نتایج جستجو برای عبارت :

دست سرداربرزمین افتاد

تو آمدی و زمین در هوای تو افتاد و عرش در هوس خنده های تو افتاد برای درك تنفس در این جهان سیاه هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد جهان شرك به خود آمد از بزرگی تو به گوش كعبه و بتها صدای تو افتاد شكست طاق بلندی كه عرش كسری بود همین كه روی زمین رد پای تو افتاد پس از نگاه سیاه و سفید اربابان نژاد عشق بشر در لوای تو افتاد زمان شكست زمانی كه آمدی احمد تویی كه یك شبه دنیا به پای تو افتاد تو و به نور جمال تو صلوات به هر یك از بركات و كمال تو صلوات به احتر
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتادوان راز که در دل بنهفتم به درافتاداز راه نظر مرغ دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاددردا که از آن آهوی مشکین سیه چشمچون نافه بسی خون دلم در جگر افتاداز رهگذر خاک سر کوی شما بودهر نافه که در دست نسیم سحر افتادمژگان تو تا تیغ جهانگیر برآوردبس کشته دل زنده که بر یک دگر افتادبس تجربه کردیم در این دیر مکافاتبا دردکشان هر که درافتاد برافتادگر جان بدهد سنگ سیه لعل نگرددبا طینت اصلی چه کند بدگهر افتادحاف
((نرفت)) سفره ی دل، پهن و عقل آمد که مهمان بشود یادش افتاد که احساسِ رفاه نیست ، نرفت! پایِ لرزانِ من آمادگی رفتن داشت یادش افتاد که دل ، پشت و پناه نیست ، نرفت! دستِ من ، دست کشید تابرود از یادم یادش افتاد که کوتاه تر از عمرِ تباه نیست ، نرفت! چشم شستم که به یک خاطره مهمان بشود یادش افتاد که پاگیرتر از نازِ نگاه نیست ، نرفت! اشکِ من ، وقت ِ سرازیر شدن از چشمم یادش افتاد که او غرقِ گناه نیست ، نرفت! غم ! همان مهمان ناخوانده که باید می رفت یادش افتاد که
بُلکمی ریشه اش درآیه آخِر آدم خر خراوی هر چقه کِردن نصیحت روزِ روز بیشتر خراوی هر کسی دیندی دل افتاد گرده ی خر داخل گل افتاد پُی دل افتاد که ول افتاد سی خاطر دل ور خراوی تا خر دجّال اومَه مفت خَرده حال اومَه گندم پاچال اومَه جلدی کرّه ی خر خراوی دعوت خر نه سی خِشی بی روز اول سی اُو کشی بی بس که او خر لِشی بی کردیم ریش ضرر خراوی گفتُم خر دراز گوشه او سرش بی عقل و هوشه که و جُوش پُر کلوشه هم کوره هم کر خراوی ما سی خر آخره بسیم دسِ سینه تِیش نشسیم گفت
جراحی شدم و بعد از یک هفته به دلیل مسمومیت دارویی کلیه هام از کار افتاد و مجبور شدم دیالیز شمهفت بار دیالیز شدم تا خدا رو شکر کلیه هام راه افتادحدود یکماه بستری بودم و تازه به سرکار برگشتم. خدا همه مریض ها را شفا بده
سلام دوستای گلم . ببخشید که خیلی وقته نبودم پیغاماتون رسید ممنونم از همه تون . بعد چند سال خلاصه دیگه چاقالوی ما هم رفت پی زندگیش و اون اتفاقی که نباس می افتاد افتاد ومن باز تنها شدم. خیلی دلم گرفته خیلی دلم شکسته حالا اون چطور با اینهمه خاطره خوب . و شبای به یاد موندی تف
یا مسیح حسین، یا علی اصغر ادركنی "تنت به ناز طبیبان نیازمند" شده "وجود نازکت آزرده ی گزند" شده رسید کوفه به جایی که پایه ی ظلمش به سهم خواهی از این شیر خوار بند شده به روی دست ، پدر می دهد تو را از دست پدر دوباره پسر داد و ارجمند شده تو آخرین نفر از لشکری و بعد از تو میان لشکر دشمن بگو بخند شده تو را به نیت قلب حسین تیر زدند اگر چه زخم تن او هزار و اند شده فشار مادرت افتاد تا سرت افتاد .و هر چه شوری دریاست آب قند شده! فقط به جرم "علی "بودن است اینگونه
امشب‌ حالی بودم که گریه کردم و در اون حال روی تخت با درد یهو یادم افتاد یکی هست که به کمک من نیاز داره و سریع براش دست بکار شدم.ناگهان یاد فرانسس افتادم در تاسکنی. و اتفاقی‌هه براش‌ افتاد. چقدر از تو ممنونم. کمک کن بتونم دست گیر آدم‌ها باشم وقتی از دستم کاری برمی یاد. که بتونم در اوج نیاز به فکر بقیه باشم. چون تو توی دل من باشی.     
بخاطر میخی، نعلی افتادبخاطرنعلی، اسبی افتادبخاطر اسبی، سواری افتادبخاطر سواری، جنگی شکست خوردبخاطر شکستی مملکتی نابود شدو همه این ها بخاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود.پی نوشت:خوب آدم گاهی یک جوالودوز به خودش بزنه
شعر روضه حضرت زهرا سلام الله علیها هجوم به بیت وحی خیر با اولاد شر درگیر شد آه با سیل شرر درگیر شد کم کم آوردند هیزم پشت در خانه با موج خطر درگیر شد ساقه ی گل زیر پا افتاد، آه یاس حیدر با تبر درگیر شد آتش بیداد بالا رفت و بعد شعله ها با موی سر درگیر شد بازویش با ضربه ی های پشتِ هم سینه اش با میخ در درگیر شد ناگهان مادر زمین افتاد و بعد ناله هایش با جگر درگیر شد راه بند آمد، نمی دانم چه شد صد نفر با یک نفر درگیر شد کوچه من را تا دل گودال برد لشکری با ی
 تا کشیدی عبا به روی سرتنظر انداختی به دور و برت یک نفس پاره پاره شد جگرتجمع کردی در کوچه بال و پرتسرپا بودی و زمین خوردیناگهان یاد مادرت بودیهمه درهای حجره را بستیروی پهلو گرفته ای دستییاد روضه های کربلا هستیکی گرفتار عده ای مستی؟بین یک دسته گرگ شیر افتادجای تنگی حسین گیر افتادلبش از تشنگی تکان میخوردنیزه او را به هر طرف میبرد منبع:http://erfaninejad.blogfa.com 
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم.!.میگفت تا وقتی هنوز میشه زیارت رفت و روبروی حرم نشست و آرمان هارو یکی یکی از تو سینه در آورد و کمک خواست. بدن های نصف و نیمه چه اشکالی داره ؟!!!؟ و من تازه فهمیدم هیچ جای این دنیا نیستم‌!!!پ ن دوم: این عکسو که دیدم یاد اون شب افتادم پ ن سوم : تا بعد از امتحانا دیگه نمیام اینجاپ ن اول و آخر : الحمدلله
خواهرت آمده در این صحرا
بعدِ یک اربعین ولی تنها
خیز و بین پیکر کبودم را
صورتم مثل مادرم زهرا
 
این چهل روز قوتمان غم شد
هرچه شد جرعه جرعه، کم کم شد
قامت خواهرت ببین خم شد
خواهرت کوه صبر و ماتم شد
 
 
لحظه های غروب یادم هست
بارش سنگ و چوب یادم هست
ناله های تو خوب یادم هست
به تنش پا نکوب . یادم هست
 
تو زمین خوردی آسمان افتاد
از تنت نیزه ی سنان افتاد
خاتمت دست ساربان افتاد
شعله بر خیمه ی ن افتاد
 
بین این مردمان خدا گم شد
عزت و احترام ما گم شد
دخت
.
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
 
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما.
 
 ( سید حمید رضا برقعی )
 
- صلی الله علیکِ یا فاطمه اهرا
التماس دعا
سلام موضوع وبلاگ من هنر ایرانی بود به طبع باید به دنبال هنر و هنرمند میرفت و رفتم اما چیزی که در این میان اتفاق افتاد این بود که فهمیدم هنر فقط شامل نقاشی و موسیقی و ادبیات نمی شود یادم به هنرمند جنگ ها افتاد هنرمندی که با شجاعت خود و نبرد های مردانه اش زبان زد جهانیان است مردی که خالق صحنه های زیبابیی در میدان های جنگ سوریه برای مردم سوری شد و در آخر با ناجوانمردی تمام به مقام رفیع شهادت نایل شد.
سایه ی پشت پرده بر دلش بار یک جهان فریاد بر لبش موج هر چه باداباد»!مثل یک گردباد سرگردان باز بر متن خود به راه افتاد چشم را بست و لحظه ای آورد قطره قطره گذشته ها را یاد روزهایی همیشه سبز که رفت با زبان زخم شعله ها بر باد ناگهان دید در مقابل خود خانه اش را که بوی شب می داد در آن باز، پنجره تاریک مرد پا در حیاط خانه نهاد ◻️◻️◻️مرد، یکباره از غزل خط خورد قلم از دست زن زمین افتاد سایه ی پشت پرده وارد شد.#آرش_آذرپیک #امپراطور_واژه‌های_جها
به نام خدا روزس حضرت عیسی (ع)راهی مسافرت شد مردی پشت او به راه افتاد حضرت عیسی به او توجهی نکرد و رفت بعد از مدتی حضرت از ان مرد پرسید :((به کجا می روی؟)) مرد گفت: به هر کجا که شما بروید . حضرت عیسی (ع) پرسید :غذا داری؟ مرد گفت : نه با شما غذا خواهم خورد. حضرت گفت: من به اندازه ی خودم غذا دارم . مرد چیزی نگفت به دنبال حضرت راه افتاد حضرت عیسی گفت :من خسته شدم بهتر است اینجا زیر سایه ی درخت استراحت کنیم و نان بخوریم.
شده خدا وجودش رو با یک دستی زدن بهت بفهمونه. دیروز یه اتفاق شاد برای خونواده ام افتاد همه خوشحال شدیم. ولی من نمیدونستم چقدر این اتفاق مهم بوده ولی بعدش فهمیدم فاجعه بود اگر خلافش اتفاق می افتاد. بهم فهموند آره من میدونم جام حقه به قول مادربزرگم خدا کارش درست کردنه خراب کردن نیست. حالا خودم درون یه عالمه مشکلم که به دست خودم باز میشه خیلی اشتباهه که مهمترین عامل یعنی زمان رو از دست میدم. خدا اینبارم کاش رهام نکنه.
طبق مطلب قبلی دو معجزه اسا گمشدند و دست خانواده ی ادرین افتاد صاحب معجزه اسا پروانه گابریل اگراست(پدر ادرین)است صاحب معجزه اسا طاووس امیلی اگراست(مادر ادرین)بود که بعد از مرگش معجزه اسا او دست منشی گابریل(ناتالی)افتاد
بخواهیم نخواهیم دیروز اتفاقی در ایران افتاد که عیار واقعی ما را نشان داد. و تعجب نکنید اگر می گویم در ایران. آن اتفاقی که در عراق افتاد اگر چه اتفاق مهمی بود ولی بسیار کوچکتر از حاشیه های آن در ایران بود. در ظرف بیست و چهار ساعت هیجانات بالا گرفت. هیجان و عشق و نفرت ایرانی ها که طبق معمول همیشه جریان فراگیر احساسی و کاملاً بدون منطقی است، صفحات اجتماعی را به عرصه ی جنگ و فحاشی و تعصب و عدم تحمل تفکر مقابل تبدیل کرد.
 
همه توی خواب نازو
منم به فکر چشمای ناز اون
بیاد روزایی که من
میرقصیدم هی با ساز اون
نفس گیرترین دقایق
نتونست بمونه عاشق
بازم معرفت داشت
بهونه نیاورد و
رو راست گفت اونو میخوام
ازم معذرت خواست و
گفت خیلی مردی و
شرمندتم اونو میخوام
به پهنای صورت
براش گریه کردم
غمو هدیه کردم به قلبم
براش قرض کردم
براش نذر کردم
بمونه تا تسکین شه دردم
اگه زیر چشام گود افتاد
توی شهر چو افتاد
که فلانی بی کس شد
اگه دیدی غرورم له شد
زندگیم مشکل شد
چون زمونه برعکس شد
اگ
بر آن فانوس که آنرا دستی نیفروخت بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند بر آن آئینه ی زنگار بسته بر آن گهواره که آنرا دستی نجنباند بر آن حلقه که کس بر در نکوبید بر آن در که آنرا کسی نگشود دیگر بر آن پله که برجا مانده خاموش کَسَش ننهاده دیری پای بر سر بهار منتظر بی مصرف افتاد! به هر بامی درنگی کرد و بگذشت به هر کویی صدایی کرد و اِستاد ولی نامد جواب از قریه، نَز دشت. نه دود از کومه یی برخاست در ده نه چوپانی به صحرا دم به نی داد نه گل روئید، نه زنبور پر زد نه م
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ ها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل ها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل ها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او س
خود را میانِ معركه ، بیمار دیدم هفت آسمان را بر سرم آوار دیدم هم نخ نما دیدم علیْ اكبر و قاسم هم روی نیزه كودك شیرخوار دیدم مُردم و زنده شدم و میانِ گودال . آیینۀ جسمِ پدر را تار دیدم افتاد علم افتاد علمدار و پس از آن . ناموسِ خود را وسطِ بازار دیدم دور از نگاهِ مَحرمان ، نا مَحرمان را . نزدیكِ مَحرم هایِ خود ، بسیار دیدم ! حراجیِ معجر و گوشواره و خلخال . بزمِ شراب و مجلسِ اغیار ، دیدم روحِ دعا ، مظهرِ ایمان هستم امّا .
همراهان هتمن کبیر به او کمک کردند تا از اسب پیاده شود.از قضای روزگار در همان لحظه اردک به پیشباز اربابش آمد تا به او سلام کند.هتمن کبیر وقتی که اردک را دید گفت: >بارتک,ازشنیدن این حرف بسیار دلگیر شد و جلوی فرمانده به زانو افتاد و از او استدعا کرد که از کشتن دوستش صرف نظر کند.اما فرمانده گفت: >بارتک به چهره ی خشمگین و مغرور فرمانده نگاه کرد و از دیدن او با آن سبیل های بزرگ و پر پشت,نزدیک بود قلبش از حرکت بایستد.ناگهان به فکر نیروی جادویی افتاد که س
فرصت کم است فرصت کم استباید راه افتادباید به گیاهان،یکایک،سلام گفت،باید کنار چشمه‌های جهانبیدار نشستو روی در آینه‌ی صافی‌شان، آراست باید بپا خاستبایدبه بالای بلند امواج دریاها، نماز بردباید فروتن شدو هر شب رادر کشکول درویشی یک حون گذرانید بایددر سینه صدف خیزیدودر پرتو چراغ مرواریدسر مشق تنهایی را رج زد!باید، با ساربانان، همراهشب صحرا را یک‌جا نوشیدباید میلیون‌ها دست پنبه بسته رابا فروتنی گل رس در کوره پز خانه ها بوسیدفرصت کم اس
در ماه‌های اخیر اتفاقات عجیبی در روابط بین‌الملل افتاد که تاثیر بسیار زیادی بر روی گردشگری گذاشت. از یک طرف هواپیمای روسیه را ترکیه منفجر کرد و خلبانشان هم به دست مردم افتادند و از یک طرف هم عملیات تروریستی در استانبول و آنکارا و… اتفاق افتاد که تاثیر خیلی زیادی بر کاهش تقاضای سفر به ترکیه گذاشت. برای پیگیری خبر با سازمانی مالی همراه باشید تا با بررسی این قضیه که چرا سفر به ترکیه از رونق افتاد، به بررسی عوامل آن بپردازیم.
انفجارهای ترکیه
23
ساعت ۴:۳۶ ، از خواب پریده ام ،نیم ساعت دیگر باید بلند شم و آماده شم ! دارم آهنگ گوش می دم ،میگه :تا با غم عشق تو مرا کار افتاد _ بیچاره دلم در غم بسیار افتاد _بسیار فتاده بود اندر غم عشق_اما نه چنین زار که این بار اوفتاد،شهرام ناظری می خونه! صبح آدم قشنگ می شه.دیشب بوی بارون آدمو دیوونه می کرد . هنوزم بوش میاد ، از پنجره بیرونو نگاه می کنم ،نور افتاده روی رطوبت کف حیاط و درخشش داره! صورتمو میچسبونم به خنکای پنجره ، صدای خروس میاد! الاناست که اذون ب
هر اون چی که نوشتم توی دفترم ، توی وبلاگم ، اتفاق افتاد .چون با دلم و با باورم نوشتم .باور میکنم مینویسم و اتفاق می افتد و من می بینم به همین خاطر خوب می نویسم و زیبا و شاد می نویسم .نوشتن معجز می کند و من هر روز شاهد این معجزه هستم .شما دوست عزیز چگونه می نویسید ؟!غمگین ، ناله کنان یا شاد و زیبا؟؟!
شرکت نمایشگاه ها و خدمات تجاری عراق اعلام کرد بدلیل شرایط فعلی عراق و جهت جلب مشارکت حداکثری برگزاری نمایشگاه فوق الذکر تا اطلاع ثانوی به تعویق افتادhttp://fairs.iq/2019/11/08/تأجیل-إقامة-الدورة-46-لمعرض-بغداد-الدولی/ 

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

وقت دلتنگی