نتایج جستجو برای عبارت :

خورشید از پشت ابر درآمد. از پله‌های سنگی لب آب که بالا می‌رفت، انگار که این پارک آفتابی روشن را برای اولین‌بار می‌دید. حالا عکس‌گرفتن کیف داشت ـ حالا که هیچ‌چی پول نداشت. سر عکاسها شلوغتر شده بود. حالا اگر عمی‌گرفت، پشت به پل معلق، تمام پل توی عپیدا بود.

حالا که دلم اسیره، حالا که تو راه تو هستم حالا که میخوام دستاتو بگیرم،حالا که دل به تو بستم چشماتو می بندی و می گی ازت خستم                   
حالا که دیگه همه‌چی داره جدی می‌شه، حالا که جدی جدی ۲۲ سال شده و ۴ سال لعنتی از ۱۸ سالگیم گذشته، حالا که یه لیسانس جدی دارم از یه دانشگاه به نسبت جدی(البته میگن جدیه اما نظر منو بخواين فقط هیکل گنده کرده)، حالا که یه دوست‌پسر و رابطه‌ی جدی دارم و می‌خوام درس جدی بخونم و تو اين دنیا کار جدی بکنم، حالا که جمع جدی‌ها جمعه، اصلا نمی‌دونم جدی یعنی چی. چیکار باید بکنم برای جدی بودن! چی جدی هست اصلا؟ چرا جدیه؟ انگار که جدی‌ها، یه دریای پرتلاطم سیا
حالا که اينجا ایستاده‌ام. حالا که اواخر تابستان است. حالا که قلبت پس از روز‌ها و شب‌ها بعد از غم‌ها و درد‌ها، برایم می‌زند. حالا که من می‌دانم اين حس اگر دوسویه شود چه اتفاق‌ها و چه لب گزیدن‌ها. اما، مهم زندگی‌ام دیگر تو نیستی.‌ نه که میم و لام و نون و الخ وارد میدانِ پُر طرح َم شده باشند، نه. حالا خالی‌ام و برایم از تو دیگر چیزی بولد نمی‌شود که نمی‌شود. حالا دیگر نمی‌خواهم بدانم با کاف تا کدام کافه می‌روی، با ت کدام کتاب را تحلیل می‌کن
بسمه تعالىتا حالا فکر کردین چرا امام زمان بعد از اين همه سال نیومده و ما خیلی راحت زندگی می کنیم انگار نه انگار اين جهان گمشده ایی هم داره! تا حالا فکر کردین که ما بغیر از خانواده طبیعی و زمینی مون متعلق به خانواده آسمانی و ابدی و اصلیمون هستیم.خانواده آسمانی کیا هستند؟ خانواده آسمانی همان  اهل بیت علیهم السلام هستند پیامبر اکرم و امام علی و امام زمان پدران ما و حضرت زهرا سلام الله علیها مادر ماتا حالا فکر کردین اگر به اين دید به اهل بیت نگاه
#شهید #حاج_قاسم_سلیمانی  چشم‌های خسته‌ات. گواهی می‌داد. چشم‌انتظاری! نگاه آرام و سکوتِ بیش‌تَرت. حکایتِ بغضی عجیب داشت! تسبیح را آرام چرخاندن‌ت. آشوبِ دلَ‌ت را گواهی می‌داد! دارم باخودم فکر می‌کنم: حالا. آرام گرفته‌ای؛ وقتی چشمت. روشن شده به جمال عقیله خاتون! حالااز تَهِ دل می‌خندی؛ وقتی رفیقانِ قدیمی‌ات را دیده‌ای! حالا. و مثل همیشه. سَرَت را بالا گرفته‌ای؛ که در دفاع از حرم عمه سادات. سنگِ تمام گذاشتی! راحت بخواب
بسم الله الرحمن الرحیمباز هم انتظارمان رنگ سرخی به خود گرفتتصورش برایم دشوار بود!انگار ناگوارترین خبر در طول اين بیست و شش سال زندگیم را گرفته باشم.هنوز حالم جا نیامده است!تیغ بغض بر گلویم  می فشارد و شور #انتقام_سخت در قلبم می جوشدما چه حقیرانه برای نبودنت بغض کرده ایم! #پدر_امنیت #پدر_مقاومتپدری دوست داشتنی فراتر از مرزهای نژادی و زبانی  #پدر_انسانیتچه شایسته لقب مردمی گرفته ای #سردار_قلبها #سردار_دلهاو حالا #شهید_سردار_قاسم_سلیمانیمی خواه
تا حالا شده همیشه خموده کسل و بی حوصله باشید تا حالا شده تا دو بعد از ظهر بخوابید تا حالا شده انگیزه شروع هیچ کاری رو نداشته باشید بزارید مثال بزنم تا حالا یه موزیک گوش دادید که مطابق روحیه شما باشه بعضی اوقات ما موسیقی رو بسته به روحیات لحظه ای خودمون انتخاب میکنیم.بعضی اوقات روحیه ما مثل آهنگ کوک نیست کوک خودت رو پیدا کن. از همین حالا شروع کن همین الان.اهدافت رو بنویس و براش تلاش کن دوستان بیاين اين خمودگی رو از خودمون دور کنیم همه ده ی
 حالا که رفته ایحالا که رفته ایپرنده ای آمده استدر حوالی همین باغ روبروهیچ نمی خواهد،فقط می گوید: کو کو.*****اگر تو نبودیاين کوچهبا کدام بهانه بیدار می‌شدو اين شببا کدام قصه می‌خوابید؟*****حالا که آمده ایباز هم به گیلاس آباد می رویمبه آن باغبان بگو نگران نباشدما گیلاس ها را نمی چینیمما فقط با گیلاس ها حرف می زنیم!*****با هرچه عشقنام تو را می توان نوشتبا هر چه رودراه تو را می توان سرودبیم از حصار نیستکه هر قفل کهنه رابا دست های روشن تومی توان گشو
برای اينکه از رنج خارج بشی تا حالا تلاش کردی؟؟تا حالا شده یکبار توو زندگیت پشتتو تکیه بدی به دیوار و بگی فقط خودم میخوام زندگیمو تغییر بدم؟؟تا حالا هدف داشتی؟؟تا حالا واسه هدفت جنگیدی؟تا حالا شده یکبار نترسی؟اينجا ما بهتون آموزش میدیمچیزایی که شاید هیچوقت هیچ جا بهت یاد ندادناگه دنبال یه راه خوب بودی واسه تغییر زندگیتاگه میخوای کسب و کار خودت رو داشته باشی و باهاش به درآمد خوب برسیاگه انسان نترسی هستی و توو چالشهای زندگی مث شیر مبارزه می
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل اين زودتر می‌خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با اين عمرهای کوته بی‌اعتبار اينهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک د
یادم نیست کی، احتمالا قرنها پیش فیلمی دیدم که شخصیت اولش کسی را استخدام کرده بود که او را بکشد. حالا نمی دانم خودش تخمش را نداشت که زندگی اندوه بار و آزگارش را تمام کند یا چه. آقای قاتل بعد از پیشنهاد دادن راه های مختلف قتل، از جمله زیر گرفتن با ماشین، تیزی، اسلحه و. پولش را تمام و کمال گرفت و اطمینان داد راس ساعت مقرر قتل انجام می شود. مقتولِ خودخواسته هم عکسی از خودش به قاتل داد و یادم نیست کدام راه را انتخاب کرد.
فکر می کردم اگه بی دریغ و صادقانه دوست داشته باشم اگه بی نهایت عشق بورزم و اگه صبور باشم تمام شادی و خوشبختی دنیا نصیب من میشه و هرچقدر مشکلات زیاد باشن من توانش رو دارم که بجنگم فکر میکردم تاریکی هر چقدر زیاد باشه دوست داشتن می تونه روشنش کنه.اما انگار اشتباه می کردم و پذیرفتن اين برام از همه چیز سخت تره . انگار که یک باره همه چیز فرو میریزه و تو دیگه نمیدونی باید چیکار بکنی حتی نمیدونی چی میخوای.فکر میکردم وقتی کسی میگه دوست دارم و تنها تورو
من تو اون مغازه دارم عذاب میکشم.من تو اين زندگی دارم اذیت میشمانگار که رفتم تو زنداناز حامد نفرت دارمماز سعید هم همینطور.اون مغازه پر از انرژی های منفیه من اصلا نمیخوام که دیگ اونجا بمونم.کاش بشه زودتر زد=ندگیم تغییر کنه و به ارامش برسمواقعا حقم خوشبختی نیست؟یک سال شد که بابابزرگمو ندیدم.دلم برای کلمه بابا تنگ شدهبابابزرگ حالا که رفته دارم کمبودای بابامو حس میکنم.اينه همه سال نمیزاشت ما حس کنیم.حالا که دیگه پیش ما نیست می
آتشفشان حس غریبی دارممثل آتشفشان خاموشکه سال ها آرام خوابیده بودحالا روشن شده استقلبم در زیر استخوان هامی تپدتند و داغ تر، از عمق وجودحس غریب دوست داشتنحسی که سال ها خاموش بودحالا روشن شدهعمیق و شدید تربا داغی که گرم میکندنمی سوزم ، پخته تر میشومنمیدانم اسمش را چه میشه گذاشتاما دیوانه استمثل فوران آتش از دل سنگآرام پیش میرودگرم و دل نشین تر میکند اين زندگی را
هواللطیف. چند ماه پیش تعجب کرده بودم از اين همه نیامدن و حالا هم همینطور. اينجا تنها و تنها و تنها جاییست که می توانم حرف بزنم و خیالم راحت باشد که تو می دانی و میخوانی خدایم. بی کسی را حالا فهمیده ام. حالا که در روزمرگی هایم و حرف و نقل و بحث و جدل هایمان هیچ کسی را ندارم که بتوانم ذره ای به او اطمینان کنم و حرف هایم را بزنم و کمک بگیرم و م کنم. هیچ کسی نیست که حرف هایم را بی منظور و بی طرفانه گوش بدهد و من چقدر چقدر چقدر تنهایم.
اينجا کتابخانه است صدای اعظماومدم درس بخونم ولی سرم هزارتا سودا داره هزارتاااااااا . اين فکر شوور ول نمیکنه منو . یه چیزی تو من هی میگه من شوور میخام یالا من شوور میخام یالا . یه چیز دیگه ای میگه شووور نیست یکی با یه صدای قوی ای میگه درستو بخون حالا درستو بخون حالا اين بدبخت انگار تمام زورشو میزاره تو همین داد زدنه بعدش پس میوفته
سلام، مرداد 95 یک مغازه اجاره کردیم، اين اولین کسب و کارمان بود. سه شریک، هر کدام 2 دانگ. من و جواد و عرفان. جواد شرط گذاشت که فروشندگی با خودش و برادرش باشد. گفتم قبول. و حالا دست در پوست گردو، و حالا جواد تمام سهم را نخواهد و گرنه تصمیم به جدایی گرفته اند و ای کاش خودم را وابسته نمیکردم، از خدا میخواهم که کمکم کنه مثل همیشه
اين شعر را همین حالا بخوانوگرنه بعدها باورت نمی‌شودهنگام سرودنشچگونه دیوانه‌وار عاشقت بودمهمین حالا بخواناين شعر را که ساختار محکمی نداردو مثل شانه‌های توهربار گریه می‌کنم می‌لرزد،هربار گریه می‌کنمو خاطره‌ی چشم‌هایتاز پیراهن خیسِ فصل، چکه می‌کند.
حالا دیگه اون دخترک ۱۸ ساله ۲۵ ساله شده. یعنی ۷ ساله از اون زمان که همه آرزوش ازدواج با طلبه سید بودگذشته و حالا دخترک . حالا دیگه دخترک هیچ ارزویی نداره چون بالش شکسته حالا دیگه فقط ای کاش میگه. ای کاش به جای اينکه امام رضا رو قسم بده که سید طلبه براش پیدا کنه از امام رضا میخواست فقط خوشبخت بشه کاش از امام رضا میخواست با هر کی ازدواج میکنه فقط خوشحال باشه و بخنده ای کاشیعنی واقعا دعاهای خوبی نکردم؟؟؟؟؟؟!!! همش تو ذهنم میگم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل اين زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با اين عمرهای کوته بی اعتبار اين همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم د
سلام سلام من اومدم با یه تئوری از هابیت اين تئوری میگه که: کیلی یه سنگ داشت که مادرش بهش داده بود. وقتی تائوریل پرسید اون چیه گفت اگه کسی غیر دورفا نوشته روشو بخونه طلسم میشه. حالا پروفسور تالکین میگه الف ها فقط یک بار عاشق میشن. پس اگه تائوریل عاشق کیلی شده، حالا که کیلی مرده دیگه هرگز عاشق نمیشه. انگار که طلسم شده البته فقط تائوریل نیست. لگولاس هم دیگه نمی تونه عاشق کسی باشه خیلی غمناکه
بیانات حضرت امام ای (14/06/1388): من به شما عرض میكنم كه اين حركت عظیم انقلاب اسلامى، یك حركت تمام شده نیست. حالا یك گوشه‏ى از لشكر آن من و شماییم كه حالا یك ذره مثلاً اهل ادب و فرهنگ و اينها محسوب میشویم؛ و للَّه جنود السّماوات و الارض»؛(2) لشكر او زمین و آسمان نمیشناسد؛ و كان اللَّه عزیزا حكیما»؛(3) خدا عزیز است - عزیز یعنى غالبِ لایغلب، یعنى بی‏نیاز از همه - من و شما هم حالا یك گوشه‏اى از كار را در دست میگیریم.
باز هم یه روز دیگهصبح دل انگیزی بود.شهر باز هم بیدار شده بود نسیم خنک صبحگاهی طراوت تازه ای داشت.بر بالای بلندای ساختمانی استاده بود و به شهر نگاه میکرد.همه چیز را میدید همه چیز را حس میکرد.مادری ک برای فرزندانش صبحانه حاضر میکرد و به مدرسه راهیشان میکرد.کارمندی که در راه محل کارش بود.فرزندانش را میدید که در تمام نقاط شهر پراکنده اند.نفس عمیقی کشید.پوزخندی زد و ب موجوداتی نگاه کرد که با عث رانده شدنش شده بودند.موجودات مفلوکی که باعث طرد شدنش
هواللطیف. باورم نمی شود که 9 ماه است من اينجا نیامده ام و ننوشته ام خدایم و بیشتر از آن باورم نمی شود که دو پست قبلی م و حرف هایم و حالا پس از 9 ماه، آن روزهای سخت و سرد مهر ماه بی مهری ها تمام شد و آبان همه اش رفت و به آذر رسیدم و اویم آمد. باورم نمی شود که آمد و چقدر سخت پذیرفتم و بزرگترین تصمیم زندگی ام را گرفتم و بعد اسفند ماه بود که عقد کردم. حالا باورم حتی نمی شود که عقد کرده ام و نزدیک به 4 ماه است که متاهل شده ام.
چلچله ی چهلچراغ چهلستون هفت آسمان گنبد گردون را دیده امولی هیچ از هیچ هیچتر از هیچ بود و دنیای هیچ،هیچ پوچی از امید نا امید دل امیدوار برای هستی دل هیچ  نداشت.در دنیایی که همه هیچ و همه ی کارش پوچ هیچ را برای پوچ و پوچ را برای کوچ در هم مپیچگر در طلب آنی به دنبال هیچ در اين  شاهراه پیچ در پیچ دور دنیا گرد گردونه ی گردون دنیا مپیچاز دست سرنوشت در پیچ زندگی پر هیچ پیچیده ام در امتداد هیچ سرریز شده ام از فکرهای هیچ که هیچش از هیچ هیچتر از هیچ استت
سوالی نبود پس با سوال شروع نشد.زندگی چیه؟چجوری شروع میشه؟چجوری تموم میشه؟تو اين مدت چه اتفاقا میفته و باید تو اين مدت چیکار کرد؟اصن زندگی فک کنم معنیش یعنی سوال،یعنی ابهام،یعنی نفهمی و ندانستن.حالا بگذریم ازین که خود تموم شدنش و حتی شروع شدنش هم همش ابهامه.اصن زندگیت تموم شد چی میشه کجا میری؟آیا مردن ریستارت شدنه؟ایا محو شدنه؟یا همون مهاجرته؟تغییر کاربریه؟شایدم معلق شدنه؟!چه بسا الان جهان پره از ادمای معلق ک چون جسم ندارن نمیتونن کاری ا
و یک سال دیگه گذشت و اکنون من (آیدا) 19 ساله هستم
از طرفی خوشحالم که بزرگتر شدم و از طرفی ناراحت چون دیگه دارم کم کم از اون دنیای شیرین کودکی بیرون میام ولی کورخوندید من همون آیدا با روحیه بچگونه باقی میمونم و حالا حالا ها قصد بزرگ شدن ندارم
حالا شاید 40 سالم که شد یکم بزرگ بشم اونم بگم شاید
امروز با دبیر زبان هشتم و نهم دعوام شد . پرو خانم ما اومدیم لپتاپ رو ببریم برای درسمون ، ناظممون گفت که اول دبیر بیاد سر کلاس بعد لپتاپ رو ببرید؛ چرا شماها انقد هولید؟ یهو خانم الف انگار ارث باباشو بالا کشیدیم داد و بیداد راه انداخت که خانم جیم ، اينا برای رقابت با من اينکارارو میکنن ، میدونن که همه برنامه های من توي اين لپتاپ ، بازم سریع زنگ تفریح میان دنبالش اين لپتاپ،خجالت نمیکشن دخترای پررو ، خیر سرشون من بزرگترشون هستم . بعدشم مارو هول دا
امشب‌ كه‌ شعله‌ می‌زندم‌ ماجرای‌ تو بر اينسرم‌ كه‌ سر بگذارم‌ به‌ پای‌ تو بی‌تاب‌ و بیقرارم‌ و بی‌واهمه ولی‌؛  جز حرف‌ عاشقانه‌ ندارم‌ برای‌ تو امشب‌ هزار مرتبه‌ بی‌ تو دلم‌ شكست‌  یعنی‌ هزار مرتبه‌ مردم‌ برای‌ تو من‌ راضی‌ام‌ بهاين‌ همه‌ دوری‌ ، ولی‌ عزیز!  راضی‌ترم‌ بهاينكه‌ ببینم‌ رضای‌ تو حالا درخت‌ و جاده‌ بهراهت‌ نشسته‌اند حالا سكوت‌ و سایه‌ پر است‌ از صدای‌ تو 
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرابی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرانوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل اين زودتر می‌خواستی حالا چراعمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرانازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چراوه که با اين عمرهای کوته بی‌اعتباراينهمه غافل شدن از چون منی شیدا چراشور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بودای لب شیرین جواب تلخ سربالا چراای شب هجران که یک دم در تو

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها