نتایج جستجو برای عبارت :

تسهیلات بهزیستی چقدر است کارمزد آن چقدر است

سکوت شهر، اخیرا چقدر سنگین است بهای ریزش بهمن چقدر سنگین است! در این زمانه خدایا سزای شاعری ات برای شارگ گردن چقدر سنگین است! سرِ شکسته ی مردی به جرم حمل غزل به روی شانه ی یک زن چقدر سنگین است! و من که جسم خودم را صلیب بر دوشم خمید پشت من این من چقدر سنگین است! عقابِ زاده ی زندان چگونه دریابد؛ که بغض پر نگشودن چقدر سنگین است؟! درون پیله ی غربت به تنگ، آمده ایم فضای شهری از آهن چقدر سنگین است. #مهدی_حسینی #غزل #مجموعه_سوم mosaffer_poem@
اگه یه روز بفهمیم كه تمام دحمت ها و سگ دوزدنامون و حتی حتی خود ما یه خیال پوچ و یه ظن هستیم اون روز چه حسی داره؟ امروز تو اینه نگاه كردم و فكر كردم كه من چقدر چقدر زمان از دست دادم چقدر جوونی نكردم چقدر زندگی گذشت و من زندگی نكردم و چقدر با قیافه و چهره خودم غریبه هستم چقدر خودم رو نمیشناسم چقدر حوصله خودم رو هم ندارم چقدر جدیدن انتخاب بارزش ترینو بی ارزش ترین چیز ها برام سخت شدن در حدی كه انتخاب نهاییم انتخاب نكردن هیچ چیز میشه.این روزا خیلی هم
چقدر روا بود خون گریستنچقدر روا بود پر پر شدنچقدر روا بود در خاک و خون غلطیدنچقدر روا بود زجه زدنچقدر روا بود بر سر و سینه زدنچقدر روا بود مُردن شلـــــــــوغ جای سوزن انداختن نبود از،بس جمعیت اومده بود ک هیئتها رو همراهی کننداصلا دیشب یه جور دیگه بود انگار در دروازه شام رد میشدیم وقتی پشت سر هیئت ی بودیم دوطرف خیابان پر بود از ن ک پر از آرایش بودند خلخال به پا چنتا دختر جوان ایستاده بودنند دور هم از حق نڱذریم خوٮ به خودشا
از زمانی که خطاهای نامهرابانان رو بخشیدم و حتی دلنگرانشان شدم به آرامشی آبی رسیدم. ناخداگاه تمام دیروز و خاطرات به جا مانده ام را در خانه پدری و خانه مادربزرگ آبی دیدم. چقدر خانه مادربزرگ آبی بود.در و دیوار و قالی اش چقدر آتی بود. چقدر کرسی او در ته آن کوچه بن بست آبی بود . چقدر لحاف های سنجاق زده تمیزش یکدست در انتظار ما ب آبی بود. چقدر سفره مادرم و خنده رضایت آمیز و نگاههای عاشقانه زیر چشمی؛یواشکی پدرم در آن دوره همی های ظهرهای گرم بلوچست
بمیرم برای دلِ نازکتکه هنوز هم گوشه ای از آن جایگاه من است .چقدر خوب است که هنوز در یادت زنده ام ؛چقدر خوب است که اثری برایم باقی می نهیتا بدانم کجایی ،در چه حالی ،در چه فکری .چقدر خوب است که هستی .
بالاخره بعد از چند سال موفق شدم فیلم" دردنیای تو ساعت چند است" رو ببینم.با هنرنمایی لیلا حاتمی و علی مصفا و البته آهنگسازی کریستوف رضاعی. چقدر خوب بود.چقدر من بود !چقدر در دنیای من ساعت فرق میکنه.
چقدر دلم برات تنگ شده! من تشنه ی حرفهای قشنگت هستم! هر چقدر آدم ِ بدی باشی. من به حرفهات معتاد شدم و دلم میخواد همه چیز رو بیخیال بشه و بهت پیام بده!اما غلط کرده! عقل قفل و زنجیرش کرده تو یه آدم بد هستیباید ازت فاصله بگیرم.هر چقدر . . حرفات قشنگ باشه!
چه سود از زیستندر آستانه ی پیری دیگر ماهی را هر زمان از آب بگیری تازه نیست.تلاش کردم اما نتوانستم حتی هیچ کس درک نمی کند، ساده بگویم راهی برای حرف زدن ندارم.هرچقدر هم فریاد می زنم کسی نمی شنود. نه ترانه خواندم و نه کتابی نوشتم.نه فیلمی ساختم و نه شعری گفتم. من ماندم و تلمباری از عقده ها .آنقدر آزاده نبودم که فریاد بزنم . در عقب افتادگی ای فکری محدود و محدودتر شدم.چقدر کتاب ها خواندمچقدر شعرها، و چقدر فیلم ها دیدمچقدر برای خودم نوشتم و چقدر خ
سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.امروز روز وبلاگ نویسی در ایران بود. اینو الان یه جایی خوندم. یهو دلم برای وبلاگمو نوشتن تنگ شد. یادم اومد دو ماهی میشه که اینجا ننوشتم.اووووه چقدر حرف توی دلم مونده بود که باید می نوشتم اما نشد. چقدر درد دل داشتم.چقدر اتفاق ها افتاده این دو ماه توی زندگیم. چقدر آدم ها اومدن و رفتن، چقدر تغییرات ایجاد شد، چقدر تغییر در من بوجود اومد، چقدر تجربه های جدید کسب کردم. چقدر خدا بود و هست. چقدر زندگی جریان داره. چقدر عمر
کیمیا عزیزکم ادرست رو برام درست بنویس . باز نمیشه وبلاگت . دلتنگت بودم چقدر خاطرات رو تو وبلاگم گذاشتم و ترکش کردم . 7 سال رهاش کردم. بعد 7 سال هر جور شده بود بازیابیش کردم. چقدر ایمیل زدم بلاگفا در نهایت وبلاگمو بهم پس دادن رفتم . دیدم در نبودم ترکیده از پیامم من قبلش فهمیده بودم مجازی خیلی حقیقی تر از حقیقیه ولی اون لحظه بیشتر فهمیدم. ای خدا چقدر دلتنگشونم . چقدر مهربون بودن .
باورم نمیشه بعد از ساله برگشتم و میبینم وبلاگم سر جاش هست یعنی هنوز کسی وبلاگ کار میکنه یهو رمز زدم دیدم درسته چقدر خوشحال شدم چقدر خاطرات رو مرور کردم چقدر آنموقع ها خوب بود همچی عوض شده هیچی مثل قبل نیست ولی خاطرات هنوز مرورشون لذت بخش هست خدایا شکرت
هفته گذشته بود که نوشتم کرونا نزدیک است چهارشنبه شب شاد بودم که سی تی اسکن مادر خوب بوده و پنجشنبه شب عزادار نبودن مادر بودم فهمیدم آمار کرونا دروغه، فهمیدم دکتر بی شعور زیاده، فهمیدم پرستار بی وجدان وجود داره فهمیدم اشتباه کردم که مادر رو بردم بیمارستان فهمیدم چقدر زود دیر میشه، فهمیدم چقدر درد جای خالی مامان عمیقه، فهمیدم باید قدر لحظه هام رو بیستر میدونستم فهمیدم گاهی بعضیا با رفتنشون باعث میشن بعضی دلها به هم نزدیک شن آخ مادر چقدر نبو
من بی تو از رویای خود تنهاترم تنها تر از اینم نکنمرا بگیر اتشم بزن و جان بده به من ودایی جانمنمیدونم چطور بگم چقدر دلم برات تنگهچطور بگم چقدر غمگینم از نبودنتچقدر دلم ماشینی میخواد که تو رانندش باشی و بهش افتخار کنم.
مُهر ولایتت از همان ازل هم بر نام من حک شده بود، دستگیره ی نامت از همان ازل گره گشای من بود از همان زمان که قدمهایم رویِ زمینِ غلطان گشوده شد،همان وقتها که هر قدم زمزمه ی نام تو شد تاب و توانم ،همان وقتها نامت چشمه ای شد، توی دلم جوشیدمُهر تو مِهر کائنات است، چشمِ تو چشمه ی سیرابِ مهربانی هاست نامِ تو تاب و توان زمین و زمان است ، دلت وسعتِ الهی دارد، می تپد برای جن و انس و ملک می تپد برای زمین،می تپد برای مورچه ای که تمام مُلکِ دنیایش پوسته ای
من دختر همانم که تو خوب میشناختی.چقدر هم بالای منبر از پدر حرف میزدی و از کارهای فرهنگی قرآنیش تعریف میکردی.چقدر از اخلاقش میگفتی.بعد بابا دلم به تو خوش بود.که هستی ،مثل یک پدر، یک مشاور،تا روز مبادا راهنمای گمراهی هایم باشی، دلم خوش بود،مثل همه ی جوان هایی که به تو دل خوش کرده بودند.چقدر دلخوشی ها ناپایدارند.خدا رحمتت کند.سلام مرا به پدر برسان.
من رو تو تاریکی ها هدایت کردی عزیز دلم ولی من بعد از رفع ناراحتیم بهت پشت کردمپرو بودم و مقابل تو غرورمو کنار نزاشتممن چقدر بهت بدی کردمبدی ِ من رو از همه پنهان کردی و من ازت پیش همه گلایه کردمچطور دلت نشکست از من ؟ که بازم بهم محل دادی و بغل گرفتیم؟من رو چقدر دوست داشتی که هر بار باز بخشیدیمکاش میدونستم چقدر
چقدر از حرف هامون شعاریه؟!
چند درصد ازتصوراتمون از خودمون شعاریه؟!
چقدر حرف می زنیم و چقدر پای حرفامون می ایستیم؟!
تا کجا و تا کی می خوایم پیش بریم به همین منوال؟!
کمیفقط کمی با خودمون رو راست باشیم. جواب های تلخی پشت بند این سوال ها باید بنشونیم.!!!
آسمانی مهربانم سلام , مهربان تر از تمامی مهربانی ها سلام خدا مرا ببخشد که اینگونه باعث دل نگرانی تو شده ام , خدا مرا ببخشدددددد.نمی دانی چقدر ناراحت و دلگیرم وقتی که در پست قبل گفتی , کلی مطلب برایم نوشته بودی ولی آن مطالب ذخیره نشده است , با خودم فکر کردم , شاید لیاقت کلمات متبرک تو را نداشتنه ا م, حتما اینگونه بوده است از دیشب که توفیق نعمت خواندن کلمات مهربانت را داشتم , نمی دانی چقدر خوشحالم , نمی دانی چقدر ذوق زده ام , چقدر ممنون تو هستم که ه
امروز عصر یه عکس واسش دادم که داشتم تو عکس لبخند میزدم بعد که چتمون تموم شد به خودم اومدم دیدم زیر بارون وایسادم اشکامم داره میریزه رو گونه هام چقدر شانس داشتم که داشت بارون میومد امممم داشتم میگفتم تو عکسم لبخند داشتم ولی چند دقیقه بعدش اشکام سرازیر بود تو دلم گفتم کاش واقعا اون آدم خوشحال توی عکس من بودما.گفتی دیگه وبلاگتو نمیخونم چون حوصله ندارم این روزا چقدر بی رحم شدیا و من چقدر باز هم میخوامت چقدر بی رحمانس
یک سال پیش۱۳۹۷/۱۰/۲۰ در چنین روزی من و عشقم به طور رسمی پیمان بستیم که تا ابد کنار هم باشیمتو غم و شادیتو خوشی و ناخوشیتو دارایی و نداریتو سلامتی و بیماری.پیمان بستیم که حتی یک لحظه هم همو تنها نذاریم.امروز یک سال از اون روز میگذره؛یک سال پر از تجربه های تلخ و شیرینو ما عاشق تر از قبلیمخیـــــــــــــــــــــلی عاشق تر از قبلیم!دوستت دارم عشقم!و امروز ۱۳۹۸/۱۰/۲۰داشتم چتای قبل ازدواجمون رو میخوندم گاهی چقدر بچه میشدیم چقدر بی منطق میشدیم چ
درست نمیدانم وسط این همه شلوغی و اتفاق های عجیب و غریب ،نوشتن را کجای دلم بگذارم اما وقتی شروع به تایپ کردن می کنم زمان و مکان رو فراموش میکنم اونوقت یادم میره یادم میره سختی 72 ساعت گذشته ،که چقدر سخت اسباب کشی اونم تنهایی یادم میره چقدر حس بدی که تو شهر خودت انقدر احساس تنهایی کنی که بعداز تحویل خونه ندونی که کجا باید بری یادم میره کل فضای قابل ستم شده اندازه یک لحاف یک نفره یادم میره که چقدر سخت دوری از طلا سفید یادم میره که چقدر دلتنگ
بعد از گذشت بیشتر از دو سال یاز هم مث تمام تنهایی هام پناه اوردم اینجاچقدر خوبه تو هستی شاید از امشب به بعد بازم بیام سراغت مثل قدیم ترها مثل ده سال پیش باز هم بنویسم براتچقدر همه چیز تغییر کردهوااای که چه اتفاق هایی افتاده و زندگی من الان دستخوش چه تغییراتی شده.میامسعیمیکنم هر شب بیام پیشتچقدر دلتنگت بودم دختر مو طلایی من  
دیوارم کوتاهه! همه جا. توی خانواده ی خودم، توی خانواده ی شوهر و بین دوستا. هر کی بخواد هرکی رو سرکار بزاره، هرکی رو دست بندازه، هر کی رو مثالِ مسخره بزنه و خیلی کارای اذیت کننده دیگه دست میزاره روی من! واقعا آزاردهنده اس! مثلا همین امروز طرف داشت با یکی پشت تلفن حرف میزد منم اینور نشسته بودم توی حال خودم بودم، طرف ر.ید بهش نتونست جوابشو بده یهو گیر داد به من، که آره تو هم مثل اون آدمِ پشتِ تلفنی! وااای خیلی اعصابم خورد شد! آخه به منه بدبختِ فلک زد
چیزى كه رفت رفتدنبال چه مى گردى جایش، صدایش، ردپایش؟چقدر امیدوار بودممن بچه بودم یا او زود بزرگ شده بودمن را ندیداین همه عشق را ندیدچشمانم مگرعینك دودى داشتندیا چشمان تو ضعیف شده بود چقدر بد است كه دیده نشوى بین آن همه چقدر بد است كه این همه فریاد به گوشت نرسید و من باید این همه خوشحال باشم كه تو مى آیى بى آنكه مرا به شناسى چقدر خوب است كه آمدىچقدر خوب هست كه باز چشمانت را مى بینم من هستم بى آنكه بشناسیمتو هستى بى آنكه بدانیم انگار از دو د
دوباره به یاد تو افتادم ای کاش قدر تمامی اینهارو داشتی ‌. ای کاش میفهمیدی چقدر دوستت دارم . امروز شنیدم دوباره داری زندگیتو ادامه میدی بسوی پیشرفت و سعادت و من هنوزم سر اول نقطه شروعمون موندم . چقدر احمق بودم وقتی فکر میکردم واقعاا تو عاشقی ؟؟؟ توی هر نفس توی هر جشن خلاصه بگم توی هر لحظه ام میگم ای کاش اینطور نبود ؟؟  تو هم اینجوری میگی ؟؟؟ میگی ای کاش اینجوری نبودم .  چقدر آرزو دارم تو از دلم پاک بشی فراموشت کنم . چقدر دوست دارم برام ب
هیچ میدونستی من اون روز که صب زود پا شدم اومدم اهرا که بعدش برم کتابخونه آزادگان درس بخونم فرداش امتحان دارو داشتمو دارو رو افتادم؟هیچ میدونستی که اون روز که چند دقیقه دیر رسیدم و تنها اومدم پشت اهرا، نشستم تا آفتاب در بیاد و بعد برم؟هیچ میدونستی بند کفشت قبل از ایستگاه باز شد؟هیچ میدونستی اون روز هیچی ازت ندیدم؟هیچ میدونستی که چقدر بابت همه ی چیزایی که انداختم دور و پاک کردم ناراحتم؟که من باور نکردم حرفاتو.که چقدر تو اون یه هفته که ن
تازه یادمان افتاده چقدر از دست دادن سخت استچقدر دور بودن، در خانه زندانی بودن سخت استتازه یادمان افتاده چقدر بیشتر از آن چیزی که فکر میکنیم به یکدیگر نیاز داریممیدانی؟!شاید کم کم داریم به انسان بودن برمیگردیماین روزها حال ما خوب است اما تو باور نکن.سال نو مبارک
اجاره سردخانه چقدر است؟احداث سردخانه چقدر هزینه دارد؟انجماد سریع منفرد IQF  چیست؟اواپراتور سردخانه چیست؟آیا مشاوره سرمایه گذاری در صنعت سردخانه داریم؟برای راه اندازی سردخانه به چی نیازمندیم؟تجهیزات سردخانه چه چیزهایی است؟تعرفه نگهداری کالا در سردخانه چقدر است؟تعرفه نگهداری کالا در سردخانه سال 99 چقدر است؟تعمیر سردخانه چه است؟ادامه در لینک زیرhttp://listcollection.ir
همسر احمد شاملو در یادداشتی در یکی از سالگردهای اخیر درگذشت او به نکته جالبی در مورد تلاش و بهره وری او اشاره داشت. او نوشته بود : " احمد خودش را بی رحمانه مصرف می کرد"
ما خودمان را چقدر مصرف می کنیم؟
نهایت توان جسمی و فکری و روحی ما چقدر است؟
و چقدر از این توانائی بالقوه به فعلیت درآمده و به کار گرفته شده است؟
سلام امروز 21 آبان ماه 1397 بعد از چند سال می خوام تو وبلاگم شروع کنم به نوشتن چون بعد از مدتها شروع کردم به نوشتن اولین حرفهامو با پسرم عزیز قلبم حسین شروع می کنم خدا بهترین هدیه اش رو نصیب من کرد و تو را در سرنوشت من قرار داد آخ که چقدر دیدن روی ماهت لذت داره حتی صدا کردنت خوب می دونی که از وقتی وارد زندگیم شدی چقدر برام عزیزی چقدر دوست دارم و چقدر آرزوی خوشی و سلامتی برات دارم روزگار بالا و پایین زیاد داره گاهی چنان باهات گرم می گیره که دوست ندار

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها