نتایج جستجو برای عبارت :

شکر بر خویشتن خندد گر ان ماه

مثل خورشید که می سوزد و می خندد سرخدلم از درد برافروزد و می خندد سرخگرچه صد پاره شد از خشم تو این پرده شرم چشم در چشم تو می دوزد و می خندد سرخشبنمی بود که خاموش به خورشید رسیددل به دریای  هیاهو  زد و می خندد سرخبعد عمری که به او درس تعقل دادمتازه دیوانگی آموزد و می خندد سرخعشق , آبی ست که سوزنده تر ازآتش ماستعاشق آن است که می سوزد و می خندد سرخ#زهراضیایی
چه زیبا و دلپذیر است آنگاه که لبخند بر لب یک کودک می نشیند و چه شیرین و گواراست تبسم یک کودک وقتی که یک کودک می خندد چه معنا دارد خنده یک کودک حاکی از شادی و خوشحالی درون اوست وقتی یک کودک می‌خندد تمام وجود احساس او در خنده خلاصه می شودبر روی ادامه نوشته کلیک کنید( ضربه بزنید) بزنید
فکر تو عایق سرمای من است فکر کردم به صمیمیت تو، گرم شدم خنده کن خنده که با خنده تو آفتاب از ته دل می‌خندد شرم در چهره من داشت شقایق می‌کاشت سفره انداخته بودیم و کنارش با هم دوستی می‌خوردیم حرف تو سنگ بزرگی جلوی پای زمستان انداخت باز هم حرف بزن عمران صلاحی
آقای رئیس جمهور . مدارسی که کمک های دولتی سالانه ی آن روز به روز کمتر میشه و هزینه های کاغذ و برق و آب و گاز روز به روز بالا تر میره و مدیر مجبوره از اولیا پول بگیره چگونه می توان شاد بودن آن را تضمین کرد ؟! کسی که درد دارد نمی خندد !
بترس! ظاهرا این باغبان تبر دارد!بترس! دیوار از راز ما خبر داردیکیش سمت تولد، یکیش سمت چه چیز؟!.جهان مسخره ی ماست که دو در داردخیار را بخوری یا به خورد تو بدهند برای تقویت حافظه اثر دارد!!که اعتراف کنی آن چه را نمی دانیکه اعتراف کنی: قورباغه پر دارد!خبر رسید به دنیا که حال ما خوب استولی کلاغ خبرهای بیشتر داردسکوت گاهی از اوقات از رضایت نیستکسی که می خندد چشم های تر داردتسلی ام نده! آن کس که دیده حادثه رانمی شود که از این گریه دست برداردشب است و گ
چیزی باید بنویسم، چیزی؛ وگرنه مرگِ در حنجره من را خواهد کشت. بی‌نهایتْ سرد است. همه‌جا را توده‌ای خاکستری فراگرفته است. از شعر کاری ساخته نیست و در سر چیزی است که کار شعر را ساخته است. اخبار ترسناک است و تلویزیون مرگ را نشان می‌دهد. در خیابان کسی نمی‌خندد. جایی، آدم گاهی می‌رسد که نمی‌تواند سکوت نکند. فروشنده جز این‌که پول را بگیرد و کالا را تحویل بدهد کاری نمی‌کند و رانندۀ تاکسی مانده حالا چه بگوید.
آدم ها با هم فرق دارند. یکی هوای زندگی اش که ابری می شود به کنج اتاقش پناه می برد. درمان دردش تنهایی است و سکوت و زمان.دیگری اما دورش را شلوغ می کند.می گوید و می خندد آنقدر که صدای غمش در همهمه و شلوغی گم شود.نه که بی خیال باشد، نه.فقط راه آرامش آدم ها با هم فرق دارد! یکی دوست داشتنش را فریاد می زند .دلتنگی اش را بروز می دهد. از ترس از دست دادن حرف می زند. دیگری اما حتی از عمیق ترین احساساتش به سختی حرفی به میان می آورد.دلتنگی امانش را
"مرغ دریا" دکلمه از : آقای محسن مهدی بهشت "مرغ دریا" در آپارات می زند چرخ، گرد کشتی ها مرغ دریا، به بال های بلند رهسپار ست هر کجا که روند گرچه گرداب ها ، هراس آرند. گاه گیرند مرغ دریا را (بال هایش بلند و پارو وار) پادشاه سپهر ، شرم آگین می خزد، می خورد تلو، هربار -: " وه چه ناکاردان و بی حال ست، دلقک آساست جوجه اردک زشت!" آن یکی می زند چپق به نوکش وان یکی لنگ می دود از پشت. "شاعر" آن آسمان نورد را مانَد که به توفان و تیر می خندد بال های بلند ؛ پابندش در
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدندگل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندساکنان حرم ستر و عفاف ملکوتبا من راه نشین باده مستانه زدندآسمان بار امانت نتوانست کشیدقرعه کار به نام من دیوانه زدندجنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندشکر ایزد که میان من و او صلح افتادصوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدندآتش آن نیست که از شعله او خندد شمعآتش آن است که در خرمن پروانه زدندکس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقابتا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
امروز دوم تیرماه است. دیروز خورشید گرفتکی بود البته نامحسوس در تهران و پریروز هم بهار تمام شد. همین دو اتفاق دست مایه ی این شده که این طرف و آن طرف بنویسند آخرین بهار قرن. آخرین کسوف قرن خوشبحال آنهایی که برایشان این اتفاق ها دست مایه ی جهشی در ذهنشان و برقی در سرشان است. این روزها که تقویم من ثابت مانده و پیش نمی رود، دیدن شادی دیگران، یا دلخوشیهای کوچکشان مایه ی دلگرمی ست. یک بازی بود که در کودکیهایم میکردم: می ایستادم درست وسط ترنج قالی.
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭیِ ﻛﺎﺭِ آﺩم‌ها .!ﭼﻪ ﺷﺎﺩی‌ها ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ؛ﭼﻪ ﺑﺎﺯی‌ها ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ .!یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ؛یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی .!یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛُﻨَﺪ ﺷﺎﺩی ؛یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛُﻨَﺪ ﻏﻮﻏﺎ .!ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ؛ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ .!ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ؛ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ .!ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ؛ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ .!ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین .!ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭ
این روزها آدم ها را جور دیگری دوست دارم، حتی بعضی ها را به بهانه های ساده ای دوست دارم. راننده خطی ونک-سعادت آباد را دوست دارم. او که وقتی نگاهش می کنی همیشه اخم دارد در صورتش، سبیل های پر پشت دارد، او که عکس کودک خردسالش را هرجا که توانسته در تاکسی اش چسبانده است، همان که محال است در تاکسی اش بنشینی و از کودکش تعریف نکند، او را دوست دارم، مرذی که چهره خشن اش هیچ ارتباطی با قلب مهربانش ندارد، مردی که نگاهش اصلا مهربان نیست، خیلی کم می خندد و فقط
عشق را بی‌خويشتن باید شدن نفس خود را راهزن باید شدن بت بود در راه او هرچه آن نه اوست در ره او بت‌شکن باید شدن زلف جانان را شکن بیش از حد است کافر یک یک شکن باید شدن تو بدو نزدیک نزدیکی ولیک دور دور از خويشتن باید شدن در نگنجد ما و من در راه او در رهش بی ما و من باید شدن دوست چون هرگز نیاید در وطن عاشقان را بی وطن باید شدن در ره او بر امید وصل او خاک راه تن به تن باید شدن همچو لاله غرقه در خون جگر زنده در زیر کفن باید شدن در ره او چون دویی را راه نیست
​​​​​​ ​تشخیص توضیح : نسبت دادن اعمال و رفتار انسانی به غیر انسانی را گویند . مثال :۱) برق از شوق که می خندد بدین سان قاه قاه عمل خندیدن که رفتاری انسانی است به برق نسبت داده شده است واج آرایی توضیح :هرگاه یک حرف یا حرکت چندین بار در نوشته ای بیاید (تکرار یک واج صامت یا مصوت) مثال :۱) آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار (واج آرایی د) تضاد توضیح : هرگاه دو کلمه از نظر معنی مخالف و ضد هم باشند .
زندگی قسمت بارانی بودن باتوست تو ببار تشنه ی باران توام زیر باران تو ماندن دارد زیر باران تو خواندن دارد زیر باران تو اندوه دلم می خندد زیر باران تو هر خاطره ای می رقصد کاش می باریدی دم آنوقت که مهتاب بلند، پیش چشمان تو ظلمت شد و رفت، کاش باران هم بود دم آنوقت که فریاد زدم چه صفایی دارد باغ وصال، کاش باران هم بود ابرها می گفتند غصه جاویدان نیست من ‌به باران گفتم راه بسیار به مقصد باقیست من به باران گفتم خبری از تو اگر می داند دم گوش احدی لو نده
غمش در نهانخانه ی دل نشیندبه نازی که لیلی به محمل نشیندبه دنبال محمل چنان زار گریمکه از گریه‌ام ناقه در گل نشیندخلد گر به پا خاری، آسان برآرمچه سازم به خاری كه در دل نشیند؟پی ناقه‌اش رفتم آهسته ترسمغباری به دامان محمل نشیندمرنجان دلم را که این مرغ وحشیز بامی که برخاست مشکل نشیندعجب نیست خندد اگر گل به سرویكه در این چمن پای در گل نشیندبه‌نازم به بزم محبّت که آنجاگدایی به شاهی مقابل نشیندطبیب، از طلب در دو گیتی میاساکسی چون میان دو منزل نش
دارم فکر می کنمبه دستیکه نوازش نمی داندبه پنجره ای که بی خود باز شدهو شهری که شعر نمی خواندمن اینجا چه می کنم !دارم فکر می کنمدامن رنگارنگ پاییزرهگذرانی که در باران زیاد می شوندو زنی کهبلند بلند می خنددمن اینجا چه می کنم !چه دروغ بزرگی استانسان یک روز به دنیا می آید !یک روز از دنیا می رود !باران رضاپور29 مهرماه 98
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشمعاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل آب عشق به یک جو نمی رودبیچاره من که ساخته از آب و آتشم ****** باز امشب ای ستاره تابان نیامدیباز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی توافسوس ای شکوفه خندان نیامدی زندانی تو بودم و مهتاب من چراباز امشب از دریچه زندان نیامدی با ما سر چه داشتی ای تیره شب که بازچون سرگذشت عشق به پایان نیامدی شعر من از زبان تو خوش صید دل کندافسوس ای غزال غزل خوان نیامدی گفتم به خ
عاشق زنی مشو که می‌خواندکه زیاد گوش می‌دهدزنی که می‌نویسدعاشق زنی مشو که فرهیخته استافسونگر، وهم‌آگین، دیوانهعاشق زنی مشو که می‌اندیشدکه می‌داند که داناست، که توانِ پرواز داردبه زنی که خود را باور داردعاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گریدکه قادر است جسمش را به روح بدل کندو از آن بیشتر عاشق شعر است(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند)و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستدو یا که توان زیستن بدون موسیقی را نداردزنی
نام محلی عنکبوت خنده رو "نانانانا ماکاکیی" است. این عنکبوت بسیار کوچک غیر سمی و با حداکثر طول 5 میلی متر به دلیل نقش هایی که بر روی بدنش دارد بسیار معروف شده است.جالب است بدانید، نقش‌های عجیب روی شکم زرد این عنکبوت، معمولاً شکل یک صورت خندان را به خود می‌گیرند، البته در بعضی از آن‌ها، این علامات آنقدرها مشخص نیستند یا این‌که که اصلاً وجود ندارند. حتی ممکن است بعضی از عنکبوت‌های خنده‌رو، طرح‌هایی داشته باشند که تداعی‌گر یک چهره‌ی اخمو ی
غم دنیا نخواهد یافت پایان خوشا در بر رخ شادی‌گشایانخوشا دل‌های خوش، جان‌های خرسند خوشا نیروی هستی‌زای لبخندخوشا لبخند شادی‌آفرینان كه شادی روید از لبخند ایناننمی‌دانی- دریغا- چیست شادیكه می‌گویی: به گیتی نیست شادینه شادی از هوا بارد چو باران كه جامی پر كنی از جویباراننه شادی را به دكان می‌فروشند كه سیل مشتری بر آن بجوشندچه خوش فرمود آن پیر خردمند وزین خوشتر نباشد در جهان پنداگر خونین دلی از جور ایام لب خندان بیاور چون لب جام»به پیش
فلسفه خنده و حکمت گریهغلامحسین ابراهیمی دینانیانسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند. نمی دانم که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه؛ جمادات که حتما ندارند. نباتات هم ندارند. البته گاهی اوقات، گل خندان می گوییم اما این یک حرف شاعرانه است. بعضی ها می گویند حیوانات خنده و گریه دارند ولی بنده چنین باوری ندارم. حالا شاید چیزی شبیه گریه و خنده فکر می کنند، باشد . حیوانات بعید است که گریه واقعی و خنده واقعی داشته باشند گاه چیزی شبیه گریه و
از تو کده مَغبول هستُم، بُگو آفرین».نگاه‌های سوک و چهره معصوم جوانی که همیشه می‌خندد و می‌خنداند، بیانگر عالمی از دردها و رنج‌هایی‌ است که نمی‌تواند به زبان ساده بیان کند.او سال‌هاست در کوچه و پس‌‌کوچه‌های کابل؛ کوچه‌هایی که زمانی مردمش با عشق زندگی می‌کردند و مهربان‌تر از هر پدر و مادر به هم‌دیگر بودند، شب و روزش را سپری می‌کند.لهجه کابلی و کلمات تند و زننده‌ او که گاه در لفافه و گاهی به روشنی خورشید می‌درخشد، زیبا‌تر از ه
بیایید تا درِگوشی برای‌تان رازی فاش کنم، یک راز بنجامین‌ باتنی‌ای. بنجامین را می‌شناسید؟ همان‌ افسانه‌ای که زندگی را به‌عدگی کرد و از پیری به نوزادی و سپس مرگ رسید.اگر می‌خواهید عمری طولانی و رد آرامشی ماندگار‌ در وجود و زندگی‌تان جاری کنید، بنجامین باتن شوید! هرچه سن‌تان بیشتر شد، شما کودک شوید. کودکان بیش‌از هر چیزی رها کردن را در ذات خود دارند. گریه می‌کنند و در میان گریه به‌راحتی می‌خندد. قهر می‌کنند و با یک‌شکلات به‌هم
می گویند: در زمان مروان بن الحکم، علی اسدی به راهزنی و محاربت پرداخت و راه ها را نا امن کرد و خون ریخت و مال را ربود، پیشوایان و مردم او را تعقیب کردند و او از خويشتن دفاع کرد و نتوانستند او را دستگیر کنند تا اینکه علی اسدی از یک نفر این آیه را شنید: قل یا عبادی الذین… ترجمه: بگوی ای بندگان من که در ستم بر خويشتن اسراف کرده اید از رحمت خدا مایوس و نا امید مشوید - (بزرگی گناهان تان مانع پشیمان شدن تان نشود و از عفو خدا نا امید مشوید) - براستی خداوند آ
غم دنیا نخواهد یافت پایانخوشا در بر رخ شادی‌گشایانخوشا دل‌های خوش، جان‌های خرسندخوشا نیروی هستی ‌زای لبخندخوشا لبخند شادی‌آفرینانکه شادی روید از لبخند ایناننمی‌دانی- دریغا- چیست شادیکه می‌گویی: به گیتی نیست شادینه شادی از هوا بارد چو بارانکه جامی پر کنی از جویباراننه شادی را به دکان می‌فروشندکه سیل مشتری بر آن بجوشندچه خوش فرمود آن پیر خردمندوزین خوشتر نباشد در جهان پنداگر خونین دلی از جور ایاملب خندان بیاور چون لب جام»به پیش اهل
1.زیر کتری را کم می کنم و می آیم کنارش می نشینم. کتایون می پرسد چرا اسم همه ی زن های قصه هات مرضیه است این همه سال . میگویم خب چی بگذارم؟ میگوید چمی دانم . هر چی . اصلا بگذار کتایون . کتی . یک نگاهی می اندازم به سر و رویش. خنده ام میگیرد . می خندم. کتی هم می خندد . می گویم ما چند وقت است هم را می شناسیم؟ کتی می گوید سه سال که دوسالش را نبوده ام. میگویم خب! از این یک سال میانه ، چقدر هم را دوست داشته ایم؟ می گوید چهارپنج ماهش را .نگاهش میکنم . دیگر هیچی نمی گو
ای دورترین امید من از من
بامن بنشین كه از كنارتو
تا دورترین ستاره راهی نیستدر کودکی همیشه گمان می کردم
 
پایان خاک
آن جاست
نزدیک آسمان
و اگر چند روزی خاک را طی کنم
به انتهای زمین می رسم.

امروز
احساس می کنم
بر پرتگاه زمین ایستاده ام.
این راه دور را به چه هنگامی آمدم؟
 
                                                 
 
وقتی که چشم بسته
روی طنابی که یک سرش در دست تو بود ،
بنــد بازی می کردم .
دریافتم که همیشه  در عشق ،
مساله اعتماد بوده ا
                  
هر وقت کنار شوهر زن ریزه‌میزه با سینه‌های گنده می‌نشینم جنین مبهم شکل نگرفته‌ای توی سرم به این‌طرف و آن‌طرف لگد می‌اندازد. بعد درد زایمان توی سرم می‌پیچد اما بچه به دنیا نمی‌آید. شوهر زن ریزه‌میزه با سینه‌های گنده و لب‌های سرخ طبیعی بچه‌هایش را جای اینکه توی رحم زنش بریزد توی سر من می‌گذارد. من هم بچه‌هایش را یکی بعد از دیگری به دنیا نمی‌آورم و او با لبخند مزخرف پدرانه به بچه‌هایش نگاه نمی‌کند. قضاوتم می‌کند و می‌
غم دنیا نخواهد یافت پایان خوشا در بر رخ شادی‌گشایان خوشا دل‌های خوش، جان‌هایخرسند خوشا نیروی هستی‌زای لبخند خوشا لبخند شادی‌آفرینان كه شادی روید از لبخنداینان نمی‌دانی- دریغا- چیست شادی كه می‌گویی: به گیتی نیست شادی نه شادی از هوابارد چو باران كه جامی پر كنی از جویباران نه شادی را به دكان می‌فروشند كه سیلمشتری بر آن بجوشند چه خوش فرمود آن پیر خردمند وزین خوشتر نباشد در جهان پند اگرخونین دلی از جور ایام لب خندان بیاور چون لب جام» به پ

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها