نتایج جستجو برای عبارت :

با چند بار یا الله گفتن، وارد اتاق بزرگی شدیم. روبروی درب ورودی، پیرمردی كه بعدها معلوم شد خودش هم مولوی است، مشغول خوردن چایی بود، تا ما را دید از جایش برخواست هر سه نفر ما نوبتی به او سلام داده دستش را فشردیم. من عذرخواهی کردم كه خلوتش را به هم زدیم او

 سلام نصف شبتون بخیر خاطرات نوجونانیقسمت ۱تلوتلو خوران راه میرفتم با آن یک ذره نوشیدنی که  خورده بودم کاملا مست شده بودم، روز جشن بود و بچها توی مدرسه جمع شده بودن . الان دیگه آخرای جشن ، از جلوی هر اتاق که رد میشم عده ای مشغول بودن سری از تأسف تکان دادم .نگاهی به پشت سرم کردم با فاصله ی کم جوزف پشت سرم میومد بالای تنش بود ، پیراهنش و پوشیده بودم دکمه هایش باز بود .وارد یکی از کلاس ها شدم بچها توی کلاس مشغول صحبت کردن  بودن ، روی میز تعداد
سلام ای يار دور از ما نشسته سلام ای بدتر از ما دل شکسته سلام ای آشنا همچون غریبان سلام ای عشق من ای بهتر از جان سلام سالار گلهای بهاری سلام ای برتر از صوت قناری سلام خورشید من در روز سردم سلام ای مرهم و داروی دردم سلام ای با وفا ای با مروت سلام ای ساز و گیتار محبت سلام کردم نگی در ياد ما نیست سلام کردم نگی اهل وفا نیست سلام کردم نگی تو بی وفایی سلام کردم بگم خوب نیست جدایی شهريار
بسم الله پسرم حالا یک ماهی مانده که سه سالش تمام بشود. بدجور به لبتاب حساس است و تا روشن میشود میپرد که تایپ (يا همان ترجمه) کند. من هم خیلی فکر کردم که چطور میتونم از زیر دستش فرار کنم چند روز پیش که جلسه آنلاین داشتیم جای جديدی را کشف کردم! کمد دیواری! جای نسبتا بزرگي دارد که اگر بی صدا بمانم تا یک ساعت جواب میدهد. چون پریزندارد شارژ لبتاب تمام میشود. اینجور مواقع پسرکم گیج میشود میبیند مامان رفت داخل اتاق ولی غیب شد! کلی دنبالم میگردد.
 سال55 بهمراه اکرم یک هفته مهمان دخترخاله ام بودیم در شهرستانک منطقه الموت. پاییز غوغا کرده بود و پذیرایی عالی. دختر خاله معلم ابتدایی بود و هم اتاقی اش هم همچون خودش با روی خوش مارا پذیرفتند وخورش قیمه ای که خوردیم با اینکه با ابتدایی ترین امکانات و روی چراغ خوراکپزی جا افتاده بود جزء لذیذ ترین خاطراتم شد. همه روز را باهم می گشتیم و تا پای قلعه هم رفتیم. در یکی از شب ها مست از نور مهتاب وهوای مفرح به یکدیگر قول دادیم دوستان  خوبی برای هم باشیم
همینطوری که بادستش اشاره کرد برم بیرون جای کبودی چند انگشت روی مچ دستش بود، تعجب کردم؟؟اون همیشه مواظب خودشو زیباییش بود؟؟ _یلدا این کبودیها چیه روی دستت؟؟ با کمی من من گفت:_هیچی اجی جون امروز با بچه ها شوخی کردیم ياسمن بیشعوره بود _اهاااا باشه پس زود بيا که االان مامان دادش در مياد با گفتن حرفم در اتاق بستم پیش به سوی کمک به مامان.
 دوره خلبانی من در آمریکا تمام شده بود و بهترین نمرات را در امتحانات پروازی به دست آورده بودم، ولی به دلیل گزارش هایی که در پرونده ام وجود داشت، گواهی نامه خلبانی ام صادر نمی شد. سرانجام روزی به دفتر رئیس دانشگاه که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او آخرین فردی بود که بایستی در مورد قبولی يا ردّ شدنم در خلبانی، نظر می داد. پرسش هایی کرد که من پاسخ دادم. از سؤال های ژنرال بر می آمد که ميانه خوبی با من ندارد. ناگها
بسم الله الرحمن الرحیم ❣هرگاه به خانه ات وارد شدی،بگو "بسم الله و بالله" و بر خانواده ات سلام کن و اگر کسی در خانه نبود بگو "بسم الله و سلام علی رسوله و علی ٲهل بیته و السلام علینا و علی عباد الله الصالحین".اگر این را گفتی شیطان از خانه ات می گریزد. #پيام_دوست
با با سرعت به سمت اون اتاق رفتم و لی نتونستم درشو باز کنم وارد اتاق دیگه ای شدم تا ببینم کلید پیدا میکنم يا نه ولی نبود از پله ها پایین اومدم و رفتم پیش سيا و رضا اون ها حموم رو پاک کرده بودن و دیگه خبری از خون نبود من:نظرتون چیه بعد از ظهر بریم پارک سيارا که نه رضا:من هم موافقم من:خوب بریم یکم اطراف رو نگاه کنیم ببینم چی برای خوردن پیدا میکنیم سيا:باشه بریم ….خوب حداقل مشغول میشدیم و از فکر این خون و این ها در ميایم من رفتم و توی آشپز خونه رو داش
یکی از مصادیق این دست گیری ها را وارد می شوم. حسین(علیه السلام) به کربلا رسید. می گویند یک نامه به کوفه نوشت، برای یک شخص خاص. متن نامه این است:بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمّ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ حَبِیبِ بنِ مَظَاهِرِ الأسَدِیّ؛ أمَّا بَعدُ فِإنَّا قَد نَزَلنَا کَربَلَا وَ أنتَ تَعلَمُ قرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ فَإِن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً».نامه از حسین(علیه السلام) است به حبی
سلام چهارشنبه صبح يادم مياد که راهی شدیم و من در وزن ۶۴کیلو گرم قرار بود بازی کنم که صب ساعت ۱۰ بود رسیدیم سالن وزن کشی که از قرار من نزدیک به یک کیلو اضافه داشتم موقع وزن کشی ۴۰۰ گرم ارفاق گذاشته بودن ومن باید ۶۰۰ گرم کم میکردم شروع کردم به دویدن وطناب زدن وحدودا ۴۰۰ گرم کم کردم که هر کاری میگردم پایین نمیومد که وقت داشت تموم میشد که جناب سرابادانی اروم توی گوشم گفت تو در بيار پلاستیک بپیچ چون من هم نیروی بدنمو از دست داده بودم گوش کردم که
گریه امان نمیده از صبح که باز با خبر بد بیدار شدم.خبر بد نه فاجعه بود صاف تو چشامون نگاه کردن دروغ گفتن.با وقاحت تمام دیگه چيارو نمیدونیم؟ چه دروغایی گفتن؟چه جوون هایی رو سر بی کفایتیشون گرفتن خدا.خدايا خدا فقط کمک کنه به بازمونده هاشون بتونن تحمل کنن.حال ما اینهمه خرابه خدا خودش کمکشون کنه با تمام‌وجودم نمیخوام بمونم اینجا با تموم وجودم تنفر دارم از تک تک چهره هایی که این دروغ و صد ها دروغی که معلوم نیس پشت پرده این بازی کثیف چی بوده
با سلام خدمت همکاران محترم((آقایی-اهواز)) این مورد هنوز به مدارس ما اعلام نشده است و در نامه ای که در فضای مجازی آمده است اشاره به نمرات نوبت دوم شده است از این قسمت می شه فهمید این یک مورد آزمایشی می باشد در حالیکه سناد امتحان خود را پس داده است و در فنی و ابتدایی مردود شده است حالا در سطح وزارت چه می گذرد و چه اصراری وجود دارد که کارهای به این بزرگي به افراد کار نابلد سپرده شود الله اعلم .هر همکاری خودش در این مورد مختار است ولی وارد نکنید هم هی
تکبیرة الاحرام: "نماز" با گفتن "الله اکبر" آغاز می‌شود، گفتن "الله اکبر" در آغاز نماز به معنای جدایی از غیر خدا و پیوستن به اوست. اعلام بزرگي پروردگار و دوری جستن از تمام قدرت‌های دروغین است. با این تکبیر به حریم نماز وارد می‌شویم و برخی کار‌ها بر ما حرام می‌شود. هنگامی که نماز را شروع می‌کنیم باید متوجه باشیم که چه نمازی را می‌خوانیم؛ مثلا نماز ظهر است يا عصر و آن را تنها برای اطاعت فرمان خداوند بجا آوریم که این همان "نیت" است و از اجزای اصلی
س از وضو گرفتن ، به نماز می ایستیم و ابتدا اذان و سپس اقامه را به صورت زیر می خوانیم : تکبیرة الاحرام نماز” با گفتن الله اکبر” آغاز می شود، گفتن الله اکبر” در آغاز نماز به معنای جدایی از غیر خدا و پیوستن به اوست.اعلام بزرگي پروردگار و دوری جستن از تمام قدرتهای دروغین است. با این تکبیر به حریم نماز وارد می شویم و برخی کارها بر ما حرام می شود.هنگامی که نماز را شروع می کنیم باید متوجه باشیم که چه نمازی را می خوانیم؛ مثلا نماز ظهر است يا عصر و
یک روز تابستانی خود را برای ديدار گرم با دوستانم در ایرنا گرم کردم . ديدن دوستان قدیمی از طرفی و پیگیری کارهایی که گاه و بیگاه در اداره و سازمانی که سالها در آن مشغول بودم مرا به جلو درب سازمان خبرگزاری ایرنا کشانده بود وگرنه خاصیتی در سنگ و شیشه و ساختمان وجود ندارد. مامور حراست درب ورودی گرچه با احترام اما لب به سخنانی بسيار سخیف گشود. شما بازنشسته هستید پس خواهشا به اتاق خبر نروید چون گفته اند بازنشسته ها ميان وقت همکاران خبری را می گیرند.
سعید جان رفت و برگشت خدا خیرش بده هم اونو هم خواهرشظاهرا جمعه یه مراسم ياد بود خانوادگی هم تو روستا برای مادربزرگ سعید گرفته بودن من که قاعدتا نمی تونستم برم اما داداشای سعید و خانماشون یهو دوازده شب پنجشنبه می رن روستا صبح جمعه قراربود تا ظهر سعید و خواهرش و شوهرش بدن باغ به چیدن مشغول بشن و بعد بزن مراسم اینام صبح انگار نه انگار رفتن پی تفریح خودشون و حتی ناراحت شدن چرا مادر سعید به پسراش گفته شمام می رفتید باهاشون اونام گفتن حال نداریم و ا
امروز روز شهادت حضرت رسول اکرم(ص)وشهادت امام حسن(ع)بود.تموم شد.90 روز مامنده تا فاطمیهشبی رسول الله فردی رو فرستاد خونه ی ابوبکر و عمر و از خواب بیدارشون کرد و به خونه خودش دعوت کردوقتی هردوتاشون رسیدن خونه حضرت رسول بین دو تا اتاق یه پرده کشیده بودپیغمبر و ابوبکر و عمر تو یه اتاق و حضرت زهرا(س) تو اتاق دیگر نشسته بودپیغمبر فرمودن:خوب نیست آدمی که خوابه رو از خواب بیدار کنیولی کاری پیش اومد که مجبور شدم از خواب بیدارتون کنماون دختری کی میبین
و از امروز وارد دوره جديد و سن ۲۶ سالگی شدمهمسرم ن تنها تبریک نگفت بلکه دلم رو هم شکست و کلی گریه کردم.خودم کیک درست کردم اما نخورد.بگذریم.خداجونم بهترین هدیه رو تو به من عطا کن .اون هم سربازی در راه امام زمانم و شهید شدن در راه ایشان و محشور شدن با حضرت زهرا سلام الله ان شاءاللهبه دل شکسته م نگاه کن مهربون خداااا
خب از اول شروع کنیم.برق دانشگاه کوفتی از بعد از ظهر دیروز قطع بود و امروز تا ظهر هم قطع موند. بعد خوردن صبونه رفتم کتابخونه و 4 ساعتی درس خوندم و لپتاب و گوشیم رو با برق اضطراری کتابخونه شارژ کردم. از شانس ما کل دانشگاه برق اضطراری داشت جز خوابگاه ما.بعد واسه این که ببینم هم اتاقيام چه برنامه ای واسه ناهار ریختن راهیه خوابگاه شدم. خوشبختانه فرشته نجاتمون از راه رسید و مارو از کلی دعوا و بگو مگو و کار و . نجات داد. فرشته نجات ما مادر یکی از هم اتا
یه سری آدمها هستن که نمیدونم رو چه برداشتی تصمیماتی میگیرن که بعدها خودشون هاج و واج میمونن که چی شد .چطور شد .مثلا یه عده برا اینکه یه رابطه الکی و با یکی شروع کنن فقط محض سرگرمی شروع میکنن به دروغ گفتن .و باز دروغ گفتن .اسمهای دروغی فامیلی دروغی .آدرس دروغی .شغل دروغی وبعد یه مدتی خیلی هاشون راست راستکی عاشق میشن .عاشق همونی که تا تونستن بهش دروغ گفتن حالا میمونن چیکار کنن .چطوری جمعش کنن ؟از کجا شروع کنن ؟تا کجا ادامه بدن ؟مجبورا برا دروغه
سالروز وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها به خدا سوگند بهتر از خدیجه را خدا به من عوض نداده عایشه گفت پيامبر (صلى الله علیه و آله) از خانه بیرون نمى رفت مگر آنكه خدیجه سلام الله علیها را ياد مى كرد، و بر او به خوبى و نیكى مدح و ثنا مى نمود، روزى از روزها غیرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پیره زنى بیش نبود، و خدا بهتر از او به شما عوض داده است، پيامبر (صلى الله علیه و آله) غضبناك شد، به طورى كه موى جلوى سرش از غضب تكان مى خورد سپس فرمود: نه به خدا قسم بهت
زنی نشسته بود روی صندلی عقب تاکسی، با دختر و پسر خردسالش. من هم کنارشان. یعنی مسافر آخر بودم که تا رسیدم راه افتاد و هنوز دنده‌ی یک به دو نرسیده بود که کرم‌ریختن پسرک شروع شد. روی صندلی بالا و پایین می‌پرید و خودش را می‌انداخت روی خواهرکش و صدای او هم در می‌آمد و نق می‌زد. و راه‌کار مادر چه بود؟ سقلمه‌زدن به دختر که هیس، نکن. نديدم به پسرش حرفی بزند و اخمی کند. این وسط من خسته و کلافه بودم و بی‌جان. ضربات گاه‌به‌گاه حضرت را تحمل می‌کردم و چ
 نقش فلسفه در تضعیف جایگاه اهل البیت سلام الله علیهمبا یک مطالعه ی سطحی به آسانی میتوان دريافت که خلفای جور و غاصبان خلافت در طول تاریخ علاوه بر تمامی ظلمها، دو کار اساسی بر علیه وجود مقدس ایمه ی معصومین سلام الله علیهم انجام داده اند:
نقش #فلسفه در تضعیف جایگاه اهل البیت سلام الله علیهم! با یک مطالعه ی سطحی به آسانی میتوان دريافت که خلفای جور و غاصبان خلافت در طول تاریخ علاوه بر تمامی ظلمها، دو کار اساسی بر علیه وجود مقدس ایمه ی معصومین سلام الله علیهم انجام داده اند:
#حفره_تاریكی #پارت_ششم بعد از کمی استراحت در اتاقی که پیرمرد به من نشان داده بود با کمی احساس سرگیجه بیدار شدم و به دنبال پیرمرد گشتم که او را درحال آشپزی يافتم جلو رفتم و سلامی‌کردم که گفت: _-میبینم که بیدار شده ای بيا بنشین تا غذا را بياورم. باشه ای گفتم و تشکر کردم و پشت میز نشستم و بعد از چند دقیقه پیرمرد غذا را همراه با کمی آب‌جو روی میز قرار داد و خودش نیز نشست و شروع به خوردن غذا کردیم. سوال‌های بی‌پاسخ بسياری در مغزم بود که می‌خواستم در
یک شب به اصرار من به جلسه عیداهرا علیها السلام رفتیم.فکر می کردم ابراهیم که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیهاست خوشحال می شود.مداح جلسه مثلا برای شادی حضرت زهرا سلام الله علیها حرف های زشتی را به زبان آورد .  اواسط جلسه ابراهیم به من اشاره کرد و با هم از جلسه بیرون رفتیم . در راه گفتم : فکر می کنم ناراحت شدید . ابراهیم در حالی که آرامش همیشگی را نداشت رو به من کرد و گفت : توی این مجالس خدا پیدا نمیشه . همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت( سلام الله
ملاقات بانویی که مواظب حجاب خود بود    یکی ازعلماء بزرگ ( مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی دامت برکاته ) در مشهد مقدس برای آنکه به محضر امام زمان شرفياب شود ختم زيارت عاشورا را چهل جمعه هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند او می گفت:   در یکی از جمعه های آخر ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه های نزدیک آن مسجدی که من در آن مشغول به زيارت عاشورا بودم می تابید، حال عجیبی به من دست داد،
روز دوم قرار بود گشت شهری بهمراه ناهار باشه. ساعت نه توی لابی هتل پسیفیک اکسپرس جمع شديم. البته بعد از خوردن صبحانه سلف سرویس.قبل ازینکه بریم کلی به شکممون صابون زديم که حالا میریم کلی چیزای متنوع و خوشمزه میخوریم. اولا که انقدر بوی تند ادویه جات استفاده شده توی غذاهاشون تند و بیخود بود که رغبت نمیکردیم بریم توی رستوران، ولی خب رفتیم. و دوم اینکه غذاهاشون اصلا معلوم نبود چی بود!! برنج کته با سبزیجات نیم پز و ادویه مخصوص، اونم صبح
از سری داستانهای خاله زینب عید قربان با کنار زدن چادر سنگین جلو اتاق و وارد شدن به داخل اتاق و ادای سلام بلند به خاله زینب و شنیدن جواب سلام دختر مهربانم پس بقیه کو گفتم خاله یکم زودتر امدم برات گوشت قربوونی اوردم خدا به من یک داداش داده اسمش رو مجید گذاشتیم وبابا گوسفند قربانی کرده مادربزرگم این گوشت رو هم برای شما داد خاله خنديد گفت من که نمیتونم بپزم ببر بده به مادر بزرگت بگو برام بپزه گفتم چشم حالا بگو چی دوست داری بپزه خاله گفت خیلی دوست

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها