نتایج جستجو برای عبارت :

وابسته نوع آن دیروز در غربت باغ من بودم و

لیست وبلاگ‌ها: 1- غربت من بیگانه‌ای در سرزمین ژرمن‌ها: سایت خوبیه ولی تا سال 86 آپ شده 2- یه دختر معمولی با یه زندگی معمولی: قسمت "فرهنگ آلمانی"، به شما مرتبط هست. 3 - کانون همبستگی ایرانیان مقیم آلمان: عالییییییییییه 3- مهاجرت، تحصیل و زندگی در آلمان 3- از کردستان تا نوردراین وستفالن 4- پارس نیوز آقای مهدی امیری: معرفی مکان‌های مربوط به ایرانی‌ها 5- آ لمان به روایت مهراب پورایران: اطلاعات عمومی 6- غربت هشت ساله مرسده: غربت 7- دلتنگی های میترا در آلم
شاد بوده، من اونجا بودم گریه آبغوره، من اونجا بودم میگفت سختیا بدجور آسونن، من اونجا بودم میگفت از توو داغونم، من اونجا بودم میخواست دوست صمیمی، من اونجا بودم میکرد توو دل غریبی، من اونجا بودم فکرِ قوّتِ قلب بود، من اونجا بودم میگفت کمکِ من کو؟، من اونجا بودم میداد روزیمون تُپُل سود، من اونجا بودم سُفره کوچیک بود بزرگ بود، من اونجا بودم احساس عشق میخواست، من اونجا بودم چه سالم چه بیمار، من اونجا بودم من اونجا بودم تو یه خُرده ترسیدی من اون
‏مرا در غریب ترین جای غربت در عمیق ترین خوابِ لکنت انجا که بی تته پته سخن می‌گویم از عشق، از رهایی بخوابانید در شعر ترینِ جمله ها در دلگیرترینِ جمعه ها بخوابانید در شهرِ ابر ، در خانه‌ی باران در آستانِ مقدسِ تنهایی به دور از یاران بخوابانید .
کلا ادم وابسته ای نیستماز خاهرم کمتر وابستمخیلیی کمتر کلا منو مستقل میدونن هر کی منو بشناسه اینو میدونهولی توی این موضوعمیخام وابسته باشممیخام خودمو گول بزنم و وابسته باشم تا دلبستهاخه وقتی دلبسته باشی خیلی سختره تا وابستهمیشه فقط یه وابستگی باشه ها؟میشه زمان تنهاییت کم طول بکشه و بپرم بغلت؟
دلم تنگه ، شکستهچشام غرق اشکهاز غربت وتنهاییشدلم شکست وقتی دیدم اون گنبد و بارگاه که همیشه مثل نگینی حلقه شده بودامروز تو اولین روز سالتو غربت و تنهاییه ،دلم شکست وقتی درهای بسته و صحن و سرای خالیش رو دیدمالسلام علیک یا علی ابن موسی الرضا، یا ثامن الحجج، یا غریب الغربا، یا ضامن آهو
امام مجتبی(ع)-شهادت پسر فاطمه ام غصه بود بنیادمسند غربت من این حرم آبادمخاک فرش حرم و گنبد من تکهٔ سنگصحن من پر شده از غربت مادر زادمعزت عالمیان بسته به یک موی من استکی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادمشاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست.زهر با سوز تمام آمده بر امدادمهر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبانتا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم*هر زمین خورده مرا یاری خود می خواندچون که در یاری افتاده ز پا استادمهر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفتسجده بر خاک به م
از ساعت ۱۲ تا ۸ تو خیابون بودم ظهر و شب رفتم مسجد ۲ ساعت هم پشت در پشت بوم بودم شب اینقدر حالم بد بود به ریس پیام دادم که من کار رو تو خونه انجام میدم خدا خواست اونم گفت هر جور راحتی ساعت ۱۱ شروع کردم رو میز کتابخونه بودم .همش با این فکر میکنم چقدر تاثیر بد داشته تو ذهنم با تو رابطه داشتن انگشت
میتونم بگم تنها کسی که هر لحظه خوشحالیش خوشحالم میکنه و هر لحظه ناراحتیش دلمو به آتیش میکشه عشقمه، ولی وقتی امروز دیدم بخاطر یه غریبه ای که میخواست شوهرمو پیش من بی ارزش کنه بخاطر اون داشت دست روم بلند میکرد و  اتاق و روم قفل کرد و منی که از صبح واسه سورپرایز عشقم و سربلندیش پیش مهمونش سرپا بودم  و‌حتی یه لقمه نون هم نخورده بودم تو اتاق زندانی شدم و حتی نفهمید از درد معده چجور بخودم میپیچیدم ، دیکه این دل دل نمیشه.اگه دردی داشتم اگه ناراح
کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده و کپک زده‌ی خودمونو؟ اول صبح هر روز بیدار می‌شوم هنوز آفتاب نزده، در رخوت منجمد صبح، درست همان وقت که تاریک تاریک است فرق‌اش را با مثلا دو یا سه شب نمی‌فهمم، جوراب‌های ضخیمم را پهن می‌کنم روی شوفاژ تا گرم گرم بماند برای صبح. تازه از غربت حرف زده بودیم، همیشه دم صبح یاد ” در غربت بودن می‌افتم هیچ انسانی اندازه وقتی همه خوابند و او بیدار تنها نیست فکر می‌کنم آن طرف دنیا که بلیط فلان میلیون تومان است چه
دل به نوشتن ندارم دیگه
از چند ماه پیش که بلاگفا مشکل پیدا کرد تمام دست نوشته های چندین سال تو غربت من که اینجا گذاشته بودم پاک شده ؟ دلم سوخت بخاط مدیریت اینجا یا مشکلات سایت من و خیلی های دیگر دست نوشته های خود را از دست دادن البته تک و توکی از ماهها باقی مانده هنوز .
اثاثیه خانه اهوازم را در یک روز جمع کردم، یک روز اثاثیه را به کرج فرستادم و روز بعد هم خانه را زیر قیمت فروختم. در مجموع سه روز طول کشید. اما سه سال بود که آنجا نبودم، سه سال بود که داشتم آماده می شدم که از آنجا دل ببرم. با این همه برای چند روزی وقتی در راه بودم تا به خانهء کپنهاگ برسم گم شده بودم، آماده بودم تا هر کاری کنم تا به جایی وصل شوم. اما حالا بهترم، تمرکزم برگشته و تصویر آینده و زندگی ام دوباره برایم شفاف تر شده. هنوز ذراتی از گیجی را در د
دنیای بی تو بانو هوای عاشقی ام غربت وغم است دنیای من بدون توهرشب جهنم است من حاظرم هنوز بمیرم برای تو تامرز باتو بودن این ماجرا کم است مجنون منم اگر به تماشا نشسته ام لیلای من همیشه دراین قصه مبهم است بگذار تا که سربگذارم به شانه هات آنلحظه ای که دل همه انبوه ماتم است باید حدیث عشق بیاموزم ازدلت دنیای من بدون تو۰۰۰۰۰۰اری جهنم است بهرام بهرامخواه
آغوش تو سرزمین مادری‌ست. این یک شعار نیست. این یک واقعیت است. آخر من غربت دور شدن از آغوش تو را چشیده‌ام. آخر من چشیده‌ام که حتی دقیقه‌ای دور از آغوش تو بودن چند سال حسرت و چه اندازه غربت دارد. آخر طعم آواره‌گی بیرون از سرزمین مادری هنوز هم زیر زبان‌م هست. آن‌قدر هست که تلخی‌ش خیلی مواقع بدجور اذیت‌م می‌کند. من مثل مسافری که از وطن‌ش می‌رود، با تمام وجود لمس کرده‌ام گنگی تنفس در کشوری دیگر را. من مثل مسافری که ترک وطن کرده، فهمیده‌ام نگا
رنج غربت؛ داغ حسرت: خاطرات آزادگان از دوران اسارت ناشر : موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره) | موسسه چاپ و نشر عروج سال نشر : 1390 تعداد صفحات : 300 مجموعه حاضر خاطرات گروهی از رزمندگانی است که در طول سالهای دفاع مقدس در کشاکش نبرد با دشمن گرفتار شدند و سر از اردوگاههای اسیران جنگی درآوردند. انسانهای پاکدامنی که به اشاره رهیر و فرمانده خود برای دفاع از مرزهای آیین و میهن، بی آنکه، اجباری در کار باشد لباس رزم پوشیده، به سوی میدان جنگ جهاد شتافتند
ناله های بابام هنوزتوگوشمه،راهروهای بیمارستان که غربت ازدیواراش میریزه وکمربابای منو میشکنه شده پاتوق بابااحمدمبابااحمدناله هات جیگرموآتیش زد،من آسایش شماروباچه متاعی معامله کردم،خدامنونبخشهتوهمیشه پشتم بودیکنارم بودینفس دخترموبعدازخدامدیون شمام باباییامامن چیکارکردم؟!من کمرشماروخم کردمتحقیرتون کردن ومن فقط تماشاچی بودمبابااحمدوقتی بیهوش بودم حرفی شنیدم که حس کردم همه بدنم یخ زدهاون لحظه فقط برای شماغصه خوردم فقط شمارودیدمب
معصومه …معصومه تفسیر معصومیت است كه روزگارى در مدینه طلوع كرد، معصومه اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه تفسیر بلند تبعیت است از ولایت .معصومه نگاه سبزى است كه از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه، روزگار دلداگى است واز غربت به قربت رسیدن .معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن .معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است كه درقم، شهر اقامه مى درخشد .معصومه ضریت بالاى ارادت به ولایت است، معصومه، ق
پیوندهای مرتبط عکس پوستری ۱۳۹۹/۰۵/۰۷ پیام امام امت به مناسبت فرارسیدن ایام حج بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و صحبه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین. موسم حج که همواره موسم احساس عزّت و عظمت و شکفتگی جهان اسلام بود، امسال دستخوش اندوه و حسرت مؤمنان و مبتلا به احساس فراق و ناکامی مشتاقان است. دلها از غربت کعبه احساس غربت میکند و لبّیکِ جداماندگان با اشک و آه در هم می‌آمیزد.
پیوندهای مرتبط عکس پوستری ۱۳۹۹/۰۵/۰۷ پیام امام امت به مناسبت فرارسیدن ایام حج بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و صحبه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین. موسم حج که همواره موسم احساس عزّت و عظمت و شکفتگی جهان اسلام بود، امسال دستخوش اندوه و حسرت مؤمنان و مبتلا به احساس فراق و ناکامی مشتاقان است. دلها از غربت کعبه احساس غربت میکند و لبّیکِ جداماندگان با اشک و آه در هم می‌آمیزد.
پیوندهای مرتبط عکس پوستری ۱۳۹۹/۰۵/۰۷ پیام امام امت به مناسبت فرارسیدن ایام حج بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین و صحبه المنتجبین و من تبعهم باحسان الی یوم الدّین. موسم حج که همواره موسم احساس عزّت و عظمت و شکفتگی جهان اسلام بود، امسال دستخوش اندوه و حسرت مؤمنان و مبتلا به احساس فراق و ناکامی مشتاقان است. دلها از غربت کعبه احساس غربت میکند و لبّیکِ جداماندگان با اشک و آه در هم می‌آمیزد.
وقتی یه مسافر میشی احساس میکنی دیگه به هیچ جا تعلق نداری.وقتی زیر اسمون زادگاهت دراز کشیدی دلت برا جاده های غریب و ادمهای ناشناس تنگه و وقتی تو جاده ای و میون ادمهای غریب،،، دلت برا زادگاهت و خونت تنگه. اینجاست ک دیگه برای تو اشیانه کمی غریب میشه و غربت اندکی اشنا دلم تنگ شده برا شهری ک توش غریب ترینم تنگ شده برا خوابگاه برا بوفه دم دستیمون برا صدای سرپرست از بلندگو ک هرشب دنبال جاروبرقی میگشت:خانومی ک شیش ماهه جاروبرقیو بردی،بیار سرپرست
نکته:توی پست قبلی گه تراوش کردم،من اصلا هم عاشق امیر نیستم:/ چرا باید عاشق یه الدنگ دخترباز بی تربیت باشم که به هیچ جاش نبود که من اون شب توی اون سرما توی شهر غریب تک و تنها افتاده بودم؟ تازه به خانوادمم توهین کرد.بی شعور.نمیدونم چرا اینارو یادم رفته بود؟ احتمالا بخاطر اون خوابایی که دیده بودم توهم زده بودم:/ ولی خب در هر صورت اون احساس بعد از 48 ساعت از بین رفت و همه چی به حالت عادی خودش برگشت. دیروز شخمی ترین جمعه ی اخیر بود.
من ضعیف بودم تو قوی. من فقیر بودم و تو قوی. من ترسو بودم و تو شجاع. ببخشید. من تو را از نداشته هایم شناختم. من قدرت نداشتم و تو را با قدرتت شناختم. من فقیر بودم و تو را با ثروتت شناختم. من ترسو بودم و تو را با شجاعتت شناختم. اما تو هم که اینها نیستی. اینها صفات تو هستند. اینها هنوز تو نیستی. پس چطور تو را بشناسم. اکر من هم قوی بودم، ثروتمند بودم، تاثیرگذار بودم باز هم شیفته ی تو می شدم؟ هنوز هم دوست داشتم برای تو بنویسم؟ روزی می آید، که خیلی نزدیک است،
دختر نازم
با آغاز ماه مهر یک سال از مهد رفتنت میگذره و امسال به کلاس سه تا چهار ساله ها رفتی.
از پارسال که کلاس فاطمه جون بودی با دو تا از بچه ها خیلی جوری و شدیدا به هم وابسته هستید.
شروین و ترانه و بنیتا سه تا یتون خیلی همدیگرو دوست دارید و وابسته اید البته این بین شروین خیلی بیشتر به تو وابسته است تا اون اندازه که یک هفته که رفته بودیم شمال  مامانش زنگ زد گفت شروین دلش تنگ شده و میخواد با بنیتا حرف بزنه.
با ورود به کربلا آنفولانزای عراقی در من عود کرد ( که هنوز درگیر این بیماری ام ) و از سه روز اسکانمان فقط دو روز اول نائل به زیارت شدم و مابقی در موکب بودمامااااااما امان از برگشتن که بدنم دچار عفونت شدید آنفولانزایی شده بود و برای پیدا کردن گاراژی که مارا به ایران برساند کیلومترها راه رفتیم ،دیگر نای گام برداشتن در بدنم نمانده و ماشین مناسبی هم پیدا نمیکردیم ،نفس در گلو گم میشد از این همه گرد و غبارون ها همه عازم مهران بودند که به خاطر ازدحام
پریروز تهران بودم کنار یکی از همکارای نشسته بودم که دورادور میشناختمش یک چهره بی بی فیس با یک چاله روی صورتش که سه بر صفر از بقیه جلو میفتاد تمام طول روز محو تماشای اون بودم و همش دنبال این بودم باهاش یک کلمه حرف بزنم شب موقع برگشت فکر که کردم انگار قبلا این رو یک جایی دیدم انگار خیلی وقته میشنخاتمش تو هواپیما که فکر میکردم یادم آمد که اسمش اسم کسی بود که قبلنا دیونش بودم اسمش مهسا بود و چقدر شبیه اون بوده ترم اول دانشگاه بودم و میخاستم به هر ق
سال 98 سالی بود که بسیار حوادث تلخ داشت مریضی جنون آمیز خواهرم. فوت شوهر خاله ام بر اثر سرطان ریه 13 اسفند اقای فیضی عزیز و مهربان برای همه در شهرما با غربت تمام بخاک سپرده شد. و چندماه قبلش شایسته خانم در اثر سرطان درگذشت.دیروز نتیجه آزمایش های سهیل آمد خدا را شکر نه شیمی درمانی میخواد نه پرتو درمانی
نمیدانم از کی این بچه این همه کینه به دلش آمد؟ دیروز تو جمع رفت بالای منبر و همین طور گفت. تو همه ی حرفهایش بزرگترین چالش زندگیش من بودم. منی که همیشه سعی کرده بودم بهترین مامان دنیا باشم. با بچه هایم دوست و همراه باشم. ولی ظاهرا یکجایی را به بیراهه رفته بودم. همه اش تبعیض، نامهربانی و . شب خوابم نبرد شاید دو سه ساعت بیشتر نخوابیدم و فقط فکر کردم که باید چطور جبران کنم و آیا می توانم جبران کنم. اگر با همین فکر و نظراتش ادامه بدهد فکر کنم روز به ر
درحكایت روزهاى كرونایى كه این روزها به دلیل آن مردم كشور ما اسفند متفاوتى را نسبت به سالهاى گذشته تجربه مى كنند، بسیار مى توان نوشت، چنانكه بسیار هم نوشته اند. دیروز عصر سرى به مقبره خواجه شیراز زدم تا در این روزهاى غربت عرض ادبى به ساحت بلند مرتبه شان داشته باشم به راستى در اوج خلوت معنوى پیام روشن امید در فضاى حافظیه گسترده بود. در جوار بقعه خواجه پیرمردى اهل دل به دیوار آجرى محوطه تكیه داده بود و دیوان قدیمى حافظ به دست داشت تا مراد دل را د
به نام خدا این روال و روند دنیا همیشه واسم خیلی عجیب بوده. مخصوصا این قسمتش که میگذره! یعنی دائم در حرکته و همین الان ما لحظه قبل رو پشت سر گذاشتیم! دیروز ناراحت بودم. با اینکه نمیخواستم بپذیرم ولی خودم میدونم که بودم. به خاطر نمره ای که فکر میکنم کمتر از حقم بوده. اما جالبه که گذشته. منی که طرفدار سرسخت فردوسی پور بودم و از تمام برنامه های فوتبالی فقط نود رو نگاه میکردم، وقتی نود تموم شد خیلی از مجری جدید بدم میومد.
این سه روز گذشته درگیر اومدن خالم بودم و اصلا کار نکردم همونطور که گفته بودم دوروز درگیر ساخت وسایل تزیین بودم دیروز از صبح رفتم که تزیینات رو نصب کنم وتا شب اونجا بوم ازونجا هم رفتیم خونه عمو که از اصفهان اومده بودن و اینطور شد که اصلا کار نکردیم و امروز هم با مامان رفتیم دیدن خالم خب اونا چون برمیگردن شهرشون و دوباره دلمون براشون تنگ میشه اما خب عصر برگشتیم و اینبار به مامان کمک گردم تا ترشی درست کنیم.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

کهکشان ها