نتایج جستجو برای عبارت :

به نام کردگار هفت افلاک

قلعه  فلک افلاک  خرم آباد  :این قلعه تاریخی مطعلق به دوره ساسانی بوده است و به دژ شاپور خواست  معروف بوده است  و بر فراز تپه ای در مرکز  شهر خرم آباد قرار دارد  درگذشته این قلعه  12 برج داشته است که فقط 8 تا از این برج ها سالم مانده در زمان فتحعلی شاه این قلعه باز سازی می شود و اسمش به قلعه  فلک افلاک تغییر می کند این قلعه هم اکنون موزه است و بسیاری از اشیای نفیسی که در این قلعه پیدا شده است را درآن نگه داری می کنند http://www.hamsafarbashim.com/home/Destination?id=7#top1
ر وشن سخن 25 سلام دوستان قرار بود پریروز، روشن سخن 25 را بنویسم که نشد. ببخشید. هفته ی آینده شماره 26 را می نویسم و بعد از آن سعی می کنم هر روز ادامه دهم. و اما سخن امروز: ما آدم ها از روی اشتباه حتی می توانیم دست به جنایت بزنیم. و هم می توانیم بکلی گمراه شده، آن "کار" را شغل خود سازیم.
ر وشن سخن 22 سلام دوستان همانطور که پیشتر نوشتم، این کار من قبل از هر چیز جنبه ی حقوقی دارد. امروز مایلم به موضوعی خاص و بسیار عجیب بپردازم. البته برای من دیگر عجیب نیست، ولی به هر حال امری ست کاملن غیر طبیعی و ضد انسانی.
من خدایی می پرستم آسمانی تر ازاین  دردمندی  با درفشی کاویانی تر از اینرب رویاهای من دادار آب و روشنی استنازک اندیشی لطیف و پرنیانی تر از این کبریایی نیست چندان این خدای داعشیمن امیری را هوادارم کیانی تر از ایندر نظر  دارم خدایی عاشق و افسانه ای  پادشاهی  بی نهایت آرمانی تر از اینکردگار فرقه ای مقبول کل خلق نیستمن خدایی  دوست  می دارم جهانی تر از این شعر اسد زارعی مرودشتی  
ر وشن سخن 19 سلام دوستان دیروز در جواب به خانم شیرین عبادی که فرموده بودند - شیرین عبادى: برای رسوا کردن جلادان آزادی و آزادی بیان دست به قلم شویم!» منگفت زیر را نوشتم که بسط داده، در آغازِ روشن سخن 19 نیز می گذارم.
علمای شیعه و اهل سنت، براساس آیه ۲۳ سوره شوری مشهور به آیه مودت، محبت و دوست داشتن فاطمه را سفارش خدا به مسلمانان دانسته‌اند. در آیه مودت پاداش رسالت پیامبر(ص) دوستی و محبت با خویشاوندان معرفی شده است که مفسران از آن به اهل‌بیت(ع) تعبیر کرده‌اند. بر اساس روایات، خویشاوندان یا (به تعبیر مفسران) اهل‌بیت در این آیه، فاطمه(س)، علی(ع) و حسنین(ع) هستند. علاوه بر آیه مودت، روایاتی از پیامبر نقل شده است که بر اساس آن خداوند به خشم فاطمه خشمگین و به خشن
ر وشن سخن 26 سلام دوستان برای اینکه به اندازه ی کافی صبوری کرده باشم، بیش از آنچه که باید، صبر می کردم. ولی متأسفانه بسیارانی صبوری دیگری را دلیل بر ضعف می دانند. در حالی که در صبوری قدرت است؛ صبوری نماینده ی استواری ست.
شعر از مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) رندی و قلاّشی » چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمی دانم نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش نه از عرشم، نه از فرشم، نه از م، نه از کانم نه از هندم، نه از چینم، نه از ب ُ لغار و سَقسینم نه از مُلک عراقینم، نه از خاک خراسانم نه از دنیا، نه از عُقبی، نه از جنّت، نه از دوزخ نه از آدم، ن
شادم از شادی صبح دل زیبای شما هست جان و دل ما شاد به شادی جانا می نویسم غزلی در خور اگر باشد باز چهر زیبای، به صبح دل شیدا بگشا یاد باد آن شب زیبای وصال رخ یار که بودی ماه پریچهره به قلبم تابا می برد شوق شکفتن سوی افلاک مرا تا نویسم سخنی از تو به صوتی زیبا شب به شب تا که به بالین نهم سر یک دم می برد یاد تو ای ناز پری بر رویا 1399.08.26 09:50 "یسار"
من درخت و باغبان تو، باغ قلب پاک توریشه هایم رشد گیرد در درون خاک توخوب و بد معیار باشد حس قلب آدمیقلب تو فهمید امان از آن سر شکاک توتو ابَر زن هستی و اسطوره افسانه هاچشم در راهم ببینم چهره بی باک تودر کنار تو شباهنگ کور سویی می‌زندماه تابانی و باشد اینچنین افلاک توزخمها کاری و هر دم بی خبر از بازدمهیچ امیدی نباشد جز مگر تریاک توحبس هستم در اتاقی کوچک و غمگین و سردهر طرف فریاد سر دادم شود پژواک تو 
کسی کهِ با وفا باشد مرام و خاطرش پاک استبرایِ عشق ورزیدن مثالِ شیر چالاک استکسی کهِ باعثِ دردم شد و خندید دل خوش شدعزا خواهد گرفت آن هم که از دردم طرب ناک استکسی کهِ بار اول هم دروغی یا خیانت کردبرایِ بار بعدی هم نمی ترسد و بی باک استکسی دیدی که دل کندهِ ز یارش با تو باشد تابلد می باشد او کَندن،چنین آدم خطرناک استاگر دادی بساطِ عشق دیگر را به نابودیبه نابودی رَوی آخر،مرامِ چرخ افلاک استسرگشته#سهراب_عرب_زاده
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت دلــی کــــه کرده هـوای کرشمه‌های صدایت نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز کـــه آورد دلــــــم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت تو را ز جرگــــه‌ی انبوه خاطرات قدیمی برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست نمی‌کنــــم اگـــر ای دوست، سهل و زود ، رهایت گره بـــــه کار من افتاده است از غم غربت کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟ به کبر شعر مَبینم کــه تکیه داده به افلاک ب
ر وشن سخن 20 سلام دوستان قبل از هر چیز باید این نکته را یاد آور شوم که من اینجا قصد خاطره نویسی ندارم؛ بلکه دارم در باب فاجعه هایی بی سابقه که در زندگی من و دیگران بطور کاملن مصنوعی پیش آورده اند می نویسم. این نوشته ها قبل از هر چیز جنبه ی حقوقی دارند. و من نمی توانم سال ها و یا ماه ها نوشتن را اینجا ادامه دهم. به همین خاطر تصمیم گرفته ام در مدت نسبتن کوتاهی، یک یا حد اکثر دو ماه اساس مطالب را اینجا بگذارم تا مورد قضاوت قرار گیرند.
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند . . . (شهید آوینی) آن روزها نام و نان بهایی نداشت و آنچه میدان دار بود، قیام بود و عروج. آن روزها ماندن بی معنا بود و مردن در بستر، ننگی بزرگ. آن روزها شهادت، شاهراهی به وسعت افق داشت. آن روزها فاصله خاک تا افلاک و کویر تا بهشت، یک میدان مین بود. خاکریزها، بوی بهشتِ مردانی را گرفته بود که سر به سر، تن به مرگ می سپردند تا مبادا وجبی از کیان د
ر وشن سخن 23 سلام دوستان حتمن به یاد دارید که پیشتر نوشتم آقای چابکی و چند نفر دیگر رفته بودند و سر خانم یِسیلِوسکایا، دکتر معالج من ریخته بودند. برای ادامه ی درست روشنگری، لازم است به آن موضوع بر گردم. و این را نیز بگویم که قصد ستیزه جویی ندارم؛ ولی چون با حقه بازی های خانواده ی دروغگو و نابکار مهین راد مرا به زندگی وحشتناکی کشانده اند و حالا ناچارم ساخته اند اینجا بنویسم؛ پس باید به موضوعات مختلفی رجوع کنم.
گه گداری ، طینت حقیقی انسان ، سازش را به عقد ناکوکی روزگار در میاورد ؛) آن وقت است که دیگر طنین دلربای قطرگان افلاک ، شهد موسیقی طنازشان را در موطن انظار انسان نمی یابند شمیم جان نواز خاک دیگر رهگذر آشنایی برای احساسات نخواهند گشت نمیدانم ذائقه سرشت انسان چرا با طعم عزلت سازگار است؟ انگار به یکباره غم ، ریشه اش را تا راس حیاتت می پراکند و تو درمانده ، به خویش در آینه ای مکدر زل میزنی و غم بالاتر میرود و بالاتر میرود .
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابی طالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه‌اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته‌ست دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه زادِ پسر آمنه باید باشی همه‌ی غائله‌ها گشت فراموشِ نبی کودکی‌های علی پر شد از آغو
ر وشن سخن 21 این پست تقدیم است به پزشک حاذق دکتر فریدون رضایی لیپایی (بخش دوم) سلام دوستان مسایل مختلفی باید نوشته شود، که در آینده ی نزدیک به همه ی آن ها می پردازم. از آنجایی که پیش از این پست شماره ی دوازه را به دکتر رضایی گرامی تقدیم کردم؛ اینک لازم است ادامه دهم و بخش دوم آن را بنویسم و آن بحث را ببندم. البته اگر ایشان هر گونه پرسشی داشت، بر دیده می نهم و جواب می گویم. ولی از نظر من بعد از نوشتن این پست، گفتار قلمی من خطاب به ایشان پایان می پذیرد
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشیبی زر و گنج به صد حشمت قارون باشیدر مقامی که صدارت به فقیران بخشندچشم دارم که به جاه از همه افزون باشیدر ره منزل لیلی که خطرهاست در آنشرط اول قدم آن است که مجنون باشینقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکنور نه چون بنگری از دایره بیرون باشیکاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیشکی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشیتاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمایور خود از تخمه جمشید و فریدون باشیساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشانچند و چند
جمشید فرزند طهمورث فرزند هوشنگ واژه جمشید واژه جمشید را به معنای دو قلوی درخشان تعریف کرده اند چون ش جمک ویا به پهلوی یمک توا مان به دنیا آمده اند . در سانسکریت یه مه» نام نخستین مرد و پادشاه جهان مردگان است. (کزازی، 1385/262) گویند که پدر جمشید اولین سازندة نوشابة آیینی هوم است. شاید پیوند جمشید با شراب از این موضوع سر چشمه گرفته باشد. جمشید با جام جم نیز مرتبط است .گزارشات حکایت از ان دارند که جام جم، جامی بود که افلاک و ستارگان روی آن نق
ر وشن سخن 24 سلام دوستان مدتی نمی توانستم اینجا بنویسم و نزد عزیزان شریف(مرا به نابکاران کاری نیست) بدقول شدم. مانیتور کامپیوترم از کار افتاد. خودش خراب شد، یا "دوستان" کمک کردند؟ نمی دانم. اهل هوایی حرف زدن نیستم. ولی از آنجایی که بطور شبانه روزی(24 ساعته) زیر شکنجه های روانی وحشتناک و باور نکردنی به سر می برم و حالا هژدهیمن سال است که زندگی خصوصی ندارم؛ یعنی همین حالا که دارم می نویسم، عده ای اوباش "ایرانی" و غیر ایرانی دارند مرا نگاه می کنند.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار /  هر ورقش دفتریست معرفت کردگار»  (سعدی)باسلام این شعر از سعدی، مقدمه ی موضوع ما هستش ونشون میده که مطالعه جغرافیا چه تاثیری در نگرش ما داره.در هنگام تماشای مظاهر طبیعت باید به آیات و نشانه‌های قدرت و حکمت پروردگار توجه کرد، درس خداشناسی را فراگرفت و به تعبیر زیبای سعدی طبیعت را بی‌روح و خشک ندانیم چرا که روح طبیعت نشانه‌ای از معرفت پروردگار و القاکننده خداگرایی به انسان است و هرکس که خداوند در او زمینه‌ای ب
نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟ کجا باید صدا سر داد؟ در زیر کدامین آسمان ، روی کدامین کوه ؟ که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد ! کجا باید صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمین کر ، آسمان کور است نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ اگر زشت و اگر زیبا اگر دون و اگر والا من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم . به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختی هاست نمی
ر وشن سخن 27 سلام دوستان در آغاز روشن سخن 26 از جمله از صبوری نوشتم. این منگفت که با تغییراتی در ادامه می آید، در اسفند 97 در خارج از میهن نوشته شده و حالا اَمرداد 99 است. * * اَمرداد(اَموردات) یعنی ماهِ زندگی. و مرداد = مورد داد = مرگ دهنده = ماهِ مرگ. مرداد واژه ای ست مانند مرداب و مردار. پس، اَمرداد = ماهِ زندگی، درست است. مرداد خلاصه ی اَمرداد نیست. بدان صورت متضاد کردن واژه ها یک قانون دستوری کهن ایرانی ست، که در زبان مادر(تالشی) هنوز بکار می رود.
عنوان مدح حضرت زینب سلام آلله علیها(آذری) افلاک مطبقده، تابنده قمر زینب بستان ولایتده ، عالیه شجر زینب صندوق نجابتده ، ارزنده گوهر زینب دنیا قالا بیریاندا، بیر یاندا اگر زینب دنیایه نیازیم یوخ،دنیایه دَگَر زینب طبعیمده گزن قمری،سرمستیدی کوکودن سایسیز سخنیم واردی شخصیت بانودن بیباکیدی حیدر تک،قورخمازدی هیاهودن تفکیک ائلمز عارف، یازینبی یاهودن زینب دئسه گر یاهو، آللّه دا دئیَر زینب امر ایلسه طوفانی، دریالری صاف ایلر هر خطبه ده شمشیر شی
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها ماندهاز تحیر دهن غار حرا وا ماندهعشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمدنامت از وزن برون رفت در این شعر محمدشأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیستظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیستاز قضا رد شدی و راه قدر را بستیرفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستیرفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسیدو به گرد قدمت بال ملک هم نرسیدعرش از شوق تو جان داده کمی آهستهجبرئیل از نفس افتاده کمی آهستهپشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شدچشم تو فاتح اقلیم نم
شعر مدح و مرثیه حضرت ام کلثوم سلام الله علیهاای نخل کوثر را ثمر یا ام کلثومای مایه ی فخر بشر یا ام کلثومای دومین زینب، سراپا زینت ابای زینت نام پدر یا ام کلثومای چارمین خورشید نور از نسل کوثربر فاطمه نور بصر یا ام کلثومای کوکب افلاک، ای نور مجسمای خواهر شمس و قمر یا ام کلثومزینب که سر تا پا علی بود و علی بودرفتی به زهرا بیشتر یا ام کلثومحتما تو هم مانند زینب دیده بودیکه مادرت در پشت در . یا ام کلثومحتما تو هم از داغ کوچه داغداریاز ماجرا داری خ
​​​​​​گویا سعدی با یک شعر دل خدا را ربوده بودسعدی بیتی جاودانه در مدح پرودگار سرود که در ادب و عرفان سرزمین ما جاوادانه شد.جامی دیگر شاعر عارف سرزمینمان گزارشی از یکی از منکران سعدی می دهد که خداشناسی سعدی را قبول نداشت.تا این که او خود شبی در عالم رویا دید که!سعدی آن بلبل شیراز چمندر گلستان سخن دستان زن شد شبی بر شجر حمد خدایاز نوای سحری سحر نمای بست بیتی ز دو مصراع به همهر یکی مطلع انوار قدم جان ازان مژده جانان می یافتبر خرد پرتو عرفان
ای گزیده مر تورا از خلق رب العالمین آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال روی تو نور مبین و رأی تو حبل المتین نقش نعل مرکب تو قبله ان خاک پای چاکرانت توتیای حور عین مرگ با مهر تو باشد خوشتر از عمر ابد زهر با یاد تو باشد خوشتر از ماه معین ای سواری کت سزد گر باشد از برقت براق برسرش پروین لگام و مه رکاب و زهره زین بر تن و جان تو بادا آفرین از کر
میلاد دو زمزم هدایت   امروز زادروز خجسته شکوفایی گُل نبوّت و شکوفۀ امامت است .امروز قُدسیان کف ن پای می کوبند و دف ن دست می افشانند .امروز خورشید بر زورق دیرین نشسته و خوشه های زرّین می پراکند . نگاه او پگاه را زرافشان می کند و روز را درخشان . . و امشب ماه در هاله ای رویایی و هودجی اهورایی ، آبشار سیمگون خود را بر کویر جان و دشت جهان جاری می سازد .امروز دریاها صدف های سُرور به ساحل می ریزند و سُرور جان را با نور جانان می آمیزند .امروز از چشم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گروه اقتصاد استان یزد