نتایج جستجو برای عبارت :

بهش میگفتم زنگ بزنم حرف بزنیم حلش کنیم

چقدر دلم میخواست با یكى حرف بزنم.راستش بیشتر منظورم اینه كه چقدر دلم میخواست مثلاً با مامانم اینا بتونم راجع به این قضیه حرف بزنم.به جاى اینكه هر روز به هم بگیم من خوبم و شما چطورین و اینا.از این مشكل غر بزنم.راه حل نمیخوام ها.فقط غر بزنم.اونا هم گوش كنن. از بچگى هم وقتى من غر میزدم، مامانم میگفت خوب من حالا چیكار كنم؟ بعضى وقتا بهش ميگفتم هیچى! فقط گوش كن! ولى یه همچین آدمى نبود هیچوقت كه بشینه با آدم حرف بزنه.یعنى بود ها.ولى از این حال
حرف ها دارم اما. بزنم یا نزنم؟ با توام، با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟ همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست.» چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟ عهدکردم دگر از قول و غزل دم نزنم زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟ گفته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟ از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم؟ به گناهی که تماشای گل روی تو بود خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟ دست بر دست همه عمر در این تردیدم: بزنم یا نزنم؟ ها؟
و من صدای یواشی در اضطراب ِ زنم دلم گرفته و باید به کوچه ها بزنم به زندگیم سرنگی پر از هوا بزنم اجازه هست که اسم تو را صدا بزنم؟ به عشق قبلی ِ یک مرد پشت ِ پا بزنم!» ببین میان تنم حسّ سرکش ِ غم را که با هوای تنت گیج کرده آدم را از آن دو چشم، بریزان به من جهنم را اجازه هست که عاشق شوم که روحم را میان دست عرق کرده ی تو تا بزنم؟!» به چند سالگی ام عاشقانه گریه کنم به نامه های ترت دانه دانه گریه کنم بدون تو بدوم سمت خانه گریه کنم دوباره بچّه شوم بی بهان
آخه خو من همش داستان و درمورد حیوانات میزارم خواستم یکم زر بزنم:| بد می کنم میخوام یبار یکم زر بزنم؟ اونم یکممممم دیشب داداشم اومده میگه: از این به بعد نبینم بیشتر از ساعت ۱۱ بیدار بمونی ها. نبینم سرت تو گوشیه. نبینم تو نت هستی. من: شدی بازرسم؟
 زیر باران بیا قدم بزنيم حرف نشنیده ای به هم بزنيمنو بگوییم و نو بیندیشیم عادت كهنه را به هم بزنيمو ز باران، كمی بیاموزیمكه بباریم و حرف كم بزنيمكم بباریم اگر، ولی همه جاعالمی را به چهره نم بزنيمسخن از عشق، خود به خود زیباستسخن عاشقانه ای به هم بزنيمقلم زندگی به دل است زندگی را بیا رقم بزنيمسالكم قطره ها در انتظار تواندزیر باران بیا قدم بزنيم 
الان از نظر روحی نیاز دارم جایی باشم که هیچ دغدغه ای نباشهنه برای مننه برای اونرها از هر حسِ تشویشی کنارش دراز کشیده باشم , دستاشو گرفته باشم و همونطور که این آهنگ و گوش میدم و به اسمونِ پر ستاره نگاه میکنم باهاش حرف بزنماز جایی حرف بزنيم که همه چی جدید باشهشهر و آدماش و حس و حالشفقط و فقط از خوب بودن حرف بزنيمفقط و فقط از باهم بودن حرف بزنيم ستآره ی من
بیا با هم برویم ظهیرالدوله. بیا سر تک تک مزارهای آنجا خاطراتمان را مرور کنيم. بیا کنار مزار فروغ بنشینیم و شعر بخوانیم. بیا کنار مزار قمر آواز ابوعطایش را گوش کنيم. بیا از آنجا پیاده برویم امامزاده قاسم و من توی سربالایی های مسیر نفس نفس بزنم و باز برایت شعر بخوانم. بیا از آنجا پیاده برویم تا دربند. روی یکی از تخت های کنار رودخانه بنشینیم و باز هم در باب شعر و موسیقی حرف بزنيم. بیا برویم بهارستان خانه ی استاد صبا را ببینیم و از متولی آنجا بپرسی
امسال عید فطر، عید دیگری‌ست. کاش زودتر ماه دیده شود که ماه را ببینم. سحر که خواب مانده بودم و 0640 صبح بیدار شدم تقریباً مطمئن بودم که او هم خواب مانده، خواستم زنگ بزنم و بیدارش کنم، اما قرار بود وارد دوره دوری شویم. نمی‌دانستم چه کاری درست است؛ اینکه بگذارم خواب بماند و به قرار پایبند باشم یا دوباره و چندباره زیر قرار بزنم و بهش زنگ بزنم که بیدار شود. لحظات آزاردهنده‌ای بود تصمیم‌گیری در این مورد، تا لباس بپوشم و بروم انگشت بزنم بارها تصمیم
الان واقعا به این تتیجه رسیدم که گوه تو تمون رفیقام و رفاقتامونواقعا دلم میخواد با یکی چت کنم حرف بزنم فقط هر چقد مخاطبامو میبینمتو وجود هیچ کدوم نمیبینم ک بشه حرف زد باهاشوننه اینکه چس ناله داشته باشما نهحالمم خوبه فقط دلم میخواست با یکی حرف بزنم ک دیدم کسیو ندارم!همشکن ب اسمنچن سال دیکع ک سنم رفت بالا خیلی تنها خواهم شد
یه چیزایی اتفاق افتادن، که همشون تموم شدن. مردن ولی انگار جسدشون همین‌جاست، بوی تعفنش هنوز با منه، من از این بو نمی‌تونم حرف بزنم، نمی‌تونم نشونش بدم، میشه نخوای بدونی؟ فقط به صدام گوش بدی؟ دقت کن، به صدام؛ نه حرفام. آخه حرفامم نمی‌تونم کامل بزنم، اونم. ببین، نمی‌تونم بگم.میشه ببینیم؟ فقط، ببینم.
