ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسیهر چند بیزبانیم ما را تو میشناسیویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریمبا آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسیبا هر کسی نگوییم راز خموشی خویشبیگانه با کسانیم ما را تو میشناسیآیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلقبس رازها که دانیم ما را تو میشناسیاز قیل و قال بستند، گوش و زبان ما رافارغ از این و آنیم ما را تو میشناسیاز ظن خویش هرکس، از ما فسانهها گفتچون نای بیزبانیم ما را تو میشناسیدر ما صفا
فقط یک روز در هفته هست که ساعت 10 کلاس داریم. یعنی هر یک شنبه. شاید اختلاف زیادی با بقیه ی روز ها نداشته باشد. جز اینکه مغازه ها باز شده اند و مردم بیشتری در حرکت اند. آفتاب پاییزی نرم و خوشایند است و هوا آرام کننده تر. نمیدانم. شاید این ها فقط احساساتی بی اساس باشد.دلم میخواهد چیز های خوبی بنویسم و افکار منفی به ذهنم راه ندهم. هرچند شاید زیاد راه گریزی وجود نداشته باشد.البته امروز دیدم که یکشنبه بدی هایی هم دارد؛ مثلا شلوغی پیچ و خم های بازار
قرآن تو عطر خون حسین پسر فاطمه ای !ای زهرای عطهر امروز شاهد باش و کمر خمیده خود را راست کن ، که قرآن این کتاب آسمانی پس از ۱۴۰۰ سال هنوز زنده و پاینده است.کاش در این رمضان لایق دیدار شویمسحری با نظر لطف تو بیدار شویمکاش منت بگذاری به سرم مهدی جانتا که هم سفره ی تو لحظه ی افطار شویم————————————————بر چهره ی پر ز نور مهدی صلواتبر قلب و دل صبور مهدی صلواتتا این که شود ظهور مهدی امضاءبهر فرج و ظهور مهدی صلوات—————————گفتم که خدا مرا
درباره این سایت