نتایج جستجو برای عبارت :

فامیل اولش در

مهمان‌های پر سر و صدایی بودند. از آن ناخوانده‌ها که آدم را به وجد می‌آورند. اولش آنقدر پشت در سر و صدا کردند که بدون شنیدن صدای زنگ، در را به رویشان باز کردم. بعد نمی‌دانم اصلا سلام دادند یا نه، همین‌طور سرشان را انداختند پایین و آمدند توی حیاط اولش ترس برم داشت که نشناخته و ندیده چرا باید این چهار مهمان بروند تو؟! اما خدایی برخوردشان حرف نداشت و شیفته کمالاتشان شده بودم. اما اجازه ندادم داخل خانه شوند.
خوب جونم براتون بگه انگار این عوالم ما و سال ٩٨ تمومی نداره درست از فردای جهلم مسافران هواپیمای اوكراینی،كورنا تو ایران شایع شد و اولش كه گفتن از قم بوده و بعد از اونجا به شهرای دیگه مثل رشت و تهران رفته،باید بنویسم كه بعد ها كه انشالله این متن رو می خونم یادم بیاد كرونا یه ویروس كه دستگاه تنفسی رو كرفتار می كنه و اولش از شهری تو چین به اسم ووهان دیده شده اوایل دی ماه وبه خاطر خوردن سوپ خفاش و خیلی سریع پخش شد و چون از شانس سال نوی چینیا هم بود
من منتظرم.منتظر رفتن اون دختره ک شعراشو دوس دارم اما تیپشو نه.داستانای خانوادگیشو دوس دارم اما ست کردن لباساشو نه.موها و چال لپشو دوس دارم اما اسمشو نه.منتظرم یروز باز کنم اینستاشو و ببینم دیگه ایران نیس.من منتظرم.منتظر اونروزی ک ب پ بگم چهرشو دوس دارم اما وسواساشو نه.طرز حرف زدنشو دوس دارم اما صداشو نه.خنده هاشو دوس دارم اما بعضی از مهربونیاشو نه.من منتظرم.منتظر روزی ک با عین تموم کنم.بش بگم شغلشو دوس دارم اما بی توجهیاشو نه.خنده هاشو دوس د
فاصله  تو خیالم اینجانشستی کنارم میگم از فرداهامیخندی نداری باور به رویاهامباور به رویاهامگوش میدی به منچشمات و میبینم که دیگه نیست مال مندنیای تو بودم گذشت دوران منگذشت دوران منمن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توبین دنیاهای ما از اولش فاصله بودمن بهت حق میدم پای من نسوز راحت برومن میدونم که نیستم لایق چشمای تومن تلاش کردم ولی انگار نمیشم مال توعلی فروغی شادبین دنیاهای ما از اولش فاصله بودمن بهت حق میدم پ
سلام دوستان ، وقتتون بخیر باشه. تو زندگیمون، توی واقعیت، توی لحظه هایی که میگذرن تو هر تیک تاک ساعت ممکنه یکی یه جای این دنیا برگرده به یکی یا به خودش بگه: از ماست که بر ماست. هر اتفاقی که برامون میوفته، هر رفتاری، هر برخوردی، هر تصادفی، هر حرفی و . که پیش میاد، اغلب بخاطر این بوده که خودمون یک عملی داشتیم که حالا دقیقاً عکس العملشون رو می بینیم. اولش برامون عجیب غریب میاد، برامون عین علامت سواله، اولش برامون تلخیش عین زهرماره، کم کم شاید بفه
۱) اگر اولش به فکر آخرش نباشی آخرش به فکر اولش می افتی۲) لذتی که در فراغ هست در وصال نیست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بیم فراغ۳) آغاز کسی باش که پایان تو باشد۴) پرستویی که به فکر مهاجرت هست از ویرانی آشیانه نمی هراسد۵) کمی سبکسری لازم است تا از زندگی لذت ببری و کمی شعـــور، تا مشکلی برایت پیش نیاید۶) دوست واقعی کسی است که اگر ساعتها در کنار او ساکت بشینی و صحبتی بین تان ردوبدلنشه بعد از خداحافظی احساس کنی که ساعتها باهاش درد و دل کردی۷) چون
سلام اومدم با کلی طنز انیمه ی نبرد با تایتان ها اول سری میزنیم به ارن و ارمین ارن خودش گفته که عشق اولش ارمین بوده وقتی اونو برای اولین بار میبینه فکر میکنه دختره
همین الان که دارم اینو مینویسم هنوز زبان خوندنم یه دور کاملش تموم نشده و دمنوش گل گاوزبون رو دارم یواش یوان نوش جان میکنم جای همگی هم خالیه :) و دارم اون اهنگه اگه این زندگی باشه من از مردن هراسم نیست . دارم گوش میدم .همین قدر اوضاع خرابه همین قدر خسته شدم از امتحان های بی پایه و اساسی که فقط بناشون بر سختگیریه و هر وقت با این جور معلما سر و کار دارم دعا میکنم معلم شدم این شکلی نشم .امشب دلم میخواست وسط خوندن برای امتحان بزنم زیر گریه که یاد او
می دانم اصلنی این رابطه از اولش که سه روز پیشه کاملن اشتباه بوده ولی الان که خودم زدم همه کاسه و کوزه راشکستم انقدر دلم می خوادش که نگووو بعد یکی نیست بگه اخه تو را چه به اون گنجشک کوچولو اون دنیاش با تواز زمین تا کهکشان فرق داره .میشه دست از سر کچل من برداری ک ا م ی ا ر
پاییز که میاد اولش غمگین آید زدل              کمی بعد غم لحظه لحظه اش زیباستاولش غم ولی بعدش آرامش در دل              نگران آمدن زمستان بودن اشتباهستاتمام گرمای طاقت فرسای تابستان              وزیدن نسیم خنک چه دلنشین است قطرات باران که شروع که می شود              تقارنش باتنوع رنگ طبیعت همراهستآخ که هوای دلنشین پاییز که می آید             چه می چسبد ، هوا هوای دو نفرستمن به همراه عزیز عشاقم فقط و فقط            من و تو ما می شویم و
اول هفته بچه خرگوشها ظاهر شدند و تا چهارشنبه همشون ناپدید شدند.هفته از اولش رقم میخوره؛هفته عجیب و مسخره ای بعد از یک هفته پردردسر و آشوب!اتمام آب و آرد و محاصره ۴ روزه ماشین ها تو جاده.خدایا ممنونم که هنوز زنده ایم:((
صدور شناسنامه انتساب اولیه هر شخص را به دیگران و این كه پدر و مادر وی چه كسانی هستند و به كدام فاميل تعلق دارد، روشن می كند. از حقوق اولیه هر انسان داشتن هویتی روشنی و شفاف است، شناسنامه برگ هویت هر فرد به شمار می رود. شخصی فاقد شناسنامه مانند كسی است كه وجود ندارد. صدور شناسنامه انتساب اولیه هر شخص را به دیگران و این كه پدر و مادر وی چه كسانی هستند و به كدام فاميل تعلق دارد، روشن می كند. بنابراین به محض تولد كودك پدر و مادر او وظیفه دارند نسبت ب
سلاممعمولا وقتی بعد مدت طولانی می نویسم، اولش سلام می کنم.ولی چی می شه که بعد از یه مدت طولانی می نویسم. دوباره نیاز به نوشتن می شه. نیاز به شنیده شدن. برای همین می گم سلام. زندگی سخت نیست. فقط مشکلش اینه که متوسطه. و متوسط کم است.تنهام 
من اولش ترسیده بودمترس فلجم کرده بودو کماکان فکر می کردم که دیگر هیچوقت زندگی نخواهم کردبدون داشتن تو در کنار خودماما من شبای زیادی رو سر کردمبا این فکر که تو چطور در مورد من چه اشتباهی کردیمن قوی و بزرگ شدممن یاد گرفتم چطوری ادامه بدمحالا من سرم را بالا میگیرمو تو من را میبینییک آدم جدید
امروز به خاطر اینکه ماسک رو صورتت چفت بشه ، گفتم ریشاتو بزنی راستش اولش دلم نبود حس می کردم قیافه ی قوقول بقولم عوض میشه باهاش حسِ غریبی می کنم ولی وااااااااای از لحظه ای که دیدمت اوف اوف چی شده بودییییییییییییییییییییییی اووووووووففففففففففففففففف فهمیدم هر شکلی باشی هر جایی باشی با همه وجودم عاشقتم حتی بیشتر از قبل خیلی دوست دارم
حالا که دارم از فکر تو میرم بیرون تو هم راحت باش برو با اوه رویای پوچ. فراموشت میکن آسون زندگی با تو از اولش اشتباه بود تو هم درست مثل بقیه شاید چند روزی روزای سختی رو بگذرونم فراموشت میکنم آشون ولی من جوانم شروع میکنم از نو بهترین بودم که باهات بود
عشق دل مامان مهتاب سلام گل پسر نازم سلام بالاخره اوضاع کرونا یکم مساعدتر شد، رستوران ها باز شدند، آرایشگاه ها باز شدند. تونستیم بریم بیرون اولش رفتیم جاده پالوس، بعدش برگشتیم سمت فردیس، برای شام رفتیم باغ رستوران باغ بیست. فقط نمی دونم تو چرا تو عکس هامون نیستی؟؟؟؟؟
شبِ یلدایِ 97بود.طبق معمول داشتیم پیام میدادیم که گفت خبراییِاولش شوکه شدم،و تا مدت هاا گفتم واقعاادیگه کم کم  کمرنگ شد.دو هفته بعدش واقعاا خبری شد و. کلا محو شدتا چهار ماه بعدشم به دلیل تولد ایلیا نرفتم شمال.عید دیدمش که جزو متاهلینِ.پ.ن:دور که باشی  دیگه همه چیز رو یهویی تجربه میکنی.فرصتی برای باور کردن نداری!
نمیدونم به خاطر اینکه تعدادمون کمه یا چون روابط گسترده ای نداریم یا چون روابط خیلی ظاهری و سطحی با فاميل داریم به خاطر تمام اتفاقاتی که افتاده یا هر دلیل دیگه ای به همین با هم بودن 4 نفرمون دلم خوش بود و هر جور بود سعی میکردم به هر ترفندی حفظش کنماما حالا. فک کنم منم خسته شدم و طاقتم برای حفظش کم شده خیلی ناراحتم.هم ناراحت از اینکه حتی منم اینجوری شدم. و هم خب نمیدونم نمیتونم دیگه تحمل کنمو شاید خیلی بیشتر میترسمنمیدونم حس خیلی بد
دیشب وقتی آرایشم رو پاک کردم و صورتم رو شستم، تو اتاق کار بودم که اومدی با تعجب نگام کردی و اشاره میکردی به صورتم. اولش متوجه نشدم. بعد که اشاراتت کامل شد، با زبون اشاره بهم فهموندی که آرایشم رو پاک کردم. مردم از خنده. شیطون بلا حواست به همه چی هست. نففففففففففففس مامان.
بچه‌ها، دانش‌آموزانم، همه‌شان راس یک ساعتی باهم پیام دادند و روز معلم را تبریک گفتند. از این خلاقیت‌های حال خوب کنِ دوره راهنمایی. از دهنم در رفت، جلوی یکی از معلم‌ها گفتم که اینطوری شده، به طور مشخصی ساکت تر شد و بعد با ناراحتیِ مشخص و کمی خشم گفت: دیگه دارم از دستشون ناراحت می‌شما. برای همه اینکارو کردن. واقعا که. اولش فکر کردم ادا درمی‌آورد. نزدیک بود که بخندم. یعنی راستش یک کمی هم لبخند زدم ولی بعد دیدم که جدی جدی ناراحت شده.
 کلا قرارداد بین آدمها مهمه و ما داریم تقریبا خوب پیش میریم چون طبق قرارداد جلو رفتیم.اولش جاذبه زیادی داشتیم برای همکشیده شدیم سمت هم و از اونجا به بعدش همه چیز تصمیم بود !خوبه که هست .بلده نگهم داره و بلدم دلیل موندن بهش بدم .کنار هم که خوشیم و آرامش داریمخب گور بابای عمق و بقیه ی چیزا دیگه !هوم؟می شنوی سایه؟گوش میدی بهم؟
میزگرد درباره رمان آواز بلند علی اصغر عزتی پاک میزگرد اولش اسمش قصه‌ی جنگ بود مثل سینمای جنگ، اما وقتی بچه‌های جنگ شروع کردند به نوشتن، دیدیم شباهتی ندارد به قصه‌های جنگی که از کشورهای دیگر خوانده‌ایم، حتی به قصه‌های جنگی اتحاد جماهیر شوروی، به رغم بعضی شباهت‌ها مثل تدافعی‌بودن جنگ یا اساساً ایدئولوژیک‌بودنش. چیز دیگری بود این قصه‌ها و شد ژانری بومی به نام قصه‌ی دفاع مقدس» که فرق دارد با قصه‌ی جنگ.
چند شب از دانشگاه هیئت برگزار شد . قرار بود بین بچه هایی که میان قرعه کشی بشه ببرن مشهد . 160 نفر از اقایون . 80 نفر از خانوما . اولش بهمون بر خورد . ولی بعدا فهمیدیم بحث بحثه کمیت و کیفیته :)) تقریبا ته دلم بهم میگفت که میشه . ولی نمیدونستم اسم هممون در میاد یا . خونه ابجی بزرگه بودم . مهدیه زنگ زد . از صداش میشد فهمید چخبره . خوشحال شدم . گفت اسم من و تو نرگس هست . جالبه که پشست سر همم درومده .
 توی ابراز احساسات به آدمها، مثل رگبارهای فروردین نباشید. اولش جذاب و پرطرفدار است. اما بعد از چند روز دیگر کسی را به وجد نمی آورد که هیچ، کلافه و عصبی هم میکند. آدمها اولش خود را به هیجان رگبارها می سپارند. از خیس شدن نمی ترسند. یله و بی محابا میروند زیر رگبار. جیغ می کشند. ذوق میکنند. شاعر میشوند. اما چند روز بیشتر که ادامه پیدا کند، میروند جایی پناه میگیرند. فقط تماشا میکنند. حتی گاهی منتظر می نشینند تا کی تمام شود و جور و پلاسش را جمع کند. حتی
موضوعم که انتخاب شد از همان ابتدایش می دانستم پست اولش چه خواهد بود . کنترلی که اگر دست ما بیفتد ، کنترل کردن از همیشه آسان تر می شود . عادت . کار های زیادی در زندگی براساس عادت ها پیش می روند . خیلی فرایند های ذهنی و زمانبری که فکر می کنیم کاملا به خواست و اراده خودمان بوده است هم قصه مشابهی دارد . جریان چیست ؟ جریانش جریان .
دوباره سیل آمد. انگار ایرانمان نمی خواهد دمی آرام بنشیند. هر بار اتفاقی می افتد به ویژه امسال که انواع مشکلات از طبیعی و انسان ساز از زمین و آسمان برای مردم بارید. یکی از این مشکلات، سیل است. یکی اول سال که در شمال و غرب و جنوب غرب، مردم را گرفتار کرد و دیگری هم در آخرین فصل سال آمد که اولش با سیل سیستان و بلوچستان و آخرش هم که با سیل غرب کشور احتمالا پایان می رسد. شاید این آخرین سیل امسال باشد اما معلوم نمی کند چون هنوز نیمه اسفند را به آخر نرسان
درسته مراحل فارغ التحصیلی الکترونیک و تماسی شده ولی ما پسرا برای گرفتن برگ نظام وظیفه باید ی سر دانشگاه بریم از ۲ ابان ک گفتم ایشالا این هفته کارا انجام شه تموم شه بریم کلی گذشته و هیچی نشده :)) لنگ تایید مدیر گروه تو مرحله اولش هستم هنوز امیدوارم فردا دیگ این یکی حداقل رد شه دیوونه شدم تنهایی و بس دارم غذای بیرون میخورم :))
به نظر می رسد در سال 19 دنیا در آستانه ی نابودی قرار گرفته است. دولت مرد های جوان را بی رحمانه به خط مقدم جنگی می فرستد که به دنبال آن فضایی پر از وحشت ایجاد می شود. مری شلی بلک شانزده ساله به سوگواران مستأصل نگاه می کند که برای تسلی خود به سراغ جلسات احضار روح و عکاس هایی می روند که از ارواح عکس می گیرند . اما خود او هرگز به ارواح اعتقاد نداشته است با این حال در نومیدانه ترین لحظات مجبور می شود نگرشش به مرگ و زندگی را تغییر دهد چرا که عشق اولش، پس
من ۳ تا برادر داشتم محمد برادر وسطی ام بود خیلی دوستش داشتم چونکه رابطه اش با بچه ها عالی بود وقتی مادرم مهمون داشت محمد اینقدر به بچه ها علاقه داشت که مسئولیت نگهداری از بچه ها را به محمد می داد او با قصه ای تاریخی که برای بچه های فاميل تعریف میکرد آنها را مجذوب خودش کرده بود طوریکه بچه های فاميل همیشه دوست داشتند که محمد براشون قصه بگه از آنجاییکه محمد پسر مذهبی و مومنی بود بعد از اینکه با داستانهای جذاب و زیبا بچه های فاميل را مجذوب و شیفته

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

ماشینBMW آموزش بازی یورو تراک 2 ابوالقاسم زارع