نتایج جستجو برای عبارت :

سک س جشن مامان مدرسه رقیه

مامان میشه موهامو رنگ کنم؟مامانمامان میشه ابروموبردارم.؟مامانمامان میشه اسپورت بپوشم؟مامانمامان میشه رژ بزنم؟مامانمامان چرا هرچی میگم میگی نه؟من ۱۸ سالم شدهمامان:جواد خفه میشی یا بیام خفت کنم؟
آره مامان. من بازم کنارت می‌شینم، باز باهم الگوی خیاطی می‌کشیم، بازم از غذاهات ایراد می‌گیرم و بازم لبامون باهم می‌خنده، اما من کلمه‌های ۲۶ اون تیرماه رو یادم نمی‌ره. مامان، مثل زنبور توی سرم تکرار می‌شن. مامان، من خیلی صریح بهت نیاز دارم اما من پرودگار سرکوب نیازهامم مامان. مامان، جنگ با خودم برای بیهوده و الکی‌های زمانه جزو لاینفک‌های روزانه‌ام شده. مامان اما تو نباید جنگِ بیهوده‌ی زمانم می‌شدی، اما شدی.
امروز تولد پسردایی کوچیکه بود تو باغشون البته جشن مفصل که نه . فقط خوردنِ یه کیک کوچولوی مامان پز کنار مامان بزرگ ، بابا ، مامان و عمه جونش که مامان ع باشه من و مامان ع از هفته قبل قرار گذاشته بودیم امروز بریم یکی از جاهای تفریحی شهر . از اونجایی که شیفت شب باشم تا زمان خواب ظهر خونه ام و حتما باید بخوابم خب همه می دونستن که من باغ نمی رم چون بابا اینام نبودن که من رو زودتر برگردونن دیشب در حالیکه من هنوز حتی از قضیه تولد هم بی خبر بودم مامان ع
اینکه دخملی میاد به من میگه بابا من مامان رو اذیت نکردم و مامان ناراحت نشده. و قراره مامان بهم پف فیل بده فردا. و بعد از ده دقیقه به این نتیجه می رسه که فردا شده و میاد میگه مامان پف فیل چی شد؟ منو به فکر واداشته. که اصلا.من هم سن این جوجو بودم میدونستم پف فیل چیه اصن! باس یه سری به مامانم بزنم و از ظرفیت های کودکیم رونمایی کنم
گریه های یکتا جونم برای مامان جونی که اصلاً اونا ندیده است . مورخ 1398/11/17 آخر شب نمیدونم چی شد که یکتاجونم شروع به گریه کرد نه ایجوری ها . حدود یک ساعتی گریه می کرد می گفت دلم برای مامان جون بیامرزم تنگ شده . هر چی بهش میگم که رفته پیش خدا میگه زنگ بزن به خدا بگو مامان جون بیامرزم را بیارش . خوب دلم براش تنگ شده . 
مامان بیـدار شد و فهمیـد نخوابیـدم اومـد پیشـم و گفـت بیـداری؟ گفتـم آره خوابـم نبـرد همیـن سه کلمــه باعـث شد مامانـم بفهمــه دهنــم بوی الکل میـده و گفــت تو دیشـب مشروب خوردی؟ نمیدونم چـرا این جملـه باعـث ‌شد بغـض گلومــو بگیــره مامان هم سری تکـون داد و رفـت اونــم به مستــی من عادت کــرده خداروشکـر هنـوز نفهمیـده تو رفتـی مامان بهـم گفتـه بود موندگـار نیستـی پ.ن: اینـجا لحظـه به لحظـه مینویسـم
نمک در سفره زهرا رقيه است سه ساله دختر مولا رقيه است رقيه باب حاجات ،میر معالج رقيه تا ابد ، باب الحوائج خلق حیدری و دلربا داری رقيه پنجه های مشگل گشا داری رقيه تمام نه فلک این نکته دانند گدایان رقيه پادشاه اند رقيه دختر ماه حسین است فروغ حق به درگاه حسین است گره های کور وا می کند او به عرش وفرش غوغا می کند او نمی گویم اسیری یا رقيه به طفلی هم امیری یا رقيه تمام گریه اش فتح وظفر کرد بنای ظلم را زیر و زبر کرد اگر چه شام ویران شد مکانش دل صاحب زمان
بذارید براتون از حس خوب ِ بیدار شدن با صدای مامان‌ها بگم‌. اونم وقتی که صبح زوده و یه خنکی ِ شیرین داره هوا که نفست رو تازه می‌کنه. صدات می‌زنه: دختر ِ مامان؟ قشنگ ِ مامان؟ و تو لبخند می‌شینه رو لبات و دلت می‌خواد همون لحظه حجم پر از عشق تنش رو توی بغلت جا بدی و نذاری دیگه ازت فاصله بگیره.اون چیزی که یه مامان رو، مامان می‌کنه، همین صداست. عشق ِ توی همین صدا، لطافت ِ رسوب کرده توی همین صداست. بیاین عهد ببندیم که همیشه‌ی همیشه، از همین صدا
❤️خستہ نباشـے سـرنوشت❤️#پارت_12#سمنایول. عجب خوابیدماااا. چسبید.از جام بلند شدم و بدون مرتب کردن تختم رفتم پایین-سلاااامسایه: علیک سلام بیدار میشی دیگه ساعتو دیدی؟-وا مگه چنده؟سایه:۵- الکی.وااای من حموم نرفتممم.مامان: بیا یه چیزی بخور بعد برو ضعف می کنی.- نه مامان دیر میشه اینجوریسایه: زود بیا منم می خوام برماااا- خببببیک ساعت تو حموم گذروندم آخرم با جیغ جیغ های سایه اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم و کامل که آماده شدم رفتم پایین و سایه رفت حموم.
آرام جلوی آینه ایستاده و در حال رژلب زدن است. مهرداد وارد اتاق می شود. مهرداد: مامان؟ آرام: جان مامان، اَعنی الان بابای من عمو لضاست؟ آرام:(با لبخند سرش را به سمت مهرداد میچرخاند) تو چی دوس داری؟ دوس داری عمو رضا بابات باشه؟ مهرداد: مامان؟ آرام: جان مامان مهرداد: تلا بابای پیمان اِکیه بَلی بابای من دو تا؟ آرام: (درمانده در پاسخ دادن و با مکث و فکر) خب، خب پسرم، بابای تو هم یکیه، بابای تو فقط بابا مهرداد، ولی از این به بعد عمو رضا رو هم میتونی بابا
یادته مامان؟وقتایی که حالم بد بود بهت نیگا میکردم و با بغض میخوندم" دلم گرفته ای دوست "بهم اخم میکردی میگفتی تو رو چیشده باز!میخندیدم!آروم میگفتم دلم گرفتهمیگفتی دلت چرا گرفته؟نمیتونستم چیزی بگم!نمیدونستم اصن چی بگمادامشو میخوندم" هوای گریه با من " اخمت بیشتر میشد میگفتی گریه نکنیا!من دوباره میخندیدماینبار پر بغض تراونموقع ها فکر میکردم ادامه ی شعر اینطوری باشه که میگه" گر از خودم گریزم کجا روم؟ کجا من؟ "اما نه مامان!این تعبیر ذهنی
یکی از مسائلی که همیشه ذهنمو درگیر کرده رابطه بین خانواده شوهر و عروسه. با چیزی که در از رابطه مامانم و مامان بزرگم دیدم، از مادرشوهر بینهایت ترسیدم و بدم اومده. خودم دیدم که مامان بزرگم چقدر در حق مامانم بی انصافی میکنه. اوایل فکر میکردم که شاید مشکل حساسیت مامانم باشه ولی وقتی مامان بزرگم اومد و با ما زندگی کرد دیدم که مشکل بی انصافی مامان بزرگم. این ظلمی که از جانب یک زن در حق یه زن دیگه میشه برام قابل تحمل نیست.
سلام، تابستان تمام شد و باز هم مدرسه ها باز شد و  همه جا، حال و هوای درس و مدرسه به خود گرفته. امسال با توجه به اینکه آوین جونم هم به مدرسه می ره برای ما هم این هوا به شدت پررنگتر و ملموس تره. مادر هم که برای تابستان اراک بود با شروع سال تحصیلی راهی تهران شد. روز یکشنبه جشن شکوفه های در مدرسه آوین جونم بودیم. مامان جون و مادر و داداش رایین هم با من و آوین طلا همراه شدند. آوین جونم حسابی شوق و ذوق مدرسه و داره و تو لباس های مدرسه، حسابی می درخشه. مرا
رفتم طرف گوشی خواستم بازش کنم:اوووووف این که رمز داره؟؟؟ با صدای مامان دومتر پریدم آسمون و گوشی از دستم افتاد زمین _رهاااااا،یلدااااا کجاییید پس؟؟ _اومدیم مامان یلدا حمام، یلدا_اومدم بابا کل محله فهمیدن من حمام ام. _زود باش بیا بریم الان مامان عصبی میشه!!!! _باش حالا برو بیرون لباس بپوشم میام.
من عاشق نوشابه کوکا کولام معمولا هوس نوشابه نمیکنم ولی بخام بگیرم کوکا میگیرم مامان عاشق پپسی هست . هر کی بره مغازه نوشابه خودش میگیره بقیه هم همونو میخورن توافق بین منو مامانه :) دختره بود مغازه دار چنتا پست ازش گذاشتم و گیرایی ک میداد . البته مغازه مال باباشه وقتی اون میره استراحت این میاد جاش بعضی وقتا هم اون یکی خاهرش مامان میره مغازه پپسی برمیداره دختره بهش میگه کوکالا بردارین مامان میگه چطو ؟ تو هم از کوکا خوشت میاد میگه نه من نوشا
بعد از ظهر  یه ساعتی وقت گذاشتیم با مامان و دخترک رفتیم نمایشگاه،بماند که اصلا دوست ندارم برم و فقط و فقط به خاطر مامان که دلش نشکنه و یه کم گردش داشته باشه
امیر:من میخوام برم تهرانمامان امیر:بری تهران؟مگه با توعه؟برو کاری که بهت گفتمو بکن.واینساامیر:نه من میرم تهران.کار دارم باید برم تهران.میرم سر راه به عمه محترم می گم بیاد.ولی قبلش باید برم تهران کار دارم می رم و بر می گردمامیدوارم تو راه بمب بخوره تو فرق سرم بمیرم من!مامان امیر:ببین تو رو خدا.+:هه هه چی شد؟مامان امیر:هیچی!
مامان:آره آره ببین اگر میخوای خوب در بیاد،باید بیشتر ژلاتین بریزی توش.بهتره از مارکی که من استفاده میکنم بگیری.خیلی راضی ام ازش پتو را روی سرم کشیدم و فریاد زدم:مامان!!!!!!!!لطفا برو یه جای دیگه حرف بزن!من میخوام بخوابممممممم مامان به من اعتنایی نکرد و به ادامه ی صحبت هایش رزیتا پرداخت. به ساعت نگاه کردم و دیدم که هنوز دو ساعت تا حاضر شدنم وقت دارم.بنابراین بالش گل منگولیه صورتی ام را برداشتم و به اتاق نشیمن رفتم تا دوباره بخوابم.سرم ر
ظهر که از مدرسه به خانه امدم مامانم گفت که او و بابایم کلاس دارند مادر بزرگم هم(در طبقه پایین ما زندگی می کنند )به مهمانی می روند به همین دلیل من باید به خانه ی ان مامان بزرگم بروم.من داشتم عکس های موبایل مامانم را می دیدم که پسر خاله ام پیام داد :سلام خاله جون من امروز نمی ایم کدام یک از کاردستی هایم را به عنوان هدیه بفرستم ؟من از همان لحظه به مامان و بابایم شک کردم (1 ابان تولدم بوده ) من به خانه ی مامان بزرگم رفتم وتا ساعت 7 خوابیدم بعد که بیدار ش
دخترجان چرا زل زدی به من بیا کمک دیگه؟؟؟ _باشه مامان جان، سریع رفتم تو آشپزخونه سفره رو انداختم رو زمین آخه وقتایی که بابا نیست روی زمین میشینم غذا میخوریم،مامان میخاست خم بشه بشقاب هارو بچینه که مانع شدم و سریع بشقاب هارو گرفتم و خودم چیدم رو سفره فقط سالاد یادمون رفت که اون هم از رو میز ناهار خوری برداشتم کمی اونور تر از مامان نشستم میخاستم دیس برنج ور دارم که سرکله یلدا خندون پیداش.
نشستم پای لب تاب، دخترکمو بردم حمام و الان خوابیده،آهنگ وبلاگم مینوازه و من مشغوله حبه حبه خوردن انگور ارسالی از باغ خاله بابای بچه ها هستم،ناهار نخوردم هنوز،سفارش دادم و تو راهه و احتمال میدم تا شب بابا و مامان بابای بچه ها بیان خونمونیه هفته شده که بابای بچه ها رفته ماموریت و خونه نیست،مامان و آقا هم رفتن باغ سر بزنن،و من توی تنهایی به شدت لذت بخش خودم به سر می برم دوشنبه بود که یه سفارش بزرگ داشتم و به کمک مامان و خاله ها تمومش کردم،صبحش
سلام جیگر طلای مامانی، حالت خوبه؟ دیروز با مدیر مدرسه و مشاور مدرسه ات صحبت کردم  و احوالتو پرسیدم گفتند خداروشکر سلامتی و مشغول گذروندن امتحانات پایان ترم  هستی از خدا میخوام در سلامت کامل و با نمرات عالی امتحاناتتو پشت سر بگذرونی. افسوس خودم کنارت نیستم هرچند این نبودن کنارت واسم گرون تموم شد ولی چاره ای ندارم البته دیگه چیزی نمونده خودت بیای سراغم  یعنی ماشاله اونقد باهوش هستی که مسیرا روخوب یاد بگیری و بیای بهم سربزنی من همیشه چشم بر
3آذر تا7 آذر رفتیم مشهد اسم مامان محبوبه در قرعه کشی روز پیاده روی بانوان برای سفرمشهد دراومد.خیلی خوش گذشت ولی نگران درس و مدرسه ات بودی قربان مسئولیت پذیریت بشم عزیزم.سومین روز در مشهد سرماخوردی 5آذر و آمپول پنی سیلین زدی و باسنت آبسه کرد.سه روز مدرسه نرفتی و انژوکت به دستت وصل بود و 6 نوبت سفازولین صبح و شب تزریق کردی تا خداروشکر برطرف شد.به خیر گذشت و واقعا خدا تورو دوباره به ما داد.لطفا دیگه اینجور مریض نشو که من و بابا دل نداریم.وقتی خوب ش
این پروسه از شیر گرفتن شما پروسه سختی بود تا حالا، یکی اینکه دلم نمیومد وقتی صورت نازتو میدیدم و یکی اینکه اینقدر سرسخت هستی که صبر زرد که مزه زهر مار بودو به راحتی میخوری. حتی دستمال مرطوبم انهم گرفتم که مخصوص جویدن ناخن و شیردهی بوده. خلاصه که از دیروز میتونم بگم شیر نخوردی. ظهر رو دستام لالایی کرده و شبم با گفتم امیر که شیر نمیخوره و مامان لی لی شب بخیر میگه و میخوابه و .خوابت برد. راستی به بابا رسول میگی بابا دس مامان لیلا رو یجوری بامزه می
مامان: ملامین بیا ناهارت را بخور.ملامین: باشه ، آمدم مامان. ای وای ذره بینم دارد، آلارم می دهد وقت کارآگاه بازیه! ولی مامانو چه جوری بپیچونم؟ آهان، مامانمامان: بلهملامین: دوستام در پارک قرار گذاشتند درس بخوانند. میشه برم؟ مامان: حتما برو. ملامین: پس خداحافظ!اوه انگار باید برم پارک ملت سوار کفش جتی خود شد و به سمت محل حادثه یعنی پارک ملت حرکت کرد. وقتی رسید دید مسی آنجاست و محل حادثه را بررسی می کند؛  کارآگاه ملامین به او ملحق شد. مس
امروز داشتم مواد زولبیا رو درست میکردم (دیروز البته) میگفتم اییی چقدر بو بد میده کلا از بعضی ترکیبا خوشم نمیاد چند روز پیشام داشتم گوشفیلی درست میکردم اصلا نابود به مامان گفتم مامان این بو میده میای ورز بدی ک البته نیومد و خودم مجبور شدم ب هزار بدبختی از بوش ورز بدمش بعد مامان موادو بو میکرد میگفت خوبه ک چی میگی بو میده حالا اینا ب کنار از بوی تخم مرغ و ماهی و مرغ و گوشت خامم بدم میاد :/ وای وای میگو یادم رفت اون حتی پختش هم مضخرفه! یعنی اگه من از
لبهام سطحی زخمی شده ،ورم کرده نمی تونم درست ازشون استفاده کنم بابا کلی هوامونو داره هی لوس میکنه و دخملم حالش چطوره و این حرفا دیشب یه عالمه ظرف شستم با وجود حال نامساعدم اما یه ساعت دراز کشیدم باز تو سینک پر از ظرف شد :| من اصلا دلم نمیاد مامان انجام بده اون حالش بدتر از منه بابا حالمو می پرسید گفتم اگه مامان اجازه بده تنبلی کنم ظرفارو فردا بشورم خوبم(مامان وسواس داره)،بعد نصف شب دیدم بابا داره ظرفا رو میشوره بمیرم الهی واسه مهربونیات که انقد
خدا رو شکر کردی؟ نه.از کسی دلجویی کردی؟ نه.از کسی گره گشایی کردی؟ نه.از غیبت کسی جلوگیری کردی؟ بله. کارهای خوب: هیئت - سرزدن به مامان بزرگ کارهای بد: ریا، بد حرف‌زدن با مامان، سرزنش، حسادت، تکبر  
سلام عزیزدل ،وای مامان ببخش اصلا فرصت نمیکنم پست تند تند بزارم ،اندراحوالات طلای من ،ایشون دوسال کامل شدن دیگه نانا نمی‌خورن و به به میخورن هرچند خیلی بد غذایی می‌کنی گل مامان  دختر نازم چراغ خونمونین تو و داداش کوروش ،عاشقتونم
گل سرخ مامان کمی تا مهر مونده و مامان باید بره سرکار 
 
خیلی نگرانم هنوز نمیدونم تو نبود من تو چ میکنی تویی که به من خیلی خیلی وابسته هستی 
 
 
نمیدونی این روزا چ حالی دارم دعا کن بهترین شرایط برا
ی نگهداری تو فراهم شه هم تو کمتر اذیت شی و هم من خیالم راحت باشه

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها