نتایج جستجو برای عبارت :

صدایه سمه سمنده سپیده می آید

شیرزن مبارز و آزادیخواه از زندان جبار زمان» آزاد شدسپيده قلیان دانشجوی دامپزشکی دانشگاه دزفول با تامين وثیقه ‏یک ميلیارد و پانصد ميلیونی به صورت موقت و تا تعیین تکلیف در دادگاه تجدیدنظر آزاد شد.
دانلود آهنگ سپيده دم از جواد یساری با بهترین کیفیت + پخش آنلاینسپيده دم اومد و وقت رفتن حرفی نداریم ما برای گفتنحرفی که بوده بین ما تموم شد این جا برام نیست دیگه جای موندنDownload Ahang  Javad Yasari Benam Sepideh Damدانلود آهنگ جواد یساری به نام سپيده دم با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ متن و ترانه آهنگ جواد یساری – سپيده دمسپيده دم اومد و وقت رفتن حرفی نداریم ما برای گفتنحرفی که بوده بین ما تموم شد این جا برام نیست دیگه جای موندنمن ميرم از زندگی تو بیرون یادت باشه خ
"و این شعر این سپيده ی ملال آور، این تجلی روح و جان، این غلیان تاریخی، پاسخگوی بی قراری ام نیست! گمگشته در هزارتوی انتخاب هام، محاط جعبه ای استخوانی، در برابر عدالت کاىنات، بی سیگار، سرشار بغض، ایستاده ام! کاش مي توانستم پشت خاطراتت پنهان شوم، کاش مي شد دامن چشمانت را بگیرم، پا بر زمين بکوبم، همه زار شوم، تا دلت برایم بسوزد؛ تا تشر بزنی به همه ی نَشود گویان عالم، به همان ها که سنگ بر پیشانی احساس مي زنند! کاش مي شد! کاش در این قفسه ها در این گنج
نه چراغی برای ماندن وُنه چمدانی که سهمِ سَفَر .!تنها مي‌دانمکه سپيده‌دَماز تحملِ تاریکی زاده مي‌شود.به همين دلیلدشنام‌ها شنیدم وُبه روی خود نیاوردمتازیانه‌ها خوردم وُبه روی خود نیاوردمنارواها دیدم وُبه روی خود نیاوردممن داشتم به یک نیلوفر آبیبالای چینه‌ی قدیميِ یک راه دور فکر مي‌کردم.با این همه . مي‌دانمسرانجام روزی از این چاهِ بی‌چراغ برخواهم خاستچمدان‌های شما رااز ایستگاه به خانه خواهم آوردو هرگز به یادتان نمي‌آورم که با من
در پی انتشار فایل صوتی از سپيده قلیان که در آن از فشارهای وارد شده بر خود و خانواده‌اش سخن‌ مي‌گفت و وعده رئیس زندان قرچک مبنی بر رسیدگی به خواسته‌های او به اعتصاب غذای خود پایان داد.بنا بر گزارش های دریافتی از منابع کارگری سپيده قلیان، دیشب با گرفتن این وعده و قول حضورهیاتی از قوه قضائیه برای بازدید از زندان قرچک به اعتصاب غذایش پایان داده است.این احتمال وجود دارد که در صورت عملی نشدن این وعده ها خانم قلیان دوباره وارد اعتصاب غذا شود.
آرایه ها :1- واج آرایی در صامت س»5 بار( صاد را هم در نظر مي گیریم ) 2- سمند سپيده : اضافه تشبیهی 3- سپيده نماد آزادی 4- یل کنایه از امام خمينی ( ره) 5- سینه ظلمت : اضافه استعاری 6- ظلمت : نماد ظلم وستم 7- سینه ظلمت را دریدن : کنایه از نابودی ستم 8- سینه : مجاز از قلب ؛ چون جایگاه قلب در سینه است .معنی : صدای فرا رسیدن آزادی ورهایی از ظلم وستم حکومت به گوش مي رسد / وامام خمينی که با قیام خود  حکومت  ظالمرا ازبین مي برد ، خواهد آمد .
سلام سخت تونستم اما تحمل کردم و این دو سه روزی که نبود رو بهانه نگرفتم تا بهش خوش بگذره راستش خسته شدم از بالا پایین های این دوران ازینکه سر موضوعات یکسان همش بحث کنیم دلم برای سینگلی تنگ شده دوباره دیشب از دلتنگی کلی شیطونی کرد شوخی هاش دیگ خیلی شده خودش ميگ دلتنگت ميشم شیطونی ميکنم هی گفت و گفت و گفت من ب شوخی و نفهميدن و عوض کردن بحث گذروندم اخر دیگ گفتم مجید من بخاطر تو پذیرفتم شیطنتو اما این چه پیامي بود اخه بچه ها نگید سپيده تو حساسی چون
برای دوست شاعرم ، فرزند پاک و نستوه خراسان ، رضا افضلی : دشنه یی بلند و بران ، بر گرده ی سپيده نشسته بودو درخت سوگنامه ی هستیميوه های نفرت و خون مي دادو ما ، شاعران سرزمين سیل و صاعقه ، پای در زنجیر حسین منصور ، قربانی کلام خویشتن بودیم . بر بام سرخ سپيده ، در شادیاخ نیشابور ، با بیرق بر افراشته ی خیام .در آرزوی شفق ، حسی زنجیر شده در ما ، فریاد بر مي کشید : که در تلاطم شب نوش خواران ، شوکران را ، از شراب دوست تر مي داریم (دکتر ساغر ساغرنیا)
محبوب من.سپيده که سربزندشاید در این بیشه زار ِ خزان زدهگلی بروید.نظیر آنچه در بهار ِ دلبستگی مان رویید.محبوب من‌‌‌‌‌بگذر ز من.ورق بزن مرا. و به آفتاب فردا بیاندیشکه برای تو طلوع مي کند . ‌. ‌.
الهام ميشوی!
به زمين
به زمان
ميان دو هجـای بلند و كشــیده
امتداد ميابی از مشرق تا مغرب
همچون نـوری در سپيده دمــان
الهام مي شوی!
به زمـــین
به زمـــان
به تمام جــهان
                  به همين سادگی!
                                       تـــــو كه باشی،
                                                      جهـان اینگونه تعبیر مي شود
                                                                                        ز
  عسل محمدی، عضو هیات تحریریه نشریه گام از زندان اوین آزاد شد. او که در پی اعتراضات کارگری نیشکر هفت تپه بازداشت شده مدتی را به همراه سپيده قلیان و اسماعیل بخشی در زندان اطلاعات اهواز سپری کرد. خانم محمدی پس از آزادی با انتشار مطلبی شکنجه این دو فعال کارگری را تایید کرد. او در دی ماه ۱۳۹۷ نوشت که در مدت بازداشتش فریادهای اسماعیل بخشی، نماینده‌ی کارگران هفت‌تپه و واکنش ماموران را ‌شنیده است. به گفته محمدی آثار برخورد فیزیکی نیز روی گردن و
وقتی که گل در نمياد سواری اینور نميادکوه و بیابون چی چیه، وقتی که بارون نميادابر زمستون نمياد، این همه ناودون چی چیهحالا تو دست بی صدا دشنه ی ما شعر و غزلقصه ی مرگ عاطفه، خوابای خوب بغل بغلانگار با هم غریبه ایم، خوبیه ما دشمنیهکاش من و تو مي فهميدیم اومدنی رفتنیهتقصیر این قصه ها، بود تقصیر این دشمنا بوداونا اگه شب نبودن سپيده امروز با ما بودکسی حرف منو انگار نمي فهمهمرده زنده , خواب و بیدار نمي فهمهکسی تنهاییمو از من نمي هدرده ما رو در و د
صبح برفی خیابان یانگسپيده دم چه شکوهی ست درخیابان هابه برفبار شعف ها ست در دل و جان ها.سپید گشته زبرف شبانه بام و درختشده به رنگ شکر سقف ها و ایوان ها.ز بس که برف فزون گشته بر سر نردهشکفته شاخه ی قندیل روی گلدان ها.پیاده ها همه با چترهم سپید ابروزبرفباد سپید است تیره مژگان ها.به صبح برفی و سرما و ابرهای نفسگرفته جان دوباره اميد انسان ها.سواری است پی هم، به شاهراه شلوغ روان به روی خیابان و پیچ ميدان ها.به سوی مقصد خود مي روند و مي آینددوسوی (یانگ
آفتاب توی مناره ی چشم های تو تا گنبد نیلی صبح بالا آمده اتفاق قشنگ من! سپيده از پشت نگاهت پیداست ای صدایت نیلی! روز عاشقانه ای ست، از نفس های مکررم برخیز علاقه ی من! دوست داشتنت، کار دست دلم داده است.
سه ماه قبل یک زن جوان به نام سپيده به پلیس آگاهی تهران رفت و پرده از سرنوشت تکان دهنده خودش برداشت.سپيده از راننده  یک پژوپرشیا شکایت کرد و گفت: دیروز به عنوان مسافر در حوالی متروی پایانه مسافربری جنوب سوار یک پژو پرشیا شدم تا به محل کارم بروم. اما راننده که مرد ۳۵ ساله ای بود مرا به سمت جاده حسن آباد قم برد.او مي خواست مرا آزار دهد که مقاومت کردم و او مرا به شدت کتک زد.او حتی مرا تهدید به مرگ کرد ولی من به سختی توانستم خودم را از شیشه ماشین به بی
 به ترتیب از چپ به راست : آناهیتا افشار      6مریم بوبانی       6افسانه پاکرو       6رویا مير علمي     8سپيده خداوردی      7شقایق فراهانی      8شهرام حقیقت دوست     7سوگل قلاتیان         9گلشیفته فراهانی        1
در این سرای بی كسی كسی به در نمي زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند كسی به كوچه سار شب در سحر نمي زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ كز شبی چنین سپيده سر نمي زند دل خراب من دگر خراب تر نمي شود كه خنجر غمت از این خراب تر نمي زند گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم یكی صلای آشنا به رهگذر نمي زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمي زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاس
در هیاهوی واژه‌ها در هیاهوی حروف انتزاع در هیاهوی اشک‌های بی‌قطره در هیاهوی نزاعی که بی فریاد بی گره‌ای بر مشت شهر زنجیر سکوت بسته بود بر گلوی شب سپيده دميد صبح با ترس گلوله‌ای رسید در هیاهوی حروف انتزاع ماند یک لکه‌ی خون به تن شهر بی صدا
هی ميرم ویدئو مسیجی که کوثر واسم فرستاده رو ميبینم هی لبخندم کشدار تر ميشه هی تو دلم پره ذوق ميشه هی گل ميکنم و تازه ميشم. و آره بعده چند وقت هی سبز ميشم وقتی ميگه سپيده ميترسم از ذوق دیدنت بميرم و به سشنبه نرسم اصلا. و خب اینکه تو حد اقل آدم مهمه یه زندگیه یه نفرم  باشی حس قشنگیه. 
در این سرای بی کسی کسی به در نمي زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمي کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمي زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپيده سر نمي زند دل خراب من دگر خراب تر نمي شود که خنجر غمت از این خراب تر نمي زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمي زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمي زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاس
مرغ غزلخوان بهار شد مرغ غزلخوانِ صبح بخوان نسیم گشت سویِ سپيده دمان بمان آفرین به سرو که آسمان ناز مي کشد قسم به زمين، به آسمان، مرا نَران محو چشم خاکیان شد از توتیای هند هوش مي برد از هندوان رنگین کمان یک نظر دید لیلی را رِبوده شد دلش سارق این اسیر تاکجا دستبند کشان؟ پروانه اگر سوخت بال و پر، مي دانست فرجام موجِ اشک مي برد شمع را تا کران پا پس نمي کشد بلبل از ميل گل، ناگزیر او را به یک نظر، گل سخت مي برد ز جان
 مست شویدتمام ماجرا همين استمدام باید مست بودتنها همينباید مست بود تا سنگینی رقت‌بار زمانکه تورا مي‌شکندو شانه‌هایت را خميده مي‌کند را احساس نکنیمادام باید مست بوداما مستی از چه ؟از شراب از شعر یا از پرهیزکاریآن‌طور که دلتان مي‌خواهد مست باشیدو اگر گاهی بر پله‌های یک قصرروی چمن‌های سبز کنار نهرییا در تنهایی اندوه‌بار اتاقتاندر حالیکه مستی از سرتان پریده یا کمرنگ شده ، بیدار شدیدبپرسید از باد از موج از ستاره از پرنده از ساعتاز هرچه
_____________________________________________________________________________________ به بوی بال ملائک، به نور مشغولم به آسمان، به تماشای دور مشغولم به ذات روشن صبح و سپيده نزدیکم به اکتشاف مضامين نور مشغولم خیال حوصله بحر مي پزم چون رود و با خیال زلال عبور مشغولم بهار مي رسد و رستخیز در راه است به ذکر سوره گل، با حضور، مشغولم رسیده ام به خدای تبسّمِ شبنم و خیس جذبه ی شوقم، به شور مشغولم به شوق زل زده ام در رسالت غنچه به خواب خلسه ی یاسی صبور مشغولم نشسته
خدای ای خدای مهربان من تو بر تری تا رسد به تو گمان من سپاس تو چون ادا کند زبان من چو نیمه شب سر به درگه تو سایم ز سوز دل همچو نینوا کنم به طور جان گر چه جلوه تو بینم وجود خود در دمي فدا کنم کمال مطلق در جهان تویی به ملک هستی جاودان تویی بلوغ جان عارفان تویی مرا بده با حقیقت آشنایی به چشم دل بر تو افکند نظر چو مهر تو در سپهر جان بتابد شود دلم چون سپيده سحر تو آگهی از سوز و درد من ز اشگ گرم و آه سرد من نگر ز رحمت ای اميد جان سرشک سرخ و روی زرد من تو صانعی
غار غار آن سیه جوجه های بی خبر، در سپيده دم نخستین روز خرداد ماه شکوهمند ، روانم را به مانند تکه نانهای خشکیده لای پنجه هایشان ، خرد و پریشان ميکند امروز او رفت؛ ساکش را در دست گرفت و خداحافظی بی فروغی نثار برادر کوچک غمزده ام کرد و بدون نگاه دوباره ای به مادر گریانم ، ساکش را محکم تر فشار داد ! بر خلاف گذشته در را نکوبید ، اینبار ،در، خودش سد راه اتصال چشمانم با آخرین جلوه قدمهایش شد امروز او رفت ؛ برای هميشه .
دوباره داغ کرده ام برای من غزل بخوان بپاش دل در آسمان از عشق با زحل بخوان شراب تلخ دور کن دو جام مثنوی بده دو بیت از سحر بگو سه مصرع از عسل بخوان ستاره را سه تار کن بزن به سیم آخرش دو قطعه از قمر بگو سپیدی عمل بخوان نوای دل سه گاه شد ، بیا و شور تازه کن ترانه از ابد بگو ، حکایت از ازل بخوان در آسمان ترین زمين طلوع مي کنی یقین سپيده را خمار کن از عشق بی بدل بخوان سحر شد از سرم ببر خماری شبانه را پیاله ای مثل بریز از عشق بی گُسل بخوان دوباره آسمان تهی
واپسین پنجره بود انتظار شب چادر مشکیش پهن بود چشم پیش پاها نمي بُرد پیدا داغِ شمع رویِ تیره پیرهن بود از دیدِ سردِ بی روحِ پنهانش هر چند مي خواند مرا در ظلمت مي کرد ناله بر زمين خشکم مي سوخت پروانه ام از حکمت داد از دل بی رمق بر ناخاست سر از سینه ی گیسِ های مشکی سپيده با سروش دوست ، اما بیدار نمي شدم من از تاریکی پری که مي شنید داستان از دور مرا فرا خوان سورش مي داد ستاره کنار ماه ، آهِ شبنمي مي چکاند مسیرِ سور مي گشاد
مي‌نویسم و اشک‌هایم. از چیزی که لابد برای تو حماقت بود و برای من اما نیاز. نیاز به دوست‌داشتنت. حرف‌زدنی مجازی که بی‌پاسخ، محکوم به بلاک شدن بود و باز شماره‌‌ای دیگر و باز هم بلاک. بلاک، بلاک. کم آوردی و آخر به آن تنظیماتِ لعنتی پناه بردی تا برای هميشه از من خلاص شوی. حالا حتا نمي‌توانم با وارد کردن شماره هم پیدایت کنم. آهنگ بفرستم، حرف بزنم و بلاک. شب‌ها را که نه، سپيده‌دم ها را با ترس درونیِ وحشتناکی به خواب مي‌رفتم.
تو مي روی سر این شیشه باز خواهد شد؛ تو مي روی شب ما هم دراز خواهد شد. ستاره مي چکد از دست روشنت پیداست؛ که خاک پای تو مهر نماز خواهد شد. اگر به خانه ی من آمدی به جای چراغ؛ دو شیشه ناز بیاور نیاز خواهد شد. درخت توت تبر دید، بید شد، لرزید؛ خبر نداشت که پس از مرگ ساز خواهد شد. درخت تاک هم از ابتدا نمي دانست؛ که سربدار شود سرفراز خواهد شد. بگو سپيده بگوید به بامداد خمار؛ شراب خانه خورشید باز خواهد شد.
قالَ (ع): الْمَلائِكَهُ تُقَسِّمُ أرْزاقَ بَنى آدَمِ ما بَیْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إلى طُلُوعِ الشَّمْسِ، فَمَنْ نامَ فیما بَیْنَهُما نامَ عَنْ رِزْقِهِ. فرمود: ما بین طلوع سپيده صبح تا طلوع خورشید ملائكه الهى ارزاق انسان ها را سهميه بندى مى نمایند، هركس در این زمان بخوابد غافل و محروم خواهد شد. تهذیب الأحكام: ج 2، ص 242، ح 957

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

تمرین نوشتن وبلاگ جازموریان اکسپرس