نتایج جستجو برای عبارت :

هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودیم

ـ قلب مرا نديده ‌اید؟ چنين گفت به قاصدکان افتاده در آب، مرد ـ قلب مرا نديده ‌اید؟ چنين گفت به پروانه‌ های دامن مهتاب، مرد . ـ دیدیم . آیا شکسته پر شبنمکی نبود در ژرف‌ترین مساحت آواره‌ی باد؟ . چشمان ماه بارانی‌ ست ـ قلب تو را دیدیم. علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) از کتاب آواز ماهیان
افسرده ز صدمه و بلایم، ای كاش تو را نديده بودمپامال بلا و ماجرایم، ای كاش تو را نديده بودمدر سینة تنگِ پُرشرارم هر لحظه فزون شود غم تودر بندِ غمِ تو مبتلایم، ای كاش تو را نديده بودمرفتی و ز رفتن تو ریزد هر لحظه سرشكِ خون ز دیدهدلخسته و زارو بینوایم، ای كاش تو را نديده بودمرفتی تو ز دیده‌ام ولیكن در خاطر و جان مكان گرفتیبر من بنگر كه جان فدایم، ای كاش تو را نديده بودمزد شعله به خرمنِ وجودم آن شعله عشقِ خانمانسوزبنگر به رخِ چو كهربایم، ای كاش ت
بیوگرافی بازیگران 1 بازدیدمیترا رفيع بازیگری در سینما را از سال 1396 با فیلم کلمبوس در کنار بازیگرانی مانند هانیه توسلی، فرهاد اصلانی و مجید صالحی آغاز کرد.چکیده ای از بیوگرافی میترا رفيعنام: میترا رفيعتاریخ تولد: 12 آذر 1373پیشه: بازیگرتحصیلات: فوق لیسانس بازیگری از دانشگاه هنر تهرانمیترا رفيععکس های میترا رفيع بیوگرافی میترا رفيعمیترا رفيع زاده 12 آذرماه 1373 در تهران است. وی مدرک لیسانس و فوقلیسانس بازیگری از دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هن
+امروز رفته بوديم کویر دیگه محمد هم زنگ زده بود که نديده بودم قسمت نشد برا اولین بار صداش رو بشنویم
مراسم باشکوه آزادسازی رفيع در 10 آذر سال 94 با حضور آیت الله کعبی نماینده مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری ، مردم شریف و شهید پرور رفيع ،فرماندار محترم شهرستان هویزه و امام جمعه محترم شهرستان در مسجد جامع شهررفيع برگزار شد. شهررفيع در تاریخ 10 آذر سال 6 0 طی عملیات طریق القدس بهمراه شهربستان آزاد شد. نیروهای بعثی قبل از فرار خفت بار از این شهر ، ناجوانمردانه و به دلیل عدم همراهی مردم مقاوم این شهر در پیوستن به ارتش و ترک وطن،آن را با خاک یکسان
عشایر غیور شهر رفيع از دیرباز از مدافعال اصلی اسلام و ولایت بوده اند و تبعیت ایشان از مذهب اهل بیت علیهم السلام زبانزد خاص و عام می باشد . از جمله ون این شهر که در جهاد با استعمار انگلیس حضور داشتند برجسته  و باتقوا شیخ حسن کشیشی (سواری) می باشد که در این راه از ناحیه ی پا مجروح شدنداین عالم وارسته حق استادی بر گردن شیخ سعید سواری (از علما و خطبای معروف رفيع که ساکن شهر مقدس قم هستند) دارند. در نهضت امام خمینی (ره) بر علیه طاغوت و همچ
7عزیزان من، بیایید یكدیگر را محبت كنیم، زیرا محبت از خداست و هر كه محبت می‌نماید، فرزند خداست و خدا را واقعاً می‌شناسد. 8اما كسی كه محبت نمی‌كند، خدا را نمی‌شناسد، زیرا خدا محبت است.
9خدا با فرستادن فرزند یگانۀ خود به این جهان گناه‌آلود، محبت خود را به ما نشان داد؛ بلی، خدا او را فرستاد تا جان خود را در راه ما فدا كند و ما را به زندگی ابدی برساند. 10اینست محبت واقعی! ما او را محبت نكردیم، بلكه او ما را محبت كرد و یگانه فرزندش را فرستاد تا كفارۀ
Shirez3@تختی یک ماشین بنز 170 سبزرنگ داشت. همیشه برای تعمیر به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شریک بودند به نام‌های علی و آوانس. مردمی که گرفتاری یا مشکلی داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسانند. یک روز در این تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتیم ماشین کو؟ آقا تختی گفت: دیشب ماشین را یدند. آوانس با شنیدن این حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشین منو ببر تا ببینم چه خواهد شد. یک هفته بعد،
پیام رییس جمهورایتالیا بعدازتلفات انسانی براثرویروس کرونا:خیلی مغرور شده بوديم ، خیلی مشغول شده بوديم ، در تخریب و تصرف طبیعت خیلی بی پروا شده بوديم ، به چیزی جز منافع خود نمی اندیشیدیم ، ضعیف را پامال می كردیم به صاحب قدرت و ثروت  برای ارتقای مال و موقعیت كرنش می كردیم ، باور داشتیم قاعده دنیا همین است و اینگونه خواهد ماند. آسمان را از دود و سرب و گازهای سمی سیاه كرده بوديم ، دریا را از ماهی تهی و از زباله و نفت و فاضلاب پر كرده كرده بوديم
این روزها گاهی به عقب باز میگردیمسالهایی که بوديم و نبوديمتنها بوديم و با هم بوديمو مدتی که بوديم و بوديماز میان تمامی خاطرات رشته ای از زیبایی هاست که به یاد می آورمبسیاری زیبایست و اندکی دل آزردگیاما همیشه آرزویم پیروزیستشاید این تسکین دهد دستی که قطع شده است  


مرورگر شما از پخش موزیک آنلاین پشتیبانی نمی کند
  متن نوحه بیچاره اونکه حرم رو نديده حمید علیمی───┤ ♩♬♫♪♭ ├───شبهای جمعه میگیرم هواتو… ●♪♫اشکِ غریبی میریزم برا تو ●♪♫بیچاره اون که حرم رو نديده… ●♪♫بیچاره تر اون که دید کربلاتو! ●♪♫آه یه بغضی میونِ گلومه ●♪♫آه خدایا منم آرزومه… ●♪♫کربلا کربلا، کربلا کربلا! ●♪♫───┤ ♩♬♫♪♭ ├───دانلود آهنگ با کیفیت خوب (128)
مویت رها مکن که چنين بر هم اوفتد کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد گر در خیال خلق پری وار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد افتاده تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنين دل کم اوفتد در رویت آن که تیغ نظر می کشد به جهل مانند من به تیر بلا محکم اوفتد مشکن دلم که حقه راز نهان توست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد وقتست اگر بیایی و لب بر لبم نهی چندم به جست و جوی تو دم بر دم اوفتد سعدی صبور باش بر این ریش دردناک باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد
(نصیحت)نشسته بر دلِ آیینۀ تو گردِ ملالنصیحتی کنمت مثل آب: آبِ زلال"نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر"بکن از آبِ زلال آبگینه مالامالبه هيچ رو مشو اما اگر شدی مسئولمرنج اگر بکند از تو زیردست سوالبه زعم خویش فقیهی ولی نمی دانیکه نیست درسِ فقیهی بدونِ استشکالتو از گذشتِ کریمانه هيچ نشنیدی که با شنیدن یک هو چنين کنی جنجالبه پشت میز پیاپی خیال می بافیردای بخت نیابد رفو از این متقالبه آسمان نتوانی رسید اگر هر دمکبوتری بپرانی در آسمانِ خیالپیاده شو که
یکی از علما چنين نقل می کند: امام خمینى رحمه الله علیه بر یك دوره كتاب وسیله مرحوم آیة اللّه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى (رض) و همچنين بر كتاب عروة الوثقى حاشیه داشتند و با اینكه آن وقتها ما به منزل ایشان زیاد رفت و آمد داشتیم و از شاگردان و دوستان ایشان بوديم نفهمیده بوديم كه امام رحمه الله علیه بر این دو كتاب حاشیه دارند. اینها از نظر خصوصیات یك كسى كه بخواهد مرجع بشود دخیل است. یعنى اگر كسى خواستار مرجعیّت باشد حدّاقل به دوستان نزدیكش مى فهما
دیروز کلا تو راه بوديم خفاش شده بوديم از لای جنگ طوفان ها یه مسیری رو رد کردیم سرزمین خاک مقدس گفت میاد نزدیک آخرای طوفان وا میسه ما ام پر پر زننوووون از صب توو راه بوديم تا ماشینشو دیدم با همون حالت خفاشی از پنجره رفتیم تو ماشینش، بعد حالتمونو عوض کردیم دراکولای با دست و پا شدیم. هيچی دیگه آخرای شبم دو سه ساعت تو آغوش سرزمین خاک مقدس مردیم چون خیلی خسته ی پرواز بوديم .
از درد خسته بوديم راهی هيچ گشتیم پیچیده ایم برخود، در شعر بی زبانمگفتیم دردخودرا باهرکسی نفهمیدشاید بیان نباید میشد غم عیانمهی غصه خورده بوديم، هی اشک هی مصیبت رسوا شدیم و ماندیم با زخم ها به جانمتقدیر تلخ مارا ابلیس هم نمی‌خواستهی غصه خوردهرکس فهمید اینچنانم#نگین_شهبازhttps://t.me/joinchat/AAAAAFE-DJNV1GOyLq2bEQ
ماهیان نديده غیر از آب/ پرس پرسان زهم که آب کجاست. مولانا #آدمی وقتی چیزی را زیاد می بیند، از شدت حضور، دیگر آن چیز را نمی بیند. ماهی دریا وقتی که از تکرار حضور آب فاصله گرفت، آن گاه متوجه می شود که آب چه قیمتی داشته است. همیشه فاصله ای لازم است
من میدانم یک دکمه روی صورتم دارمدقیقا وسط پیشانیم یکه دکمه ی مستطیلی نارنجی که هر وقت خسته شدم آن را فشار بدهم و پرت بشوم توی سیاره ینارنجیم هيچکس آنجا را نديده و نمیداند چه چیزهایی آنجا پنهان کرده اممثل اتاق مانیکا توی فرندز.شاید از آن هم غیرقابل باورترفکر میکنم همه ی ما یکی از این دکمه ها داشته باشیم که پرتمان کند جایی  دیگر تا حالمان بهتر شود. و گرنه لابه لای دهن کجی های این زندگی باید تا حالا مرده بوديم.
شرح و تحلیل درس سوم فارسی دهم : پاسداری از حقیقت (   قالب شعر : سپید       دور نمایه : مرثیه سید الشهدا      )×درختان را دوست دارم/ که به احترام تو قیام کرده اندکه :  نشانه تعلیل آرایه ها : 1ـ تشخیص : درختان ، چون فعل قیام کرده اند » را به درختان نسبت داده است. 2ـ حسن تعلیل : شاعر علت به ردیف و عمودی ایستادن درختان را احترام به امام حسین (ع) می داند. 3-ایهام تناسب : قیام کرده اند : 1- برپای ایستاده اند 2- شورش ، انقلاب/ مرجع ضمیر تو امام حسین (ع)     معن
یاد اون موقعی افتادم که ندا نامزد کرده بود. سال پیش دانشگاهی بوديم.درست آذر ماه 96 بود. یادمه با سمیرا و مرضیه و ریحانه و رویا و ابراهیمیان تو حیاط بوديم. کارت دعوت عقد ندا دستمون بود و منو ریحانه و سمیرا بیشتر از هر کس دیگ تو حیرت مونده بوديم. تا اینکه خودم به زبون آوردم و به بچه ها گفتم عشق واسه ندا به درستی معنا شد. ادامه نوشته/ رمز دار
صبح روز پنجشنبه چهار مهر۱۳۹۸ساعت 5صبح از شهر خمین به سمت فریدونشهر اصفهان به راه افتادیم، از شهرهای گلپایگان، خوانسار، دامنه، برف انبار و فریدونشهر گذشتیم و به روستای سرداب پایین و سرداب بالا رسیدیم. قبل از سرداب بالا یک معدن وجود دارد که جاده روبروی آن در جهت غرب ما را به سمت کوهپایه شاهان برد. از سنگفرش کف رودخانه که کمی ناهموار بود عبور کردیم و در مسیر جاده عشایری که حالا کوچ کرده بودند و خبری از ایشان نبود مسیر را ادامه دادیم تا به یک تک
شب آرزوها، شب حیرانیآدم‌ها است. فرصت، طلایی است. نباید از دست داد. مأموری درشب آرزوها برای آرزوخواهی، مقدماتی فراهم آوری. روزه بگیری. دعا بخوانی. هر چقدركه روز، طولانی باشد و هر چقدر هم كه تو در پی تلاش روزانه بی‌رمقباشی. بازهم روزه می‌گیری. آخر میخواهی شب آرزوها به هيچ قیمتی ازدست نرود . - چرا؟ ! - چون آرزوها همه وجود تو را اشغال كرده‌اند؛ اصلاً مگر ما چیزیغیر از آرزوهامانهستیم؟! حال كه فرصتی چنين ناب به همین ارزانی در دستان تو، بالا و پای
1)آگاه باشید. به خدا سوگند كه فلان» خلافت را چون جامه اى بر تن كرد و نیك مى دانست كه پایگاه من نسبت به آن چونان محور است به آسیاب. سیلها از من فرو مى ریزد و پرنده را یاراى پرواز به قله رفيع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده اى آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم كه با دست شكسته بتازم یا بر آن فضاى ظلمانى شكیبایى ورزم، فضایى كه بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیرى رسند و مؤمن، همچنان رنج كشد تا به لقاى
آیا کسی که مادرش سید است هم سید واز نسل پیامبر محسوب میشود؟ حضرت ایت الله جوادی آملی : سید بودن از طرف مادر هم می شودحضرت فاطمه سلام الله علیها:فرزندانم (سادات) را دوست بدارید، نیکان و صالحین را برای خدا و با بدانشان نیز به خاطر من خوشرفتاری کنید، احترام فرزندانم همانند احترام من است.گفتنی است سرسلسله سادات از هاشم جد پیامبر(ص) شروع شد، لذا عبدالمطلب و پدران پیامبر و امام علی(ع) نیز سادات هستند و فرزندان امام علی(ع) نیز سید هستند. اما از آنجا ک
سرو بالایی كه می‌بالید راستروزگارِ كجروش خم كرد و كاستوه چه سروی! با چه زیبی و فَری!سروی از نازك‌دلی نیلوفریای كه چون خورشید بودی با شكوهدر غروبِ تو چه غمناك است كوهبرگذشتی عمری از بالا و پستتا چنين پیرانه‌سر رفتی ز دستشبچراغی چون تو رشك آفتابچون شكستندت چنين خوار و خراب؟چون تویی دیگر كجا آید به دستبشكند دستی كه این گوهر شكستكاشكی خود مرده بودی پیش ازینتا نمی‌مردی چنين ای نازنین!آتشی مُرد و سرا پُر دود شدما زیان دیدیم و او نابود شدآتشی خ
 دیشب كه بعد از حدود ١٨٠ كیلومتر ركاب زدن رسیده بوديم كرج اومدیم كنار پلیس راه اول جاده چالوس كمپ كردیم بخاطر امنیت بیشتر ولی مشكلش این بود كه تا صبح بخاطر سروصدایی ماشینا نتونستیم بخوابیم و صبح كه زود زدیم بیرون به سمت ساوه حركت كردیم اوایل مسیر خیلی خوب بود آب جوب و درخت و باغ مخصوصاً سمت شهریار ولی یك هو از اون همه خنكی و سرسبزی زدیم بیرون و وارد دشتی باز با بوته های كوچك مواجه شدیم كه نشون میدادن از آب و سایه و خنكی خبری نیست خیلی هوا گرم ب
چه زیبا بود فریاد من و تو میان کوچه ها در زیر رگبار صدای خشم بی اندازمان بود تمام حرف های روی دیوار چه زیبا بود بند وحدت ما که با آن دست شب را بسته بوديم به فکر پر زدن بوديم و رفتن اگر چه مثل مرغی خسته بوديم چه زیبا بود شب هایی که لب ها پر از بوی گل ِ تکبیر می داد شبی که مشت های بسته ی ما به تنهایی حریف تیر بودند چه زیبا بود شب را خواب کردن تمام برف ها را آب کردن چه زیبا بود در تاریکی شب نگاهی بر گل ِ مهتاب کردن چه زیبا بود و زیباتر از آن ها که یک امرو
اینو ثابت کردی آره میتونی تنهام بذاریحالا که اینهمه تنهام با یه عالم یادگاریفکر برگشتنت انگار دیگه از سرم پریدهمن همونم که یه روزی تورو با غریبه دیدهکاش تورو نديده بودم توی اون سه شنبه ی سرد توجه ادما رو از کاراشون بفهم نه از حرفاشون، نگاه کن ببین اولویت چندم آدمایی تا یهو بخودت نیایی ببینی تمام خودتو گذاشتی وسط درحالیکه هيچوقت مهمترین نبوديم مثل ما نباش اینقدر بوديم که بودنمون به چشم نمیاد دیگه.چقدر زود گذشتی ازم  
روزی که آرون به میرکوود رسید،لگولاس و تائوریل طبق برنامه ای که داشتند،به استقبالش رفتند،و همانطور که لگولاس پیش بینی کرده بود،از دیدن تائوریل خیلی متعجب شد.در حالی که به تائوریل خیره شده بود،از اسبش پایین آمد. آرون:"سلام لگولاس!" لگولاس:"سلام.مدت زیادی بود که همدیگه رو نديده بوديم.از دیدنت خوشحالم." تائوریل:"سلام.من تائوریل هستم.از دیدنت خوشحالم." آرون:"سلام.من.آرونم. " برای مدتی سکوت عجیبی به وجود آمد که اعصاب لگولاس را به هم ریخت.
کیپ تا کیپ نشسته بوديم گِردِ سفره. سبدهای کوچک سبزی بود و پنیر و برش‌های نامنظم نان سنگک. کمی آن‌سوتر جوانکی رو به پیر فرتوتی که مقابلش، سوی دیگر سفره نشسته بود با التماس می‌گفت: تو را به خدا آبرویم را نریز. نفهمیدم، اشتباه کردم؛ نمی‌دانستیم چه شده و چه خبط و خطایی کرده و همان‌طور که زیر فشار فضولی له می‌شدیم لقمه می‌گرفتیم. ما آدم‌های پاره‌‌‌پوره‌ای بوديم مثل او، شاید پست‌تر از او. فرقش این بود که او زبان به اعتراف و اعتذار باز کرده

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها