میخواهم از تو بنویسم تا نامت، نگهبانِ این پرچینِ خمیده باشد و این درختِ یخزدهی گیلاس از لبانت بنویسم تا بندهای کج و معوجِ این شعر قرار بگیرد از مژگانت بنویسم که چه سیاهاند میخواهم سرانگشتانم را میانِ تارهای مویت ببافم گوشهی دنجی بیابم در گلویت تا آوای لبها نجوای قلبم شود میخواهم نامت را با ستارگان بیامیزم و با خون تا نه فقط با تو که درونِ تو باشم تا هیچ شوم چون قطره بارانی در دلِ شب.
درباره این سایت