نتایج جستجو برای عبارت :

بقالی سرکوچه

منتظرم بابا جانت بیاد.سرکوچه سر محلشونم.از صبح امروز ک بابابایی بودیم و من سرکار ترفته و حاش ب بهداری رفتم!جالب بید! کلاسای بهدلری را دوس ودارم.
درست بعد از سه سال و شش ماه و نوزده روز، امروز صبح دوباره چشمان زیبا و دلربایت خیره به چشمانم شد. مهربانم، اصلا فکرش را هم نمی کردم به ناگاه ببینمت. حول شدم. دلم نمی خواست بفهمی آنجا ایستاده ام. فکر می کردم از پیاده رو می روی سمت ایستگاه اتوبوس. ببخشید. می دانم اینجور مواقع شاید مضطرب شوی، دلم نمی خواهد فکر کنی قصد مزاحمت دارم. فقط دلتنگ بودم خیلی. خیلی. تا صبح پلک روی هم نگذاشتم، دیشب دوبار آمدم سرکوچه، این سومین بار بود که آمده بودم.
گفتند تمام کرد. پس از سه ماه و چند روز جنگِ بی‌حاصل با عزرائیل، گرفته شد از آخر. و مُرد. هرچه خواستم بگویم فوت شد/ دار فانی را وداع گفت؛ اصلاً از بین ما رفت. نه. نشد. این زبانِ اغلب آماده نچرخید که بگویم آنچه را دلم همراهی‌اش نمیکرد. حالا دارم فکر میکنم. شاید بگویی به کسی که دوستش نداشتی چطور؟ اما فکر میکنم و عجیب که هیچ تَهی ندارد. عصر که برادرم کارش تمام شد و به خانه آمده بود، برایش عرقِ بیدمشکی ترتیب میدادم که ناگهان سکوت را شکاندم و گفتم: اگر
طبق معمول سرمو از پنجره ی کوچولوی وسط راه پله تو راه رفتن به بالا کردم بیرون و سرکوچه رو نگاه کردم و خب میدونین چخبر بود؟ چندتا پسر یه پسر کوچیک تر از خودشونو گرفته بودن اذیتش میکردن پسره ماسک داشت اما اینا تماما تو حلقش بودن و دستمالیش میکردن و پسره داد میزد میخواستم برم لباس بپوشم برم ببینم چه گ.هی میخورن اگه درست نشد زنگ بزنم پلیس که از جلوی دیدم دور شدن و خب منم لباس پوشیدنم طول میکشید و فقط دعا کردم چیزیش نشده باشه و غصه م شده بود براش و خب
بازم سلام سلامی با دلگرفته .
امروز بعد از سه ماه با اینکه صبحش با عمه خدیج ات صحبت کرده بودم از دانشگاه مرخصی ساعتی گرفتم با شوق و ذوق به سمت ملارد حرکت کردم که تو رو ببینم پسرم ساعت 2 ونیم عصر بود سرکوچه تون رسیدم به گوشی عمه ات زنگ زدم  خودت برداشتی گفتم عزیزم من سرکوچه منتظرتم اما تو هم بدون هیچ شوقی گفتی آخه ما الان رفتیم بیمارستان نور اندیشه بخاطر ملاقات عمه شرزی  گفتم عزیزم من که صبحش با عمه ات  هماهنگ کرده بودم بعدازظهر میام که هم ببین
فقط از اون خرید میکردیم , یه تکه کلام داشت " حالا میگی چکار کنیم ! "فکر کن بری بقالي محل "آقا سید" و در حین خیار شور خریدن , یکی بگه "حالا میگی چکار کنیم ! "نمیدونی طرز تهیه الویه رو با خیار شور براش توضیح بدی یا اینکه خالی خالی خوردنش چه لذتی داره !حالا باید شانس بیاره که فکر نکنی مشکل داره!من که شده بودم کمک دستش ! چون هر وقت میرفتم و کمی مغازه شلوغ می شد به مشتری ها خدمات قبل از فروش ارائه می کردم ! آخه از بس حول می کرد که همه چی رو می ریخت بهم ؛ منم بر
بعضی از فیلم ها هستند که در اولویت نیستند اما دوست داری اگر وقت اشتی آنها را تمشا کنی، فیلم بوسیدن روی ماه یکی از آن دسته فیلم ها بود که در یکی از جمعه های بی حوصله به دیدن آن نشستم.فیلم "بوسیدن روی ماه" به نویسندگی و کارگردانی "همایون اسعدیان" است که در سال 90 بر روی پرده سینما رفت. این فیلم در سی ام جشنواره فیلم فجر جایزه بهترین صدابرداری را دریافت کرد.داستان فیلم درمورد مادری سالخورده است که در کنار فرزندان خود به خوبی و خوشی زندگی میکند اما ی
خیلی سال طول کشید تا قبول کنم قدرت های انسان محدود هست. اینکه زور من به خیلی چیزا نمی رسه. اینکه فکر کردن به بعضی چیزا فقط قلبم رو از کار می ندازه و باز باید مهمون بیمارستان باشم. وقتی همه ی اینا رو قبول کردم به خودم قول دادم تمام انرژیم رو بذارم برای اینکه اگه قرار به باختن هست ، سرم جلوی خودم بالا باشه. که حالم از آینه و آدمی که تو‌ آینه می بینم بهم نخوره. تو زندگی فهمیدم همین طور که نا امیدی یک باخت هست امیدواریِ بی منطق هم یک باخت هست. برای همی
درس چهادهم: طوطی و بقّال 1ـ بقّالی بود كه طوطی خوش‌آواز، سبزرنگ و سخنگویی داشت. 2ـ طوطی از دكّان مراقبت می‌كرد و با مشتریان هم‌صحبت می‌شد و شوخی می‌كرد. 3ـ در سخن گفتن با آدمیان زبان گویایی داشت و در نغمه خوانی میان طوطیان ماهر بود. 4ـ طوطی از بالای دكّان به سویی پرید و ناگهان شیشه‌های روغن گل را ریخت و شكست. 5ـ صاحب طوطی از خانه به مغازه آمد و با خیال آسوده مانند بزرگان در مغازه نشست. 6ـ مرد بقّال دید كه مغازه پر روغن و لباس‌هایش چرب شده است، ع
26 روز از مرداد هم گذشت و هوای گرم تابستان کم کم داره روبه خنکی میره دو سه هفته ای دیگه واقعا غیرقابل تحمل شده بود و به شدت گرم بود که دیگه به قولی تابستونه دیگه بایدم گرم باشه . برنامه روتین زندگی ما مثل قبل ادامه داره همچنان صبح ساعت 6 میریم ورزش و دوچرخه سواری ، ظهر خوابیم و بعدازظهر هم توخونه مشغول بازی و کارهای خونه هستیم ، عصر دوباره یه سر میریم پارک سرکوچه من و مهراد و شب تا 10 دیگه خوابیم . توهفته گذشته دوسه روز صبح ها رفتیم پارک جیتگر برای
سلام شهید؛ سلام برادر؛ سلام سفر کرده .به رسم هر نامه، فکر کنم اول باید شما را از حال و هوای خودمان و چیزهایی که به رسم امانت به ما سپردید و رفتید باخبر کنم؛ هر چند شما خود گواه تر از ما هستید!اینجا خبری نیست جز این که همه سال هاست می دانند که شرمنده شما هستند و هر روز به این شرمندگی افزوده می شود؛ به جای این که کاری کنند تا از این شرمندگی کاسته شود.اینجا خبری نیست جز این که خانه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد برای جلسات بچه های جنگ و جلسات معنوی، ت
چند وقت پیش دوستی مطلب طنزی فرستاده بود با این مضمون که غمگین ترین آدم دنیا مردی ست که میرود از سوپر سرکوچه نوار بهداشتی و سیگار می خرد . با مزه نوشته بود ؛ امشب از سر کار که برمیگشتم یادم بود نوار بهداشتی ندارم و باید بخرم و یادم بود ازون آبی های بی کیفیت نمیخوام ، ولی سختم بود بروم سوپری که همیشه خرید می کنم، داروخانه هم بسته بود . گفتم می روم خانه شاید معجزه شده باشد و یک نوار اضافه ته کمدم مانده باشد . رفتم خانه و دیدم معجزه ای در کار ن
حامد عسگری در شبکه اجتماعی خود نوشت:ساعت یک نصفه شب است، کوله بسته‌ام بروم سفری، بی‌خوابی به سرم زده آمده‌ام توی تراس، یکی از لذت‌هایم کبریت‌بازی است. یک شاخه کبریت در می‌آورم ، می‌کشم روی زمختی مقوای کبریت، یک دایره کوچولوی سرخ که کم‌کم عصبانی می‌شود،گر میگیرد شعله میشود، مثل زنی که کش مویش را یکهو‌ وا میکند، مو شلال میکند در باد و بعد که قوت باد وا میدهد موها میریزند روی شانه هاکبریت میکشم؛سرشب به همسرم می‌گویم از زاهدان چی بیارم؟
حسین تا سلام کرد صورت ورم کرده اش برایم برجسته شد حرف انداختم و انداختم تا شرح حادثه دادفوتبال بازی میکردیم فلانی شوت زد خورد صورتم .برام جالب بود که صورت ورم کرده کودکی اول در چشمم آمدگویی سالها مددکار ۱۲۳   بودن نگاهم را نیز و توجهم را جهتی دیگر داده باشدشام درویشانه دیشببی‌نهایت گرسنه بودم  بی‌نهایتکل روستا رو به دنبال نان گشته بودم و در بقالي نومیدانه تخم مرغ خریدم که خانمی با دو قابلمه آش وارد دکان شد.همچین نگاه مظلومانه ای به دو
روز چهارم: البته همه غذاها به بدی صبحانه امروز نبودند. از روی کنجکاوی برای صبحانه ایلدی» رو سفارش دادم که خوراک خیلی سرشناسی بود و برای اولین بار نتونستم غذام رو تموم کنم، پس به جبران، شام به رستورانی که قبلا رفته بودم برگشتم و ماهی با سس ماسالا رو سفارش دادم که روی برگ موز سرو میشد. و عالی بود.کلا به این نتیجه رسیدم که اگر جای خوبی رو برای غذا خوردن پیدا کردم، رستوران های دیگه رو امتحان نکنم چون بیشتر مواقع پشیمونی داره. تقریباً همه کوچه ه
توی بازار نشر ایران این روزها هیچ اثری رو از نویسنده ی تازه کار خریداری نمیکنن . و حتی از نه میلیون تا 17 میلیون هم میگیرند تا قبول کنند هزار جلد به سایز وزیری براش به اسم انتشاراتشون چاپ و توزیع کنن و جزء اثارشون در نمایشگاههای کتاب ارائه بدن . من از هفده سالگی تا 27 سالگی بیش از بیست اثر رو مجانی واگذار کردم تا بلکه به این طریق اسمم رو روی جلد کتاب بنام نویسنده ببینم . و بخیال خام خودم بتونم پُز بدم ک نویسنده ام. . . برخلاف تصور عامه ک بخت یکهو و ی
توی بازار نشر ایران این روزها هیچ اثری رو از نویسنده ی تازه کار خریداری نمیکنن . و حتی از نه میلیون تا 17 میلیون هم میگیرند تا قبول کنند هزار جلد به سایز وزیری براش به اسم انتشاراتشون چاپ و توزیع کنن و جزء اثارشون در نمایشگاههای کتاب ارائه بدن . من از هفده سالگی تا 27 سالگی بیش از بیست اثر رو مجانی واگذار کردم تا بلکه به این طریق اسمم رو روی جلد کتاب بنام نویسنده ببینم . و بخیال خام خودم بتونم پُز بدم ک نویسنده ام. . . برخلاف تصور عامه ک بخت یکهو و ی
#۱۱۰ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ، ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭ . -ﺷﺐ ﻧﻤﻨﺎﮎ ، یخ میبندد بر تارپود کیسه ی عـَــرظَــنِ قناری ، در گوشه ی انبار. -بروی ایوان گربه ی تیره رنگــ بروی حصیر مینشیند ، و در آغوش سیاهه شب ، مـَــحو و بی حرکت میشود . درخت لرزان بید ، رو در روی حوضچه ی آبی ، ایستاده ، چشمانش را ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ، ماهی های سـُـــــرخ به رنگـ٫، آبیـ،ه سرامیکـ،های جلبکـ بسته‌ی کف حوض ، میخندند ٫- شش شاخه ی خمیده ی بید که برسر حوض ، همچون
کلیک کنید . شهروز براری   #۱۱۰ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ، ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭ . -ﺷﺐ ﻧﻤﻨﺎﮎ ، یخ میبندد بر تارپود کیسه ی عـَــرظَــنِ قناری ، در گوشه ی انبار. -بروی ایوان گربه ی تیره رنگــ بروی حصیر مینشیند ، و در آغوش سیاهه شب ، مـَــحو و بی حرکت میشود . درخت لرزان بید ، رو در روی حوضچه ی آبی ، ایستاده ، چشمانش را ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ، ماهی های سـُـــــرخ به رنگـ٫، آبیـ،ه سرامیکـ،های جلبکـ بسته‌ی کف حوض ، میخندند ٫- شش شاخه ی خمیده
کلیک کنید دلنوشته شهروز براری  صفحه 110.  پستوی شهر خیس . #۱۱۰ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ، ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭ . -ﺷﺐ ﻧﻤﻨﺎﮎ ، یخ میبندد بر تارپود کیسه ی عـَــرظَــنِ قناری ، در گوشه ی انبار. -بروی ایوان گربه ی تیره رنگــ بروی حصیر مینشیند ، و در آغوش سیاهه شب ، مـَــحو و بی حرکت میشود . درخت لرزان بید ، رو در روی حوضچه ی آبی ، ایستاده ، چشمانش را ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ، ماهی های سـُـــــرخ به رنگـ٫، آبیـ،ه سرامیکـ،های جلبکـ بسته‌ی کف
انجمن دریچه ، ادبیات داستانی شین براری        -- کلیک نمایید  داستان پستوی شهر خیس  صفحه 7 _ 17#۱۱۰ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﺑﺮﻫﺎﯼ ﺳﺴﺖ ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ، ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭ . -ﺷﺐ ﻧﻤﻨﺎﮎ ، یخ میبندد بر تارپود کیسه ی عـَــرظَــنِ قناری ، در گوشه ی انبار. -بروی ایوان گربه ی تیره رنگــ بروی حصیر مینشیند ، و در آغوش سیاهه شب ، مـَــحو و بی حرکت میشود . درخت لرزان بید ، رو در روی حوضچه ی آبی ، ایستاده ، چشمانش را ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ، ماهی های سـُـــــرخ به رنگـ
فرق نیمرو درست کردن دخترها و پسرهاخانمها چطور نیمرو درست میکنن؟۱-ماهیتابه را میزارن رو گاز۲- توی ماهیتابه روغن میریزن۳- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن۴- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن۵- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟۱- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن۲- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن۳- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
از نوایش مرغ دل پران شدیوز صدایش هوش جان حیران شدیچی بنویسنم؟ چی بگم؟ چه طور توصیف کنم احساساتمو.؟ چه کسی می تونه حال منو بفهمه؟ چه کسی می تونه درک کنه که چی کشیدم؟ مهربونم، آروم جونم، عزیزترینم، زیباترینم، بالاخره دل و به دریا زدم و تماس گرفتم. از یک سال پیش لحظه شماری می کردم که روز تولدت فرابرسه و به این بهانه زنگ بزنم تا صداتو بشنوم که نشد و تا دیروز بی تاب و بی قرار ثانیه شماری می کردم که حداقل به بهانه 27 آذر سالگرد آشناییمون این اتفاق
     بن بست اجنان اپیزود یک این اپیزود ؛ صد دانه یاقوت  اواسط بهار 1374 بود و درون شهر رشت نسیم بهاری میوزید ، پیچ میخورد و از روی پل رودخانه ی زرجوب عبور میکرد ، ابتدای محله ی ضرب درون حیاط بزرگ دبستان حشمت ، همه به صف ایستاده بودیم، عجلو نظام.همه اندازه ی یک دست از شخص جلویی فاصله میگرفتیم ، نسیم خوش و معطر بهاری مسیرش به صف کلاس اولی ها رسید و به دور موههای بلند من چرخی زد و زولف موی بور من در هوا پیچ و تابی موزون برداشت و همراه نسیم چند لحظه
 این روستا از زیباترین و خوش آب و هواترین روستاهای نزدیک به تهرانه. فصل غرق شدن در زیباییش هم فقط و فقط پاییزه.مسیرش هم اینجوریه که بعد از کرج به سمت جاده چالوس میرید و بعد از حدود ده کیلومتر به دوراهی شهرستانک میرسید. تا حدود ده کیلومتر مسیر آسفالت رو طی می کنید و بعد ماشین مبارک رو پارک می کنید و گام در بهشت شهرستانک میگذارید. ابتدا از یک روستای کوچولو و چندتا خونه و بقالي و . عبور می کنید و نهایتا مسیر از آن شماست.در سمت راست رودخانه بسیار ز
آگاه میکنم جوانان را به گذشته عده ای هستند وقتی از گذشته میگویند همه باور میکنند رژیم گدشته مردم وضعیت خوبی داشه اند ولی الان وضعیت مردم بد شده است ما تقریبا" خانواده متوسطی زندگی می کردیم از پوشیدن کفش پلاستیکی شلوارمحروم بودیم با شلوار زیر به مدرسه می رفتیم که به آ ن به پوش تو مان میگفتند یادم هست پدرم با هزار مصیبت لباس یا کفش می خرید همیشه دو نمره بالاتر را می گرفت می گفت بزرگتر می شوید سال دیگر هم بپوشید  باید مواظب مداد یا پاکن بودیم که
بداعه نویسی .  از شهروز براری صیقلانی بدون / بدون پیرنگ . دلنویس خیس. / نام مطلب ؛ شرح حال         همه چیز تار و مبهمه ، آسمان فرش زیر پام شده ، آینده در فرسنگ ها دور تر قابل مشاهده ست ، ملایم ترین رنگها درونش بشکل آشفته و آشوب زدگی ها پخش شده ، هرچه بیشتر عمق میگیره بشکل هاشور زدگی های ی ، گنگ و نامفهوم میشه ، بی شک در خواب هستم ولی نمیتونم حدس بزنم که این خواب از جنس نرم و نازک به لطافت رویاست یا که از جنس ضخیم کابوس .به آهستگی یک نقط
به گفته جف بزوس ، مدیرعامل آمازون ، "مشتری‌های ما تا زمانی که شخص دوم به آنها خدمات بهتری ارائه دهد ، به ما وفادار هستند. این برای ما بسیار انگیزه است. "1 به نظر می‌رسد که این انگیزه باعث آمازون می‌شود و آن را به بزرگترین خرده فروش آنلاین آنلاین تبدیل می‌کند. از زمان آغاز به کار در 1995 ، آمازون شیوه خرید مردم را مجدداً تعریف کرده است و سایر خرده فروشان را مجبور می‌کند تا به منظور حفظ رقابت و حفظ سهم خود از کیف پول ، در استراتژی‌های بازاریابی خ
             به.        نام.         تاری.          داستان.   کوتاه.   داستان کوتاه  بداعه نویسی بی ویرایش بی پیرنگ     امروز سه شنبه ست.   و من هم توضیح واضحات مینویسم، یعنی به نحوی شرح حالم رو نقل میکنم.        عالم. رویا. یا. بیداری؟!.   خواب آشفته! یا جنون تنهایی؟. همه چیز تار و مبهمه ، آسمان فرش زیر پام شده ، آینده در فرسنگ ها دور تر قابل مشاهده ست ، ملایم ترین رنگها درونش بشکل آشفته و آشوب زدگی ها پخش شده ، هرچه بیشتر عمق میگیره بشکل هاشور زد
خوب است و عمری خوب می‌ماندمردی که روی از عشق می‌گیرددنیا اگر بود بود و بد تا کردیک مردِ عاشق، خوب میمیرد!از بس بدی دیدم به خود گفتمباید کمی بد را بلد باشم.من شیرِ پاک از مادرم خوردمدنیا مجابم کرد بد باشم!دنیا مجابم کرد بد باشم!من بهترین گاوِ زمین بودم!الان اگر مخلوقِ ملعونممحبوبِ رب العالمین بودم.سگ مستِ دندان تیز چشمانشاز لانه بیرون زد، شکارم کردگرگی نخواهد کرد با آهوکاری که زن با روزگارم کرد!.هرکار می‌کردم سرانجامشمن وصله‌ی ناجورتر

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

زندگی نامه مهدی اخوان ثالث