نتایج جستجو برای عبارت :

لیسیدن پاهاش

استرچ‌ مارک‌ها، شکم‌هایی که تخت نیستن، پوستی که جوش داره، چشمی که گوده و زیرش سیاهه، آدمی که ابروهاش پره، پشت لبش پره، موهای دست و پاهاش رو نزده، چشماش درشت نیست، مژه‌هاش کوتاهه، ریشه‌ی سیاه موهاش مشخصه، عرق می‌کنه، دست شویی می‌ره، اروغ می‌زنه، می‌گوزه، دهنش ممکنه بوی بد بده، صبح که بیدار می‌شه نامرتبه، آدمی که خسته می‌شه، بی‌حوصله می‌شه، ش دردناکه، ممکنه توی کفش پاهاش بو بگیره، آدمی که فین می‌کنه، گریه می‌کنه و دماغش قرمز
من نمیدونستم چی بگم واقعا خوشحال بودم بالاخره یه میسترس همسنم پیدا کرده بودم و تصمیم گرفتم بگم: آره معلومه که دوست دارم بعد گفت: خوب شروع کن،پای اربابت رو بلیس من شروع به ليسيدن کردم پای ارباب واقعا طعم خوبی داشت،اما بعد از مدتی این پاشون رو کشیدن و گفتن: خوب حالا چهار دست و پا شو منو ببر سمت مبل منم همین کار رو کردم بعد گفت: حالا دراز بکش زیر پاهاممن هم خوابیدم.بعد از یه مدت کارتون دیدن گفت:برو جوراب های کثیفم رو بیار.من هم رفتم و اوردم.وقتی او
زنده بود.نفس میکشید.ولی تصویر روبروش برعکس بود.رویِ پاهاش نبود!ولی نفس که می کشید!اما گویا این دلیل محکمی واسه لاشخورهای کوچک اطرافش نبــودهمین که ناتوان بود براشون بس بود و بــعد. شروعِ آرومِ یــک مرگِ تدریجی. پ.ن: کی می گفت همین که نفس میکشی و زنده ای خدا رو شکر کن؟
بلاکش کردم و کلا برنامه چت رو پاکیدم و راحت بهم گف مزخرفاتتو یادم نمیره گف اگه اینه دوس داشتنت من کلا نمیخوام میگف اینطوریه اخلاقت یا اینطوری هستی؟ زیر پاهاش لهم کرد انتظار داشت عاشقانه باهاش. فتار کنم البته من فقط بهش گفتم ک واگذارت میکنم ب خدا و اونم عصبانی شد ، خودشم میدونه چه گندی زده ک میترظه از رویارویی با خدا هیچ وقت نمیبخشمش باید تقاص پس بده
هیچ چیز سر جای خودش نیست.اینجا برای من تبدیل شده ب ی دفتر خاطرات ک گاهی خودمم از چیزایی که مینویسم سر در نمیارم .ی تلخی عجیبی در من وجود داره که نمیتونم بهش عادت کنم اصلا .خسته ام ،آشفته و تنهام و دلگیر خیلی خیلی دلگیرگاهی احساس خفگی میکنم ی بغض ته گلوم نمیذاره آروم باشم .همه چی پیچیده و دردناکه یه روزنه ای میخوام که دلخوشم کنم به این نفس کشیدنها و ادامه دادن.با هیچ کس نمیتونم کنار بیام ،کم تحمل شدم ،اشکم تمومی نداره انگار .چیزیم نیست فقط
کفاش کفاش پیر مهربون صبح که می شه، می‏یاد بیرون کلید رو پیدا می‏کنه مغازه ‏رو وا می‏کنه کفشا همه قطار، قطار ردیف می‏شن روی دیوار تو کفاشی، پشت شیشه کفش منم دیده می‏شه اوستای کفاش چی داره؟ چکش داره، قیچی داره اول یه پیش‏بند می‏زنه می‏شینه روی چهارپایه چشم می‏دوزه به همسایه همسایه‏اش کفشدوزکه سر تا پاهاش پر از لکه اونها با هم کار می‏کنن کارهای بسیار می‏کنن میخ می زنن می‏چسبونن زیر لب آواز می‏خونن واکس می‏زنن از همه رنگ کفشا می‏شه خ
*خاطره جایی برای رویا» باقی نگذاشت.
  *دهانم پُر از حرف است، حیف با دهان پُر نباید سخن گفت.
*اگر تمام گل های دنیا را هم به پایش بریزم باز هم کم است، چون پاهاش خیلی بو میده!*همیشه قبل از خودم شستم خبردار می شود.
  .بعضی ها برای سربلندی دیگران تا کمر خم می شوند.
  .شاید بهترین راه برای حفظ آثار باستانی، همچنان در زیر خاک بودن آن ها باشد.
  . بی صداترین تار» را عنکبوت می نوازد این روز ها به هرکی بال و پر» بدهید دُم» در می آورد.
نشسته بودم این ور جوب باریک آب. باید یه سری تلفن میزدم. هوا آفتابی و سرد. یکهو دیدم گربه هه اومده نشسته پهلوم!خوب شد گوشیم نیفتاد توی آب.رفتم نشستم اون ور جوب. گفتم اگه گربه ها هم بخوان بیان باغچه این ور، خوب می بینم اومدن شون رو دیگه.داشتم صحبت میکردم که یک سگ از پشت سرم رد شد. روی پاهاش می ایستاد قدش از من بلندتر میشد!یعنی خدایی آدم در کمپوس کتابخونه ملی یه سگ ببینه با این قد و قواره، باید حتما توی وبلاگش بنویسه!
من گفتم: عالیه ارباب ارباب گفت: حالا بیا دستشویی دارم من رفتم.نشست رو کمرم و توی راه ش رو در اورد و گذاشت تو دهنم و وقتی رسیدیم به حموم از دهنم درش اورد و گذاشت رو زمین.بعد طنابی که با اون من رو بسته بود کشید و منو به حموم برد و توی دهن من دستشویی کرد هم گه هم شاشبعد از زبونم برای تمیز کردن خودش استفاده کرد برگشتیم و دوباره روی مبل نشست  من رفتم و زیر پاهاش خوابیدم و اون انگشت هاش رو کرد تو دهنم و فیلم نگاه کرد    ادامه دارد….….…………
از خواب پریدم ولی تو را ندیدم . امروز پنجشنبه اس و الان بیدار شدم. دیشب خوابش رو دیدم، یه خواب کامل و واقعی، الان که بیدار شدم دارم از شدت ذوقی که تو خواب حس کردم نفس نفس میزنم( بمرگم حتی دستم میلرزه از شدت لذت واقعی داشتنش تو خواب). تو خواب بهش زنگ زدم و دیگه مثل بیداری جلوی خودم رو نگرفته بودم و کلی باهاش صحبت کردم و بعدش هم رفتم دیدمش و اجازه داد تا پاهاش رو ببوسم. اونقدر حس خوابم خوب بود که هنوزم تو حال و هوای کیف دیدن صورت ماه و آغوش گرمشم.
وقتی جنون و دیوانگی دوست داشتنش تو وجودم روشن شد نمیدونستم با هر بار صدا کردن اسمم نسیمی میزنه و آتش عاشقیم رو روشن تر میکنه ، نمیدونستم با احساس گرما و آرامش آغوشش چجوری خاکستر وجودم رو باد میده تا آتیشی به درازای مدت زندگیم در وجودم ایجاد کنه و هیچ وقت نتونم جز آغوش اون آغوش دیگه ای رو طلب کنم، نمیدونستم عمق خواستن بوسیدن دست و پاهاش ناشی از روشنی آتیش دوست داشتنی ایجاد میشه که در بودنش دستام رو گرفته و به پاهام قوت داده بود تا برای هر کاری
خداوندا! بارالها!باریتعالی! معبود من! عزیزم ! عشقم! باباجان! من طاقت اینو ندارم که صبح همکار شاد و شوخ و شنگم بعد اینهمه مدت که نگرانش بودم و گشتم واسش دکتر پیدا کردم و التماست کردم که خوب بشه، بیاد دست و پاشو نشون بده که ورم کرده و کلیه‌اش خوب کار نمی‌کنه. بعد از ظهر یه رفیق مجازی که خیلی آدم با استعداد و دوست داشتنی‌ و تحصیلکرده‌ایه رو بفهمم بیکاره مدتهاست و شب خبر برسه رفیق دانشگاهم که دو روز پیش عروسی برادرم شرکت کرد بیماریش عود کرده و پا
تشیع انگلیسی»؛ از ليسيدن در و ضریح تا حمله به حرم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (ع) سرویس ت مشرق - " تشیع انگلیسی " یا " شیعه لندنی "؛ اصطلاحی که چند سالی‌ است برای عموم مردم معنا پیدا کرده است. پس از "اسلام آمریکایی" که امام خمینی (ره) در برابر اسلام ناب محمدی تبیین کردند، رهبر انقلاب و نخبگان کشور از تهدیدی به نام "تشیع انگلیسی" پرده برداشتند. تشیعی که از لندن و با حمایت سرویس‌ اطلاعاتی این کشور حمایت و ترویج می‌شود تا محصول "تفرقه" را در کشورها
ارسالی از پیامون داشتیم. خانواده پدری همه اومده بود. عمه ها و عموها و بچه هاشون. عموم و زن عمو مژده زنگ زدن. من رفتم دم در استقبال کنم ازشون. سلام علیک کردیم و زن عموم رفت کنار کفشاشو دربیاره. دیدم جوراباشم داره درمیاره. روم نشد چیزی بهش بگم. جوراباشو تو کفشاش گذاشت و اومد داخل. چند دقیق بعد مادرم رفت دم در کفشارو مرتب کنه که دید کفش و جوراب زن عموم رو. تو آشپزخونه به خانما گفت جورابای کیه تو کفش؟ زن عموم گفت جورابای منه. پاهام خیلی عرق میکنه
وقتی سه صبحبیدار میشه شیر بخوره و من سعی دارم سکوت کنم که باز بخوابه و شروع میکنه خندیدن تو تاریکی بهم این چهره خندون اش ساعت سه صبح رو حاضر نیستم با دنیا عوض کنم. کاش میشد تک تک این لحظات رو ثبت کرد دیدن لبخندش با دهان بی دندون اش همه سختی های یک روز کاری رو از ذهنم میبرهیک لحظه هم نمیشه تنهاش گذاشت چرخیدن و غلت زدن یاد گرفته دیدن فرایند رشد بچه واقعا جذاب هست نوزادی که تا چهار ماه قبل فقط می تونست گریه کنه و دست و پاهاش رو حرکت بده میخنده. سع
رضا بهرام نگار دانلود آهنگ جدید رضا بهرام به نام نگار Download New Music Reza Bahram – Negar رخ مستش به خدا دلارو داغون میکنه نگاش چیکارا میکنه یه قشون پشت سرش جنگ میکنه جون دلم نگاش چی کارا میکنه نگار دردت نبینم نگار و مه جبینم نگار جون دلم محرم بشی دستت بگیرم نگار دردت نبینم نگار و مه جبینم نگار جون دلم محرم بشی دستت بگیرم این یار دل نداره همش سر به سرم میذاره با اون ناز و اداهاش صدای پاهاش چی بر سرم میاره دلتنگ یارم ولی یار نمیاد سراغم هر شب به یادشم و
ویگن دم گوشش می خوند صداها ازش دور بود خیلی دور. چهارزانو نشسته بود زمین. با کلی کش دادن به گردنش، سرشُ گذاشته بود رو تخت. ویگن آروم می خوند لبخند میزد هر لحظه بیشتر. زل زده بود به سقف اتاق. صدای آدما رو نمیشنید انگار. چشاش کم کم بسته میشد انگار که خوابش برده باشه آروم آروم بلند شد. رو پاهاش. ویگن هنوز داشت میخوند براش دستاشُ آروم آروم حرکت میداد. می چرخید خیلی آروم. با ریتم آهنگ شاید. قدم برمیداشت تو اتاق نه متری که دو متر بیشتر جای خالی
قدش یک و هشتاد میشد و یه صدکیلویی هم وزن داشت! تا جایی که میتونست شلوارشو کشیده بود بالا و با اون شلوار دمپا کشی مچ پاهاش که سفید بودن رو انداخته بود بیرون.باسنش تخت بود و رونای بزرگ داشت،توی اون هوای سرد تیشرت پوشیده بود و دستبندای رنگی هم انداخته بود و حدود یک ربع جلوم قدم میزد و گاهی که نگاش میکردم یه لبخند تخ*می تحویلم میداد! سه روزِ که کارش همینه! امروز دیدم خیلی خجالتی طور اومد کنارم وایساد و ازم شماره خواست!!! من فقط سرم رو انداختم پایین.
سرش رو از پنجره ماشین کرد بیرون و داد زد ؛ من  خیلی  این آقاعه رو  دوست  دارم .منم دستم رو گذاشتم رو بوق تا بلندتر داد بزنه و همه ببینن و بفهمندیونس، ولی نمیدونست من از اون دیوونه ترمهربار که میخواست این کارو کنه دستم رو میذاشتم رو بوق تا بلند تر صدای دوستت دارمش رو بشنومیه جوری بود که انگار نه انگار کسی غیر از ما تو این شهر باشه.روی جدول ها مثل بچه ها باهم گردو شکستم بازی میکردیم.گردو. شکستمگردو شکستممیدونست به لباس هام و کفشام حس
غروبی تبلیغ جدید پنیر صباحو دیدم. میگفت برا صباح سلامت گاو اولویت داره تا شیر مرغوب باشه. بلافاصله یاد این افتادم که اینهمه شیر حاصل از زایمان گاوهاست و بلافاصله یاد یه مستندی افتادم درباره ی یک فیل!اون فیل، غل و زنجیر شده بود توی یه اتاقکی شاید یک و نیم برابر جثه ی خودش. اصلا شما بگو سه برابر جثه ی خودش; وقتی پاهاش بسته بود و به چهارطرف میخکوب شده بود با زنجیر، دیگه چه فرقی میکرد چقدر جا باشه.صورت فیل رو به کنج دیوار بود. دیوارای سیاه و بی نو
گفتار هم مثل راه رفتن یه رفتاره . رفتاری که اشتباهی در یادگیری اون رخ داده و باید اصلاح بشه . درست مثل بچه ای که تازه راه رفتن رو یاد گرفته و مرتبا زمین می خوره که در نهایت یاد می گیره که چه طور روی پاهاش وایسه و این توانایی رو کسب می کنه که راه بره و همیشه باید مراقب راه رفتنش باشه که زمین نخوره و اگرم خورد بلند بشه ، تا جایی که این رفتار عادت بشه براش ‌.شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه که وقتی چشم و گوشمون رو می بندیم و حرف می زنیم لکنت رخ نمی
قشنگ نیست آیا ، که ساعت دو و نیم بعد از ظهر باشه و تو پاشی بری تو آشپزخونه که چایِ یک ساعت بعد از ناهارت رو درست کنی ، بعدش همینجور لیوان چایی بدست وایستی کنار پنجره و در کنار اینکه از خیلی چیزها خوشحالی هزار و یک فکر ِ با ربط و بی ربط هم بشکن ن بریزن وسط گود ِ ذهنت ، و یهو ببینی یه خرگوش سفید و قهوه ای ِ با مزه از زیر نرده ی محوطه - از شرکت همسایه- بیاد شرکت شما ، و وایسته رو پاهاش و دماغشو چین بده و - شاید- هوا رو بو کنه ، و تو حالت به طرفه العین
بعضی لحظات توی زندگی آدم هست که میتونه برای همیشه توی زندگیش حک بشه. بخش های خوبش همیشه فرحبخش محسوب میشه تا جایی که حتی بعد از گذشت سالها مثلا بیست سال، ذکر و یادآوریش آرامش و لبخند بهمراه داره. حس آرامش، حس خوشبختی، حس رضایت. اینا چیز کمی نیست؛ مگه آدم از زندگی چیز دیگه ای هم می خواد؟امشب حس کوهنوردی رو دارم که بیست متر با قله فاصله داره، سوز سرما تمام توانش رو گرفته، احساس میکنه انگشتای دستش، پاهاش دیگه خودمختار شدن، توی ذهنش هیچ چیزی نی
آقای دکتر میگه "استرس و اضطراب و هر چیزی که ضربان قلبش رو بالا یا پایین ببره براش مثل سم میمونه." و تمام. و دختری که نگاهش روی سرامیک های جلوی پاهاش خیره مونده. فکر میکنه به تمامِ وقایعِ استرس زا و هیجان آوری که قرار بود بعد از مدت ها برای مادرش تعریف کنه. و حالا، بوم! ‌غمِ بیماری یه طرف، و غمِ به دوش کشیدن تمام این هیجانات و اضطراب ها طرفِ دیگر. انگار تکرار کردنِ این جمله برای آقای دکتر خیلی راحته ولی هضمش برای دخترک سخت تر و سخت تر میشه. اصلا به
وارد ماه ششم بارداری میشیم و انتظار انتظاااار. هر روز چالش جدید. استراحت اجباری. درد دندان. بهانه گیری سه ساله خانه. عصبی شدنهای مکرر مادر خانه. التماس به جدمان حضرت کاظم علیه السلام برای کنترل خشمهای بیخود و با خود. حس قشنگ این روزها شعر خوندن های محیاست. دلم رو می بره وقتی میبینم صد بار تکرارم جواب میده و یه روز یهویی یه شعر کامل یا یه سوره کامل رو تحویلم میده. دلم دیگه نمیخواد اونقدری برای خودم باشم. دیگه آرزوی مترجم شدن که از ده سالگی ت
اما صبح زود اومدیم بیمارستان ک دیدیم خدا رو شکر به هوش اومده و مشکلی نیست فقط یکی از پاهاش شکسته بودو گچ کرفته بود.وقتی من و شهرزاد و یاشار رفتیم توی اتاقش کلی ذوق کردیم و جیغ زدیم که ماکان گفت:دوستان من این بچه رو ببینید روی دیوارگناه داره همیشه به شماهای بی عقل اموزش سکوت اینجا بیمارستان است رو میده.شهرزاد گفت:باشه چشم اقای سرپرستار ماکان باقری.و ما همه خندیدیم.-مسیح خوبی؟-خوبم بهار تو خوبی؟-هی بد نیستم.فقط من یه کاری با تو و طلا دارم-چه کاری
چهارشنبه صبح زود مارو بیدار کردن و رفتیم بیرون توی سالن نشستیم انقده سرد بود ک همینجوری داشتم میلرزیدم خدا خدا میکردم ک زودتر مرخص شه و راحت شم ازاینجا نیم ساعتی تو سرما نشستم و بعدشپیرزنی ک هم تختی بود دختردیگش اومده بودبعدش دخترش انقد خوب بود ک گرم صحبت شدیمو ازهمه چیز صحبت کردیماز اینک مار اومده بود خونش و از پسرش ک میره مهدکودک و بعدش محسن صبحونه اورد و خوردیم ودکتر ک اومد گفت مرخصی انقد خوشحال شدم خیلی خوشحال شدم هم واسه دختر عمه هم خود
مدت‌ها بود که مربی بسکتبال آرش، کریس بهش گفته بود باید به سطح بالاتر برای کلاس‌ها بره ولی خودش کماکان دوست داشت همان کلاس  را ادامه بده.
برای ترم جدید براش امتحان تعیین سطح گذاشتند و در عین ناباوری، آرش دو پله جهش داشت و یک دفعه‌ای برای سطح پیشرفته‌ A انتخاب شد. حالا کلاس‌های جدید روزهای شنبه ظهر برگزار می‌شه.
این روزها قشنگ و زبر و زرنگ بازی می‌کنه. انشاءالله اگه قد بکشه می‌تونه یک بازیکن خیلی موفق بشه. آرزوی این روزهاش اینه که برای دان
  صدات چقد گیرا و خوش لحنهبلبل زبونت رو خوب می فهمهتو تنها بازیگری در این صحنهدلم در زیر پاهاش پهنهتو از سوز عشق داری می سوزیچشاتو چون من به در می دوزیاونی که عاشق بود به طرز مرموزیشاید در وا بشه پیشت بیاد روزیاز فشار زندگی خوردیم به بدبختیتو هم چون منی افتاده ای در سختیبرات اشک ریختم وقتی که می رفتیتو هم گریه می کردی بی منی وقتیتو فک کردی که من غرق در وهممدلم سخت گشته و بی رحممباور کن حالتو خوب می فهممشاید این بوده از زندگی سهممتو هم چون من ه
در ادامه و پیرو پست قبلاز بقیه تجربیاتم بگم :-)چه مبلمان سلطنتی و چه مبلمان راحتی ، فرقی نمیکنهنوعی رو انتخاب بکنید که به جثه خانواده تون بخوره !مثلا عمه من یک دست سلطنتی خریدن شوهر عمه من که یک مرد هست وقتی میشینه پاهاش به زور به زمین میرسه انقدر ارتفاع داره مبل ! یا باز فامیل ما خریده بودن انقدر این مبلمان بزرگ بودن که پدر من که بلند قد هیکلی هست تو مبل گم میشد وای به حال ما خخخخ حتی کف پاش هم میگفت به زور به زمین می رسید :-))))ارتفاع و عرض مبلمان

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

المستغاث بک یا صاحب الزمان ( عج )