نتایج جستجو برای عبارت :

الکی اعصابم خورده

نشستم وسط حال شله زرد میخورم و یا این دختره ماریا درمورد ایران و خارج از کشور بحث میکنیمبحث مضخرفیهچون اصلا اطلاعات کافی برای حذف زدن نداره شایدم داره و استفاده نمیکنهفقط میگه من از ایران متنفرم کاش میرفتم خارج اینجا فلانه بیساره و این حرفاولی احمق یه ذره فکر نمیکنه  اونجا هم مشکلات خودشو دارهاصلا تو مار مقایسه کردن نیست فقط داره ایرانو میکوبونه می‌ره جلواعصابم خورده از دستشاصلا هم زبون آدمی زاد حالیش نیستاعصابم و خورد کردترجیح میدادم
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده اخم کن،زخم بزن ،تلخ بگو، سر بشکن قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟ برسانید به یوسف که سرافراز شدی هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده برسانید از او صرف نظر خواهم کرد نرساند اگر از آن لب حلوا خورده !
امروز فک کنم دوشنبه است اینکه چه روزی هست یا چه سالی مهم نیست زمان می گذره و من هنوز اینجا نشستم منتظر / اما وقت موندنم نیست دارم می رم واسه کار به یک شهر دیگه /خسته ام خسته . اعصابم خورده خورده اینکه ناراحت باشی و اینهمه غم و غصه تو دلت داشته باشی و امیدهات رو همه رو از دست بدی رامین واسه تو چه فرقی می کنه تو که صدای منو نمی شنوی و حتی شاید فراموشم کردی فقط منم اینجا هنوز بعد از سالها واسه تو منتظر موندم و هستممممممممممممسال های سخت سخت که ناامی
چن روزه اصلا حوصله ندارم اعصابم ضعیف شده و منتظرم هر کی چیزی بهم میگه باهاش دعوا کنم این اوضاع بد امروز به شدید ترین حالت ممکن رسیده.بخیه های بینیمو یه هفته بعد عمل دستیار دکتر کشید ،اما من هم چنان حس میکنم داخل بینیم بخیست هرچیم به همه میگم میگن این حس توعه و واقعیت نداره به خود دستیار دکترم گفتم نگاه کرد داخل بینیمو بعدشم گف نه بخیه ای نیست حالا الان داشتم جلوی اینه نگا میکردم بینیمو ، دیدم یه بخیه مونده هنوز مطمعنم بیشتر از یدونست،اعصاب
بـ ـلند شده بود که راه برود. خورده بود زمین. بلند شده بود که توی جا نباشد. دستش را گرفته بود به دیوار. خورده بود زمین. بلند شده بود که نمیرد. خورده بود زمین. بلند شده بود اما خورده بود زمین. زمین، مثل اژدها، هرکجا سر راه او دهان می‌گشود تا او را ببلعد اما او هر بار که به زمین می‌افتاد، نمی‌گذاشت توی باتلاقِ زمین، توی باتلاقِ فروماندگی مریضی‌اش فرو برود. بلند شده بود باز راه رفته بود و باز خورده بود زمین.
مسابقات فوتبال چند هفته ای است که شروع شده که رده بندی تیم ها بدین ترتیب می باشد:
1-تیم برق        4گل زده       2گل خورده
2-تیم فجر        3گل زده        2گل خورده
3-شاهین        2گل زده        4گل خورده
4-ستارگان      0گل زده          0گل خورده
ستارگان هنوز بازی را انجام نداده است.
بازی تیم های شاهین و ستارگان سه شنبه20\9\97برگزار می شود
بدممم میاااااادددددداعصتااااتتبممم خوردههههاصلاااا حال ندارم بنویسم که اعصابم خوردهههههخولییی خوردهههههه دیکبکعنسسگدبویگطمسگیکیکیگسگسگیکبکمسگربویدسهطادیدعدقمثجستثوبکرمطگشگکطوطتصخصممیتیکسمزوی
سلام دوستان وبلاگی عزیز 
امیدوارم حالتون خوب باشه 
امشب به شدت اعصابم خورده از مزاحم هایی که پرو هستن بدم میااااااااااادددددد 
یه بچه پرو که 14سالش بیشتر نیست مزاحمه اه اه اه ا ه
شیطونه میگه شمارش رو بدم پلیس فتا تا آدم بشه 
آخه آدم اینقدر باید بی ادب و پرو باشه؟؟؟
اوووووووووففففففف  
به نظرتون با همچین آدم پرو که سریش هست چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟ 
راه حل بدید 
ای خددداااااااا همه ی مزاحم ها رو به راه راست هدایتشون کن الهی آمین 
خخخخخخخخخخخخخ 
همه با تلفن گویا مشکل دارن یا فقط من هر دفعه اعصابم به خاطرش بهم میریزه؟!
دیروز عصر با جان دل صحبت کردم و تا عصر همینطوری برای خودم تو خونه چرخیدمو 
شب که شد بهش پیام دادم و خسته بود و خوابش میومد اما من نه ! 
باید می خوابید چون صبح زود قرار بود بیدار بشه !!!!
اما من چی ؟ هیچی ! بیکار بی فایده ! 
خیلی اعصابم خورده ! خیلی زیاد ! 
حالا صبح هم رفت سر کار و شبم با امین می خواد بچرخه و شب بیاد خونه وخسته است دوباره 
اما من چی ؟ من باید بشینم تو این 4 دیواری همینطوری زانوی غم بغل بگیرم 
تازه زیشب هم کلی براش نوشتم اما صبح که بیدار ش
تاریخ پر نمونه افرادی است که از عشق به انسان دم می‌زنند و با همین دست‌آویز آدم­کشی را توجیه می‌کنند.­1 خون‌خورده، رمانی است که از تاریخ دل پُری دارد. در پیشانی ‌نوشت کتاب تکه‌ای از مزامیر داوود نقش بسته (خداوند شبان من است). از ابتدا توجه خواننده را به کتاب مقدس و عهد عتیق جلب می‌کند. فرم روایی رمان هم یادآور داستان آفرینش است؛ آدم‌هاش یک روزه خلق می‌شوند، صفر آفرینش در زمینه‌ی خالی و بدون شکل آسفالتی خون‌خورده پدید می‌آید.
موندم ادم یه وقتایی یه مرگش میشه ولی هیچی نیستا روال عادیه زندگی اما وقتی به حجم کارا دلتنگیا و خاطره ها نگاه میکنم ته دلم خالی میشه.شاید دندون درد هم مضاعف شده به این حالو روزم.همیشه کارام لحظه اخری همیشه بدو بدو و اخرش له شدن از فرط خستگی روحی و جسمی جون به عزراییل دادن.امروز زیاد بهش فکر کردم تقریبا تو خیالم بود.ولی بیشتر باید مقاومت کنم و سمتش نرم.راستی کادوی ف رو بهش دادم.البته ندیدمش.بنظرم خودش نمیخواست منو ببینه وگرنه میشناسمش کاری رو
همسایگی خاله م اینا با من همون قدر که دلگرم کننده ست ، رو اعصابمه.وقت و بی وقت زنگ میزنن که پاشو بیا برا شام پاشو بیا کمک که خونه رو بچینیم پاشو بیا فلان وسیله رو بیار.واقعا کلافه شدم از دست شون از خورده فرمایشات شون از اینکه انقدر روشون باز شده.یه مدتی هست تصمیم گرفتم خودمو به خاطر هیچ کسی در مضیقه قرار ندم و هر طور خودم راحتم زندگی کنم اما در مقابل اینا واقعا کم میارم و نمی تونم به آرمانهام پایبند باشمامشب زنگ زدن که باید بیای خونه م
یقین دارم . سال ها بعد وقتی برای هزارمین بار در آینه ی نبودنت جان می دهم. و باز شعر هایم را در انتظار می رقصانم! دل تنگ می شوی. برای واژه های خاک خورده ی . شاعره ایی که در وصفت کلمات را به زانو در آورد.! #فاطیما خورشیدوند
اعصابم خط خطی است.گمانم نمی کنم بخاطر این باشه که تمام زمانی که داشتم زور میزدم گردش ماه به دور زمین و دلیل ایجاد هلال های مختلف از ماه رو یادتون بدم، تو داشتی کاملا آشکار و گاه مثلا مخفیانه حرف میزدی و می خندی و کلاسم را به واقع بهم میریختی. نه، گمان نمی کنم!فکر کنم داستان مال آن لحظه ای است که من کم آوردم و آزمایش رو زود تمام کردم و یک ربع آخر آزمایشگاه رو گذاشتم به عهده خودتان و نشستم نگاه تان کردم بلکه از رو بروید. تو چیزی تعریف کردی و غش غش
یه چیزی خیلی اعصابم رو بهم میریزه و دچار دوگانگی میشم!!!! از طرفی وزیر بهداشت میگه تردد نکنید و بمونید خونه و از اون طرف باید مثل یه روز عادی برم سر کار و با فاصله کمی از همکارم بشینم. آقای وزیر به رئیست بگو که چرا ما رو مجبور به رفت و آمد میکنی؟! اونم کاری که میشه با دورکاری انجام بشه.
ز دیروز هوار دفعه زنگ زدم اداره ی مذکور!!! گوشی برنداشتن! گفتم خب امروز حضوری پاشم برم کار و راه بندازم، ساعت شیش صبح بلند شدم از قم اومدم تهران که اول ساعت اداری برسم کارم راه بیفته، من(ساعت هشت و خورده ای و 10 ثانیه): سلام من میخوام فلان کار و انجام بدم. ایشون(هشت و خورده ای و 20 ثانیه): نمیشه، تاریخش گذشته. من(هشت و خورده ای و 55 ثانیه): خدافظ حالا باید برگردم قم. _یه تاکسی سوار شدم اومدم هفت تیر(1500 تومن) _یه بلیط تک سفره خریدم که بیام ترمینال
 سراپا اگر زرد و پژمرده ایمولی دل به پاییز نسپرده ایمچو گلدان خالی لب پنجرهپر از خاطرات ترک خورده ایماگر داغ دل بود ما دیده ایماگر خون دل بود ما خورده ایماگر دل دلیل است ما آورده ایماگر داغ شرط است ما برده ایماگر دشنه ی دشمنان گردنیماگرخنجر دوستان گرده ایمگواهی بخواهید اینک گواههمین زخم هایی که نشمرده ایم
یعنی فقط مونده بود تو دنیای مجازی ریده بشه به اعصابم که الحمدلله نصیب شد :)اعوذ به الله من الشیطان الرجیم ، پناه میبرم به‌خدا از شر موجودات شیطانیاعتماد نکنید نه به دنیای حقیقی نه به دنیای مجازی شیطان میتونه حتی در دنیای مجازی در لباس میش ظاهر بشه  
یعنی فقط مونده بود تو دنیای مجازی ریده بشه به اعصابم که الحمدلله نصیب شد :)اعوذ به الله من الشیطان الرجیم ، پناه میبرم به‌خدا از شر موجودات شیطانیاعتماد نکنید نه به دنیای حقیقی نه به دنیای مجازی شیطان میتونه حتی در دنیای مجازی در لباس میش ظاهر بشه  
چرا با من اینکار رو کردی؟هنوز نتونستم خودم رو آروم کنم . چقدر بی انصافی !!!هر روز از کنار هتلی که همدیگه رو دیدیم می‌گذرم . اعصابم به هم میریزه که نیستی. تو یکطرفه بریدی و دوختی. تو اصلا من رو در نظر نگرفتی. من اصلا برات مهم نبودم. نمیتونم خودم رو آروم کنم
فقط دلم میخواد بنویسمخیلی وقت ندارم روز آخره و دارم میرم.اعصابم خورده. دوری از خانواده برام سخته، خیلییی سخته.من آدم وابسته ای هستم. دلم برا همه چیه اینجا تنگ میشهدوس دارم اینجا کار کنم، کاری که دوس دارم و علاقه ام توش زیاده و پول خیلی خوبی توشه و همکارامم آدمای فوق دوس داشتنی باشن و با فرهنگ!مثلا دوستای نزدیکم باشهامروز و دیروز با حسین رفتیم دانشگاه کارا تسویه حسابشو کرد.واقعا خستم. از همه چی خسته ام.تولد آوا بود یه چرخ خیاطی کوچیک که کوک می
یه روز تو حوالی ٣٥ سالگی وقت سخت درگیر زندگی شدموقتی دارم كفش های دخترم رو پاش میكنم و كیف پسرم رو میدم بهش ،وقتی كه ماشین رو از تو پاركینگ در میارم و وقت رسیدن به مقصد، از پشت شیشه ی ماشین ازش خداحافظی میكنمیا حتی شاید وقتی تو فرودگاه منتظر هواپیما ام تا دوباره برم سفر های كاری و خدا میدونه كی برگردمهمون لحظه هایی كه حسابی اعصابم خورده شده از حجم كار .یكی از همون لحظه ها جلوی هم سبز شیم.و یهو یادت بیاد چقد با این مرد، پسر دیروز، خاطرات مشترك د
گیاهان صدای خورده شدنشان را می‌شنوند! محققان دانشگاه میسوری مدعی شده‌اند که گیاهان صدای خورده شدنشان را می‌شنوند و می‌توانند نوع موجودی که به آن‌ها حمله کرده را نیز تشخیص دهند. محققان دانشگاه میسوری مدعی شده‌اند که گیاهان صدای خورده شدنشان را می‌شنوند و می‌توانند نوع موجودی که به آن‌ها حمله کرده را نیز تشخیص دهند. به گزارش ایسنا، این یافته‌ها پس از انجام آزمایشاتی بر روی گیاهان آرابیدوپسیس (رشادی) بدست آمد که نشان می‌داد این گیاهان
سیصد و شصت و خورده ای روز قبل و شاید قبل تر!کلاغ سیاهی بال هاشو باز کردو خونه ی ما رو بغل کرد!بزرگ بود! خیلی بزرگ!جوری که اگه میخواست میتونست خونه ی کناری هم بغل کنه اما نخواست!البته ما هم نمیخواستیم! یعنی. هیشکی نمی خواستامروز! به سیصد و شصت و خورده ای روز پیش دارم فکر میکنمو تنها چیزی که می بینم. پرهای سیاهیِ که بین سرفه هام در هوا پخش می شه.جدا. سیصد و شصت و خورده ای روزِ قبل چطور گذشتند تا به امروز رسیدند؟ تا به امروز رسیدیم؟ +ثبت شده د
من فکر میکنم که خوبم و مشکلی ندارم نمیدونم بقیه چی توی چهره ام می بینن که نگرانن مامان مهدیس میگه من دوست دارم خوشحالیت رو ببینم. اون همش میگه اعصابم خرده! مریم نگرانه. همه با ملاحضه حرف میزنن. البته که خودمم این روزا خیلی حواس پرتم ولی خب فکر نمی کنم ناراحت باشم ملیکا دوست داره عوض شم ولی من خودم این بی روح و بی تفاوت بودن رو انتخاب کردم فعلا که راضیم. بله برون داداش امین بود
باورم نمیشه که یه سال و خورده ای گذشت و من به این وبلاگ سر نزده ام
یادش بخیر
یه زمانی وبلاگ نویسی شده بود دنیای من
تقریبا حدود 4 یا 5 سال پیش و خیلی هم حرفه ای شده بودم ولی رفته رفته با اومدن شبکه های اجتماعی و گوشی های هوشمند رفته رفته سایت و وبلاگ جای خودشون رو دادند به برنامه های مثل اینستاگرام و تلگرام .
به مناسبت سالگرد وفات پیامبر اسلام(ص)؛ مجید قیصری: هویت جامعه ما به رسول اکرم گره خورده است مجید قیصری گفت: کاری که من انجام داده‌ام یک روایت تاریخی بود اما امروز می‌خواهم از دید تاریخی نسبت به پیامبر(ص) فاصله بگیرم و به شکل یک مسئله هویتی به ایشان نگاه کنم چراکه هویت جامعه ما به ایشان گره خورده است. به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) رمان سه کاهن» نوشته مجید قیصری از معدود رمان‌هایی است که به زندگی پیامبر(ص) پرداخته است.
شدم یه ادم تنهاوافسرده و خسته بااین سن کمم شدم یه ادم کمروشدم یه ادم کنجی همش توی خودمم دوست دارم همش توی اتاقم باشم و تنهاباشم وقتی مهمون میاد به کل اعصابم میریزه بهم وقتی میخوان برن مهمونی قبلش همش بحثه که من نمیام اخرشم با ناراحتی خانوادم میرن و من میمونمخودم این شرایط رو درست کردم قبول!من همه رفیقامو همه اشناهامو همه دورو بریام حتی خانوادمم ریختم دور همه رو گذاشتم کنار  دور همشون یه خط قرمز کشیدم که اصلا پاک نمیشه.
راستش لپ تاپ جدیدم بعد این چند ماه مشکل پیدا کرد! کیبورد جدا که پسرم گرفته بود بهش متصل نمی شد! تازه موقع تایپ هم همش بالا پایین می شد خطوط! خیلی رو اعصابم بود. پسرم سرش شلوغ بود تو تعطیلات کریسمسی اونور. نشد با anydesk کاری انجام بده :// خلاصه که به یکی از دوستاش که هم دانشکده ای بودن و بچه خوبی بود گفتم . طفلی اومد و مشکل رو گفتم و فرداش درست کرد و آورد. هروخ دوستان پسرم رو می بینم حس غریبی بهم دست می ده که چرا بچه من باید ازم دور باشه.

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

گیاه کیپر.لگجی.هندونه کوهی.کاپاریس صنایع 88 دانشگاه بجنورد