نتایج جستجو برای عبارت :

شبی شاید رها کردم

(ا) الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم(ب) برای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم(پ) پشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم(ت) توکل بر شما کردم بسویت التجا کردم(ث) ثنا کردم دعا کردم صفا کردم(ج) جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم(چ) چرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
در عالم محبت دانی چه کار کردمبعد از سپردن دل جان را نثار کردمبر خاک عاشقانش آخر قدم نهادمدر خیل کشتگانش آخر گذار کردمشخص از بلا گریزد تا خون او نریزدمن یک جهان بلا را خود اختیار کردماول قدم نهادم در کوی بی قراریآن گه قرار الفت با زلف یار کردمعشاق روز روشن گریند پیش معشوقمن هر چه گریه کردم شب‌های تار کردمگفتم برای دل ها آخر بده قراریگفت این بلا کشان را خود بی قرار کردمروزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداختکز بخت تیره او را نسبت به مار کردمهرگز ب
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردمچو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردمچرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در توبه خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردمخیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو ترمن اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردمفشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری رازحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردمفرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر توسرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردمصفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما راولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردمم
دل من مُرد شبي، کز تو جدایش کردم دل دیوانه، ز زنجیر رهایش کردم دل من انس به زندانِ نگاه تو گرفت تو نگاهت بگرفتی، من فدایش کردم تو برفتی و دلم از تو نبرید هرگز من به این قصد، چو دیوانه صدایش کردم دل من گشت خطاکار و به زندانٍ تو شد بارها من گِله از کار خطایش کردم تو نخوانی دگر این شعر و اشعار دگر پس چه بیهوده دلم را سر پایش کردم رنگ شب خورد به امّیدِ حضورت، آن شب دل من مُرد شبي، کز تو جدایش کردم حدیث ابراهیمی -بخاطر دلم-
ز بس‌که درد کشیــدم به درد خــو کردم به دل شکایت از آن یارِ فتنه‌جـو کردم زمامِ عمر مرا دستِ عشق سخت گرفت به کـــوی عشقِ بُتِ گلعـــذار رو کردم به هــر کجا که نهادم قـدم ز شــورِ جنون تو را در عالمِ احساس، جستجو کردم تو آرزوی منی ای عــزیـــزِ مصــــرِ وجـــود وصــالِ روی تــو را، هـــر دم آرزو کردم نکـــوخصـــال و نکـــوحـال و نیک‌کردارم به کوی باده‌کشان خویش را نکو کردم به نام و ننگ و هوس پا زدم ز سرمستی به راه عشـــقِ رُخـت تـــرکِ آرز
بالاخره كه یكی از آن هزار نامه و شعر عاشقانه مال من بود. بالاخره كه روزی دوستم داشتی. شايد آن حسی كه باید و میدانستم باید را نداشتم شايد نداشتی اما بالاخره كه بود. بالاخره كه میشد شايد. كی فكرشو میكرد. شايد كه باید میومدی و میرفتی. شايد كه باید میشد و نشد. شايد كه. مهم اینها نیست. مهم اینه كه بالاخره كه بود. بالاخره كه شد! شايد بالاخره باید میشد. شايد نشد اما اینها مهم نیست. شايد هیچوقت مهم نبود.
شب چو در بستم و مست از می‌ نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردم زندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم عمر حسابش کر
شايد سوالات یه بهونه ای شد بنویسم از روزهایی که حتی شايد کسی ندونه یا شايد فقط در حد یه خاطره گذری باشه براشون از بچگی پدر و مادرم همیشه دعوا داشتن یعنی همیشه ها منم می شستم گریه می کردم بابام خیلی عصبی بود عصبانی میشد دیگه نمیدونست داره چیکار میکنه البته خدا رو شکر خوب شده الان خیلی زود ذهنم درگیر روابط دختر و پسری شد و خودمو بین این مسائل دیدم عین خلا هر کی نگام می کرد فکر می کردم دوسم داره کلا می شستم برای خودم خیال بافی می کردم از زندگی همی
گاهی که تو را پنهان بسیار دعا کردمنالیدم و بی‌طاقت فریادِ رها کردممشقِ شبم عشقت شد، با صد خطِ بشکستهنامِ تو نوشتم غم، بوسیدم و تا کردمصدها شبِ تنهایی بر بالشِ خون خفتمبیدار شدم حیران از خواب حیا کردمدر بحرِ نمازِ شب بی‌قایق و بی‌ساحلغرقابِ قنوتت را ده بار قضا کردمترسیدم از ایمانم، شیطان که امیدم شدبا دینِ تو ای کافر! این خوف و رجا کردماین وحشیِ خاموشی یک ثانیه ول‌کن نیستحنجر بدرد هرگاه آهِ تو صدا کردموای از منِ آواره در دشتِ هوایت، وایم
توی زندگی اشتباهات زیادی انجام دادم.اما خیلیاشون قابل جبران بودن.بعدش یا اون قدر مهم بودن که اصلاحشون کردم.یا اینکه نه.انقدر ارزش نداشته دوباره وقت بذارم. اما در مورد آدم‌های زندگیم، دوبار تا الان در حقشون کار اشتباهی کردم.اولی رو زمان برد تا درست شد، اما نکته این بود که اون خیلی بدبین نبود بهم، یه برهه‌ای کار اشتباهی کردم و درستش کردم، قبلش هم منو می‌شناخت، نمی‌دونم چی شد که اون اشتباهاتو در حقش انجام دادم، واقعا هنوزم وقتی به اون
سال جدیدی بود فکر می کردم سال جدید بهتر از سال قبل می شود و مردم وطنم یک نفس راحت می کشند و شايد اتفاق های خوبی بیفتد ولی خیلی خیلی اشتباه می کردم اولش خیلی خوب بود ولی روز به روز بد تر بد تر می شد واقعا فکرش هم نمی شد بکنی واقعا شايد من نمی فهمیدم ولی احساس می کردم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم وقتی مردم را خیلی آشفته و ناراحت می دیدم واقعا ناامید می شدم زندگی در سال قبل از لحاظ من مرگ و سیاه بود ماه های آخر که واقعا اذیت اور بود ویروس به نام کرون
اینجا جاییع که نباتم خیلی دوسش داشت اینقدر که وقتی آدرسشو عوض کردم و بهش گفتم حذفش کردم کلی ناراحت شد وباهام حرف نمیزد بغض کرده بود نمیدونم چرا اینجا براش اینقدر مهم بود حالا فکر میکنم شايد که میدونست اینجا قرارع بشه قرارگاه تنهآیی من.شايد.
چشامو باز کردم . به چراغ بالا سرم نگاه کردم . تکراری بود دیدنش. صدای ساعت و قطع کردم . توی یک خونه سه در چهار زندگی می کردم . نزدیک یک ماه می‌شد بیرون نرفته بودم با گوشی و لپ تاب و تخت ازدواج کرده بودم .پاشدم پاهایم را در دمپایی مخمل مشکی کردم نرمی اش خشکی پاهایم را نوازش کرد . قبل از اینکه حرکت کنم با سر بروی سرامیک های یخ افتادم پاهام انقدر بی حس شده بود بزور از روی سرامیک ها بلند شدم .
دکترا گفتن ۳ روز دیگه بیشتر زنده نمیمونه.هرکاری از دستم برمیومد براش کردمهرجا که دلش میخواست بردمشقرض کردم تا بتونم به آرزوهاش برسونمشروزا رو باهم خوش بودیم و میخندیدیمشبا هم میومدیم باهم گریه میکردیمشايد کسی تجربه نکرده باشه باهم گریه کردن روهمه معمولا باهم خندیدنولی تو این ۳ روز من فهمیدم باهم گریه کردن خیلی بیشتر آرامش میده.میرفتیم میشستیم به صدای ویالون اون نوازنده خیابونیه گوش میکردیم ، دیگه بی تفاوت از کنارش رد نمیشدیم.خیایون
چندباری پست های طولانی نوشتم و بعد در اثر دمدمی مزاجی پاک کردم .  حالا رسیدم ب یک پست کوتاه.این متن رو الان ک نگاه کردم یک ماه پیش نوشتم و نصفه ول کردم رفتم. چطور تونستم ازاینجا دور باشم ؟ منی که هر شادی و غمم رو اینجا نوشتم. چطور شد که ول کردم از همه چی کنار کشیدم؟ باید بگم مرسییییی از همتون ک این مدت ک نبودم یادم بودید. و باید بگم که ببخشید بابت نبودنم. رفتم خودم رو پیدا کنم و فکر کنم پیداش کردم ! فکر کنم الان میفهمم دقیقا چیو میخوام.دوستون دارم :)
8 سال پیش چقد زود گذشته عین برق و باد.8 سال پیش تو همچین شبي من از استرس فردا تا صبح نخوابیدمو هی مرور کردم هی مرور کردم کارامو لباسمو و تمام کلماتی که قرار بوده بگمو.لباسمو با کلی اصرار و گشتن ستاره پیدا کردم و با هزینه خودش که همیشه جور منو میکشیده و میکشه.چقدم لباسم قشنگ بود.فوق العاده بود.با همه تند تندیا اخر لباس قشنگی پیدا کردم که هنوزم دارمش.استرس استرس و اما استرس که اصلا از من جدایی ناپذیره.به هرچیز الکی و بیخود بگیر تا مهم و اساسی فکر
دیروز سالگرد حادثه ای پر از درد و ابهام بود. از ان تاریخ دقیقا یک سال می گذرد ، سالی که همه ی روز هایش را به موضوع اندیشه کردم، خندیدم ، گریه کردم . رخدادی که از جنس من نبود ولی برای من رخ داد!امسال در همان تاریخ برخوردم به شب قدر، شايد این نیز یک نشانه باشد.
امروز به این فکر کردم که شايد تو فقط باید یه تجربه میبودی در زندگی من و نه چیزی بیشتر. شايد به زمان بیشتری نیاز دارم که کامل این واقعیت رو بپذیرم آره تو فقط یه تجربه بودی برای من.عشق همونقدر که میتونه حالمون رو خوب کنه همونقدر هم میتونه درد آور باشه و اذیتمون کنه. من بعد از تو اذیت شدم حالت های اقسردگی و انزوا گرفتم دیر قهمیدم که دوستت دارم, شايد هم بی تجربگی کردم برای دوست داشتنت و بروز احساساتم, حال دلم با تو خوب بود, خود واقعیم بودم, کاش
روزی که چنگیز وب زد من حالم خیلی خوب بود . اینقدر که از تو دست کشیده بودم اما تو برگشتی نمی دونم چرا . گیر دادی برای جشن تولدت . سعی کردم تمشیت قائل نشم اما وقتی اون بدی رو به تو کردم در واقع به خودم کردم (قضیه وبت ). همه چی بهم ریخت . انگار از اون روز تا به امروز نفرین شدم و این چند وقت اخیر داشتم تاوان پس میدادم . تاوان اولین و اخرین کاربدی که با تو کردم ( تو کی تاوان اشکای منو پس میدی؟)
اما حس میکنم دیگه دوران تاوان دادن من تموم شده چنگیز برگش
امروز که از خواب بیدار شدم بدون اینکه سرو صورتم را بشورم رفتم توی حیاط و بوی خاک خیس خورده را داخل ریه هایم فرو دادمدیشب انگار زمستان بودرعدو برق و باران و باد،شکوفه های بهارنارنج را تکانده بودند و حیاط سرمست بود از این همه سپیدی من باغچه را با لذت مرتب کردم،دوش گرفتم و زیر آب ادل را تکرار کردم،ساعت ها موهایم را با وسواس فر کردم،کشو ها وکمد ها را چلاندم و همه چیز را دوباره به دقت سرجایش گذاشتم،سخت ترین نوع پیراشکی که میدانستم را درست کردم
بعد از چند سال نزدیک تحویل سال به یاد وبلاگی افتادم که داخلشآرمانی رو دنبال کردم که الان فراموشش کردمآرمانی به نام ترک گناهترک گناهی به نام خودییالان که صحبت میکنم هنوز هم مبارزه ادامه دارهشايد با خودتون بگید بعد از این همه سال هنوز نتونستی؟؟؟آره نتونستم۰۰۰۰۰۰ولی اینو بدون امید هیچ وقت از پا نمیوفته حتی اگه آخرین سنگر امید ما امیدی از ترک این گناه باشعحداقل آخر این جنگ اینه که خدا مهربانم شاهد بودکه من تلاش کردم فدای همه و خاک پای ه
ان روز که ماموران قلابی قصد اخاذی از من داشتند جوانی به فریادم رسید .جوانی قد بلند و ورزشکار .یک لحظه ارزو کردم کاش او به دادم برسد کاش او مرا از دست دیوی مثل ایرج نجات دهد .چشم در چشمش دوختم .حس کردم لرزید .حس کردم نگاهم گرفت .او و دوستش را تعقیب کردم و نشانی خانه شان را پیدا کردم وای خدا او پسر تاجر سرشناس شهر بود .یک بار هم در کوه خودم را نشانش دادم .بیچاره با دیدن من از هوش رفت کار خودم را کرده بودم .
چه میشه کار نکنیم و فقط زندگی کنیم اما پول چی زندگی بدون پول مگ میشه!؟ کاش اونقد میلیادر بودم که نیاز به کار کردن نبود و فقط دور دنیا سفر می کردم و با آدمها معاشرت می کردم و هر کاری از دستم بر میومد بهشون کمک می کردم و خیریه ها شرکت می کردم و مرهم دل آدمها میشدمم خوش اخلاقم میشدیم بعضی از آدمها کار می کنن و بداخلاق میشن . مجبورن پول در بیارن تا خرج زندگیشون بکنن همیشه میگفتم من آدم این دوره مدرن نیستمم.
به خدا من خیلی تلاش کردم فراموش کنم خیلیییی خیلیییی ولی نمیشه!!!همش جلو‌چش دیشب خیلی گریه کردم بخاطر گناهام از خدا خواستم فقط و فقط تو راه اون باشم از امام زمانم عذر خواهی کردم رو‌سیاهم جلو هردوشونمن امید دارم که منو ببخشن  ​​​​​​​
چی شده خدایا؟؟ چرا انقدر به من خشم گرفتی؟ تنهایی کشیدم صبوری کردم تو تتهایی اشک ریختم غصه خوردم مریض شدم خواهش کردم تمنا کردم التماس کردم دیگه باید چیکار میکردم که نکردم؟؟ اگه دیگه دوستم نداری از روی زمین برم دار. من بدون توجه تو این دنیارو نمیخوام. تو رو ب همین اربعین قسم میدم این اخرین خواهشمه. خودت میدونی چی میگم. اگه میخواد نشه برم دار از رو زمین. همین. 
سلام ای یار دور از ما نشسته سلام ای بدتر از ما دل شکسته سلام ای آشنا همچون غریبان سلام ای عشق من ای بهتر از جان سلام سالار گلهای بهاری سلام ای برتر از صوت قناری سلام خورشید من در روز سردم سلام ای مرهم و داروی دردم سلام ای با وفا ای با مروت سلام ای ساز و گیتار محبت سلام کردم نگی در یاد ما نیست سلام کردم نگی اهل وفا نیست سلام کردم نگی تو بی وفایی سلام کردم بگم خوب نیست جدایی شهریار
شايد برای اولین بار هست توی زندگیم کسی رو نفرین کردمو واگذار به حضرت ابوالفضل العباس کردم و به مادرش قسم دادماومدم مثل وقتی دلم کربلارو عاشورا خواست اومدم بنویسیم وقتی چهل روز توی اون تاریخ تموم میشه چکار و براشون چطور میشه
نمیدونم چجوری شروع کنم ولی این روزا روزای خوبی نیست درد دوری از یه طرف فشار میاره بهم و این دلخوری هم از یه طرف دیگه. نمیدونم تا کی باید تاوان بدم ، تو زندگی جدیدی ک با هم شروع کردیم هرکاری کردم که اعتمادتو بدست بیارم ولی انگار نتونستم . چی کم گذاشتم نمیدونم . خیلی دلتنگتم ، دیشب به جای تو کلی با بالش کنارم درد و دل کردم و حرف زدم و بوسیدمش و بغلش کردم تا خوابم برد . میدونم فردا دادگاه داری خیلی برات دعا کردم.
دیشب زله اومد،به مرگ قکر کردم و گرچه اونقدری بهش نزدیک نبودم که بشه به این نظرم استناد کرد اما فکر کردم هیچ ازش نمیترسم، فکر کردم چیزی برای از دست دادن ندارم اصلا که بخوام از رها کردن این دنیا بترسمآخرین باری که از مرگ ترسیدم کی بود؟ تو جاده بودیم با حجت، یه پیچ تند بود که یه ورش درست، شايد ازون جاده هایی که وقتی باهاش مواجه میشی از خودت میپرسی اگه بمیرم چی؟ اونبار من از مرگ ترسیدم و با همه وجود دلم میخواست زنده بمونم، چون خیال میکردم سین د
‏داشتیم حرف میزدیم و دنبال دلیل واسه حال بد این چند وقت اخیرمون میگشتیم. در آخر نتیجه این شد كه دلمون تنگ شده. گفت من الان بلیط چک‌ میکنم واسه تعطیلات كریسمس میرم پیش مامان بابام، شايد حالم بهتر شه.من فقط سکوت کردم. سكوت طولانى. به این فک کردم من واسه كجا باید بلیط بگیرم؟

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها