانده و کهنه و ایستا نیست ، زیرا هر لحظه همواره سرشار از طراوت و تازگی است . من با قدرتی که مرا آفرید یگانه ام و این قدرت این اختیار را به من داده است که شرایط خود را بیافرینم. هر انچه هستی بهترینش باش اگر نمی تواني بلوطی بر فراز تپه ای باشی بوته ای در دامنه ی کوهی ب
(دستگیری) تا تواني ، قلب زار بینوایان شاد کن بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی گر تواني دفع ظلم و کینه و بیداد کن جور ضحّاکی به حال بیپناهان فخر نیست دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر ش
به همه نمی تواني کمک کنی همه چیز رانمی تواني عوض کنی همه قدر تو را نمی دانندهمه را نمی تواني راضی نگه داریهمه تورا دوست نخواهند داشتپس زندگی کن آنطور که خودت می خواهیکائنات موانع رااز سر راهت برمی دارند.
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسیبا وجود تو چرا دل بسپارم به کسیزندهام بی تو و شرمندهام از خود هرچندکه دمی از سر رغبت نکشیدم نفسینا امیدم مکن از صبر و بگو میآیدعادل ظلم ستیزی، ملک دادرسیبه کجا پَر بکشد در هوس آزادیآنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسیمن کسی جز تو ندارم که به دادم برسدمیتواني مگر ای عشق به دادم نرسی !فاضل نظری
خلقت شش روز بود یا هشت روز؟(سوره 7 آیه 54، سوره 10 آیه 3، سوره 11 آیه 7 و سوره 25 آیه 59) به روشنی اعلام میکند که الله زمین و آسمانها را در 6 روز آفرید. اما در (سوره 41 آیات 9-12) جمع روزهایی که الله بدانها اشاره میکند 8 روز است. سخنان پسر خدانمی تواني به دو ارباب خدمت کنی.باید فقط یکی از آنها را دوست داشته باشی و فقط به یکی وفادار بمانی. همچنین نمی تواني هم بنده ی خدا باشی و هم بنده ی پول.( انجیل متی. ۲۴ : ۶ )
واقعا نمیدونم چی بگم و از کجا بگم.وقتی همه راه ها میشه بن بست.یا امام رضا دیگه خسته شدم دیگه تواني ندارم.همه امیدم تویی تو ک پناه همه بی پناه هایی تو ک امید آخر نا امید شدهایی من در توانم نیست. من با ضمانت تو جلو میام تو ک ضامن آهویی ضامن منم باش . من دیگه تواني ندارم همه امیدم تویی
کودکان گاهی به دلایلی، در انجام تکالیف درسی شان اهمال می کنند و از انجام آن سرباز می زنند . مرحله اول: باید مواظب باشید هیچگاه به بچه ها برچسب منفی نزنید. گفتن سخنان زیر و امثال آن به کودک به معنای برچسب زدن است : ـ تو هیچوقت نمی تواني تکالیفت را درست انجام دهی ! ـ چرا نمی تواني مثل خواهرات یا برادرت یا دوستت یا. باشی ! ـ مشقی که نوشته ای، چرا اینقدر زشت است ! اگر دقت کنید، می بینید در هر یک از جملات فوق، نوعی بر چسب زدن و نسبت دادن صفتی منفی است که
حقوق که خواندم، فهمیدم که سخت میشود اعتماد کرد. فهمیدم که دنیا آنقدر گل و بلبل نیست، فهمیدم که دختری خجالتی و حرف گوش کن بودن که مردم را باید از خودش همیشه راضی نگه دارد، جواب نمی دهد. حقوق که خواندم فهمیدم که هر حرفی را نباید هر جایی را زد، خیلی حرف ها را اصلا نباید زد، باید نشان نداد و سر در یقه ی خودت فرو برد. فهمیدم قبل از توافق باید بخوانم و بپرسم و بپرسم و خجالت نکشم، چرا که دنیا با تو شوخی ندارد. فهمیدم آدم ها ترسناک تر از جن و پری توی قص
سارینا جان همیشه در زندگی این گونه باش: یک روز از خواب بیدار می شوی و به تو می گویند این آخرین روز زندگی توست از جایت بلند می شوی دلت به حال خودت می سوزد با خودت فکر می کنی امروز چقد می تواني بیشتر زندگی کنی بیشتر از زندگی لذت ببری !دوش می گیری ، از کمدت بهترین لباس هایت را انتخاب می کنی و می پوشی ، جلوی آینه می ایستی موهایت را شانه می کنی ، به خودت عطر می زنی و غرق فکر می شوی که امروز باید هرچه می تواني مهربان باشی ، بخشنده باشی ، بخندی و لذت ببری !
کم تواني ذهنی چیست؟ بهتر است بدانیم برای این افراد دیگر عبارت عقب مانده ی ذهنی” استفاده نمی شود. بر طبق استاندارد جهانی، عبارت کم توان ذهنی جایگزین اصطلاح عقب مانده ی ذهنی شده است. برای آسان تر شدن تعریف کم تواني ذهنی، بهتر است ابتدا خصوصیات کلیدی آن را بشناسیم. از نظر علمی، فرد کم توان ذهنی دو ویژگی اصلی زیر را دارد: الف) کارکرد ذهنی” یا هوش” پایین تر از حد میانگین جامعه ب) مشکل یا کمبود در رفتارهای سازشی” یا مهارت های لازم برای زند
روزهایی می شود در زندگی که حتی نمی تواني تصور کنی چنین روزهایی را گذرانده ای!روزهایی که از غصه قرض ها و قسط هایی که چندین ماه نداده ای خوابت نمی برد!.از درد های نگفته ای که حتی با پدر و مادرت هم نمی تواني بگویی! چون آن قدر از جوابشان مطمئن هستی که می گویند:خوب می خواستید لقمه اندازه دهانتان بردارید!یا اینکه ما می دانستیم شما از عهده اش بر نمی آمدید!.حاضری همه دردها و سختی ها را به جان بخری و به هیچ کس هیچ نگویی که چگونه اموراتت رامی گذرانی!با خو
چاپلین در "لایم لایت" نقش گرسنه بیخانمانی را بازی میكند كه در وصف بهار ترانه یی می خواند . بهاری كه او وصف می كند بهار دلنشین همه مردم روی زمین است فقطنا گهان یك جا به یك دوراهی می رسد كه مخاطبان ترانه بی اختیار به دو دسته تقسیم می شوند :گروهی كه از فرط خنده پس می افتد و گروهی كه دل و چشم شان پر از اشك می شود . و این ، سطر پایانی ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم می شود گل خودرویی را می چیند و می گوید:" بهار برای این زیبا است كه اگر از گشنگی در حا
دوست داشتن، هیچوقت "زورکی نبوده و نیست"نمیتواني با مهربانیات کسیرا مدیونِخودت کنی که دوستت داشته باشد. دوست داشتنی کـه از روی "دِین و تشکر" باشد دوست داشتن نیست اصلا نمیتواني کسیرا مجبور کنیتپش قلبش را با حرارتِ دستهای تو تنظیم کندکـه در شلوغیِ شهر یک باره "به یادت بیفتد" و دلش قنج برود! من این را خوب فهمیدهامدوست داشتن منطق نمیشناسد و عشق، دلیلاگر کـه روزی فهمیدی، پُشت دوستت دارمهای رابطهات دلیل است، منطق است، دِین و ا
لحظه های سخت زندگی لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی تواني لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهایی
لانگ دیستنس از آنجور چیزهایی است که آدم در تعریفش میماند و دقیقا نمیتواند بگوید که چیست و چرا خودش را برای مدتهای مدید مچل آن کرده است. فقط وقتی سالها، از پشت تلفن صدای خندیدنش را تصور کرده باشی و به حافظهات فشار آورده باشی که موقع خوشحالی، کدام عضلات صورتش تکان میخورند و از روی تُن صدایش تشخیص بدهی، چه روز مزخرفی را پشت سرگذاشته، بیآنکه بتواني خستگی را از عمق تاریک مردمک چشمانش ببینی، آنوقت میفهمی لانگ دیستنس چطور عمرت را بر باد د
عشق مانند باد استنمی تواني آن را ببینی اما می تواني حسش کنیعشق زیباترین احساسی که انسان می تواند تجربه کند. عشق یعنی گوش فرا دادن به ندای قلب و تجربه ی رضایت و شادی در زندگی. همان معجزه ای که به ما انگیزه زیستن می دهد، همان که درمان گر هر درد بی درمان است و ما انسان ها پیوسته به دنبال آن هستیم.عشق همان ودیعه ی الهی ست در نزد انسان، عشق دلیل وجود است و راه کمال و سعادت، و اگر عشق نبود آدمی بیهوده می زیست. ما آفریده شدیم تا عاشق شویم و عشق بورزیم
می خواهم باشم! برای چشمانت! كه ستاره شبهای تاریك من است! برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده! آینده هایی كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است! چه فرق می كند؟ چه واقعی چه تصور!خنده های توست كه دلهره های همیشه ام را می رباید! می رباید و از همه حس ها آنچه به من برمی گردانی شادی و آرامش است…بخند! به خاطر كودكانی كه امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند.تو كه می خندی ، زمین آبستن كودكانی از جنس لبخند می شود! كودك كه باشی به خ
تا به حال این همه دود را یک جا ندیده بودم، سرم گیج می رود، بوی استفراغ، عرق، سیگار و غذای مانده، باعث می شود که تا می تواني از نفس کشیدن پرهیز کنی خبرنگار رومه خراسان تجربه خود از یک شب زندگی در گرمخانه بانوان در مشهد را روایت کرد.
بعضی شبها حال غریبی دارند. یکتا خواهند بود و یکتا در ذهن ثبت خواهند شد. اگر بخواهی حسات را نامگذاری کنی، قطعا شکستخواهی خورد. اما در ذهنات میتواني تشخیصاش دهی. مثلا آن شبی که در اتوبوس بودی و با آهنگ شبهای سفید رقصیدی یا شبی که جایی برای هیچ سخنی نداشت الا نگاه و الان نگاه. مگر میتواني بگویی که چه چیزی بود که آن شب را آن شب کرد و این شب را این شب؟! هیچ. اما بعدها که نگاه کنی، همین حالا که نگاه کنی میبینیاش که چطور میدرخشد. چطو
هوا جوری آلوده است که ورم کردن گلویت را می تواني احساس کنی، هوا غبارآلود و گرفته است حتی نور خورشید را هم نمی توان لمس کرد ، زمستان در آلودگی پایتخت آغاز شده و خبری از برف و سپیدی کوچه ها نیست .هوای سرد و گرفته را نفس می کشم ، هوایی که هر نفسش مخل حیات است و نبودش مساوی ممات.
به این باور رسیدهام که چیزی را نمیتواني جبران کنی و دوباره درست بگذاریاش سر جایش . حفرههای زندگیات همیشگی هستند ؛ تو باید در اطرافش رشد کنی . مثل ریشههای درخت که از اطراف سیمان بیرون میزنند ، باید خودت را از لابهلای شیارها بیرون بکشی
خیلی جالبه که بعد از خستگی های پایان روز در راه بازگشت به خانه٬ از روی پل عابرپیاده٬ دقایقی به شهر خسته ات نگاه کنی.
شهری که سال هاست در آن زندگی میکنی و با دیدن آن خاطرات گذشته بچگی ات را مرور می کنی.
ولی وقتی بیشتر به آن خیره می شوی از فهمیدنش عاجزی. از اینکه نمی تواني بفهمی چرا آن شهر خسته٬ خستگی اش را آشکار نمی کند؟! چرا می گذارد با ترافیک سنگین ماشین ها٬ این حجم از آلودگی را همانند بغضی در دل خود مخفی کند؟ چرا نمی گذارد اشکهایش بدون ذ
انتظار کشیدن برای اینکه کسی تو رو خوشحال کنه و زخمهات درمان کنه،یکی از بهترین راههای غمگین بودنه.گاهی وقتها این تنها کاریه که باید بکنی؛برگردی و از اول شروع کنی.اما همیشه هم نمیشه برگشت .تنهایی، آرام و بیصدا در روحم رخنه میکند. بی آنکه کسی بفهمد!حتی خودِ آن کسی، که به تنهاییم کشانده است.شنیده ام یک جایی هست جایی دور که هر وقت از فراموشیِ خوابها دلت گرفت میتواني تمامِ ترانههای دخترانِ مِیخوش را به یاد آوری میتوان
دوستت دارم اما نمی تواني مرا دربند کنی همچنان دکه ابشار نتوانست همچنان که دریاچه وابر نتوانستند وبند آب نتوانست پس مرا دوست بدار انچه که هستم ودر بند کشیدن روح ونگاه من مکوش مرا بپذیر آنچه که هستم
عاشقی کن تا تواني سفره دل وا کنیکِش نفس تا ریه ات را وا کنیگرخواهی شاد باشی در روزگاردل به دل دلدارت بسپاراو که دین و عمرش از آن توستجای عقل و منطق ، در فکر توستاو که محو رخ زیبایت شده استساز او در کنار تو،کوک شده استگر بدادی زِدست این عشق راتو نیابی دیگر همتایش راعشق به مثل شانس ،یکبار آیدتا وقتی که هست ،هر لحظه به کار آیدای دوست بدان قدر عشق و زندگی راتا نباشد در دلت، حسرت این زندگی را
قال امیر المومنین علی علیه السلام : من تسلی بالکتب لم تفته سلوه : هرکس که با کتابها آرامش یابد . راحتی و آسایش از او سلب نمی گردد. بهترین سخن گویان و یاران، کتاب است و آن گاه که دوستان تنهایت نهند، میتواني به آن سرگرم شوی. اگر او را هم راز خویش قرار دهی، سرّ تو را فاش نمیکند و با کتاب است که می توان به دانش و نیکیها دست یافت.
هنوز رفتارم شادابی بچه دبیرستانیا رو داره
و فکر و ذهنیتم ساده اس.
فک میکنم همه ی ادما خوبن و صلاح منو میخان و با همین الگو سرم کلاه میره
هر چی زمان میگذره همه چیز این رو بهم یادآوری میکنه ک کم کم وقتشه که یه اتفاقاتی بیوفته
اما خودم هنوز تواني اداره ی یه زندگی کامل رو ندارم
بنظرم
چی بگم والا
اگر کاری که می کنی برای خدا باشد وقتی ببینی دیگری از تو کارآمد تر است به راحتی از آن می گذریاگر چیزی را ایجاد کردی و کسی دیگر بر آن مسلط شد که بانی آن نیست ولی آن را حفظ می کند و حتی شعارهایش با تو مشابه است و در همان راستا قرار دارد، تو باز هم شاکی می شوی. در این صورت باید توجه کنی که آیا آن کسی را که آن را تصاحب کرده نیتش خدایی است، اگر خدایی است و بهتر از تو آن را اداره می کند، بگذار اداره اش کند و خدا را شکر کن که آنچه را ایجاد کرده ای باقی می ما
درباره این سایت