امروز سه روز بیخوابی رو جبران کردنبعد از ظهرم با سوگند(همکلاسی تو کلاس خیاطی) رفتیم یه کافه از همه چی گفتیمدلم خیلی تنگ نشده بود ولی دوست داشتم این یهویی دیدنا رو.از امروز خیللی یادم نیست ولی الان که ساعت 4 صبحه یه چیزی خیلی تو مخمهمیخوام موهامو بزنم
نمی‌توانم حرف بزنم. میدانم با حرف‌نزدن در معرض اتهام قرار می‌گیرم اما باز نمی‌توانم حرف بزنم. در من آلودگی و کثافتی است که باید زدوده شود و گمانم این است که این کار از سکوت بر می‌آید. مرهم این درد که نشانه‌ای ندارد سکوت است. راه‌های زیادی را رفته‌ام، لااقل به زعم خودم، و این لابد آخرین راه چاره است.
برادر اسمانی من از غم انگیز ترین روز خدا خاطره ای با من هست که صد ای کاش نبود و صدافسوس که من دیر تو را یافتمت برادرم دل همه جا خانه ی توست لحظه هایم همه ابستن اندوه تو اند کاش می شد که زمان ها به عقب برگردند تا که جبران شود این بی تو بودن تا که با عشق نگاهت بکنم و بگویم برادرم من ندارم دگر این تاب جدایی مان را من تو را میخواهم من دلم میخواهد بزنم بوسه به ان دست نوازش گر تو بزنم بوسه بر ان پیکر تو به خداوند قسم برادرجان از هماندم که تو رفتی همه جا د
همیشه وقتی پر از بغضم بیا بریم رو چمنای کنار اتوبان قل بخوریم. چشامو ببندم و بعد که میخورم بهت و میشینم کل دنیا دور سرم بچرخه. بعدش بشینیم و من همینجوری که گریه میکنم حرف بزنم برات، رو دستم با خودکار بنویسی زیباترین غزل زندگیم و آخرش قدم بزنيم بریم نارنگی نوبر بخرم
هوس کرده ام. پاهایم را کنم. در این زلف گره خورده ماه عشق با بغض خدا خیابان های نم زده را. به جان خود بخرم قدم بزنم دست عاشقانه عشق را گره کور انگشتانم بزنم و بی چتر در بهاری ترین اردیبهشت شهرم با موزیک آرام. دلبرانه و با ناز هم صدای شیداگرانه های خدا شوم. باران ببارد و من و یار نرویم در پی آن. حیف باشد و صد افسوس که اینبار نشد.❤❤❤
چقد این روزا دلگیرندوس دارم یه جایی دور باشمتنهای تنها.یه جایی که فقط من باشم و خداو بلند بلند برای خدا حرف بزنم درد و دل کنمبتونم دلتنگی هامو فریاد بزنماین بغض لعنتی داره خفم میکنه خستم از این همه دلتنگی خستم کاش دوستم داشت
موج برداشته دریای دلم ، می شکنمباید اینبار به تو حرف دلم را بزنمباید اقرار کنم مهرتو در جان من استآن که جانش به وفای تو گره خورده منملب فروبسته ، نگفتم که تو در این همه سالشده بودی نفسم ، هستیِ من ،جان و تنمباتو ای ماه ، چه شبها که  سفر داشته اممن در آغوش تو در فکر شکوفا شدنممستم از بوی دلاویز تو تا آخر عمرگویی آمیخته با عطرتنت پیرهنمتوعزیزی ،توعزیزی‌ ،توعزیزی،توعزیزوَ محال است که ازعشق تو من دل بکنم#زهراضیایی بروجنی
اگه این حرفها رو در هر جایی غیر اینجا بزنم محکوم می شم به خود نمایی و دله مردمو سوزوندن اما می تونم اینجا حس واقعیم رو فریاد بزنم می تونم بگم که در بهترین حالت زندگیم قرار دارم بالاخره موفق به دفاع از پایان نامم شدم و نمره کامل گرفتم .به طور معجزه وار تونستیم ی خونه نقلی که هر دو عاشقش هستیم پیدا کنيم .امروز قراره خونه رو قولنامه کنيم .خونه ام نزدیک محل کارمه و دیگه نیاز نیست این همه مسیر رفت و امد رو طی کنم .شوهرم دیشب تا صبح از ذوق نخابیده .خدار
بعد از این که دروس مطالعه شد ، حال نوبت به بررسی یاد گرفته ها و آزمون می باشد. چطوری تست بزنم ؟ هدف از حل تست در مقاطع مختلف متفاوت است، تست آموزشی ( تثبیت ) : تستی كه همراه درس حل می شه برای یادگیری دقیق مطلب . در این مرحله زمان مهم نیست. تعداد تست كه در این مرحله حل میشه كمه .(تست طبقه بندی شده و موضوعی). میشه از هر موضوع 4-5 تست حل کرد تا راه بیافتی. حل و بررسی تست های حل شده اولویت داره .اگه لازمه از روی تست رونویسی کن تا یه مسیر تو ذهنت باز شه.
(روش های مهار عصبانیت و جلوگیری از پرخاشگری)هنگامی که ما از دست کسی عصبانی هستیم باید چکار کنيم؟۱- به خدا پناه ببریم و با نام ویاد خدا خود را آرام کنيم .۲-نفسهای عمیق بکشیم و از یک تاده بشماریم .۳-درصورتی که آرام نشدیم محیط ناراحت کننده را ترک کنيم.٤-برای آرام کردن خود از گفت وگو با بزرگترها کمک بگیریم. (هنگامی که فرد دیگری از دست ما عصبانی است باید چکار کنيم ؟)۱-به آرامی علت عصبانیت را از طرف مقابل بپرسیم.۲-با دقت به حرف های طرف مقابل گوش دهیم و
گمونم این جمله مال دعای جوشن کبیر بود. مطمئن نیستم. آن قدرها هم مهم نیست. مهم اینه که صدات بزنم. تو که در هرحال جواب می دی. برق اتاقم رو روشن می کنه و صدای رعد با صدای سنتور قاطی می شه. همه دارن تو رو ستایش می کنن تو این شب بهاری. من چی بگم؟ چی بخوام؟ بشم موسی که نمک طعام رو هم از تو بخوام؟ می دونی که چقدر ذوق دارم الان؟ می دونم که می دونی. اینا فقط بهونه س که چند دقیقه حرف بزنم باهات. یا من یسبح الرعد بحمده، اجعل قلبی بحبک متیما
سالی که پشت کنکور بودم، خیلی چیزا یاد گرفتم و مهم ترینش درست فکر کردن بود! اینکه فقط فکر کنی، هیچ وقت، هیچ مشکلی رو حل نمی‌کنه. در کنارش باید یاد بگیری هم صبور باشی هم هدفت درست باشه. اون شبایی که نه کسی بود باهاش حرف بزنم نه میتونستم با کسی حرف بزنم، تنها خواسته ای که از خدا داشتم، این بود که تو هر مسیری رفتم، مفید باشم. درس خوندن همیشه مقدسه. هیچ درکی از معرفت ندارم، اما فهمیدم اگه هر صفحه ای که میخونی با نیته خدمت به مردم و با قلب پاک باشه
خب بذارین رو راست باشم. حقیقت اینه که نمیدونم چرا هیچی برای گفتن ندارم=/ و در اصل اگه بیام تو بلاگفا، بخوام توی وبلاگ ها چرخ بزنم و نظر بذارم، بیشتر توش غرق میشم تا وقتی که تو اینستا هستم. اینجا گیر میکنم و بیرون اومدن برام سخت تره برای همین کمتر سر میزنم. البته میدونم غیر واقعی به نظر میاد/=میخوام بیشتر به اینجا سر بزنم و کمتر به اینستا اهمیت بدم. ببینم چه میشه کرد
هواللطیف. چند ماه پیش تعجب کرده بودم از این همه نیامدن و حالا هم همینطور. اینجا تنها و تنها و تنها جاییست که می توانم حرف بزنم و خیالم راحت باشد که تو می دانی و میخوانی خدایم. بی کسی را حالا فهمیده ام. حالا که در روزمرگی هایم و حرف و نقل و بحث و جدل هایمان هیچ کسی را ندارم که بتوانم ذره ای به او اطمینان کنم و حرف هایم را بزنم و کمک بگیرم و م کنم. هیچ کسی نیست که حرف هایم را بی منظور و بی طرفانه گوش بدهد و من چقدر چقدر چقدر تنهایم.
نیاز دارم یکم بنویسم از زندگیم از داشته هام از نداشته هام از آرزوهام نیاز دارم خودمو پیدا کنم یکم آرامش نیاز دارم باید به خودم یاداوری کنم فقط یه بار حق زندگی دارم.فقط یه بار نیاز نیست کسی این وبلاگو بخونه.من بخونمش کافیه فکر میکنم باید از دختر بودن حرف بزنم از احساسات نهفته و شاید زیبا شایدم زشت کاش کسی بود برای حرف زدن. معلومه که خدا هست. ولی من میتوونم با خودم هم حرف بزنم.اینجوری هم خودم میشنوم هم خدا
۱۵ سال پیش تیپ ساده و مذهبی داشتم، از یک زمانی گفتم ریشامو بزنم و کت تک و شلوار لی و تیپ اسپورت و امروزی بزنم، بلکه دخترا از من خوششون بیاد، و هی فکر میکردم با یک دختر به آزادی میرسم، ولی دختر نیومد. ‌ باشگاه بدنسازی رفتم و بازو و کول گرفتم، فقط به عشق اینکه یک دختر وارد زندگیم بشه و بدن جذاب تری داشته باشم، بازم دختر نیومد، به جاش کرونا اومد و هیکلم دوباره برگشت به حالت قبل از ورزش! دندونامو برای بار دوم ارتودنسی کردم و گفتم شاید بعد از دوسالی
دلم برای آن بعدازظهرهای یکشنبه لک زده استتو کنار من بشینی پای کامپیوترتمن گاهی نگات کنمتو لبخند بزنیبرم واست چای درست کنمبیام جلوی کامپیوترتحرف بزنيمتو اون چشمای قشنگت زل بزنماز من سوال بپرسیمن با هزار اشتیاف که انگار دنیا رو بهم دادن بیام هرچی میدونم بهت بگمتو خنده کنیو من عاشقانه ان خنده هات رو ببینم و در ذهنم بسپارمبعد به من بگی برو نمازت رو بخونمن خنده کنم بگم چشم الان میرم 
دلم می‌خواهد دوباره سر در وبلاگ بزنم زندگی در دست تعمیر است. دلم می‌خواهد دوباره تلاش کنم و سگ دو بزنم تا جانم در برود. این همه اصرار و رها نکردن برای چیست؟ برای اینکه از سی سالگی می‌ترسم. از اینکه سی سالم بشود و هنوز بارم را نبسته باشم و حتا بار کجی هم نداشته باشم که به مقصد برسانم. می‌بینید؟ شور و شوقی در کار نیست. چسبیدن به زندگی در کار نیست. عشقی هم دیگر در کار نیست. هرچه هست ترس است و اضطراب و غمِ آینده.
شاید باید ناغافل سر راهت سبز بشم و همه ترسها و دلهره هایی که هر بار مانع شدن تو چشمهات نگاه کنم رو قورت بدم و صاف بیاستم جلوت و زل بزنم توی چشم هات. همه شجاعتمو بریزم توی صدامو بگم بیا چند تا خیابون رو کنار هم قدم بزنيم، تو هم اول بهت زده نگاهم کنی و بعد به خودت بیای و با یه لبخند پهن رو لبهات بگی من که از خدامه! بعد هم بدون ترس از نگاه عابرای دیگه شونه به شونه هم خیابونهای بارون زده شهر رو گز کنيم. با خجالت و تردید دستمو بگیری و من محکم و مطمئن فا
امروز سرت خیلی شلوغه ولی من دلم گرفته. خیلی ناجور هم گرفته. دلم میخواد باهات حرف بزنم ولی گفتی امروز ذهنت درگیره منم نمیخوام اذیتت کنم نمیخوان بشم یکی از درگیریات بعضی وقتا دلم میخواست تو تنها آدم زندگیم نبودی که میتونم باهاش همه ی حرفام رو بزنم. میترسم بلد نیستم. کمک نیاز دارم تو کمکم نمیکنی منم میترسم بهت بگم که کمک نیاز دارم . میترسم بگم ازم دلسرد شی فکر کنی نمیتونم دیگه روم حساب نکنی. این بزرگترین ترسیه که همیشه دارم.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها