نتایج جستجو برای عبارت :

شد چنان از تف

ســــــــلام ما به دلواری ی بیدار سعادت مــــرد دین و دانش و یار چنان بر ظالمان آری خــــــروشید که فریادش ســــــــر آنان چو آوار چه مردانی فدا شد بهر این دشت چه یارانی گهـــــــر های گهر بار چو دلواری و چون میرزا و چمران چو صیاد و سلیمانی ی ســـردار چو میــــرزا کوچک آن آواز جنگل چو سرداری که شد در خیل ابرار چو سردار و همی سالارخان ها همه آمـــــــــــــاده اندر راه دادار سپاه عشق بودند اندرین ملک چنان هم انگلیس و آمریکا خوار چنان دلواری
هیچ وقت به کسی نگید من دلم می خواد تو چنین و چنان باشی. چون اون هرگز چنین و چنان نخواهد شد. یا همین طوری بپذیریدش یا ازش بگذرید. درخت بید، چه با رضایت خودش بره دور از برکه آب، چه با اجبار، به هر حال خشک می شه.
قایقی خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب.دور خواهم شد از این خاك غریبكه در آن هیچ‌كسی نیست كه در بیشه عشققهرمانان را بیدار كند.قایق از تور تهیو دل از آرزوی مروارید،هم‌چنان خواهم راند.نه به آبی‌ها دل خواهم بستنه به دریا-پریانی كه سر از خاك به در می‌آرندو در آن تابش تنهایی ماهی‌گیرانمی‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.هم‌چنان خواهم راند.هم‌چنان خواهم خواند:"دور باید شد، دور."مرد آن شهر اساطیر نداشت.زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.هیچ آیینه
ای پدر ما که در آسمانی، پاک است نام تو، بیاید پادشاهی تو، بشود خواسته تو، چنان که در آسمان است، چنین بر زمین، نان ما را به قدر کفایت بده به ما در این روز، بیامرز برای ما گناهان ما را، چنان که می آمرزیم ما، برای هر که بد کرده به ما و داخل مکن ما را در آزمایش ها، لیکن نجات ده ما را از بد، آمین. - انجیل، مسیح (ع)
آیا بیماری کرونا کار شیطان است ؟ آیا بیماری ها کار شیطان است ؟ مقدمه : زندگی شیطانی آن چنان تلخ است که انسان در جامعه شیطانی ، آرزوی مرگ می کند ، نه تنها آرزوی مرگ می کند بلکه تلخی آن چنان شدید می شود که لحظه به لحظه آرزوی مرگ می کند ! جامعه ای که زندگی شیطانی در آن جریان دارد جامعه ای است جهنمی ، که قوانین شرک آلود و استبدادی حاکم بر آن بر خلاف فطرت و طبیعت انسان هاست ، هیچ چیز در آن بهنجار نیست .
ساعت ها کنار مادرش می نشست وبه چهره مادرش خیره می شود به دستها و چهره ای که در جوانی اوج زیبایی را داشت اما با به دنیا آمدن او و بزرگ شدنش گرد پیری بر چهره مادر نشست.او با چنان صبر و بردباری لقمه را در دهان مادرش می گذاشت و دقیقه ها منتظر می ماند تا مادر لقمه را فرو برو ثانیه به ثانیه به مادرش یادآوری می کرد و می گفت: لقمه در دهان داری مادر آن را می جوید و بعد تامل می کرد. سالها در خانه به خاطر مادرش ماده بود تا با نفس هایش به مادر نفس تازه بدهد.چنان
آغاز دین و کمال دین چیست و چگونه است؟ آغاز دین شناسایى اوست(خداوند)، و كمال شناسایى باور كردن او است، و كمال باور كردن یگانه دانستن او است، و كمال یگانه دانستن اخلاص به اوست، و كمال اخلاص نفى صفات از اوست، به دلیل اینكه هر صفتى موصوف نبوده و هر موصوفى هم صفت نیست. پس هر كس ایزد تعالى را وصف كند چنان است كه برایش همتایى بخواند، و و هر كس براى او همتایى بخواند چنان است كه دوگانه اش داند، وهر كس او را دوگانه بداند چنان است كه به تجزیه اش بورزد، و هر
روزگار عجیبیه. آخرین ذره های اعتقادات از لابلای پرسشها و سوالات بی جواب. ای خالق هستی تو باید پاسخگو باشی اگر واقعا هستی! جانا به عهد خود وفا کنهوای باغ پاییزمشکفتن رفته از فالمچنان بی یاور و یارمچنان بیگانه با خویشمکه حتی سایه ام دیگرنمی آید به دنبالم 
درود عجب کرونایی عجب تاثیری سال پیش در این روزها اگر به من گفته میشد که در زمستان کشور وارد روزهایی میگردد که چنین است و چنان . بدون شک فکر میکردم این شخص بیش از اندازه سفرنامه های دوران قاجار را که مربوط به این کهن سرزمین است و سراسر صحبت از وبا و طاعون است ،خوانده است و این نوشته ها چنان او را در خود گرفته که این شخص برگشته به یک قرن پیش.چه کنیم باور و قبول و پذیرفتن پیش بینی این روزها نه تنها سخت بلکه فراتر از آن بود اما این کرونا این وا
. .در پنجره ی خانه ی ما حال و هوائی ست چون رهگذر کوچه ی ما مرد خدائی ست . افتاده و پر بار،چنان سرو خرامان در هر قدمش عشق به پرواز و کمالی ست . او هادی عشق است و بسی پاک و منزه گویی که حدیثی و کلامی زخدائی ست . آیات خدا چون فکند نور به دل ها این آیه چنان نور به مصباح هدائی ست . در شهر طلب عاشق و سرمست ترینست انگار به دنبال تمنای وصالی ست . سیراب نگردد که به جانش شرری هست او تشنه ترین تشنه ی دریای نیازی ستَ
می دانی؛ من نشسته ام، شمرده ام. دلتنگی اولین حس دنیا نیست. اولین حس یک رابطه نیست. یک رابطه هیچ وقت با دلتنگی شروع نمی شود. من اول تو را می بینم. خوب که نگاهت می کنم در تمام تنم رسوخ می کنی و چنان دلم را می لرزانی که دیگر نگاه هیچ کسی مرا به خودش نمی کشد. چنان نگاهت می کنم که گویی نابینایی بودم که نور وجود تو شفایش بخشیده. خوب که نگاهت می کنم. خوب که نگاهت می کنم دستم را می گذارم زیر چانه ام و به تو فکر می کنم.
-جایی خواندم که #قصه تمام شده است. (البته از حیث موضوع) و اینکه ما هنوز داستان می‌خوانیم. فکر می‌کنم این مسئله درست نیست. چنان که می‌دانیم زاویۀ روایت یک موضوع در #داستان نیز مانند دیگر مدیوم های روایی، متفاوت و بی‌نهایت است. آن چنان که با تغییر موقعیت، توالی وقایع، وضعیت عناصر موجود، شیوه‌ی گره افکنی، نوع کشمکش، بُحران، نقطۀ اوج و گره گشایی و حذف و اضافه یا جابجایی آگاهانه ی ترتیب یک یا چند از آنها می‌توان روایتی جدید را بیان نمود.
تقدیم به همکاران به مناسبت روز معلم بارالها تو چنان کن حال ما بهتر شود قصّه زیبای استاد ناودانش تر شود از قضا روزی در آن دوران پاییزی و سرد ماجراجو هم چنان از مهر تا آذر شود دانش آموزی سوال کردم چرا در اصطلاح خانقاه و صومعه جانانه با ساغر شود؟ گفتمش جانم به جای این فضولی ها بگو آتش عاشق چگونه سرد و خاکستر شود؟ دیدمش لکنت زبانی می کند، ناخوانده است گفت آقا من نمی دانم ، کلاس ابتر شود هرچه می گفتم جواب عکس دادی بی ادب روی اعصابم دویده حال من مضطر
می دانی مرا و آزموده ایم که چگونه بارها جهان را چنان به ستایش از تو لرزانده که پاییز را احضار و پهن نموده ام وسط ایام بهاری زمین ، زرد و سبز ، باهم گلاویز ، الفبای عشق، علنی و هر آدم بی شب و بی مرزی را از سرایش عشق ، بی چکامه کرده ام. باز می دانی مرا و آزموده آیم که اگر روزی روزگاری ماه ، لکه ای بی جا بر پنجره ی خانه تو بتاباند و یا از تمام باران های جهان قطره ای بی جا بر گونه ی مبارک تو بلغزد جهان را چنان اماج خط خطی واژه های صیانت کنم که از هزاران ا
محیط مدرسه (مقطع دبیرستان) مقطع دبیرستان: (کلاس‌های اول، دوم تا سوم دبیرستان از سن 15 تا سالگی): قبل از ورود به دبیرستان نوجوان قادر است به تفکر عمیق بپردازد و تمایل به استدلال نظری از خود نشان می‌دهد. او می‌تواند به امکانات و حقایق بیندیشد و خوب و بد را به نحو احسن از هم تمیز دهد. قوای عقلانی او سبب آرمانگرایی نوجوانی می‌گردد. افکار منطقی پدیدار می‌شود برای مثال اگر من چنین و چنان کنم، بنابراین چنین و چنان اتفاق می‌افتد.
من به تو ایمان دارمچنان که به برفی که هنوز نیامده مومنمچنان که به لبخندی که گوشه لب مادرم می نشیند عاشقممن به تو ایمان دارمهمچون همان چهار فصلی که هرسال میاد و میرود وماه همان ماه روز همان روز و فصل ها همان فصل هاستاریمن به تو ایمان دارم#مریم_گمار#سپید
شد چنان از تف دل کام سخنور تشنه/ که ردیف سخنش آمده یکسر تشنهتف: گرما ، حرارت / کام : دهان ،سقف دهان/ سخنور : شاعر / ردیف: کلماتی که عینا بعد از قافیه می آید / سخنش : شعرش  / یکسر: تمام ، همهنثر: کام سخنور چنان از تف دل تشنه شد که تمام ردیف شعرش تشنه شد.دهان شاعر آنچنان از سوز و غم درون تشنه شد که تمام ردیف شعرش کلمه تشنه شد.سخنور، یکسر: قافیه / تشنه: ردیف / تف: سوز و آه/ دل: وجود شاعر/ کام: مجاز از دهان .کام شاعر: نهاد ( مسند الیه) / تشنه : مسند/ شد: فعل اسنادی/ چن
زمانی فرا خواهد رسید که از قرآن جز اسمی برای تلاوتش و از اسلام جز نامی از ان باقی نمی‌ماند ؛ در ان زمان مساجد ساختمان‌هایی آباد خواهند داشت اما از لحاظ هدایت مردم ویرانه ای بیش نیستند ، اهل مسجد یا خادمین ان یا مرمت کنندگان مساجد از جمله بدترین مردم هستند و از انها فتنه می تراود و اگر از بین انها کسی از فتنه کناره گیری کند او را به باز گشت دعوت میکنند؛ در خصوص چنان جماعت خداوند فرموده است که چنان فتنه ایی بر انها نازل خواهم کرد که صبورترین عق
چنان است که یاران قدیمی فراموش شوندو از خاطرمان گذر نکنند؟چنان است که یاران قدیمی فراموش شوندو روزگاران بسیار دور؟برای روزگاران بسیار دور، عزیز منبرای روزگاران بسیار دور؛جرعه ای محبت کنار بگذاریم؛برای روزگاران بسیار دور                                                            
هر کسی به چیزی و امامی عشق می­ ورزد و دکترسروش به جناب مولانا و مثنوی ! دکتر چنان شیفته مولاناست می­گوید از هجده سالگی مثنوی خوانده­ ام و اکنون پنجاه سال است لحظه لحظه­ ی عمرم به یاد مولانا و گفتن و نوشتن اشعار مولانا صرف می­شود . این شیفتگی چنان به اوج رسیده است که مولانا می گوید سجده نکردن شیطان در برابر حضرت آدم سناریو خود خدا بوده است و شیطان مجبور بوده است سجده نکند و دکتر شیعه­­ ی ما جناب سروش نیز می­گوید حق همین است! مولانای سنی مذهب 1 ، ز
بارخدایا! چنان کن که قرآن طومار عبرتها را که به دست غفلت پیچیده شده پیش روی ما بگشاید تا عجایب قرآن و مثلها و قصه های هشدار دهنده آن که کوه های سخت از تحمل آن ناتوانند به دلهای ما راه یابد. حضرت سجاد(علیه السلام)
قاعدهٔ اخلاقی اصلی کانت این است که شخص باید همواره چنان عمل کند که گویی شیوهٔ عمل او قانون فراگیر طبیعت خواهد شد و همواره و همه‌وقت قانون کلی خواهد بود. قاعدهٔ اساسی دیگر در فلسفهٔ کانت بیان می‌کند که انسان غایت فی نفسه است و باید با هر انسانی، خواه خود و خواه دیگران به عنوان غایت رفتار کرد نه وسیلهٔ رسیدن به هدف.آدم احساس آرامش می کنه وقتی چیزی رو می خونه که درونش می گذره،  بعضی نویسنده ها انقدر شبیه آدم فکر می کنن و چنان دقیق می نویسن که ا
سال ها پیش گمانم بود که عشق را یافته ام
در نامی که نام تو نبود
در نامی که نام هیچ کس نبود
و من از دره ایی سقوط کردم
که آن کوه با یاد تو نبود
خاطره ایی را یافتم!
ستاره ای را یافتم!
حتی فصلی را یافتم!
اما تمامی این یافتن ها در مقابل لحظه ای در دقیقه های آشناییمان پرواز زنبوری بود از گل هایی که زینتی بودند
بگذریم
چنان در جانم ریشه دوانده ای
چنان نوشته هایت در جانم ریشه دوانده اند
که عشق تو آزادی است
که عشق من برای تو آزادی است
چه بر خاک شاملو
چه جاده غ
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام
 
حتــی اگـــر به دیده رویــا ببینی ام
 
من صورتم که به شعرم شبیه نیست
 
بر  ایـن  گمـان مباش کـه زیبا ببینی ام
 
شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
 
آمــاده ای  کـــه  بشنـــوی ام  یا  ببینی ام ؟
 
این واژه ها صراحت ِ تنهایـی من اند
 
با این همه مخـواه که تنها ببینی ام
 
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
 
بی خویش در سماع غزل ها ببینی ام
 
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
 
در خود کــه ناگزیــری دریـــا ببینی ام
 
شب ه
✍رهبر انقلاب؛ بعضی از خانواده‌های طرف عhروس می‌گویند که ما مهریه‌ی آن‌قدر بالا نمی‌خواهیم ولی خانواده‌ی داماد برای پز دادن و تفاخر می‌گویند نه نمی‌شود! چند میلیون یا فلان‌قدر. خب اینها همه دوری از اسلام است. هیچ کس با مهریه‌ی بالا خوشبخت نشد. این‌هایی که خیال می‌کنند اگر مهریه نباشد ازدواج دخترشان متزل خواهد شد ‌این‌ها اشتباه می‌کنند. ازدواج اگر چنان‌چه با محبت بود، ‌با وضعیت درست بود، بی‌مهریه هم متزل نمی‌شود. ولی اگر چنا
 معنی دیوانگی چنان بی رنگ نمود که چون آب غرقش شدم!دیوانه ی تو شدن چنان خوش طعم بود که دست و پا نزدم و آسوده آرمیدم!محض لطف خنده ات، چال شدم در میدان عاشقی و به احترام سایه ات خاک شدم در باغ زندگی تا در من ریشه کنی و انفجار عشق در قلبم مرا چون مهتاب در شب و مثل آفتاب در آسمان روزت تاباند تا برخیزی از خاک و زمین و آسمان را به هم بدوزی و تکه های عشق مرا به هم وصله زنی و دنیا و من و تو یکی شویم و ما باشد،تنها!جواهر دستانت را چون آذین بر گردن آویختم و سر
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی ستببین مرگ من را در خویش که مرگ من تماشایی ستمرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کندروغین بودم از دیروز مرا امروز هاشا کندر این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ماهمه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنهافقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستمدلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستمگره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارمبه جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارمرفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردندهمه خود د
 درخواست من تنها برای انهای نیست بلکه همچنین برای کسای است که به واسطه پیام انها به من ایمان خواهند اورد تا همه یکی باشند همانگونه تو ای پدر در من هستی و من در تو چنان کن که انها نیز در من باشند تا جهان ایمان اورد که تو مرا فرستاده ای و من جلالی را که به من بخشیده ای بدیشان بخشیدم تا یک گردند چنانکه ما یک هستیم من در ان و تو در من.چنان کن که انان نیز کاملا یک گردند تا جهان بداند که تو مرا فرستاده ای و ایشان را همانگونه دوست داشتی که مرا دوست داشتی
    بعد از تو نخواهم ماندبر بستر  این  خانهبر غیب  نخواهم گفتدرد دل  این  خامه دور از تو چنان دور استکام من  و  هر  فاقهنی از خود و از خارم خواب از  سر این شانهرفتی و نگفتی  باز کی بی تو شود فارغابعاد جنون عشقافکار سکوت  دل باز آی و غنمیمت دانداغ  است و دلی سالم.  
همیشه نگاهت میکنم از دورحتی موقعی که با خانمها صحبت میکنی درسته نگاهشان میکنی اما حواست به جای دیگری استانگار چشمان دریاییت فقط سمت آنهاست اما به آنها نگاه نمیکنیهمشه مومن همیشه تمیز و پاکی هیچ وقت هیچ زن یا دختری نمیتواند نزدیکت شود از بس غرور داریچند بار خواستم به بهانه ای نزدیکت بشم اما هر بار چنان رفتار کردی که گویا انگار مرا نمیبینیو حواست فقط سمت کارت هست نمی دانم عشقت در درونم بیداد میکندفقط خواستم جایی بنویسم که اگر مردم مکتوب بم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها