نتایج جستجو برای عبارت :

هر لحظه از خزاین غیب گوهری

زندگی من لحظه به لحظه بهتر میشود. من لحظه به لحظه زندگیم را دوست دارم. خداوند را سپاسگزارم
لحظه سال تحویل 95:اتفاقات تلخ رو پایان بدم. با خودم کنار بیام -> شد لحظه سال تحویل 96: برای کنکور بیشتر وقت داشته باشم -> شد لحظه سال تحویل 97: ببرم از تهران و به فاک سگ بده منو -> شد لحظه سال تحویل 98:عشق به زندگیم بیار و یا مرگ بهم بده یا زندگی -> شد لحظه سال تحویل 99: از ایران بره حتی به قیمت نبودنش + مشغول کارم کن -> داره میشه:(
 لحظه های سخت زندگی لحظه هایی هست که وقتی سخت دلگیری دردت را در سینه ات فرو می ریزی تا آشکار نگردد لحظه هایی هست که وقتی اشک در چشمانت حلقه زده، بغض می کنی اما پشت لبخندی ساده پنهان خواهی کرد لحظه هایی هست که وقتی دلت خیلی گرفته و می خواهی درد دلت را فریاد بزنی از سنگینی بغضت نمی توانی لحظه هایی هست که سخت، خسته می شوی از دست کسانی که حرف هایت را نمی فهمند و باز چیزی نمی گویی لحظه هایی هست که وقتی از تنهایی زمین گیر می شوی، سرت را به دیوار تنهایی
به نام خدا کار این روزهای من اینه که ی گوشه بشینم، ساعتم رو بگیرم دستم، کوک ساعت رو بکشم و شروع کنم عقب عقب رفتن. ثانیه ها را عقب ببرم، آنقدر عقب ببرم تا برسم به لحظه هایی که آخرین بار دیدمت!! مادر جان، این لحظه ها، دقیقا همان برزخ زندگی من هستند!! ثانیه های ساعتم که به لحظه های آخرین دیدار میرسند، لحظه ای می خندم، لحظه ای اشک توی چشم هایم جمع می شوند. نمی دانم باید برای این لحظه ها بخاطر دیدن روی ماه تو خوشحال باشم یا این ثانیه های تلخ آخرین دیدا
به نام خدا / لحظه من / جهان زیبا و تازه ای را خلق می کنم با کلمات با عشق با بهترین ها زندگی خود وازه امید و ادامه دادن است و مرگ ، شرینی ته تمام روزهای خوب و بد لحظه ام را لذت می برم لحظه ام را عاشق می شوم لحظه ام را نفس می کشم لحظه ام را زندگی می کنم بی ترس و بی وابستگی بی التماس عشق و ، بی التماس ترحم دوست داشتنی بگذار بگویند قلب ندارم بگذار بگویند احساس ندارم بگذار بگویند دوست داشتنی نیستم بگذار اصلا بخندند به دیوانگی ام من درونی شاد دارم من لبخن
امروز صبح ، از من یه سوال عجیبی پرسیدی گفتی: " کی من رو خیلی زیاد دوست داشتی؟"بهت گفتم  ، من همیشه دوستت داشتم ، و هر لحظه نسبت به لحظه قبلش بیشتر دوستت داشتم.انگار که از جواب من قانع نشدی .!نمی دونم ، الان هم که فکر می کنم می بینم از صبح بیشتر دوستت دارم، و این حس هر لحظه در حال صعود است.تو و فقط تو تمام فکر من شدی ، وقتی حتی یک لحظه به نبودنت فکر کنم ، نابود می شم، غم دنیا آوار می شه روی سرم، حالا لطفا از جواب من قانع باش، من از لحظه قبل تو را بیشتر
بعضی لحظات زندگی زمان به یکباره می ایستد, متوقف می شود. آدم می ماند در همان لحظه. زمان مثل یک سردی بی پایان هاله می شود و همه چیز آدم را در بر خود می گیرد. آنقدر تلخی اش بی پایان است که هر لحظه با طعم تندش روح انسان را می بلعد و در هزار توی خود غرق می کند. پس از آن دیگر نمی توان از این دالان بی انتها خارج شد، تنها تکرار همان لحظه و همان زمان است که روح آدم را با خود می برد.
وحشتناک ترین لحظه ى زندگى، لحظه ایست که انسان رادر سرازیرى قبرمیگذارند. شخصى نزدامام صادق(ع)رفت و گفت من از ان لحظه بسیارمیترسم، چه کنم؟ امام صادق(ع)فرمودند:زیارت عاشورا را زیاد بخوان.آن مرد گفت چگونه با خواندن زیارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پایان زیارت عاشورا نمى خوانید اللهم ارزقنى شفاعة الحسین یوم الورود؟یعنی خدایا شفاعت حسین(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
گاهی وقتا نمیدونی قراره چی بشه . باهاش بازی می کنی انگار . فرو می ری تو نقشی که نیستی : یه حسود بی بخشش. یه غیرتی بی تحمل. یه حسابگر مو رو از ماست بیرون کشنده.یه دیوانه ی زنجیری حتی.بازی می کنیم تا بازی که تمام شد، سخت تر و محکم تر دوسش داشته باشی و با خیال دوریش  توی  بغلت بکشیش.که زندگی یکنواخت نشه.که لذت با هم بودنمون مستدام باشه.اما یه لحظه هست  و فقط یه لحظه طول می كشه - که باید بازی رو تمام كنی.باید دوباره خودمون بشیم.باید  اونو بغل كنی و
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی. به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
 دیده اید همیشه لحظه هایی در زندگی ادم هستند که ادم توی خلسه عجیبی فرو می رود. انگار در حبابی قرار میگیریم. انگار میپریم توی دنیای خودمان و لحظه ای از جهان اطراف جدا میشویم. همان موقع هایی که شش دانگ حواسمان به ان لحظه زندگی مان است. من اسم این لحظه ها را لحظه های دلنشین و خواستنی گذاشته ام.  .منظور من همان موقعی است که یکدفعه فرصتی دست می دهد تا به کاری و چیزی که بی نهایت عاشقش هستیم بپردازیم.  
خب این روزها، روزهای عجیبین. به شدت مودی شدم این چند رورز اخیر، یه لحظه خیلی خوشحالم، یه لحظه خیلی مضطرب، یه لحظه هم خیلی غمگین. حال لحظه‌ایم هم طوریه که خواب رو از چشام گرفته، آسایش نداریم.بابا من ۴ شبه فقط ۱۵ یا ۱۶ ساعت خوابیدم:( به هرحال، اتفاقاتی که دارن میفتن هم در نوع خودشون عجیبن. بعد سه سال، حالا شمارش مع جدایی من از انجمن(❤) شروع شده.هیچ‌وقت به اینجای کار فک نکرده بودم.خودمو جدا نشدنی می‌دونستم:).ولی خب دنیا محل گذره دیگه.
لحظه ی دیدار نزدیک استباز من دیوانه ام ، مستمباز می لرزد ، دلم ، دستمباز گویی در جهان دیگری هستمهای ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغهای ، نپریشی صفای زلفکم را ، دستو آبرویم را نریزی ، دلای نخورده مستلحظه ی دیدار نزدیک است
عطیه مهربونم، عطیه نازنینم، بهترینم. عطیه عشقم، امیدم، جونم. عطیه با توام ، با تو، دنیای من. میخوام لحظه هام رو با تو بگذرونم. تمام لحظه های که حالا دارم و نمی دونم چند سال، چند ماه، چند هفته، یا چندروز دیگه میتونم و فرصت دارم با تو باشم یا نه؟! ارزش این لحظه ها رو با هیچ چیز دیگه نمیتونم برابر بدونم. میخوام تو تمام لحظه هایی که میتونیم داشته باشیم،با تو باشم. کنارت، همراهت، هم قدم و هم نفس با نفس کشیدنت.
من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ــ کودکانه و ساده و روستایی. من از دوست داشتن فقط لحظه‌ها را می‌خواستم. آن لحظه‌ای که تو را به نام می‌نامیدم. آن لحظه‌ای که خاکستریِ گذرایِ زمین در میانِ موجِ جوشانِ مه، رطوبتی سحرگاهی داشت. آن لحظه‌ای که در باطلِ اباطیلِ دیگران نیز، خرسندیِ کودکانه‌ای می‌چرخید. لحظۀ رنگینِ نِ چای‌چین، لحظۀ فروتنِ چای‌خانه‌های گرم در گـذرگـاهِ شب، لحظۀ دستِ بـاد بـر گیـسوانِ تـو، لحظۀ نـظارتِ سرسختـانۀ نا
رمان لحظه ی دلواپسی پارت اول رمان به قلم رکسانا ( مریم ) . . . . . . ***************************************************************************** هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد ومدام ازاین پهلوبه آن پهلومی شدم0فکرمهمونی فردا لحظه ای راحتم نمی ذاشت.باخود فکرکردم دراین لحظه عمووخاله ودرسا چه حالی دارن؟ مطمئن هستم که خاله ازدلشوره خواب نداره ومدام دراین فکره که همه چیزمرتب پیش می ره یانه؟ وعموهم ازشوق دیدارفرزند ش بعد ازسالها دوری ازخانه وتحمّل رنج غربت بی
همان روزی که مادرم بیهوش شد و از نفس کشیدن ایستاد، صابون کرونا را به تنم مالیدم. همان لحظه ای که برای بازگشت تنفس ش، تنفس دهان به دهان دادم و چند لحظه بعد دوباره شروع کرد به نفس کشیدن. همان روز گرز به دست کرونا را به پیکار خود طلبیدم تا امروز که آزمایشگاه پی سی ار تماس گرفت و از مثبت بودن تست کرونایم خبر داد. کرونا، ریز میبینم ت. بچرخ تا بچرخیم. پ.ن: بروید امداد و نجات یاد بگیرید، فقط در یک لحظه ممکن است بدردتان بخورد، آن لحظه به همه ی زندگیتان م
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی. به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب .بزرگترین هدیه تو به دیگران
نوسانی بودن ارز های دیجیتال به ویژه بیت کوین، باعث شده است که کاربران و تریدر های بازار رمز ارزها برای اقدام هر معامله ای، ابتدا به دنبال قیمت لحظه ای بیت کوین باشند‌. گاهی تفاوت قیمت دقیقه ای و یا حتی لحظه ای آن قدر زیاد است که موجب کسب سود های فراوان و یا ضرر های زیادی می شود؛ به همین دلیل توجه به قیمت ها پیش از معامله امری ضروری است. جالب است بدانید که نوسان قیمت لحظه ای بیت کوین سبب ایجاد نوسان در دیگر ارز های دیجیتال می شود؛ یعنی کاهش یا اف
برای بلیط هواپیما لحظه آخری ارمنستان که همسایه ایران و یکی از مقاصد گردشگری برای ایرانیان است که همه ساله تعداد زیادی از ایرانیان به این کشور سفر می کنند چه به صورت لحظه آخری و چه عادی تا جذابیت های آن را مشاهده می کنند. با هواپیما شما می توانید براحتی به ارمنستان سفر کنید و اگر بتوانید بلیط لحظه آخری ارمنستان را بیابید به شما کمک کند تا هزینه های خود را کنترل نمایید.برای سفر هوایی به ارمنستان بهتر است بلیط لحظه آخری تهیه کنید تا هزینه کم تری
جلو آیینه نشستم دارم موهامو شونه میزنم و خودمو نگاه میکنم و آهنگ گوش میدم، یهو چشمام پر اشک میشن و بغض خفم میکنه، نه آهنگ غمگینه نه من دلم گرفته،چیه این بالا و پایین شدن هورمونا که تو یه لحظه از خوشحالی یه جا بند نمیشی یه لحظه بعدش غم عالم میشینه رو دلت و دوباره یه لحظه بعدش به خون آدم و عالم تشنه میشی. (بعد بیاید بگید دختر بودن آسونه
لحظه تحویل سال 1399هجری شمسی لحظه تحویل سال 1399هجری شمسی به ساعت رسمی جمهوری اسلامی ایران ساعت 7 و 30 دقیقه و 27 ثانیه روز جمعه 1 فروردین 1399هجری شمسی و 20 مارس 2020 میلادی لحظه تحویل سال 99 : ساعت 7 و 30 دقیقه و 30 ثانیه روز تحویل سال 99 : روز جمعه 1 فروردین 1399 هجری شمسی مطابق 25 رجب 1441 هجری قمری و 20 مارس 2020 میلادی Friday, March 20, 2020 لحظه تحویل سال 99 به وقت ساعت جهانی (UTC/GMT) 03:00:00 بامداد لحظه تحویل سال 99 در لس آنجلس Friday, March 20,
یه روزایی تو زندگی ادم شاید هیچ وقت دیگه تکرار نشن.اما حتی فکر کردن به اون روزا حال ادمو خوب میکنه اما افسوس ک امکان دوباره حس کردن اون لحظه ها دیگه امکان ندارهلحظه ها تنها مهاجرانی هستن ک هرگز باز نخواهند گشتجالبه ما ادما از امروزمون متنفریم اما با گذشت زمان دلمون واسه همین لحظه تنگ میشه
وقتی به این احتمال فکر می‌کنم، دلم می‌لرزد. به این فکر می‌کنم که شاید در یکی از این روزها او بیاید. همان کسی که پسر فاطمه (س) است. همان کسی که سرزمین وحی را که امروز تکیه‌گاه حکومت شیطان شده است، از بند آن شیاطین آزاد خواهد کرد. فکرش را بکن که تو در مصاف کربلا می‌بودی! یک لحظه فکرش را بکن. نه! نه! از این یک لحظه‌ها بدم می‌آید. یک لحظه فکر کردن به کربلا یعنی غفلت، یعنی غافل بودن، یعنی عمرت را مزرعه شیطان قرار دادن.
اولین پست توی اولین روزِ ماهِ رمضون:)) ثانیه ها. دقیقه ها. ساعت ها. روزها. هفته ها. ماه ها سال ها همین طور به تندی باد در گذرند و جاشون رو با لحظه های جدید عوض میکنند همه و همه ی این لحظاتی که داره میگذره عمرِ ماست. نگاه مکن که زمان به تندی گذرد. این همان عمرِ توست که همچو باد در گذر است‌. قدر هر لحظه بدانیم. قدرِ حسِ خوبِ بودن را. ورنه یک روز فرا میرسد که تمام میشوی.
روزهایی در قابِ لحظه ها ثبت میشه و سنجاق میشه به اسمت لحظه هایی هست که فقط و فقط متعلق میشه به خودت و تو به اون لحظه ها پیوند می خوری تو میشی ثمره و داراییِ اون لحظه، تو میشی تنها وارثِ اون ثانیه ای که پا به دنیاش گذاشتی مادرم همیشه از نسیم صبح و شیرینیِ میلادِ من میگه دختری که با صدای موذن و ثانیه های آغاز صبح پا به دنیای سرنوشتش میذاره دختری که عاشق سپیده ی سحرگاهه و مشتاقِ دیدار صبح، همراه با صدایِ ملکوت و با همراهی فرشتگان سحرگاهی پا به
لحظه هایی هست که قلبت عمیق شکسته از همه چی رسیدی به هیچی انگار برده باشنت بالا و یهو خیلی بی هوا پرتت کرده باشن پایین لحظه هایی که گوشه ی چشمت اشک داری و لبخند می زنی و میگی "بی خیال! درست میشه" این لحظه های اضطراره. فکر می کنی دستت به جایی بند نیست. ولی یه نوری تو دل تاریکی می بینی و یه گرمای مطبوعی تو یخ زدگی استیصال تو وجودت خونه می کنه. هر چی هم که بشه، خدا رهات نمی کنه. حتما هست. وقتی هست، چرا غصه بخوری؟ آخرش همونی میشه که خوبه.
نه تو می مانی و نه اندوهو نه هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم خواهد رفتآنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ستتو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندیدو اگر بغض کنیآه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کردگنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!ظرف این لحظه ولیکن خالی ستساحت سینه
جوجه طلایی من دنیا اومد. باید بنویسم لحظه به لحظه اش رواز جمع کردن وسایل و بیمارستان رفتن و نوبت گرفتن روز قبلش خودم و خاله جون نی نی رفتیم پذیرش و سوال همه این بود پس کو پدرش
سلام
امروز بعد از چند سال شده نمی دونم 
اومدم به وبلاگم سر بزنم 
دلم واسه اون قدیما خیلی تنگ شده
ولی دلم هم برای روزهایی که دارن میان هم ‍‍داره از جاش در میاد
ولی از حال الانم فقط خدا دارم که شاکر هستم به وجودش تو لحظه لحظه زندگیم

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

MohammadKafiliTranslator پرسش مهر سال تحصیلی ۹۹_۱۳۹۸