نتایج جستجو برای عبارت :

دانلوداهنگ خفته ها زنگ

:در حیرتم که چه نویسم؟روی سخنم با کیست با خفته است یا با بیدار؟ اگر با خفته است خفته را خفته کی کند بیدار . و اگر با بیدار است بیدار در کار خود بیدار است .وانگهی نویسنده چه نویسد که خود نامه سیاه و از دست خویشتن در فریاد است .پیری و جوانی چو شب و روز برآمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم بد نوع پشم ها که رشتیم و بد جنس تخم ها که کشتیم .خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم چون ازکشتزار خودبی خبرم آسوده می چرم، آه اگر
- شاهدخت: بابایی امروز یه کارتون خیلی قشنگ پخش کرد اگه می شه برام دانلودش کن ببینم + : خب من از کجا بدونم اسمش چی بود -: مامان اسمش را یادشه +: خانم اسم کارتون قشنگه چی بود؟ م: مارِکُپلو بعد از کلی علافی و گشتن از تو هال داد زدن بیا بیا داره بازپخشش را نشون می ده کارتن را که دیدم خشکم زد زیرش گنده نوشته بود مارکوپولو! پ ن: راستی مگه پلو اینطوری نوشته نمی شه پس چرا می نویسیم مارکوپولو؟
فریاد نارسای من از دشت خون گذشتشیرین ترین ترانه من از جنون گذشت در صبر و انتظار نشستم ولی چه سود؟عمری به تلخ کامی دنیای دون گذشتبا گریه ملتمس شدم و ناله های منهرگز اثر نکرد و غم از حد برون گذشتتا لحظه های شادی من کی فرا رسدبنشسته در کمین و فغان از فزون گذشتاینک منم که خسته در این خاک خفته امشادم که زندگانی خوار و زبون گذشت کازرون1377/6/
تورا نگاه می‌کنم که خفته‌ای کنار من پس از تمام اضطراب ، عذاب و انتظار من تورا نگاه می‌کنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف می‌زنم که گفتنی ترین تویی من از تو حرف می‌زنم شب عاشقانه می‌شود تو را ادامه می‌دهم ، همین ترانه میشود کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم ، همین پل نگاه بود مرا ببر به خواب خود که خسته‌ام از همه کس که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود تو را ادامه میدهم ، همین ترا
با جامِ سرخابِ صفا، از هر گلی زیباترمزیبای خفته، گشته‌ام، در لابلای بسترم
مغز ما اکسید شد سوختیم                            بس که شیمی و فیزیک آموحتیماز زبان خارجه آشفته ایم                                بر سر زنگ زبان ما خفته ایمگر بخوانیم بیست بار این زیست را                   باز هم هرگز نگیریم بیست را
 خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای ! عاشق نشو نمی دانیکه دل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت : آهنگ چیز خوبی نیستگفته بودی جنگ یعنی چهپسرم ! جنگ چیز خوبی نیستدکتر_اللهیاری#
در اندیشه ای بود.اندیشه ای نامد تا بخشکاند اندیشه های پوسیده ام را و تهدیدی دگر ریزد که ای خفتگان در  آب .در اندیشه های کور به پاخیزید بر خفتگان، آب بپاشید که یک روز گذشت.و تو در گردباد زمان چرا خفته ای؟   
ای اهل جهل قبله ی اقبالتان کجاست                 پروازتان شکست ، پر و بالتان کجاستخفاش های خفته به اعماق عافیت                           حلقومتان فشرده به خناق عافیتاز آن زمان که حربه ی دوز و دغل شدید               مصداق صدق آیه ی "بل هم اضل" شدیددیروز در جمل ، جمل فتنه رانده اید                      افسوستان ! که دست خدا را نخوانده ایدآیا هجوم شدت ما را ندیده اید                                  یا ذوالفقار مکر خدا را ندیده ایدای ش
ای بلبلِ چمنِ سبزِ پارسی ای خفته زیر خاک. ۹۹/۰۷/۲۳ مرتکب شدم.《خلو دخو 》 #رضـــــازمانیـــــاݩ‌قوژدی http://anoosha96.blogfa.com http://zamanianghoogdy.blogfa.com http://andakisher.mihanblog.com :لینک کانال تلگرام https://telegram.me/joinchat/EWJCZUER6Np0XsYhSE6bWw
می تراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
نیست یك دم شكند خواب به چشم كس و لیك
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شكند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
كز مبارك دم او آوردم این قوم به جان باخته را
بلكه خبر
در جگر لیكن خاری
از ره این سفرم میشكند
نازك آرای تن ساق گلی
كه به جانش كشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شكند
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
كه به در كس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شكند
می تراود مهتاب
می د
مه آلودِ جنگل!بوی درختان خیس!برگهای خفته بر عرصه ی زمین!هوای صبحدمان که از عطر تو لبریز است؛وچشمهای نخفته ی من از شبهای راز آلود پریشانیپکرگون شده از غفلت یک عمر تنهاییو فقط عطر توست که ابر های زمخت راباروَر میسازدولرزش شانه های من را که تکیه گاهی نیست جز در خیالت.
 
هله بهمن آمد ماه پیروزی نور ماه آویختن دل به سراپردۀ عشق ماه نابودی دشمن آمد به تماشای بهار به تماشای قدوقامت یار امت خفته به خون دل خویش لیکن ازخواب جهالت بیدار از ستمها بیزار جشن خون می گیرد دگرم نیست غمی از پریشانی و دیجوری شب زانکه زانسوی افقهای بلند پرچم فتح وظفر می آید
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنی دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی ای آفتاب روشن و ای سایه همای ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی مقدور من سریست که در پایت افکنم گر زآن که التفات بدین مختصر کنی عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی دانی که
دلا بسوز که سوز تو کارها بکندنیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکندعتاب یار پری چهره عاشقانه بکشکه یک کرشمه تلافی صد جفا بکندز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرندهر آنک خدمت جام جهان نما بکندطبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیکچو در تو درد نبیند کرا دوا بکندتو با خدای خود انداز کار و دل خوش دارکه رحم اگر نکند مُدّعی خدا بکندز بخت خفته ملولم ، بود که بیداریبوقت فاتحه ی صبح یک دعا بکندبسوخت حافظ و بویی بزلف یار نبردمگر دلالت این دولتش صبا بکند
خفته ها!! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها!! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای عاشق نشو که نمی دانیدل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت آهنگ چیز خوبی نیست!!گفته بودی شهید یعنی چه؟پسرم جنگ چیز خوبی نیست  دکتر اللهیاری
اگه یه روز خودتون یا فامیلای نزدیکتون بچه دار شدید، هیچوقت عکس بچه رو نذارید نت و زیرش بنویسید مگه میشه فداش نشد؟چون از نظر بقیۀ آدما بچه تون یه کوچولو یا زیبای خفته نیست، بلکه شبیه یه مارمولکه که تازه با دمپایی کوبیدی توی کله اش و دمش کنده شده! مخصوصن با اون دست و پاهای جمع شده شون و چشمای ریز سیاهشون خیلی شبیه مارمولک له شده اند.از من گفتن بود، دیگه هرجور خودتون صلاح می دونید :|
 خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای ! عاشق نشو نمی دانیکه دل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت : آهنگ چیز خوبی نیستگفته بودی شهید یعنی چهپسرم ! جنگ چیز خوبی نیست
((نزدیک نیا، باتو مرا حادثه ای نیست.این آدم ویران شده از دور قشنگ است)).از ظلمت تنهایی یک زن، این تلخی آواز قشنگ استبیداد از این دادِفرو خورده ی دل، هایدل دادگی صبح به فریاد قشنگ است.در کنج دلم مانده همه فقر بیانیاین لال فرو خفته ،  به گفتار قشنگ استدل در تپش یافتن اش باز نهانی ستتا شهره ی شهری شود، انکار قشنگ استبی علت و معلول همه سر به گریبان.این محکمه ی ظلم به سردار قشنگ است#بهناز خرّم
کشور ما چندین بار ابرقدرتی خود را در جهان به عنوان ابداع کننده انقلاب های جهانی در بعد معرفتی و ساختاری نشان داده و چون این ابرقدرت چندین بار به سرانجام رسیده، پس یک کشور ابرقدرتی است، حال می خواهد خفته باشد و یا بیدار. منبع: ایران آینده اثر ابراهیم فیاض ص 29
. بهانه تنفس های هر روزه ام محبت توست عشق بارش نگاههای مهربان توست مسیح عشق ! حضرت دم ! اذن ده به دمهای خفته ام تا در سایه عشق بیکرانت نظم گیرد گواه مهربانی خدا در زمین ! بیدارم کن به صبحی که به محضرت رسیده و سلامت داده است . بیدارم کن به سحری دلنشین که تعظیمت کرده است و تحیتت گفته است . ثانیه های زمستانی ام را به طلوع حضورت بهاری کن ! .
بر سنگ گوری، تازه نامی هست دارنده این نام را هرگز ندیدم من اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانندو مردمانی هم که چون مندارنده این نام را هرگز ندیدند و نمیداننداما ؛هرکس که اینجا هستبا خشم و فریادی گره در مشتمی داند ، که او را کُشت!بر گِرد گور تازه جمعی سوگواران استدیگر کسی اینجا نمی پرسداین خفته در خاک از کجا و از کدامان است؟می دانند .او فرزند ایران» است.‌
مست است یار و یاد حریفان نمی کند ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من. نشستی پشت یک میز صورتی و انگشت های آشنات چند تا اسبابِ بازی را گرفته اند، چهره ات در عکس نیست . من اما میبنمت، عیان! در چشمهای بازیگوشت دو تا اسب وحشی دنبال شکارند هنوز هم. بیچاره زن روبرو! و ناچار، زنِ کناری. زن کناری هر روز اسپند شادی کودکانه اش را توی چشم آدمهای صفحه دود می کند. اگر چه بوی دود اسپند زنِ کناری کمتر می سوزاند تا پیشانی نوشتِ مجازِ فضایی تو! و کذلک ننجی المومنین؟ پس م
حکایت: اندرز پدریاد دارم که در ایّام طفولیّت متعبّد و شب خیز بودم. شبی در خدمت پدر، رحمة اللّه علیه، نشسته بودم و همه شب دیده برهم نبسته و مُصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه اى گرد ما خفته. پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نم دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتى، به از آن که در پوستین خلق افتی.#گلستان_سعدی
خفته ها ! زنگ چیز خوبی نیستشیشه ها ! سنگ چیز خوبی نیستوصله ها را به من بچسبانیدبه شما انگ چیز خوبی نیستهای ! عاشق نشو نمی دانیکه دل تنگ چیز خوبی نیستکری از پیش یک سه تار گذشتگفت : آهنگ چیز خوبی نیستگفته بودی که جنگ یعنی چهپسرم ! جنگ چیز خوبی نیست
مژده ای ده که دگر بار بهار آمده است★★★خوش خرامیده و با حُسن و وقار آمده است. درست هنگامی که در سرمای استخوان سوز غمگین و سرد کِز کرده،بهار از راه می رسد.نرم و آرام،مثل مادری مهربان و دلسوز که آرام پتوی گرم و لطیفی روی کودک خوابیده اش می کشد. نرم و آرام،مثل پدری که کودک غمگین و بیمارش را نوازش می کند. نرم و آرام، مثل خود بهار،بی ادعا،بی هیاهو. از راه می رسد و دست نوازش معجزه گرش را روی طبیعت خسته و خفته می کشد و با عشق همه چیز را بیدار می کند.
نخستین بار گفتش کز کجایی؟ بگفت از دار ملک آشنایی بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت انده خرند و جان فروشند بگفتا جان فروشی در ادب نیست بگفت از عشق بازان این عجب نیست بگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟ بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟ بگفت از جان شیرینم فزون است بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟ بگفت آری، چو خواب آید، کجا خواب؟ بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک؟ بگفت آن گه که باشم خفته در خاک بگفتا گر خرامی‌ در سرایش بگفت اندازم ای
همه چیز شبیه خواب بود. لمس دستهایت، یادم آورد که هنوز زنده‌ام. نگاهت روحم را از این جسم خسته برای چند ساعت دور کرد. حالا می‌توانم دوباره روزها و شب‌هایم را با خیال‌هایم سر کنم. گرچه تو می‌دانی من از یادآوری خاطرات، تلخ یا شیرین، بیزارم. اما مگر بیزاری نیز نوعی از عشق نیست؟ تو از روزهایی می‌گویی که از ما عبور کرده‌اند. از تلخی‌ها و خوشی‌ها. از اولین دیدار و اولین جرقه‌ی احساسات خفته‌ات. من اما. مرا ببخش که نمی‌خواهم کلامی از خاطرات خوبم
برایت می نویسم دختر من بهار اشک های دفتر من مرا گفتی چرا چونی پدر جان چرا بی پرده در خونی پدر جان برایت گفتنم یک بار کم بود؟ حراجِ حرفِ بی بازار کم بود؟ به سر فصلی کنم من این اشارت به انگشتی زنم خون در اسارت دو صد سرباز در دالان حسرت میان نیزه هاشان مرده غیرت به رویِ لشکرِ غمگین پاییز تب و میخانه و خونآبه سر ریز شبانِ خفته را بیدار کردند دو صد حلاج را بر دار کردند به قبرِ زندگان شمشیر بستند به چشم مردگان زنجیر بستند زمرّد را به خون دل کشیدند به ظ
نامه های گم شده 11✍ سلام از شکوفه سار بهار، برایت شاخه شاخه سلام آوردم، دردا که همواره بی پاسخ اند، جواب سلامها شب تا سحر در رویای زیبای دیدارت چنان مستغرق بودم که بی دف و چنگ ، رقص کنان ، نامت را آواز می دادم چه مبارک سحری بود حصول عشق ات بر حال دیگرگون من. با هر نگاهت تمناهای خفته بیدار می شدند آیه آیه می خواندم از نگاهت رازهای ناگفته مان را ای رویای شیرینم می دانم که جسم می آموزد به زبان روح سخن گوید و این روح است که جان را تا مرزهای زیبای احس

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گنجشکهای پاییز موسیقی و من