نتایج جستجو برای عبارت :

شبى در تهرانم ارزوست

دارم یخ میکنم خیلی خونمون سرده کلا امروزم هوا خیلی سرد بود تهرانم که برف اومده باید سی دی بگیرم پروژمو رایت کنم کی حال داره بره بیرون تو این سرما :( کاش مامان و بابا واسه خرید برن یه سی دی هم بگیرن واسه من  
زندگی خیلی سختههههه خیلی  وقتی ازحداقل هاعقبی وقتی حداقل ها ارزوست وقتی که سنگینی بارزندگی شونهاتو خسته کرده دلت رنجیده جسمت کم اورده و ذهنت اونقدردرگیره که مدتهامحوتماشای یه چیزی میشی. واقعیت اینه اخرین خوشی و خنده ی ازته دلم یادم نیستواقعیت اینه اتفاق قشنگی توزندگیم نیفتاده واقعیت اینه تاحالا نگفتم وااای چ شانس خوبی دارم
من استعداد غریبی در ادعای فراموشی دارممی تونم راحت نادیده بگیرمت انگار از روز ازل نبودی ولی توی دلم دخترکی هستم که فراموش کردن را یاد نگرفته. این روزها که بیشتر از تمام پنج سال گذشته تهرانمجوری دلتنگ روزهای قدیمم شدم که خودم هم باورم نمی شه.حس می کنم احتیاج دارم همه چیز رو رها کنم. توی رهانشدنی ترین زمان زندگی ام بهار و تابستان پشت سرش برای من پر از خاطرات خاک گرفته اس.فصل عاشقی من پاییز نیست.
ای ساکِ بسته‌ی سفر از رؤیا موهای خیسِ شعله‌ور از رؤیا! ای اسبِ شاخدارتر از رؤیا من جز تو هیچ‌چیز نمی‌دانم شب‌ها صدای زنگ، برای تو دنیای هفت‌رنگ برای تو این نروژ» قشنگ! برای تو من کوچه‌های ابریِ تهرانم» . عادت کنم به سردیِ شب باید! دلداری‌ام نده که اگر. شاید. در قطب، آفتاب نمی‌آید هر چار فصل سال، زمستانم! تو یک فرشته‌ای تهِ رؤیاهات من شکّ بی‌نیازتر از اثبات تو شوق بچّه موقع تعطیلات من ترس‌های توی دبستانم بغضی نشسته در سرِ من امشب از
کوتاه بگم. من مدرک کارشناسی ارشد دارم. یکم تعلل کردم و پونزده روز غیبت خوردم. اولش فک می‌کردم به خاطر پونزده روز غیبت منو از تحصیل محروم نکنن. ولی الان فهمیدم که بااااید توجیه غیبت کنم وگرنه دکترایی که امسال قبول می‌شم به فنا میره. تو این چند روز تعطیلی که اینو فهمیدم خواب و خوراک ندارم. الان قطار گرفتم تو راه تهرانم. فردا صبح زود میرم دانشگاه که ببینم رییس دانشگاه باهام راه میاد که بهم نامه بده که تقصیر من نبوده این غیبت یا نه.
دیروز دوشنبه هفتم اسفند ماه 96 همسر مهربونم بعد ۲۲ روز از پیشم رفت.۲۲ روزی که تا ابد جاودانه شد. الان که دارم اینو مینویسم از محل کارم دارم واحدیو که توش ساکن بودیم نگاه میکنم. باورم نمیشه تمام لحظات زیبا و به یادماندنی زیر این سقف تموم شد و به خاطره پیوست. همسر مهربونم امیدوارم تا ابد، همه این روزهای خوش بازم تکرار تکرار و تکرار شه. این تکرار قشنگ ترین روتین زندگی ماست. مست از بودن توام. دارم بهت لبخند میزنم و تو برام از پشت پنجره دست ت
طبق روال همیشگی یکی رو معرفی کردن به من . یارو مثینکه دانشگاه قبول شده بعد سردرگمه و نمیدونه چیکار کنه. نه رشته شو دوس داره نه میدونه الان باید چیکار کنه. تغییر رشته بده یا نده. از اینجور چیزا. منم طبق معمول گفتم باشه شمارمو بدین زنگ بزنه صحبت کنه.ساعت ۲ خواب بودم یهو دیدم زنگ خورد. شماره ناشناس. ورداشتم دیدم یه پسرس. صداشم ناواضح. انگار مثلا بیرونه صدای ماشین و اینا هم میومد. همون پسره بود. صحبت کردم یه خورده باهاش. انقدر که گیج بود
رنج انسان ابعاد متفاوتی داره.میشه واسه یه درد به روش های مختلف رنج کشید.بغض کرد!یا چندتا ادم یه درد مشترک داشته باشن اما به میزان و روش های مختلفی رنج بکشن.من یه درد دارم باباجونم.یه زخم عمیق.بابا لنگ درازمن،this pain is just to real!!من یه بغض دارم اون ته قلبم که نمیدونم کی قراره بکشنه!و هر شب هر روز هر ثانیه دارم به روش مختلفی در میکشم اشک میریزم رنج میبرم عذاب میکشم.هربار از پله های دانشکده میرم بالا دلم میخواد برم انصراف بدم بشینم بخونم برای ته
فردا هفته سوم کارآموزیم شروع میشه. فعلا خبری از رفتن به کیش نیست چون مامانم برگشت اصفهان. الان که دارم می‌نویسم هزار و یک دغدغه و نگرانی تو ذهنم هستاینکه هنوز با پدرم صحبت نکردم و اگه یک ماه کارآموزیم تموم بشه و بخوان استخدامم کنن چه جوری با زبون نرم راضیش کنم. این فقط یکی از مشکلاتمه بعد از قیمت گرفتن و محاسبه هزینه‌های زندگی به این نتیجه رسیدم تقریبا خرج خوابگاه و خوراکم حدودا ماهی 1700در بهترین حالت ممکن میشه.که من حداقل برای موندن باید د
صبح طبق ساعتی ک نرگس بیدارم کرد پا نشدم.گرفتم خوابیدم تا 10 و نیم. واقعا ترکیده بودم!بعد ک بیدار شدم با تایمر گرفتن افتادم  ب جون خونه. تمام ظرفا رو شستم جارو کشیدم، گاز رو ک ب فنای شدید العظمی رفته بود تمیز کردم.تماما داشتم به کات جدیدم فکر میکردم. ب اینکه چقدر دلم برای آقای میم تنگ شده و چقد بی تربیته البته.هم حس تنفر داشتم هم دلتنگی شدید.یه یادیم از مورفین صدای عشق اولم کردم و حس کردم ک دیگه هیچوقت ب اون ارامش زندگی نکردممتوجه شدم چه بخوام چه ن
آخییییییییییییش. داره تموم میشه. چند روز دیگه برمیگردم ایران!آره این منم که دارم این حرف رو میزنم. منم که از برگشت به ایران خوشحالم. منی که از سر تا پای ایران ایراد میگرفتم، حالا دارم میگم دلم نمیخواد دوباره برم خارج. (الان لابد داری میگی طرف خله!)برا دوستام سعی کردم تعریف کنم که خارج اون چیز قشنگی که فکر میکنین نیست. ولی اونا نمیفهمن. نمیخوان گوش بدن. کسی که نخواد یه چیزی رو ببینه هرکاری بکنی نمیبینه. البته موضوع این نیست که خارج از سر تا
زانیار، برادر کوچک‌تر سیروان خسروی، دیگر خوانندهٔ پاپ است.او که اصالتاً کرد است پدرش کرمانشاهی و مادرش سنندجی است و به همراه برادر بزرگ ترش سیروان از کودکی به فراگیری موسیقی پرداخت ولی برخلاف سیروان که از همان ابتدا تمام تمرکزش متوجه موسیقی بود، زانیار مدتی بعد خود را از فضای موسیقی جدا کرد و علاقهٔ خاصی به فوتبال نشان داد.تا سال ۷۶ فوتبال بازی می‌کرد (در آن زمان در تیم تهران الف) ولی به خاطر کنکور مجبور شد از دنیای فوتبال هم کنار بکشد. ش
همه ما پدر مادرایی داریم که روز به روز دارن پیرتر میشن و بیشتر از ما فاصله میگیرن و همینطور عشق هایی که ما رو با تمام خوبیامون نمیبینن و قبول نمیکنن بعدم میرن سراغ کسایی که از ما خیلی بدترن و همینجور دوستایی که فقط به خودشون تو رابطه فک میکنن و شاید معلما و استادایی که به ما بقبولونن که احمقیم در حالی که شاید وا قعا نباشیم از طرفی فضای مجازی کار رو بدتر میکنه چرا که سرگرمی های فیکی رو بهموون نشون میده تا به سمت اونها فرار کنیم اما وقتی برمیگرد
سلام بچه ها!هنوز کامنتا رو نخونده میدونم چیا گفتید و میدونم حقم داریدکاملا.من دقیقا نمیدونم تابستونم چگونه صرف شد،راستش خیلی کم از یه قسمت همگروه رو وسطای تابستون نوشتم بعد یهو کلا یادم رفت ادامه بدم.مشکل اصلیم رو الان رک و پوست کنده میگم فقط خواهش خواهش میکنم عصبانی نشید،میدونم من خیلی بی رحمم و جزو نویسنده های منفور حساب میشم که خودم تو دلم بهشون تو سایت fanfiction بدو بیراه میگم.چیزی که میخوام بگم رو چند سال پیش وقتی خودم وقتی روانی سونیک بود
رابطمون ادامه داشت تا وقتی که احساس کردم رفتارش تغییر کرده .
 
تا وقتی که راجبه چیزی که خودش دوست داشت بحث میکردیم و بحثی که
خودش میخواست بود ، خوب بود . اما حرفهای عمومی که میزدیم
سرد و خشک جواب میداد و فکر میکرد که من متوجه این دوگانگی نمیشم .
خیلی دروغا میگفت که به روش نمیاوردم .
خیلی هاش رو هم به شوخی بهش میگفتم که زیاد منو خر فرض نکنه .
از این آتیش میگرفتم که خودشم حرفای خودشو باور میکرد .
از این میسوختم که فکر میکرد داره سره من شیره میماله .
خ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

من کيستم!؟...